• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 شك در تعبديت و توصليت 246

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    داعويت امر به متعلق خودش

    جواب مهمى از مرحوم آخوند(قدس سره) داده شده كه مبتنى بر مقدماتى است. اين مقدمات دررابطه با دو جمله در كلام ايشان است. يك جمله اينكه مى‏فرمايند: «الامر يكون داعياً الى متعلّقه»جمله دوّم: «و لا يكاد يكون داعياً الى غير متعلّقه». ما در مقدمه اولى بحث را روى متعلّق قرار داديم‏كه اولاً ببينيم متعلّق امر چيست؟ و به اين نتيجه رسيديم كه متعلّق امر، ماهيت مأموربه و طبيعت‏مأموربه است، نه تقيّد به وجود ذهنى و نه تقيّد به وجود خارجى، هيچكدام مدخليت در متعلّق‏ندارد، بلكه متعلّق نفس ماهيت و نفس طبيعت است.
    در مقدمه دوم كه امروز ان شاء الله بحث مى‏كنيم اين مطلب را بررسى مى‏كنيم كه ايشان و مشهورمى‏فرمايند كه «الامر يكون داعياً الى متعلّقه»، امر داعى به سوى متعلّق است، باعث الى المتعلّق ومحرّك نحو المتعلّق است. آيا اين باعثيت و محرّكيت به چه معناست؟ «الامر باعثٌ الى تحقّق‏المتعلّق». در محرّكها و باعثهاى تكوينى، اگر كسى را تكويناً به انجام يك عملى اجبار بكنند كه مثلاًاز مجلس خارج شود، اين بعث، (بعث تكوينى) جداى از انبعاث نخواهد بود. يعنى به دنبالش‏مبعوث اليه حاصل مى‏شود و چيزى كه هدفِ باعث است تحقّق پيدا مى‏كند ولو اجباراً من دون ارادةٍو لا اختيار. آيا اينكه مى‏گوييد: «الامر يكون داعياً الى متعلّقه» اين كلمه داعى و محرّك به صورت‏مجاز استعمال مى‏شود يا اينكه اين داعويت امر كه در كلام ايشان و مشهور ذكر شده، يك داعويت‏حقيقيه است؟ اگر داعويت حقيقيه است، پس چرا مخالفت تحقّق پيدا مى‏كند؟ چرا در باره عصات وكفّار به دنبال اين بعث، هيچ انبعاثى حاصل نمى‏شود و اينها تحت تأثير اوامر قرار نمى‏گيرند؟ اگرداعويت، داعويت مجازى نيست، پس لا محاله همه بايد تحت تأثير و تحت داعويت امر قراربگيرند در حالى كه خيلى‏ها چه در موالى و عبيد عرفيه و چه در اوامر شرعيه در رابطه با اوامر، بى‏تفاوت هستند، هيچ گونه موافقتى از خودشان نشان نمى‏دهند. بالاتر از اين در خود آنهايى كه‏موافقت مى‏كنند به دنبال «اقيموا الصلاة»، نماز را اقامه مى‏كنند، به دنبال «آتوا الزكاة» ايتاء زكات‏مى‏كنند، آيا داعى اينها بر اقامه صلاة چيست؟ داعى آنها كه مأموربه را در خارج ايجاد مى‏كنند، يعنى‏به اصطلاح امروز اگر ما بخواهيم مسأله را ريشه‏يابى بكنيم و علل و عوامل اين معنا را كه يك انسان‏مطيع به دنبال «اقيموا الصلاة» اول ظهر وارد مسجد مى‏شود و اقامه نماز مى‏كند، اين عمل خارجى به‏نام اقامه نماز اين علت لازم دارد، عمل ارادى است، مبادى اراده لازم دارد، چه چيز سبب شده كه‏اقامه نماز تحقّق پيدا كند؟

