دوشنبه 11 تير 1403 - 22 ذيحجه 1445 - 1 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
وضع صيغه امر يا هيئت «افعل»
تدریس استاد
متن
40 وضع صيغه امر يا هيئت «افعل» 226
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
اراده و بحثى پيرامون عصمت
اراده با اينكه يك معناى بسيطى هست، ولى در عين حال وجداناً نمىتوانيم انكار كنيم كه مراتبىبراى اراده تحقق دارد. داراى مرتبه قوّت وضعف است، شدّت و ضعف در مسأله اراده يك معناىوجدانى است، و قابل انكار نيست. عرض كرديم كه يكى از موجبات و منشأ قوّت اراده آن دركىاست كه در رابطه با مراد تحقق دارد. هر چه درك بالاتر باشد و سطح آگاهى بيشتر باشد، اراده قوىتراست.
در اين رابطه به صورت جمله معترضه كه به بحث اصلى ما مربوط نيست، اشارهاى به مسألهعصمت مىكنيم كه يك معنايى است كه در بادى نظر خيلى مشكل به نظر مىرسد، ولى با دقت مسألهبسيار روشن و بديهى است. يكى از منشأهاى عصمت آگاهى كامل نسبت به جهات آن امرى استكه در رابطه با او عصمت وجود دارد، و چون گاهى از اوقات اين آگاهى كامل در باره خود ما همنسبت به بعضى از مسائل وجود دارد، ما مىتوانيم در رابطه با آن بحث مسأله عصمت را مطرح وتصوير كنيم. يك نكته مهم در باب عصمت اين است كه عمل امكان صدور داشته باشد و محققاً بههيچ وجه صادر نشود، اصلاً، در حالى كه امكان صدور هم داشته باشد، يعنى سلب اختيار نكند،سلب قدرت و اراده نكند. بعضى از مسائل هست كه روى آگاهى كامل نسبت به قبح آن مسألمىتوانيم بگوييم در خود ما هم نسبت به آن مسأله عصمت تحقق دارد. از باب مثال عرض مىكنيم:مثلاً انسان عاقل و مميّز در رابطه با كشف عورت در ملأ عام چه نقشى دارد؟ اوّلاً قبح اين مسأله براىانسان عاقل كاملاً روشن است، به حدّى كه ديگر ترديدى براى او نيست، و حتى مرتبه قبح هم براىاو روشن است. روى وضوح و روشن بودن و آگاهى به مرتبه قبح، ما اينجا دو تعبير مىكنيم: هممىگوييم: امكان ندارد كه يك آدم عاقلِ متوجّه در ملأ عام كشف عورت كند، و هم مىگوييم: اينطور نيست كه مجبور به اين معنا باشد. اين طور نيست كه قدرت و اختيار از او سلب شده باشد. آياعدم كشف عورت مثل حركات قلب و جريان خون در رگهاى انسان است كه ارتباطى به اراده انسانندارد؟ ارتباطى به اختيار انسان ندارد؟ آيا در مسأله عدم كشف عورت يك چنين جهتى وجود دارد؟ما مىدانيم كه نمىشود از كسى سلب قدرت كرد، و در اين رابطه سلب اراده و اختيار كرد، از طرفىهم امكان ندارد كه يك آدم عاقلى در ملأ عام مرتكب كشف عورت بشود، اين يك واقعيّتى ازعصمت است، منتها نسبت به بعضى از مسايل و قبايح و محرّمات. اگر ما در رابطه با همه معاصى، آنقبح واقعيش را درك مىكرديم، و آن اهميّت واقعيش را درك مىكرديم، كما اينكه أئمه(ع) درككردند، ما هم عصمت پيدا مىكرديم. ولى متأسفانه ما فقط دو سه مورد داريم كه اين طور مسأله براىما روشن است و ما نسبت به اينها اين حال را داريم. اما أئمه (ع) نسبت به تمامى موارد، قبح واقعىنسبت به تمامى محرّمات را درك كردند، آن اهميّت واقعى را درك كردند.
