دوشنبه 11 تير 1403 - 22 ذيحجه 1445 - 1 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
وضع صيغه امر يا هيئت «افعل»
تدریس استاد
متن
40 وضع صيغه امر يا هيئت «افعل» 228
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
نظر امام(ره)در بحث ثبوتى در مفاد هيئت
در تبادر در دو مقام بحث است:
يك بحث راجع به مقام ثبوت است و يك بحث راجع به مقام اثبات.
در بحث ثبوتى امام بزرگوار(قدّس سرّه الشريف) فرمودهاند: در چند فرضِ آن مسأله استحالهمطرح است، اگر ما بخواهيم بعث و تحريك را به مفهوم اراده حتميّه و به مفهوم اراده قويّه مقيّد كنيم،لازم مىآيد كه ما يك جزئى را به يك امر كلّى مقيّد كرده باشيم. چون هيئت داراى معناى حرفى استو چون موضوع له معناى حرفى خاصّ است، طبعاً معناى جزئى خواهد بود، و جزئى را نمىشود بهيك مفهوم و امر كلّى مقيّد كنيم و اگر بخواهيم به مصداق اراده حتميّه مقيّد كنيم، اين تقييد جزئى بهجزئى مانعى ندارد.
لكن اشكالش اين است كه اراده حتميّه و اراده قويّه در رتبه علّت بعث و تحريك است، و اگر مابخواهيم معلولى را مقيّد به علّت كنيم، يا بايد رتبه علّت را تغيير دهيم، و يا بايد رتبه معلول را تغييردهيم، و هر دوى اينها مستحيل است.
راه سوّم براى ثبوت اراده حتميّه از مفاد هيئت افعل
بعد ايشان يك راه سوّمى تصوير فرمودهاند، و مىفرمايند: اين راه، مقام ثبوت را
مراد از جامع بين مصاديق در معانى حروف
اينجا سؤال مىشود آن معناى عامّى كه واضع تصوّر كرده و شما مىگوييد: جامع بين مصاديق وبين خصوصيّات است، چطور جامعى است؟ جامع ذاتى يا جامع عرضى است؟ و به تعبير ديگر اينجامعى كه شما مىگوييد، نفس اين جامع، آيا معناى اسمى دارد يا معناى حرفى دارد؟ شما كهمىگوييد: وقتى مىخواسته «مِن» را وضع كند، مفهوم ابتداء را در نظر گرفته است، آيا مفهوم ابتدامعناى حرفى است يا معناى اسمى؟ ما به موضوع له كارى نداريم، موضوع له مصاديق است،موضوع له خصوصيّات افراد است، اما قبل از «موضوع له» نفس اين معنايى را كه به عنوان يك معناىعامّ و يك معناى جامع تصوّر كرد، آيا خود اين جامع اسمى است يا حرفى؟ و به عبارت ديگر اينجامع نسبت به آن مصاديق، آيا جامعيّت ذاتيه دارد يا جامعيّت عرضيّه دارد؟ لابد شما مىگوييد:جامعيّت ذاتيه دارد، مىگوييم: نمىشود اين طور باشد. براى اين كه اگر جامع بخواهد به عنوان جامعذاتى مطرح باشد، در ذات معناى حرفى تقوّم به شيئين مطرح است، در حالى كه وقتى مفهوم ظرفيّترا در نظر مىگيرد، هيچ شيئيّتى در كار نيست، وقتى مفهوم ابتداء را در نظر مىگيرد، ديگر دو تا شىءدر كار نيست، نفس همين مفهوم ظرفيّت متصوّر واضع است. پس نتيجه اين طور مىشود كه آنمعناى عامى را كه در همين حروف واضع در نظر مىگيرد، خود آن معنا يك معناى اسمى است، اگرمعناى اسمى شد، جامع ذاتى براى مصاديقش نخواهد بود. براى اين كه اگر بخواهد ذات جامع ذاتىهمان ذات مصاديق باشد، در ذات مصاديق تقوّم به شيئين مطرح است، اما در ذات اين مفهوم تقوّم بهشيئين مطرح نيست. در ذات «الابتداء» بمفهومه تقوّم به شيئين مطرح نيست، در واقعيّات ابتدا،مصاديق ابتدا، افراد ابتدا، تقوّم