    اختلاف دواعى به اختلاف درجات مردم در عبوديّت

    وقتى كه ما واقعيت مسأله را بررسى مى‏كنيم مى‏بينيم به اختلاف درجات مردم در رابطه باعبوديت و عبادت پروردگار، دواعى و محرّكات، مختلف است و متعدد. اگر از توده مردم بپرسند كه‏براى چه اقامه نماز كردى؟ جواب مى‏دهد كه اگر اقامه نكنم مسأله عذاب در كار است. آن اعتقادراسخى كه در قلب اين مسلمان نسبت به مسأله ترتّب عذاب و استحقاق عقوبت بر مخالفت امرمولاست، او بيشتر محرّك است. او سبب شده به طورى كه ما وجداناً مى‏بينيم در توده مردم اگرمسأله ثواب و عقابى مطرح نبود، اگر عصيان امر پروردگار «لا يترتّب عليه استحقاق العقوبة» اگرموافقت «لا يترتّب عليه استحقاق المثوبة»، اگر مسأله نار و رضوان و بهشت و جهنمى نبود، آيا اين‏عبادت از توده مردم كه در يك درجات ضعيف از عبوديت و عبادت قرار گرفته‏اند تحقّق پيدامى‏كرد؟ بلا اشكال نه. و همين طور درجات متوسطى هست و درجات بالايى هست، درجه بالاتروجود دارد كه اينها هر كدام در مورد خودش به عنوان علت اصلى و داعويت اصلى مطرح هستند.شخصى خداوند را به عنوان «انّه منعمٌ و شكر المنعم واجبٌ عقلاً» عبادت مى‏كند، فرض كنيد كارى‏به بهشت و جهنم ندارد. فكر مى‏كند كه اگر كسى به انسان احسان كرد بايد در برابر اين احسان،سپاسى تحقّق پيدا كند، خداوند كه بزرگترين و بالاترين انعام كننده بر انسان است، شكر چنين‏منعمى به حسب نظر عقل واجب است، و تجلّى شكر هم در اطاعت امر خداوند است. خود اطاعت‏امر خداوند، يك شكر و سپاس كامل است. وقتى كه منعم دستورى بدهد و انسان دستورش را اجراكند و امر او را اطاعت بكند، اين يكى از مصاديق ظاهره شكر منعم است، كما اينكه در باب منعم‏هاى‏خودمان هم گاهى شكرانه‏اش به همين صورت است كه اگر تقاضايى داشته باشد، خواستى داشته‏باشد، انسان به تقاضاى او جواب مثبت بدهد، و خواسته او را انجام بدهد. همين طور بالاتر، ممكن‏است كسى خداوند را عبادت بكند، نه به عنوان «انه منعمٌ و العبادة شكر المنعم» بلكه به عنوان همان‏عظمتى كه خداوند دارد، آن عظمت واقعى و حقيقى. تقريباً جبلّى انسان است كه در برابر عظمت‏هاخضوع مى‏كند آن هم عظمت‏هاى معنوى، آن هم ديگر بالاترين عظمت كه عظمت مقام الهى و مقام‏ربوبى باشد. ممكن است در بعضى‏ها عبادت به اين داعى تحقّق پيدا كند.
    بالاترين مرتبه عبادت آن است كه از مولى الموحدين امير المؤمنين(ع) نقل شده كه در خطاب‏به پروردگار اين طور عرضه مى‏دارد: «ما عبدتك خوفاً من نارك، و لا طمعاً فى جنتّك، بل وجدتك‏اهلاً للعبادة فعبدتك». قطع نظر از همين مفاد، چيزى كه ما از اين عبارت برداشت مى‏كنيم به نظر من‏روى كلمه «وجدتك» هم بايد دقت كرد. امير المؤمنين (ع) نمى‏گويد: من يقين دارم كه تو اهل‏عبادتى و تو را عبادت مى‏كنم. بالاتر، مى‏فرمايد: «وجدتك» يعنى به عين اليقين يافته‏ام، نه صرف‏يقين، نه صرف علم به اين معنا كه «انت اهلٌ للعبادة»، يافتم تو را يعنى به عين اليقين يافتم تو را كه تواهليّت عبادت دارى به دنبال اين عين اليقين در رابطه با اهليت للعبادة، فعبدتك.

