• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 كيفيت قصد تقرب در واجبات تعبديه 240

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    شباهت حكم و اراده

    بحث ما در دليل اولى بود كه قائلين به استحاله ذاتيه اقامه كرده بودند. محور و اساس اين دليل،مقايسه‏اى بود كه بين احكام و متعلقات و عرَض و معروض، واقع شده بود. همان حكمى كه در باب‏عرض و معرض هست و قابل مناقشه هم نيست، آن حكم را در رابطه با حكم و متعلق، جارى كرده‏بودند. و ما در اين زمينه گفتيم كه مقصودتان از اين حكمى كه آن را با عَرَضْ مقايسه مى‏كنيد،چيست؟ آيا مقصود شما از اين حكم، آن اراده نفسانيه‏اى است كه قائم به نفس مولاى آمر است كه‏داراى يك واقعيت است، منتها «واقعية كل شى‏ءٍ بحسبه»، واقعيت امور نفسانيه به اين است كه قيام به‏نفس داشته باشد، و در ظرف خودش كه عبارت از نفس است تحقق داشته باشد، شبيه وجود ذهنى، -وجود ذهنى، واقعيت است؛ كسى نمى‏تواند بگويد: وجود ذهنى، يك امر اعتبارى است در مقابل‏واقعيت و در برابر واقعيت، بلكه وجود ذهنى، واقعيت است، منتها ظرف اين واقعيت، ذهن است نه‏خارج - آيا مقصود شما از حكم، همان اراده نفسانيه است يا اينكه مقصود شما از حكم، همين معناى‏معروف حكم است كه عبارت از آن فرمانى است كه مولا صادر مى‏كند يعنى آن بعث و تحريك‏اعتبارى است كه تحقق پيدا مى‏كند، آن چيزى است كه مفاد هيئت افعل و صيغه افعل است؟
    اگر مقصود شما از حكم، همان اراده باشد، ما دو مطلب را در باب اراده مسلّماً مى‏پذيريم و بايدهم بپذيريم: يكى همان واقعيت و نفسانيت اراده است كه جاى هيچ ترديدى نيست، و در اين جهت‏مثل عَرَضْ است، همان طورى كه بياضى كه عارض جسم مى‏شود، يك واقعيت انكار ناپذير است،اراده قائمه به نفس هم يك واقعيت غير قابل انكار است، اين جهتش مسلّم است. كما اينكه يك‏جهت ديگر هم مسلّم است و در اين هم شباهت به عَرَضْ دارد، و آن اين است كه همان طورى كه‏عرض نياز به معروض دارد و متقوّم به معروض است، اراده هم به عنوان اينكه يك امر ذات الاضافه‏است، تعلق به مراد دارد، اراده بدون مراد معنا ندارد، مستحيل است اراده‏اى باشد و مرادى مطرح‏نباشد.