به شيئين مطرح است. شاهد بر اين كه در اين معناى متصوّر تقوّممطرح نيست، اين است كه لفظ «الابتداء» كه خودش اسم است، وقتى مىخواسته وضع كند، همينمفهوم ابتدا را در نظر گرفته است. تفاوت معناى حرفى با معناى اسمى در موضوع له است، اما دروضع تفاوتى ندارند. وقتى مىخواسته كلمه «من» را وضع كند، مفهوم ابتدا را تصوّر كرده است،وقتى هم مىخواسته لفظ ابتدا را وضع كند، همين مفهوم ابتدا را در نظر گرفته است. از اينجامىفهميم كه مفهوم ابتداء يك معناى اسمى است، ديگر در مفهوم ابتدا حتى نياز به دو شىء نيست،نياز به يك شىء هم در مفهوم ابتداء راه ندارد، مفهوم داراى معناى اسمى است. اگر معناى اسمىبخواهد به عنوان وضع عام جامع براى معانى حرفيّه بشود، معانى اسمى چطور مىتواند جامع براىمعانى حرفيه شود؟ لابدّ بايد بگوييم: يك جامعيّت عرضى پيدا مىكند، يك جامعيّت غير حقيقىپيدا مىكند، و الاّ اگر بخواهد هم معناى اسمى باشد و هم جامع بين معانى حرفيّه باشد، و جامعيّتشهم جامعيّت ذاتيّه باشد، چطور ما مىتوانيم بين اينها جمع كنيم؟ لذا واضع در مقام وضع حروف ولواين كه موضوع له آنها واقعيّات متقوّمه به شيئين است، اما چون در مقام وضع يك معناى كلّى اسمىبه عنوان جامع عرضى است نه جامع ذاتى تصوّر شده، لذا ما اسمش را مىگذاريم: «وضع عام،موضوع له خاص».
وقتى كه مسأله در همه حروف به اين صورت شد، در باب هيئت افعل هم همين معنا را پيادهمىكنيم، مىگوييم: وقتى كه واضع مىخواسته هيئت افعل را وضع كند، مفهوم «البعث و التحريكالاعتبارى» به عنوان يك مفهوم كلّى نه به عنوان يك امر جزئى، تصوّر شده است. اما براى اين مفهومكلّى وضع نشده، بلكه براى مصاديق البعث و التحريك الاعتبارى وضع شده است. اگر ما متصوّر راعبارت از يك امر كلّى ولو به صورت جامع عرضى فرض كرديم، ديگر تقييد يك امر كلّى به يك امركلّى هيچ مانعى ندارد. در حقيقت آن شقّ اوّل از همان دو شق بحث آن روز انتخاب مىشود، منتهإے؛ضضظظتالى فاسد آن اين بود كه جزئى مقيّد به امر كلى شده است، ما مىگوييم: كلّى مقيّد به كلّى شده است.براى اين كه ما مقام وضع را حساب مىكنيم، مقام تصوّر واضع را حساب مىكنيم، واضع نشستههيئت افعل را وضع كند، مىخواهيم ببينيم در اين رابطه چه چيز را تصوّر كرده است، همان طورىكه در وضع كلمه «من» مفهوم ابتدا را تصوّر مىكرد، در وضع كلمه «فى» مفهوم ظرفيّت را به عنوانجامع عرضى تصوّر مىكرد. اينجا هم مفهوم كلّى البعث و التحريك الاعتبارى را تصور كرده است.آن وقت اگر ما بخواهيم بگوييم: متبادر از هيئت افعل وجوب است، بايد همينجا به مفهوم البعث والتحريك الاعتبارى الكلّى يك قيدى بزنيم، بگوييم: «البعث و التحريك الاعتبارى الناشى عن ارادةالحتميّة القويّة». اگر مسأله را اين طورى بررسى كنيم، ديگر استحاله ثبوتيّه از بين مىرود، چهاستحالهاى در كار است؟ ديگر نه مسأله تقييد جزئى به كلّى است، نه مسأله تقدّم و تأخّر است، درفرض دوّمى كه ايشان ذكر فرمودند، بلكه تنها مسأله اين است كه «المتصوّر امرٌ كلّىٌ قد قُيِّد بكلّىّآخر»، مثل اينكه شما انسان را مقيّد به عالم كنيد، يك تضييقى در دايره انسان به وجود مىآيد، امّاتقييد هيچ مانعى ندارد. اينجا هم بعث و تحرّيك اعتبارى كلّى را مقيّد كرديم به اينكه ناشى از ارادهحتميّه و اراده قويّه باشد. ايشان مىفرمايند: اگر شما اين طورى مشى كنيد، استحاله كنار مىرود،مقام ثبوت در باب تبادر
