• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع صيغه امر يا هيئت «افعل» 226

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    اراده و بحثى پيرامون عصمت

    اراده با اينكه يك معناى بسيطى هست، ولى در عين حال وجداناً نمى‏توانيم انكار كنيم كه مراتبى‏براى اراده تحقق دارد. داراى مرتبه قوّت وضعف است، شدّت و ضعف در مسأله اراده يك معناى‏وجدانى است، و قابل انكار نيست. عرض كرديم كه يكى از موجبات و منشأ قوّت اراده آن دركى‏است كه در رابطه با مراد تحقق دارد. هر چه درك بالاتر باشد و سطح آگاهى بيشتر باشد، اراده قوى‏تراست.
    در اين رابطه به صورت جمله معترضه كه به بحث اصلى ما مربوط نيست، اشاره‏اى به مسأله‏عصمت مى‏كنيم كه يك معنايى است كه در بادى نظر خيلى مشكل به نظر مى‏رسد، ولى با دقت مسأله‏بسيار روشن و بديهى است. يكى از منشأهاى عصمت آگاهى كامل نسبت به جهات آن امرى است‏كه در رابطه با او عصمت وجود دارد، و چون گاهى از اوقات اين آگاهى كامل در باره خود ما هم‏نسبت به بعضى از مسائل وجود دارد، ما مى‏توانيم در رابطه با آن بحث مسأله عصمت را مطرح وتصوير كنيم. يك نكته مهم در باب عصمت اين است كه عمل امكان صدور داشته باشد و محققاً به‏هيچ وجه صادر نشود، اصلاً، در حالى كه امكان صدور هم داشته باشد، يعنى سلب اختيار نكند،سلب قدرت و اراده نكند. بعضى از مسائل هست كه روى آگاهى كامل نسبت به قبح آن مسأل‏مى‏توانيم بگوييم در خود ما هم نسبت به آن مسأله عصمت تحقق دارد. از باب مثال عرض مى‏كنيم:مثلاً انسان عاقل و مميّز در رابطه با كشف عورت در ملأ عام چه نقشى دارد؟ اوّلاً قبح اين مسأله براى‏انسان عاقل كاملاً روشن است، به حدّى كه ديگر ترديدى براى او نيست، و حتى مرتبه قبح هم براى‏او روشن است. روى وضوح و روشن بودن و آگاهى به مرتبه قبح، ما اينجا دو تعبير مى‏كنيم: هم‏مى‏گوييم: امكان ندارد كه يك آدم عاقلِ متوجّه در ملأ عام كشف عورت كند، و هم مى‏گوييم: اين‏طور نيست كه مجبور به اين معنا باشد. اين طور نيست كه قدرت و اختيار از او سلب شده باشد. آياعدم كشف عورت مثل حركات قلب و جريان خون در رگهاى انسان است كه ارتباطى به اراده انسان‏ندارد؟ ارتباطى به اختيار انسان ندارد؟ آيا در مسأله عدم كشف عورت يك چنين جهتى وجود دارد؟ما مى‏دانيم كه نمى‏شود از كسى سلب قدرت كرد، و در اين رابطه سلب اراده و اختيار كرد، از طرفى‏هم امكان ندارد كه يك آدم عاقلى در ملأ عام مرتكب كشف عورت بشود، اين يك واقعيّتى ازعصمت است، منتها نسبت به بعضى از مسايل و قبايح و محرّمات. اگر ما در رابطه با همه معاصى، آن‏قبح واقعيش را درك مى‏كرديم، و آن اهميّت واقعيش را درك مى‏كرديم، كما اينكه أئمه(ع) درك‏كردند، ما هم عصمت پيدا مى‏كرديم. ولى متأسفانه ما فقط دو سه مورد داريم كه اين طور مسأله براى‏ما روشن است و ما نسبت به اينها اين حال را داريم. اما أئمه (ع) نسبت به تمامى موارد، قبح واقعى‏نسبت به تمامى محرّمات را درك كردند، آن اهميّت واقعى را درك كردند.
    گاهى ما به بيانات آنها برخورد مى‏كنيم، مى‏خوانيم، تعلّم مى‏كنيم، تعليم هم مى‏كنيم، اما چون اين مسئله يك ارتباطٌ مايى به بحثهاى مقدّماتى ما داشت، خواستم اشاره‏اى كرده باشم.بالأخره اين مسأله آگاهى روى اراده نقش مؤثرى دارد. فرق است بين يك انسان عاقل متوجهى كه‏كنار آب ايستاده و مى‏بيند انسانى در حال غرق شدن است و نجات او را اراده مى‏كند، و بين يك‏مجنون، شايد او هم اراده كند اين را نجات بدهد، اما چون حفظ نفس و حفظ انسان با آن مرتبه مهمّى‏كه دارد، براى او به لحاظ عدم عاقل بودنش كاملاً درك نشده، طبيعى است كه اراده او در مرحله اراده‏يك انسان عاقلِ متوجّهِ علاقه‏مندِ به حفظ انسان و به حفظ نفس، اين دو تا اراده‏ها با هم كاملاً فرق‏دارند. اين هم باز يك جهت مقدّمى بود كه عرض كرديم.

