چهارشنبه 13 تير 1403 - 24 ذيحجه 1445 - 3 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
شك در تعبديت و توصليت
تدریس استاد
متن
40 شك در تعبديت و توصليت 260
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
تقابل اطلاق و تقييد از نظر مرحوم آخوند و نائينى(قدس سرهما)
نظر مرحوم آخوند و مرحوم محقق نائينى(قدس سرهما) اين است كه تقابل بين اطلاق و تقييد،تقابل عدم و ملكه است، يعنى اطلاق، مجرد عدم التقييد نيست، بلكه اطلاق و عدم التقييد در مواردىكه قابليت تقييد و امكان تقييد وجود داشته باشد، مطرح است، پس تقابلشان تقابل عدم و ملكه است.
كانّ مرحوم آخوند و مرحوم محقق نائينى به دنبال اين تقابل، نتيجه را روشن فرض كردهاند كهاگر تقابل، تقابل عدم و ملكه باشد، لازمهاش اين است كه اگر در موردى ملكه كه عبارت از آن امروجودى است ممتنع باشد، بايد عدم هم ممتنع باشد. در اطلاق و تقييد، اگر تقييد امتناع داشت، همانطورى كه مبناى اول كلام ايشان بود كه نمىشود مأمور به مقيّد به قصد قربت به معنى داعى الامرباشد، و تقييد ممتنع است. حالا كه تقييد ممتنع شد، لازمه عدم و ملكه بودن اين است كه اطلاق همممتنع باشد، اطلاقى هم وجود نداشته باشد، براى اينكه اطلاق در مورد امكان تقييد و قابليت تقييدمطرح است. مرحوم محقق نائينى(ره) استدلال مىكنند و مىفرمايند: كانّ روشن است كه اگر تقييدامكان نداشته باشد و مستحيل باشد، ديگر اطلاق هم كه در معنايش قابليت تقييد مطرح است، بهمعناى مجرد عدم التقييد نيست، آن هم بايد امتناع داشته باشد. پس در موارد شك در تعبّديّت وتوصّليت اطلاقى نيست، تا اينكه شما بتوانيد به آن اطلاق تمسّك بكنيد. تقييد مستحيل است، اطلاقهم مستحيل است.
اشكال صاحب محاضرات بر نائينى(ره) در تقابل
اين بيان از نظر صاحب كتاب محاضرات كه از تلامذه مرحوم محقق نائينى(عليه الرحمة) هستندمورد اشكال واقع شده، هم اشكال نقضى به اين مطلب دارند، و هم جواب حلّى از اين مسأله ذكركردهاند. در مورد جواب نقضى مواردى را ايشان ذكر مىكنند كه در عين اينكه مسأله عدم و ملكهوجود دارد، مع ذلك ملكهاش محال است، اما عدمش اتصاف به استحاله ندارد، و نه تنها اتصاف بهاستحاله ندارد، بلكه اتصاف به ضرورت هم دارد. نسبت عدم و ملكه است، ملكه ممتنع است وعدمش علاوه بر اينكه ممتنع نيست، ضرورت هم دارد، و حتماً بايد آن عدم تحقّق داشته باشد. از اينموارد دو موردش را ما عرض مىكنيم.
مىفرمايند: يك مورد، مسأله جهل و علم است. تقابل بين جهل و علم، تقابل عدم و ملكه است.جاهل به كسى گفته مىشود كه «من شأنه أن يكون عالما» و به تعبير ديگر: قابليت و صلاحيت علم دراو وجود داشته باشد، و الاّ كسى كه اين صلاحيت و اين قابليت در او نباشد، «لا يُطلق عليه الجاهل»لذا به جماد اطلاق جاهل نمىشود، چون كه شأنيت اتصاف به علم را ندارد، و استعداد و قابليت در اوتحقق ندارد. پس جهل و علم عنوانشان عنوان عدم و ملكه است. بعد مىفرمايند: در بعضى از مواردو مصاديق علم مىبينيم آن علم امتناع دارد مثل علم به كنه ذات بارى تعالى. بشر با تمام استعدادى كهدارد، ممتنع است كه علم به كنه ذات ربوبيت پيدا كند و در جاى خودش اين معنا ثابت شده، براىاينكه مرحله امكان و مرتبه امكان در يك سطحى قرار گرفته كه احاطه علمى به حقيقت واجب و بهكنه ذات واجب نمىتواند پيدا كند. بله اصل وجود صانع را بالفطرة و با دليل، درك مىكند، اما كنهذات بارى چيست؟ احاطه به آن براى بشر ممتنع است. حالا كه علمش ممتنع شد، شما كه مىگوييد:هر كجا وجود ملكه ممتنع باشد، عدمش هم ممتنع است، پس بايد بگوييد: جهل به كنه ذات بارى همممتنع است براى اينكه تقابل بين جهل و علم، تقابل عدم و ملكه است، و در اين تقابل هر كجا وجودممتنع شد، شما مىگوييد: عدمش هم ممتنع است. لذا مىگوييد: چون تقييد مستحيل است، اطلاقهم استحاله دارد. پس در اين مورد هم بگوييد: چون علم به كنه ذات بارى مستحيل است، جهلش همبايد مستحيل باشد، در حالى كه اين جهل نه تنها استحاله ندارد بلكه ضرورت دارد، يعنى حتماً اينجهل متحقق و ثابت است، نه اينكه امتناع داشته باشد.