نقد و بررسى كلام امام راحل(ره) در معانى حروف
اين بيان آنروز و امروز ايشان انصافاً از نظر دقت و از نظر تحقيق، يك تحقيق خوبى در مسألهاست. لكن وقتى كه انسان اوّل تا آخر كلام ايشان را ملاحظه مىكند، برداشتى از كلام ايشان است كهآن برداشت به نظر قدرى ناتمام مىآيد. آن برداشت اين است: اين تقييدها كه ايشان مرتب در تماماينها ذكر مىكند، تقييد به مفهوم اراده، تقييد به مصداق اراده، و اين راه سوّم مخصوصاً بيشتر، اينهابيانگر يك مطلب است كه ببينيم، آيا وجوب و استحباب كه ما در رابطه با بعث و تحريك مىگوييم،«قد يكون وجوبيّاً و قد يكون استحبابيّا»؟ اين اختلاف بعث در رابطه با وجوب و استحباب در چهمرحلهاى است؟ آيا خود بعث «ينقسم الى قسمين»؟ «ماهيّة البعث منقسمةٌ الى قسمين؟» ديگر كارىبه علّتش نداريم. اين بعث از چه چيز سرچشمه مىگيرد، و از چه چيز ناشى مىشود؟ ما به منشأشكارى نداريم، «البعث و التحريك الاعتبارى قد يكون وجوبيّاً و قد يكون استحبابيّا». اما برداشتى كهاز كلام ايشان است، اين است كه اختلاف بين وجوب و استحباب در رابطه با بعث مربوط به علّتبعث است، يعنى اگر بعث ناشى از اراده حتميّه قويّه باشد، مىگوييم: بعث وجوبى به لحاظ منشأ آن وبه لحاظ علّت آن، و اگر بعث ناشى از اراده غير قويّه و غير حتميّه باشد. مىگوييم: بعث استحبابى، امابه لحاظ منشأ و به لحاظ علّتش. آن كه از صدر و ذيل كلام ايشان استفاده مىشود، اين است كه ايشاناختلاف وجوب و استحباب را مستقيماً در رابطه با منشأ بعث و تحريك جستجو مىفرمايند،مىگويند: اصلاً بعث وجوبى آن است كه منشأش اراده حتميّه قويّه باشد. بعث استحبابى يعنى آن كهمنشأ آن اراده غير حتميّه باشد. پايه كلام ايشان صدراً و ذيلاً، چه در آن دو راهى كه مسأله استحالهثبوتيّه را استفاده مىكنند، و چه در آن راه اخيرى كه استحاله ثبوتيّه را كنار مىبرند و به مقام اثباتشاشكال مىكنند، همه پايه حرف روى اين معنا است كه ملاك در وجوب «المنشأ من ارادة الحتميّة»،ملاك در استحباب «الارادة الغير الحتميّة» است. اين معنايش اين است كه خود بعث و تحريك فىنفسه و مستقلاًّ «لا ينقسم الى شيئين»، بلكه بايد ملاك را در علّت و ريشه جستجو كرد، در حالى كهانسان نمىتواند اين مطلب را بپذيرد. مسأله انقسام بعث و تحريك الى الوجوب و الاستحبابمربوط به نفس ماهيّت بعث و تحريك اعتبارى است، «نفس البعث و التحريك الاعتبارى قد يكونبنحو الوجوب و قد يكون بنحو الاستحباب». پس كلام ايشان روى يك مبنا و روى يك پايهاى قرارگرفته كه آن مبنا يك قدرى به نظر غير قابل قبول است. بلكه مبناى ديگر در اين رابطه مطرح است، واگر مبناى ديگر مطرح شد، راه به سوى تبادر كاملاً باز مىشود، و ديگر مسأله استحاله به هيچ وجه دراينجا به حسب مقام ثبوت مطرح نيست. البته اين اجمالى از اين حرف بود، ولى اين حرف نياز به يكتوضيح بيشترى دارد.