گاهى ما به بيانات آنها برخورد مىكنيم، مىخوانيم، تعلّم مىكنيم، تعليم هم مىكنيم، اما چون اين مسئله يك ارتباطٌ مايى به بحثهاى مقدّماتى ما داشت، خواستم اشارهاى كرده باشم.بالأخره اين مسأله آگاهى روى اراده نقش مؤثرى دارد. فرق است بين يك انسان عاقل متوجهى كهكنار آب ايستاده و مىبيند انسانى در حال غرق شدن است و نجات او را اراده مىكند، و بين يكمجنون، شايد او هم اراده كند اين را نجات بدهد، اما چون حفظ نفس و حفظ انسان با آن مرتبه مهمّىكه دارد، براى او به لحاظ عدم عاقل بودنش كاملاً درك نشده، طبيعى است كه اراده او در مرحله ارادهيك انسان عاقلِ متوجّهِ علاقهمندِ به حفظ انسان و به حفظ نفس، اين دو تا ارادهها با هم كاملاً فرقدارند. اين هم باز يك جهت مقدّمى بود كه عرض كرديم.
دلالت فعل اختيارى بر وجود اراده در نفس
آخرين جهت مقدّمى اين مسأله است، شما شايد اين معنا را در كتابها قاعدتاً مكرّر ديدهايد وخودتان هم قائل هستيد: در مورد فعل اختيارى كه هيچ گونه توأم با عوامل اجبار كننده نباشد،مىگوييد: اين فعل اختيارى چون از نظر عقل مسبوق به اراده است، لذا فعل اختيارى «كاشفٌ عنالارادة»، به عبارت ديگر مسأله اراده چون يك صفت قائمه به نفس مريد است، و صفت قائمه به نفسانسان است. اوصاف قائمه به نفس يك چيزى نيست كه مُشاهد و محسوس باشد، مثل عمل خارجىنيست كه انسان عمل خارجى را مىبيند، عمل خارجى را مشاهده مىكند، اراده يك صفت قائمه بهنفس است. ما از كجا به وجود اين اراده پى مىبريم؟ از كجا به تحقّق اين صفت قائمه به نفس معتقدمىشويم؟ از راه فعل اختيارى. اگر ديديم كه شما به اختيار خودتان از منزل بيرون آمديد، قطعمسافت كرديد، در مقصود ما از فعل اختيارى، فعل در مقابل قول نيست، فعل يك معناى عامى دارد، فعل به معناىلغوى، كار اختيارى، هر عملى كه «عن اختيارٍ و عن ارادةٍ» صادر مىشود، دايره عمل توسعه دارد،حتى قول هم داخل در دايره عمل است، اگر كسى خداى نكرده به شما زباناً و لفظاً بد گفت، شما اينرا كاشف از اراده مىدانيد، مىگوييد: اين «عن ارادةٍ» به من گفت، «عن ارادةٍ» مرا سبّ كرد. پس عمليك معناى عامى دارد، شامل قول هم مىشود. لذا همان طورى كه سابقاً هم اشاره كرديم، يكسخنرانى كه مشغول حرف زدن است، هر چه هم به طور سريع الفاظ را يكى پس از ديگرى به كارببرد، اما در عين حال بدانيد الفاظى را كه استعمال مىكند، نه در رابطه با لفظى و نه در رابطه با معناىِآن، هيچ لفظى خالى از اراده نيست. آن وقت اراده هم كه مبادى دارد، مبادى اراده هم تحقق دارد. شمايك جمله «زيد قائمٌ» را كه مىخواهيد تلفظ كنيد و در مقام خبر اخبار كنيد «بان زيداً قائمٌ»، زيد نيازبه تصوّر دارد، از نظر لفظى نياز به تمام مبادى اراده دارد، و از نظر القاء نياز به اراده دارد. در معناى آنهم همين جهات وجود دارد، قائم هم همين طور لفظاً و معناً و آن هيئت جمله خبريّه و قضيّه حمليّههم همين طور، يعنى انسان يك «زيد قائمٌ» كه مىخواهد بگويد، چند تا اراده نياز دارد، و هر ارادهاىنياز به مبادى و مقدّمات اراده دارد. منتها اينجا چون مسأله يك قدرى عادى و طبيعى است، انسان بهعمق اين مسأله
تحقق اراده به خلاّقيّت نفس