    دواعى تحقّق عبادت

    ما به حسب خارج، دواعى تحقّق عبادت را عبارت از اين امور مى‏بينيم: «خوفاً من النار، طمعاًفى الجنّة، شكراً للمنعم، تعظيماً فى مقابل العظمة، وجدان المعبود اهلا للعبادة»، اينها دواعى تحقّق‏عبادت و ريشه‏هاى اصلى عبادت است. امر مولا در رابطه با اين دواعى چه نقشى دارد و چه‏جايگاهى دارد؟ امر المولى زمينه ساز تحقّق اين دواعى است، و به عبارت علمى: صغرا براى اين‏كبريات پس اگر كسى در برابر خداوند به عنوان شكر منعم عبادت مى‏كند، رابطه‏اى كه امر خدا با اين‏مسأله شكر منعم دارد، رابطه صغروى است، رابطه تهيه زمينه است، رابطه تهيه موضوع است، نه‏اينكه در اصل شكر منعم نقش داشته باشد، و علت تحقّق شكر منعم، وجود امر باشد. علّت تحقّق‏شكر منعم، همان حكم العقل و قاعده عقليه‏اى است كه نفس اين شخص آن قاعده را پذيرفته و درنفس او رسوخ پيدا كرده و جزو مقبولات قرار گرفته كه عبارت از وجوب شكر منعم به حسب نظرعقل است. امير المؤمنين (ع) عرض نمى‏كند كه امر شما باعث شد كه من تو را عبادت بكنم، «اقيمواالصلوة» باعث شد كه من تو را عبادت بكنم. آن چيزى كه من را تحريك كرد به عبادت پروردگار، آن‏عين اليقينى بود كه در رابطه با اهليت معبود للعبادة براى من حاصل بود. عين اليقين از حالات‏نفسانيه مولاست. اين حالت داعويت به عبادت پيدا كرده، اين حالت محرّك به عبادت شده، منتها امرالمولى در «اقيموا الصلوة»، مثل اين است كه خداوند فرموده باشد: «الصلوة عبادةٌ» همين، اگرمى‏فرمود «الصلوة عبادةٌ» به دنبالش اين جمله امير المؤمنين (ع) صادق بود، «وجدتك اهلاً للعبادة»صلاة هم كه عبادت است، «فعبدتك» تو را عبادت كردم. پس مسأله امر باز به عنوان زمينه و تحقّق‏موضوع در اينجا نقش دارد، اما به عنوان اينكه داعويت داشته باشد و محرّكيت داشته باشد،مخصوصاً در همين كلام امير المؤمنين(ع) تقريباً خلاف اين معنا هست، «وجدتك» حالت نفسانيه‏على (ع) است. امر مربوط به خداوند است. امير المؤمنين (ع) به خداوند عرض مى‏كند: «وجدتك‏اهلاً للعبادة فعبدتك» يعنى محرّك من، عين اليقين من بود، اين دريافتى كه من داشتم كه تو اهليت‏عبادت دارى. پس «اقيموا الصلوة» از نظر امير المؤمنين (ع) در حقيقت به منزله «الصلوة عبادة» است.مثل اينكه كانّ امرى دخالت در اين مسأله ندارد، يعنى اگر خداوند هم مى‏فرمود: «الصلوة عبادةٌ»اميرالمؤمنين (ع) خدا را عبادت مى‏كرد. ديگر دنبال اين نبود كه يك امرى بر اقامة الصلاة متعلّق‏بشود تا امير المؤمنين (ع) اطاعت بكند.