حديث اخلاقى
امير المؤمنين(ع) فرمود: «يا طالب العلم! انّ العلم ذو فضائل كثيرة فرأسه التواضع و عينه البرائةمن الحسد». به نظر من در اين روايت واقعاً يك اعجاز و كرامتى تحقّق دارد، خيلى لطيف علم را بهجسد يك انسان تشبيه كرده است، و اين كه چه چيز شباهت به رأس دارد، و چه چيز به منزله عيناست، چه چيز به منزله اُذُن است، چه چيز به منزله لسان است، چه چيز به منزله يد است، چه چيز بهمنزله رِجل است، خيلى جالب بيان كرده است. چنين مسائلى بايد از بيت مرتبط به وحى بيرون بيايد،و الاّ امكان ندارد افراد عادى يك چنين مسائلى را بيان كنند. مثلاً همين جمله «عينه البرائة منالحسد»، خيلى جالب بيان كرده است، مىفرمايد: چشم علم برائت از حسد است، يعنى اگر انسانعالم بخواهد در مسير علمش حركت كند، در راه علم پيش برود، حركت و پيمودن راه نياز به چشمدارد، انسان اعمى، انسان فاقد بصر «لا يهتدى سبيلاً»، نمىتواند راه برود، نمىتواند حركتى داشتهباشد، نمىتواند ترقّى به يك معناى جسمى در او وجود داشته باشد. اگر خداى نكرده علم توأم باحسد شد كه متأسفانه بر حسب رواياتِ زياد، جايگاه حسد در بين علما بيش از ديگران است، و اينمسأله چه بسا افرادى را با علوّ مقام علمى و با رتبه بالاى علمى به يك ضلالتها، گمراهيها، انحطاطهارسانده است.
حالا چه ارتباطى بين مسأله علم و بين مسأله حسد است كه جايگاهش را بيشتر در اين طبقه قراردادهاند. شايد براى خود من اين معنا روشن نباشد كه چه ارتباطى بين اينها وجود دارد، چه شده كه دربين اين طبقه اين رذيله بيشتر وجود دارد؟ ارتباطش براى ما مشخص نيست. اما اين روايت اينجهت را كاملاً دلالت مىكند: اگر عالمى بخواهد با بصر باشد، ديد داشته باشد، واقعيّات را ببينيد،حقايق را ببيند، بايد برىّ از حسد باشد، اگر برائت از حسد نداشته باشد، «ليس له عينٌ»، اين شخصچشم ندارد، واقعيّات را نمىبيند. چه بسا حالت انحطاط برايش پيش مىآيد، حالت گمراهى برايشتحقق پيدا مىكند. «لانّه فاقد البصر». چرا فاقد البصر است؟ «لعدم برائته من الحسد». چون نتوانستهحسد را از خودش دور كند، چون برىّ از اين رذيله اخلاقى نيست. تعبيرات روايات كه در بابحسد وارد شده، خيلى تعبيرات عجيبى است، «الحسد يأكل الايمان كما تأكل النار الحطب». شماببينيد وقتى كه نار با يك حطبى روبرو شود، اصلاً حطب را مىبلعد، يعنى ديگر چيزى را باقىنمىگذارد، مىگويد: حسد با ايمان چنين معاملهاى مىكند، تأكل يا يأكل عنوان أكل دارد، نه عنوانمضادّه، نمىخواهد بگويد: اينها با هم ضدّيّت دارند، آكل و مأكولند، حسد عنوان آكليّت دارد، وايمان عنوان مأكوليّت، بعد از تحقق أكل، «لا يبقى من المأكول اثرٌ». وقتى كه حسد در رابطه با ايمانعنوان آكليّت و مأكوليّت پيدا مىكند، و از آن طرف بيشترين جايگاهش همراه با علم است. اينهشدار