كامپيوتر انصافاً وسيله معجزه آسايى است و خيلى قابل استفاده است، و افرادى كه در رابطه بامسائل علمى، قرآنى، نهج البلاغه با اين وسيله مشغول كار شدهاند، نتايج عجيبى را تعريف مىكنند،شايد كار دو ماه يك انسان را در ظرف چند دقيقه و يا چند ثانيه انجام مىدهد. اين يكى از ابزارىاست كه ان شاء الله در آينده حوزههاى علميّه هم بايد از آن كمال استفاده را داشته باشند. مع ذلك اينكامپيوتر با تمام جهات معجزه آسايش، به نظر من به اعجازى كه در رابطه با خلاقيّت نفس نسبت بهاراده تحقق دارد، به مرحله آن اصلاً نمىرسد. شما ببينيد يك انسان در ظرف يك دقيقه چند كلمهحرف مىزند، هر كلمهاى اراده مىخواهد، لفظش اراده مىخواهد، معنايش اراده مىخواهد، ارادهمبادى مىخواهد، به دنبال مبادى هم بايد نفس خالقيّت نسبت به اراده داشته باشد. آن وقت يكمتكلّمى يك سخنرانى كه اين قدر مثلاً مسلسلوار صحبت مىكند كه حتى براى مستمع ضبطكلمات او مشكل است و براى نويسنده بسيار مشكل است، همهاش كاشف از اراده و مبادى ارادهاست، و اين عنايت بسيار بزرگى است كه خداوند در رابطه با خلاقيّت اراده مخصوصاً در مسأله بيانو تكلّم به انسان كرده است. چون اعمال ديگر معمولاً با اين سرعت تحقّق پيدا نمىكند، كارى كه بادست و پا انجام مىگيرد، كارى كه با جوارح ديگر انجام مىگيرد، معمولاً اين سرعتى كه در رابطه بالفظ وجود دارد، در آن تحقّق ندارد. پس اين معنا روشن شد كه فعل اختيارى به معناى لغويش شاملقول هم مىشود. اين كاشف از اراده و تحقّق آن حالت نفسانيّه است.
آن وقت ارتباط اين مقدّمه با ما نحن فيه در اين جهت است: اين هيئت افعلى كه از مولا صادرمىشود، مولايى كه فرمان صادر مىكند، بما أنّ اين صادر كردنِ فرمان «فعلٌ اختيارىٌ للمولى»، پسحتماً اين صادر كردن فرمان كاشف از اراده نفسانيّه مولا است، كاشف از آن صفت قائمه به نفس مولااست، براى خاطر اين كه صادر كردن فرمان هم «عملٌ اختيارىٌ للمولى و كل عملٍ اختيارىٍّ للمولىيدلّ دلالةً عقليّة على كونه مسبوقاً بالارادة». بيشتر از اين نمىخواهيم استفاده بكنيم. اين مقدّماتبراى اين بود كه در اصل بحث ما بعضى از اين مقدّمات يا همهاش مورد استفاده و استناد قرارمىگيرد.
وجوبى يا اعم بودن وضع هيأت افعل براى انشاء بعث و تحريك
اصل بحث ما اين بود كه آيا هيئت افعل كه بر حسب وضع واضع «لانشاء البعث و التحريك»وضع شده، كدام بعث و تحريك مفاد هيئت افعل است؟ بعث و تحريك وجوبى؟ - وجوب را معناكرديم - يا بعث و تحريك اعمّ از وجوبى و استحبابى؟ اعمّش هم به صورت قدر مشترك و مشتركمعنوى باشد، يا به صورت مشترك لفظى و مسأله تعدّد وضع باشد، تارةً وُضع لانشاء بعث و تحريكوجوبى، و اُخرى وُضع لانشاء بعث و تحريك غير لزومى به نحو مشترك لفظى و تعدد وضع. اينيك مسأله بسيار مهمّ است، و در فقه ما ريشه و اساس خيلى از مسائل همين مسأله اصوليّه است، لذابايد با اين مسأله با دقت برخورد كنيم و ببينيم بايد كدام را در اين مسأله اختيار كرد؟ اينجا گفته شدهكه بعث و تحريك اعتبارى مفاد هيئت افعل كه از آنها تعبير به طلب مىكنند، ولى نبايد اشتباه بشود.ما گفتيم: اينجا جاى طلب نيست، جاى بعث و تحريك اعتبارى است، ولى آنها چون به اين حرفهإے؛سسظظتوجه نكردند، يا نپذيرفتند، تعبير به طلب مىكنند. لذا گاهى هم اگر ما در ضمن بحث تعبير به طلبكرديم براى خاطر اين است كه آنها تعبير به طلب كردند، نه براى خاطر اين است كه از حرفهاىگذشته صرف نظر شده، و ما بعث و تحريك را كنار گذاشتيم و به جاى آن مسأله طلب را آورديم. اينتبعاً لتعبيراتهم است، و الاّ واقعيّت مسأله به همان كيفيّتى بود كه ما ذكر كرديم.