مثال دومى كه به عنوان نقض مىفرمايند اين است: در رابطه با انسان مسأله قدرت «طيران الىالسماء» استحاله دارد. حالا بفرماييد استحالهاش هم استحاله عقليه نيست، استحاله عاديه است. يكىاز مثالهايى كه براى مستحيل عادى در مقابل مستحيل عقلى ذكر مىكنند، مسأله «طيران الى السماء»در رابطه با انسان است، لكن فرق نمىكند شما هم همين مستحيل عادى را حساب بكنيد، حالا كهقدرت بر «طيران الى السماء» در انسان استحاله عاديه دارد، آيا اين عدم قدرت كه به صورت عدم وملكه مطرح است، براى اينكه در عدم قدرت ما نمىتوانيم بين انسان و ديوار فرق بگذاريم، بگوييم:همان طورى كه «الجدار لا يقدر على الطيران الى السماء» به همان كيفيت، انسان هم قدرت ندارد. درديوار، مسأله سلب مطرح است، اما در انسان، مسأله عدم و ملكه مطرح است. اگر عدم و ملكه شد،پس همان طورى كه قدرت بر طيران الى السماء، ممتنع عادى است، روى بيان شما بايد عدم قدرتبر طيران الى السماء هم ممتنع عادى باشد. براى اينكه شما در امتناع، عدم و ملكه را يكسان مىدانيد.پس اگر آن طرفش، امتناع عادى داشت، اين طرف هم بايد امتناع عادى داشته باشد، در حالى كه نهتنها امتناع ندارد، بلكه ضرورت هم دارد، منتها ضرورت عادى نه ضرورت عقلى، همان طورى كهامتناعش هم امتناع عادى بود، نه عقلى.
اين مثالها به عنوان نقل، ذكر شده، شايد با دقت در اين مثالها و نقضها، انسان بتواند مناقشه يامناقشاتى داشته باشد. لكن عمده اين جواب حلى است كه ايشان ذكر مىفرمايند.
جواب حَلّى صاحب محاضرات از تقابل
در جواب حلّى مىفرمايد: ما كه مسأله عدم و ملكه را مطرح مىكنيم، آيا در رابطه با قابليتهاىشخصيه مطرح مىكنيم يعنى نسبت به هر مورد خاصّى مسأله را مىسنجيم به اين معنا كه اگر از ماسؤال كردند، آيا بين علم و جهل تقابل عدم و ملكه وجود دارد؟ بگوييم: اين سؤال شما در ما نحن فيه نتيجه مىگيريم، مىگوييم: شما تقابل بين اطلاق و تقييد را كه مطرح مىكنيد، نوعاطلاق و تقييد را در نظر مىگيريد و در صدى نود و نهِ اين اطلاق و تقييدها هم تقييد امكان دارد، هماطلاقش ممكن است. حالا اگر در يك موردى برخورد به امتناع تقييد كرديم، مثل مسأله قصد الامر،آيا كجاى تقابل ايجاب مىكند كه اگر تقييد ممتع شد اطلاق هم بايد ممتنع باشد؟ عين همان مسألهبارى تعالى منتها نه به صورت جواب نقضى، به صورت حل اين مسأله كه تقابل در رابطه با موردنيست، تقابل در رابطه با نوع است، و اگر در رابطه با نوع شد، يمكن كه بعضى از موارد، اين وجود بهنام ملكه امتناع داشته باشد، و اين لازمهاش اين نيست كه عدمش هم ممتنع باشد، بلكه چه بسا همانطورى كه در باره ذات بارى عرض كرديم عدمش علاوه بر عدم امتناع، ضرورت ثبوت دارد وضرورت تحقق دارد. در نتيجه در عين اينكه تقابل، تقابل عدم و ملكه است، لكن «استحالة التقييد لإے؛خخظظيلزم استحالة الاطلاق. لا يكون ملازمةٌ بين استحالة التقييد و بين استحالة الاطلاق» اين به صورتجواب حلّى بود.