محكم و قويّى به ما مىدهد كه انسان در كنار علم بايد هر چه بيشتر سعى كند كه اين رذيلهاخلاقى، و اين آكل الايمان همراه علم او وجود نداشته باشد. به نظر من مخصوصاً افرادى كه درمراتب علمى مقام بالايى پيدا مىكنند، اگر اين رذيله اخلاقى را از خودشان دور نكنند، چه بسا دستبه يك كارهاى عجيب و غريبى مىزنند، دست به يك اعمالى كه مسلّم در اسلام مورد نهى و موردتحريم قرار گرفته، مىزنند. حسد اين نقش را دارد. حسد نمىگذارد انسان راحت باشد، حسدنمىگذارد كسى كه متصف به اين رذيله است، بتواند رقيب خودش را تحمل كند. سعى مىكند ازراههاى مختلف مراتب و جهاتى كه منجر به سقوط او مىشود، جهاتى كه موجب انحطاط مقام اومىشود، مرتب اينها را فراهم مىكند.
مسأله حسد يكى از خطرات عظيم و مهلكات براى تيپ ما بالخصوص است، در هر رتبهاىمخصوصاً در رتبههاى بالا، مخصوصاً افرادى كه مقام علمى آنها يك قدرى بيشتر است كهنمىتواند موقعيّت ديگران را تحمل كند، نمىتواند تحمل كند كه رفيقش مثلاً موقعيّت اجتماعىپيدا كرده است، نمىتواند تحمّل كند كه مثلاً در نظام جمهورى اسلامى افرادى به مقامهاى شامخىرسيدهاند، در حالى كه واقعيّت مسأله غير از اينها است. اين است كه مىگويد: «و عينه البرائة منالحسد»، و الاّ اگر فاقد اين بَصَر بود، اگر اين برائت از حسد در او وجود نداشت، بايد طور ديگرى بااين مسائل برخورد كند، بايد با عبارات ديگرى اين مسأله تبين شود.
اما از آن طرف ديديد كه همين آدم در آن شرايط با اين خصوصيّات به كجا رسيد، آنجايى كههنوز هم براى ما تصوّر موقعيّت امام امكان ندارد. همين روزها از آذربايجان شوروى افرادى به قمآمدند، روز جمعه حدود 50 نفرشان اتفاقاً اهل اطراف لنكران محل تولد پدر من بودند، البته فاميلايشان را نمىشناختند، فاصله خيلى زياد شده، بعد هم افراد ديگرى آمدند. اوّلين سؤال ما از آنها اينبود كه چه چيز سبب شد كه شما يك چنين وضعى پيدا كرديد، يك مقدار آزادى پيدا كرديد، اينموقعيّت براى شما پيش آمد؟ مىگفتند: امام و انقلاب شما سبب شد! و الاّ چه موقع ما اميد داشتيم،يك چنين وضعى براى ما پيش بيايد، به خواب هم چنين مسائلى را نمىديديم. اما اين انقلاب شمابود، اين امام بزرگوار بود، با اين كه رسماً به شوروى و آذربايجان شوروى كارى نداشت، لكنعكس العمل انقلابش در آنجا عبارت از اين معنا بود. حالا اين اوّل كار است، ان شاء الله آينده خيلىبهترى خواهد داشت.
تمرينات
راه سوّم امام راحل(ره) براى ثبوت اراده حتميّه از مفاد هيئت افعل را بيان كنيد
مراد از جامع بين مصاديق در معانى حروف چيست توضيح دهيد
كلام امام راحل(ره) را نقد و بررسى كنيد
امير المؤمنين (ع) علم را به چه چيز تشبيه نموده و دورى از حسد را كدام بخش آنناميده است
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...