ادلّه بر دلالت هيئة افعل بر بعث و تحريك وجوبى
گفته شده كه بعث و تحريك و يا به تعبير آنها طلبى كه مفاد هيئت افعل است، عبارت از خصوصطلب وجوبى است. چند دليل در اين رابطه ذكر شده كه دو سه تا از دليلها را بيان مىكنيم. بعد هم بايديكى، يكى بررسى كنيم كه آيا اين ادلّه تمام است يا نه؟
يك راه مسأله تبادر است. چون مسأله ارتباط به وضع دارد، ارتباط به واضع دارد، يك مسألهعقليّه نيست، لذا مسأله تبادر را در اينجا مطرح كردهاند، و تبادر را دليل بر خصوص طلب يا بعث وتحريك وجوبى قرار دادهاند. مرحوم آخوند(ره) هم مىفرمايد: بعيد نيست كسى ادعاى تبادر كند.خلاصه ايشان با «لا يبعد» مسأله تبادر را تاييد مىكنند. ببينيم تبادر يك دليل مسأله انصراف است كه انصراف معلول كثرت استعمال است. گفته شده كه هيئت افعلگرچه به حسب وضع واضع براى خصوص بعث و تحريك وجوبى وضع نشده، براى اعمّ وضعشده، لكن به علّت كثرت استعمال در خصوص بعث و تحريك وجوبى به خصوص وجوبانصراف پيدا كرده است، به طورى كه وقتى هيئت افعل «خالياً عن القرينة» ذكر مىشود، ذكر، توجّه بههمان بعث و تحريك وجوبى پيدا مىكند. لذا بعضى خواستهاند از راه انصراف مسأله وجوب را ذكركنند.
دليل سوّم كه ما شبيه آن را در مادّه امر، يعنى «الف» و «ميم» و «راء»، از محقق عراقى مرحوم آقاىآقا ضياء الدين (قدّس سرّه الشريف) نقل كرديم، ايشان از راه اطلاق و مقدّمات حكمت مىخواستندمسأله را تمام كنند، به اين كيفيّت كه مىفرمودند: اگر مقدّمات حكمت تمام باشد كه يكى از مهمترينمقدّمات حكمت اين است كه مولا در مقام بيان باشد، و مع ذلك هيچ قرينهاى كه دلالت بر تقييدداشته باشد نداشته باشيم، با توجّه به مقدّمات حكمت، اطلاق نتيجه گيرى مىشود. اطلاق چه ربطىبه وجوب دارد؟ ايشان مىفرمودند: وجوب عبارت از طلب بدون قيد و شرط است، بدون مؤونهزائده است، اما استحباب نياز به مؤونه زائده دارد. پس اگر مقدّمات حكمت تمام شد، ما حمل براطلاق مىكنيم كه «نتيجةُ الاطلاق هو الحمل على الوجوب». براى اينكه وجوب نياز به مؤونه زائدهندارد، اما استحباب نياز به مؤونه زائده دارد. نظير اين حرف را كه ايشان در آنجا راجع به مادّه امر ذكركردند، راجع به مفاد هيئت افعل هم از همين طريق مسأله دلالت بر وجوب را مطرح كردند.
اين سه تا راه كه ذكر شد. دو تا راه ديگر هم ذكر شده كه آنها را هم ان شاء الله در
تمرينات
نقش اراده و اختيار در عصمت چيست و آيا انسانهاى عادى هم مىتوانند در بعضى ازجهات معصوم باشند
چه چيزى دلالت بر وجود اراده در نفس مىكند بيان كنيد
اراده به چه چيز محقّق مىشود توضيح دهيد
ادلّه دالّ بر دلالت هيئة افعل بر بعث و تحريك وجوبى را بنويسيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...