مكمّل كلام مرحوم خوئى(ره) در معناى تقابل
ايشان دو مكمل هم براى اين بيان ذكر مىكنند: يكى اينكه شما مىگوييد: تقييد به قصد قربتممتنع است كه معنايش اين است كه قصد قربت را نمىتواند اخذ بكند. معناى استحاله تقييد به قصدقربت اين است. از آن طرف مىگوييد: اطلاق هم استحاله دارد. معناى اطلاق چيست؟ معناى اطلاقعدم مدخليت قصد قربت است. آيا اطلاق در برابر قيد قصد قربت، معنايى جز اين دارد كه قصدقربت «ليس بمعتبرٍ؟» قصد قربت «ليس بقيدٍ؟» آن وقت چطورى اين دو را با هم جمع بكنيم كه هماعتبار قصد قربت استحاله داشته باشد و هم عدم اعتبار قصد قربت استحاله داشته باشد؟ شما كهمىگوييد: هم تقييد ممتنع است و هم اطلاق استحاله دارد، معناى تقييد، اعتبار قصد قربت است، ومعناى اطلاق، عدم اعتبار قصد قربت. معناى تقييد، قيديت قصد قربت است، معناى اطلاق، عدمقيديت قصد قربت است. پس هم قيديت قصد قربت ممتنع است و هم عدم قيديت قصد قربتممتنع است. چطور شما بين اين دو جمع مىكنيد كه قيديت و عدم قيديت هر دو استحاله داشتهباشد؟
علاوه؛ مسأله عدم و ملكه در حقيقت، همان سلب و ايجاب است منتها يك قيدى در عدم و ملكههست كه در سلب و ايجاب آن قيد وجود ندارد. به عبارت روشنتر: شما در عدم و ملكه مىگوييد:قابليت، اعتبار دارد، اما در سلب و ايجاب مىگوييد: عدم القابليه، معتبر است. يا در سلب و ايجابمىگوييد: قابليت، اعتبار ندارد، مىخواهد باشد، مىخواهد نباشد. آيا سلب و ايجاب در مقابل عدمو ملكه، معنايش اين است كه در عدم و ملكه «يعتبر القابلية» در سلب و ايجاب نمىگوييد: «يعتبرعدم القابلية»، مىگوييد: «لا يعتبر القابلية»، و الاّ در سلب و ايجاب هم ممكن است قابليت باشد، اماتكيه روى قابليت نمىشود و اين قابليت اعتبار ندارد.
پس در حقيقت عدم و ملكه فرقش با سلب و ايجاب در اين نيست كه در اين «يعتبر القابلية»، و درآن «يعتبر فيه عدم القابلية»، او «لا يعتبر فيه القابلية» است. در سلب و ايجاب يك مسألهاى مطرحاست و آن اينكه در سلب و ايجاب اگر يك جايى ايجاب ممتنع شد، سلب هم ممتنع است يا سلبضرورت دارد؟ اگر ايجاب ممتنع شد، امتناعش سرايت به سلب نمىكند تا سلب را ممتنع بكند، بلكهبه جاى امتناع سلب، سلب ضرورت پيدا مىكند. اين معنا در باب عدم و ملكه هم تحقق دارد، براىاينكه عدم و ملكه همان سلب و ايجاب است منتها يك قيد اضافى دارد، قيد اضافىاش «اعتبارالقابلية» است. آيا اين «اعتبار القابلية» اقتضاء مىكند كه اگر ايجاب ممتنع شد، عدم هم ممتنع بشود بهاستناد اعتبار قابليت يا اينكه اين اعتبار قابليت روى آن مسألهاى كه در سلب و ايجاب پياده مىشودهيچ فرقى ايجاد نمىكند؟ آن كه در سلب و ايجاب پياده مىشود «اذا كان الايجاب ممتنعاً» نه تنهاملازمه با امتناع سلب ندارد، بلكه ملازمه با ضرورت سلب دارد. اگر ايجاب ممتنع شد، سلبضرورى مىشود. عين همين معنا بايد در عدم و ملكه پياده بشود، اگر تقييد ممتنع شد، نبايد بگوييد:اطلاق هم ممتنع است، بايد بگوييد: اطلاق، ضرورت دارد، به جاى اينكه از اطلاق، تعبير به امتناعبكنيم.
لذا جواب حلى اين مسأله اين شد كه اگر تقابل بين اطلاق و تقييد را هم تقابل عدم و ملكهبگيريم، لازمهاش اين نيست كه «اذا كانت التقييد ممتنعاً، فالاطلاق ايضاً ممتنعٌ». اطلاق امتناعى نداردو شما مىتوانيد براى عدم مدخليت قصد قربت تمسّك به اطلاق بكنيد. پس هر دو مبناى مرحومآخوند مورد مناقشه و اشكال است، هم اصل استحاله اخذ قصد قربت و هم اينكه اگر تقابل، تقابلعدم و ملكه شد يك چنين لازمى را به دنبال دارد.