    واقعيت متعلَّق اراده و علم

    اين دو مطلب را ما قبول داريم، لكن بحث در اين است كه آيا مراد كه اراده به آن تعلق مى‏گيرد واگر آن نباشد «لا يعقل تحقق الارادة»، آن متعلق اراده چيست؟ آيا متعلق اراده، عبارت از آن مرادخارجى است؟ وقتى كه شما اراده شركت در اين عين همين مسأله در باب علم هم مطرح است، علم هم يك واقعيت نفسانيه است. كسى‏نمى‏تواند هيچ ترديدى در واقعيت علم داشته باشد، كسى نمى‏تواند بگويد: «علم، امرٌ اعتبارىٌ»، مثل‏ملكيت اعتباريه است و يا حتّى مثل اين زوجيت اعتباريه است، يك زن و شوهر ممكن است شصت‏هفتاد سال با هم زندگى كنند، لكن رابطه اينها يك امر اعتبارى است به نام زوجيت، يك واقعيتى فى‏ما بين تحقق ندارد كه ما از آن تعبير به زوجيت كنيم، اما در باب علم، مسأله اين طور نيست. علم، يك‏واقعيت غير قابل انكار است. از آن طرف، علم، معلوم لازم دارد، بدون معلوم نمى‏شود. اگر معلومِ‏شما يك امرى است كه تحقق ندارد، بعداً مى‏خواهد تحقق پيدا كند، بعداً مى‏خواهد واقعيت پيداكند، آيا الان كه معلوم متحقق فى الخارج نداريم، پس در نتيجه علم نداريم، چون علم بدون معلوم‏نمى‏شود، معلومى هم كه الان در كار نيست، الان چيزى به نام معلوم متحقق فى الخارج نداريم.
    آنجا محققين مى‏گويند: در باب علم، ما يك معلوم بالذات داريم و يك معلوم بالعرض. معلوم‏بالعرض همين موجود فى الخارج است، معلوم بالذات آن صورت ذهنيه اين معلوم بالعرض است.آن صورت ذهنيه، معلوم بالذات شماست، يعنى شما كه الان عالم هستيد به اينكه مثلاً سه روز ديگرروز جمعه است و ترديدى در اين نداريد و جمعه‏اى هم الان متحقق نيست، اما علم قطعاً محقق‏است، پس معلوم شما چيست؟ معلوم شما آن صورت ذهنيه‏اى است كه ارتباط به روز جمعه دارد.آن صورت ذهنيه جمعه الان در نفس شما حاضر است، الان در نفس شما وجود دارد و همان متعلق‏علم است. ارتباط اولى با علم را آن صورت ذهنيه دارد، و الا روز جمعه‏اى كه سه روز ديگر تحقق‏پيدا مى‏كند، آن ارتباط بالعرض دارد، به اعتبار اينكه اين صورت ذهنيه، صورت ذهنيه آن است، و به‏اعتبار اينكه اين قيافه، قيافه آن واقعيت بعدى است، آن واقعيت اتصاف به معلوميت پيدا مى‏كند،لكن اتصاف به معلوميتش به عنوان معلوميت بالعرض است. لذا محققين در باب علم مى‏گويند: مايك معلوم بالذات داريم كه معلوم بالذات فى حال العلم تحقق دارد، اما در نفس شما، در ذهن شما آن‏صورت ذهنيه، آن معلوم فى الخارج است، و آن معلوم فى الخارج عنوان معلوميت بالعرض را دارد.
    در باب اراده هم مسأله همين است، همين حرفى كه در باب علم گفته مى‏شود، عيناً در باب اراده‏هم هست.
    شما كه از منزل حركت مى‏كنيد بلا اشكال اراده داريد، اراده هم امر واقعى است، از آن طرف هم‏متعلق مى‏خواهد، نمى‏شود بگوييم: فعلاً متعلقى وجود ندارد. لامحاله بايد بگوييم: متعلق اين اراده،آن صورت ذهنيه مراد است. آن صورت ذهنيه فى حال الاراده وجود دارد، ولو اينكه مراد شما بعداًتحقق پيدا مى‏كند.
    شما الان تصميم قاطع مى‏گيريد بر اينكه يك ماه ديگر سفر كنيد، الان اراده قطعيه جزميه هست،مراد شما هم هست، و آن صورت ذهنيه‏اى كه در رابطه با سفر بعد از يك ماه تحقق دارد، منتهاخارجيت اين مراد، يك ماه بعد تحقق پيدا مى‏كند، اما ذهنيت و صورت ذهنيه‏اش لا محاله در هنگام‏تحقق اراده بايد وجود داشته باشد، و الاّ لازم مى‏آيد كه اراده باشد «فى حال كونه خالياً عن المتعلق وفاقداً للمتعلق الذى تعلقت بالارادة».