    نقش امر در دواعى عبادت

    اينها را كه بررسى و تحليل مى‏كنيم، ديگر چطور مى‏توانيم بگوييم: «الامر يكون داعياً الى‏متعلّقه» كجا امر داعويت به متعلّق دارد؟ امر فقط موضوع اما مقدمه سوم كه مى‏گويند: «الامر لا يكاد يدعو الى غير متعلّقه» محدوده داعويت امر همان‏متعلّق خودش است، همانى است كه امر مستقيماً به او تعلّق گرفته، اما ديگر از دايره متعلّق سرسوزنى تجاوز نمى‏كند و سرايت به غير متعلّق نمى‏كند. اين را هم يك وقت ما روى مبناى قبولى آن‏جمله اول رويش بحث مى‏كنيم، يك وقت روى اين راهى كه خودمان در مقدمه دوم ذكر كرديم روى‏اين مسأله بحث مى‏كنيم.
    روى مبناى مرحوم آخوند(ره) و به آن كيفيتى كه ايشان و مشهور قائل شده‏اند كه «الامر يكون‏داعياً الى متعلّقه» محدوده متعلّق چيست؟ اولاً شرائط، خارج از محدوده متعلّق است. شرائط كه‏ديگر داخل در متعلّق امر نيست. وقتى كه مولا مى‏فرمايد: «اقيموا الصلوة»، صلاة يك مجموعه‏مركب از يك سلسله اجزاء است، و يك شرائطى هم دارد، «لا صلوة الاّ بطهورٍ» و امثال ذلك. شماروى اين حساب مى‏گوييد: امر شما را دعوت به شرائط نمى‏كند، براى اينكه شرائط، متعلّق به امرنيست. شرائط خارج از دايره متعلّق امر است. «اقيموا الصلوة» معنا ندارد به غير صلاة دعوت بكند، وشرائط ولو اينكه تقيّدشان هم جزئيت داشته باشد كه حالا بحثى در خود اجزاء هم داريم «اما نفس‏القيود و نفس الشرائط بما انّها خارجةٌ عن دائرة المتعلّق» هيچ گونه داخل در دايره متعلّق نيستند.وقتى «الامر لا يكاد يدعو الاّ الى متعلّقه» در نتيجه «لا يكاد يدعو الى الشرائط لانّ الشرائط خارجةٌ عن‏دائرة المتعلّق» در باب خود اجزاء هم باز مسأله، يك مقدار قابل مناقشه است. به اين صورت كه‏اجزاء ولو اينكه تغايرشان را با مجموعه كه عبارت از كل است، ما يك تغاير اعتبارى بدانيم، يك‏تغاير خارجى ندانيم، نگوييم: در خارج يك كلى داريم يك اجزايى داريم، بلكه در خارج، كل، همين‏اجزاء است، و تغايرشان تغاير اعتبارى است، اما چون در باب متعلّق امر، ما روى عناوين متّكى‏هستيم، ما عرض كرديم كه متعلّق كه وجود خارجى نيست، متعلّق وجود ذهنى نيست، تقيّد به وجودذهنى و به وجود خارجى، خارج از دايره متعلّق است. متعلّق، نفس الطبيعة است، نفس الماهية است.اگر يك چيزى با اين ماهيت، تغاير اعتبارى هم داشته باشد، بايد بگوييم: خارج از دايره متعلّق است،براى اينكه متعلّق كه خارج نيست تا شما بگوييد: در خارج اجزاء و كل يكى هستند. ما هم قبول‏داريم كه در خارج، اجزاء و كل دوتا نيست. مسأله محصّل و متحصّل هم نيست كه بگوييم: اجزاء به‏عنوان محصّل مطرح هستند، و كل به عنوان متحصّل مطرح است. در خارج عين هم هستند. نمازهمين اجزايى است كه در خارج تحقّق پيدا مى‏كند. اما در مسأله تعلّق امر ما كارى به خارج نداريم،كما اينكه كارى به تقيّد به وجود ذهنى نداريم. ما روى نفس الماهية و نفس الطبيعة تكيه مى‏كنيم. اگردر آن مرحله يك تغايرى بين اجزاء و كل، وجود داشته باشد، لازمه‏اش اين است كه اجزاء هم‏مأموربه نيستند. اگر اجزاء مأموربه نبودند شما هم كه مى‏گوييد: «الامر لا يكاد يدعو الى غير متعلّقه»پس «اقيموا الصلوة» شما را به ركوع هم دعوت نمى‏كند، «اقيموا الصلوة» شما را به سجود هم دعوت‏نمى‏كند، براى اينكه همه اينها غير مأموربه هستند، مأموربه آن كل است آن هم «فى مرحلة الماهية والطبيعة لا فى مرحلة الخارج». مقدار توضيحى در اين رابطه را ان شاء الله در

    تمرينات

    معناى داعويت امر به متعلق خودش را بيان كنيد
    اختلاف دواعى مردم در عبادت چيست توضيح دهيد
    دواعى تحقّق عبادت در خارج چيست
    نقش امر در دواعى عبادت چيست