بحث اخلاقى
براى اينكه برنامه چهارشنبه تعطيل نشود پنج دقيقه فقط صحبت مىكنيم. خواستم وسط مطلبرها كنم، ديدم آن مطلب را حتماً بايد به آخر برسانم. اين هم صرفاً براى عدم تعطيل از باب «فذكّر انّالذكرى تنفع المؤمنين» كه معنايش اين است كه بشر هميشه نياز به يك مذكّر و يادآورنده دارد. اينطور نيست كه يك مسألهاى را با استدلال در اختيار انسان بگذارند و بعد او را رها كنند بگويند: ما كهاستدلالاً با او بحث كرديم، او هم كه قانع به اين معنا شد و استدلال ما را پذيرفت، پس ديگر چه نيازىبراى تكرار وجود دارد؟ ما از همين برنامههاى اسلامى مىفهميم، مىبينيم شارع مقدس اسلام دراوقات معيّنه، در شبانه روز ما را موظّف به عبادتى كه «ان قبلت قبل ما سواها و ان ردت رد ما سواها»،در پنج نوبت در هر شبانه روز ما چنين وظيفهاى داريم. اين شايد نكتهاش به حسب آنچه به عقولقاصر ما مىرسد آن حالت غفلتى است كه براى بشر اكثراً وجود دارد. صرف اينكه استدلالاً يكمطلبى را معتقد است، اعتقاداً پذيرفته، برهاناً زير بار او رفته، اين كفايت نمىكند. بايد هميشه انساندر حال ياد آن مسأله و توجه به آن معنا باشد. اينكه «ألا بذكر الله تطمئنّ القلوب» و رواياتى هم كهوارد شده «أذكروا الله كثيراً» اين ناظر به اين معناست. لذا ما هم يعنى همه واقعاً نياز به يك ناظر ومربّى و مراقب دائمى داريم، چون غفلتها و عوامل غفلت به اندازهاى زياد است كه انسان را از آنچهكه معتقد است به طور كلى غافل مىكند، و در رابطه با آنچه كه بهترين برهان عقلى پيش او قائم شدهتوجه انسان كم مىشود.
انسان گاهى يك حوادث عجيبى برايش پيش مىآيد كه قبل از اينكه اين حادثه پيش بيايد، آدمفكر مىكند كه اگر خداى نكرده چنين حادثهاى پيش بيايد، ديگر تا آخر عمر، ذهن انسان را بهخودش مشغول مىكند و ديگر ذهن انسان متوجه به مسائل ديگر نخواهد بود، در حالى كه يك وقتمىبينيد همان حادثه پيش آمد، روزهاى اول و دوم و دهم و پنجم و بيستم گذشت، كمكم ديگر موردفراموشى و غفلت واقع مىشود. البته اين از يك بعدش به نظر من يكى از نعمتهاى الهيه است، براىاينكه اگر انسان بخواهد هميشه متذكّر مصائب و حوادث مخصوصاً حوادث غير قابل تحمّل باشد،ديگر هيچگاه حالت نشاط و فراغ و راحتى براى انسان وجود ندارد. اما در يك بُعد ديگرش براىانسان مضرّ است. انسان واقعيات را هم فراموش مىكند، واقعيات را هم غفلت مىكند، مسأله معاد راچه بسا انسان در اعمال خودش مورد توجه ندارد. انسانى كه خداى نكرده مرتكب گناه است،پيداست كه در آن حالتى كه ارتكاب گناه مىكند، توجه به مسأله معاد ندارد، و الاّ در همان حال، اگرپيش او آن مسأله تجسّم پيدا كند و عقوبتهاى الهى در نظرش مجسّم بشود، امكان ندارد كه انساندست به طرف گناه دراز بكند. لذا اين غفلتها در رابطه با اين بُعدش، نياز به يك مذكّر و مربّى دارد كهآن مذكّر و مربّى، انسان را ولو فى «برهة من الزمان، ولو فى ساعة من الزمان» از آن غفلت بيرونبياورد و يك حالت توجّهى به انسان بدهد.
تمرينات
تقابل اطلاق و تقييد را از نظر مرحوم آخوند(ره) و مرحوم نائينى(ره) توضيح دهيد
اشكال نقضى صاحب محاضرات(ره) را به مرحوم نائينى(ره) بيان كنيد
جواب حلى صاحب محاضرات را توضيح دهيد
دو مكمّلى كه مرحوم خوئى(ره) براى سخن خويش بيان مىكنند را بنويسيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...