    فرق بين مراد بالذات و مراد بالعرض

    وقتى كه مسأله اين طور شد، جواب از اين حرف روشن مى‏شود. شما مى‏گوييد: حكم نسبت به‏متعلق مثل بياض است نسبت به جسم، و حكم را هم روى اين احتمال به معناى اراده معنا مى‏كنيد،اگر به معناى اراده معنا كرديد ديگر لازم نيست كه مراد شما الان واقعيت خارجيه داشته باشد. متعلق‏اراده شما، صورت ذهنيه صلاة است، آنجايى كه مولا امر به صلاة مى‏كند، آنجايى كه مولا در مقام‏صدور امر برمى‏آيد و شما حكم را هم به معناى اراده معنا كرديد، مى‏گوييم: بله؛ اين اراده مرادمى‏خواهد، همان طورى كه بياض نياز به جسم دارد اين اراده هم نياز به مراد دارد، اما «ما مراده»؟مرادش چيست؟ مرادش عبارت از نماز خارجى است ولى مع قصد الامر خارجى نيست، آن مرادبالعرض است. مراد بالذات آن صورت ذهنيه صلاة و صورت ذهنيه قصد الامر است. آيا براى مولاممتنع است كه همان طورى كه در مقام اراده، صلاة را متعلق اراده قرار مى‏دهد، صورت ذهنيه قصدالامر را هم متعلق اراده قرار بدهد؟ صورت ذهنيه‏اش چه مانعى دارد؟ صورت ذهنيه‏اش كه توقف‏ندارد بر اينكه امرى باشد تا قصد الامر تحقق پيدا كند، صورت ذهنيه‏اش عبارت از همان تصويرى‏است كه مولا دارد. همان طورى كه مولا صلاة را تصوير مى‏كند، صلاة را متعلق اراده قرار مى‏دهد، درحالى كه هنوز صلاتى در خارج وجود پيدا نكرده است، همين طور تقيد اين صلاة را به صورت‏ذهنيه قصد الامر متعلق اراده قرار مى‏دهد، كجاى اين اشكال دارد؟ اين كجا توقف دارد بر اينكه اول‏بايد يك امرى تحقق پيدا كند تا قصد الامر بيايد؟ در حالى كه بايد مسأله عكس باشد، يعنى اول قصدالامر باشد تا امر تحقق پيدا كند.
    پس بالاخره آنچه كه موجب توهّم اين مستدل شده اين است كه خيال كرده كه اراده به مرادخارجى متعلق است و مستقيماً اضافه اراده به آن مراد خارجى است و هيچ گونه مسأله صورت ذهنيه‏مطرح نيست، در حالى كه صورت ذهنيه نه تنها مطرح است بلكه مراد بالذات عبارت از آن صورت‏ذهنيه است، و مراد بالعرض عبارت از آن واقعيتى است كه بعداً براى مراد تحقق پيدا مى‏كند.

    اعتبارى بودن حكم

    اين در صورتى بود كه حكم به معناى اراده باشد كه البته بعيد است كه مقصود آنها از حكم، اراده‏باشد. معناى معروف و مشهور حكم مخصوصاً بين متأخرين و محققين از اصوليين عبارت از همان‏بعث و زجر اعتبارى است، بعث و زجر اعتبارى در مقابل بعث و زجر حقيقى است كه معناى بعث وزجر حقيقى، همان طورى كه ديروز اشاره كردم اين است كه يك كسى را بگيرند و تكويناً مجبورش‏كنند بر اتيان مأموربه، يا تكويناً او را از انجام منهى عنه جلوگيرى كنند. اين بعث و زجر حقيقى است‏اما حكم، اين نيست. حكم عبارت از اين است كه مولا يك دستورى صادر مى‏كند، به واسطه هيئت‏افعل يك فرمانى از ناحيه مولا تحقق پيدا مى‏كند كه اصطلاحاً مى‏گوييم: مولا با اين فرمان خودش درعالم اعتبار مأمور را تحريك مى‏كند به انجام مأموربه، اما نه تحريك تكوينى مثل همان طورى كه‏معلولى ترتب بر علت پيدا مى‏كند. در باب نواهى هم مولا در عالم اعتبار زجر مى‏كند مأمور را ازاتيان به منهى عنه و محرمات، و اين بعث و تحريك اعتبارى مثل ساير امور اعتباريه است، منتها ما تاكلمه اعتبار را مى‏شنويم بيشتر ذهنمان به آن مثالهاى شايع در باب امور اعتباريه توجه پيدا مى‏كند. تامى‏گوييم: امر اعتبارى، انسان مى‏رود سراغ ملكيت. ملكيت، امر اعتبارى است، زوجيت، امراعتبارى است به شهادت اينكه در ملكيت وقتى كه شما مالك كتاب شديد، نه در واقعيت شما تغييرى‏پيدا مى‏شود، نه در واقعيت كتاب، تحوّلى به وجود مى‏آيد، بلكه صرفاً يك اضافه اعتبارى به نام‏ملكيت كه هم مورد اعتبار عقلاست و هم مورد اعتبار شارع است. در زوجيت هم همين طور است.در زن و شوهر قبل از آن كه صيغه نكاح واقع بشود با بعد از آن كه صيغه نكاح واقع شد هيچ تغيير وتحوّل تكوينى تحقق پيدا نمى‏كند، فقط يك امر اعتبارى «لكل قومٍ نكاح»، در هر ملت و شريعتى‏بلكه آنهايى كه قائل به دينى هم نيستند مسأله زوجيت بينشان اعتبار مى‏شود. ما تا كلمه اعتبارى رامى‏گوييم، ذهنمان به اينها توجه پيدا مى‏كند، در حالى كه يكى از مصاديق امور اعتباريه، همان بعث وتحريك اعتبارى و زجر و نهى اعتبارى در باب نواهى است، اينها هم امور اعتباريه است.
    اگر امر اعتبارى شد، ديگر همين جا حسابش با عَرض و معروض جدا مى‏شود، براى اينكه درباب عَرض و معروض، آنجا دو واقعيت است: يك واقعيت به نام جسم كه استقلال در وجود دارد، ويك واقعيت به نام بياض كه استقلال در وجود ندارد، و نياز به معروض دارد، آنجا حرف پس همان طورى كه در رابطه با ذات مقيّد كه عبارت از خود صلاة است، تعلق بعث و تحريك‏اعتبارى به صلاة به معناى اين نيست كه صلاة بايد ابتداءً ولو به تقدم رتبى در خارج وجود پيدا كند،در رابطه با قيدش هم همين طور است، لازم نيست كه اول امرى باشد، قصد الامرى باشد تا امر به آن‏تعلق پيدا كند، بلكه واقعيت مسأله اين است كه مولا در مقام تعلق بعث و تحريك اعتبارى، «يَتَصوّر»نه يوجد، «يَتَصوّر الصلاة المقيدة بقصد الامر»، اين را متصور خودش قرار مى‏دهد، بعد با كلمه«اقيموا الصلوة» بعث و تحريك اعتبارى را به اين متوجه مى‏كند و تصور صلاة قبل از آن كه صلاة درخارج وجود پيدا كند اشكالى ندارد و همان طورى كه تصور صلاة اشكال ندارد، تصور قصد الامرهم اشكال ندارد.
    كلمه قصد الامر را كه من ذكر مى‏كنم و شما مى‏شنويد، شما قصد الامر را تصور مى‏كنيد، الان كه‏قصد الامر را تصور كرديد آيا به معناى اين است كه يك امرى بايد تحقق داشته باشد؟ نه، مولا«يَتَصوّر الصلوة المقيد بقصد الامر ثم يجعل (اين مقيد را) متعلقاً للبعث و التحريك الاعتبارى»كجاى اين اشكال دارد؟ اين مثل مسأله بياض و جسم نيست، آنجا دو واقعيت است، در واقعيت‏عَرَضْ، تقوم به معروض دخالت دارد، نه تقوّم به صورت ذهنيه معروض، تقوّم به واقعيت معروض،تقوّم به خارجيت معروض، اما در اينجا وقتى بعث و تحريك يك امر اعتبارى شد، آنچه به عنوان‏مقدمه اين بعث و تحريك اعتبارى مطرح است، عبارت از تصور المقيد مع قيده است، كما اينكه‏نفس تصور مقيد با اينكه در خارج هيچ اثرى از آن نيست، مانعى ندارد، تصور قيدش هم كه عبارت‏از قصد الامر است چنين است.

    فرق بين اَعراض و احكام

    يك مؤيّدى هم عرض مى‏كنم كه اين مؤيّد در آينده هم خيلى به درد مى‏خورد. يك دليل روشن‏بر اينكه احكام با اعراض قابل مقايسه نيست، اين است: در باب اعراض اگر جسمى معروض بياض‏شد، «فى حال كونه معروضاً للبياض، لا يعقل» اينكه معروض سواد باشد، معروض سواد از ناحيه هركسى. «لا يعقل» كه «جسم فى آنٍ واحد» معروض باشد «للسواد و البياض معاً ولو من قبل شخصين»اين معقول نيست، براى اينكه اين واقعيت است و امكان ندارد تضاد در واقعيت تحقق پيدا كند، اما درباب احكام و متعلقات، مسأله اين طور نيست. اگر فرض كرديم كه پدر گفت كه بايد سفر بروى ومادر گفت: نبايد سفر بروى، شما چگونه بين اين دو جمع مى‏كنيد؟ مى‏گوييد: محال لازم آيد؟چطور يك سفر هم مورد امر واقع شد، هم مورد نهى واقع شد؟ اگر بگوييد: مورد امر و نهى واقع‏نشده كه پدر مى‏گويد: برو سفر، مادر هم مى‏گويد: نرو سفر. سفر رفتن «صار مورداً لامر الوالد و نهى‏الوالدة فى آنٍ واحد، كيف اجتمع الحكمان» نسبت به يك متعلق، «ولو من قبل شخصين؟» چطورجسم واحد در آن واحد نمى‏شد كه از ناحيه دو نفر هم معروض عرضين واقع بشود اما اينجا شد كه‏شى‏ء واحد من ناحية شخصين محكوم به حكمين مختلفين شود، در آنِ واحد، شى‏ء واحد با قيودواحده؟ پدر مى‏گويد: راضى نيستم نرو، مادر مى‏گويد: حتماً بايد بروى يا بالعكس. «كيف اجتمع»؟همين دليل بر اين است كه مسأله احكام با مسأله اعراض دوتاست. نمى‏شود اين امور اعتباريه را با آن‏واقعيات به نام عرض و معروض مقايسه كنيد. در باب عرض و معروض «اجتماع عرضين متضادين‏على معروضٍ واحد فى آنٍ واحد مستحيل ولو من ناحية شخصين»، اما در باب احكام «اجتماع‏حكمين مختلفين على متعلقٍ واحد لا يكون مستحيلاً»، آنجايى كه «من ناحية شخصين» باشد هيچ‏اشكالى ندارد. اين دليل بر اين است كه اين مقايسه احكام با اعراض باطل است، و اين مؤيّدى را كه‏عرض كردم در ذهنتان باشد براى مسائل آينده در خيلى جاها اين مؤيّد به درد ما مى‏خورد كه يكى ازجاهاى مهمّش مسأله اجتماع امر و نهى است كه آنجا هم يك چنين مباحثى مطرح است.

    تمرينات

    اراده در چند جهت شبيه عرض است توضيح دهيد
    واقعيت متعلَّق اراده چيست
    مراد بالذات و مراد بالعرض را شرح دهيد
    جواب قائلين استحاله روى فرض اعتبارى بودن حكم چيست
    فرق بين اَعراض و احكام را بيان كنيد