    دلالت فعل اختيارى بر وجود اراده در نفس

    آخرين جهت مقدّمى اين مسأله است، شما شايد اين معنا را در كتابها قاعدتاً مكرّر ديده‏ايد وخودتان هم قائل هستيد: در مورد فعل اختيارى كه هيچ گونه توأم با عوامل اجبار كننده نباشد،مى‏گوييد: اين فعل اختيارى چون از نظر عقل مسبوق به اراده است، لذا فعل اختيارى «كاشفٌ عن‏الارادة»، به عبارت ديگر مسأله اراده چون يك صفت قائمه به نفس مريد است، و صفت قائمه به نفس‏انسان است. اوصاف قائمه به نفس يك چيزى نيست كه مُشاهد و محسوس باشد، مثل عمل خارجى‏نيست كه انسان عمل خارجى را مى‏بيند، عمل خارجى را مشاهده مى‏كند، اراده يك صفت قائمه به‏نفس است. ما از كجا به وجود اين اراده پى مى‏بريم؟ از كجا به تحقّق اين صفت قائمه به نفس معتقدمى‏شويم؟ از راه فعل اختيارى. اگر ديديم كه شما به اختيار خودتان از منزل بيرون آمديد، قطع‏مسافت كرديد، در مقصود ما از فعل اختيارى، فعل در مقابل قول نيست، فعل يك معناى عامى دارد، فعل به معناى‏لغوى، كار اختيارى، هر عملى كه «عن اختيارٍ و عن ارادةٍ» صادر مى‏شود، دايره عمل توسعه دارد،حتى قول هم داخل در دايره عمل است، اگر كسى خداى نكرده به شما زباناً و لفظاً بد گفت، شما اين‏را كاشف از اراده مى‏دانيد، مى‏گوييد: اين «عن ارادةٍ» به من گفت، «عن ارادةٍ» مرا سبّ كرد. پس عمل‏يك معناى عامى دارد، شامل قول هم مى‏شود. لذا همان طورى كه سابقاً هم اشاره كرديم، يك‏سخنرانى كه مشغول حرف زدن است، هر چه هم به طور سريع الفاظ را يكى پس از ديگرى به كارببرد، اما در عين حال بدانيد الفاظى را كه استعمال مى‏كند، نه در رابطه با لفظى و نه در رابطه با معناىِ‏آن، هيچ لفظى خالى از اراده نيست. آن وقت اراده هم كه مبادى دارد، مبادى اراده هم تحقق دارد. شمايك جمله «زيد قائمٌ» را كه مى‏خواهيد تلفظ كنيد و در مقام خبر اخبار كنيد «بان زيداً قائمٌ»، زيد نيازبه تصوّر دارد، از نظر لفظى نياز به تمام مبادى اراده دارد، و از نظر القاء نياز به اراده دارد. در معناى آن‏هم همين جهات وجود دارد، قائم هم همين طور لفظاً و معناً و آن هيئت جمله خبريّه و قضيّه حمليّه‏هم همين طور، يعنى انسان يك «زيد قائمٌ» كه مى‏خواهد بگويد، چند تا اراده نياز دارد، و هر اراده‏اى‏نياز به مبادى و مقدّمات اراده دارد. منتها اينجا چون مسأله يك قدرى عادى و طبيعى است، انسان به‏عمق اين مسأله

    تحقق اراده به خلاّقيّت نفس

    كامپيوتر انصافاً وسيله معجزه آسايى است و خيلى قابل استفاده است، و افرادى كه در رابطه بامسائل علمى، قرآنى، نهج البلاغه با اين وسيله مشغول كار شده‏اند، نتايج عجيبى را تعريف مى‏كنند،شايد كار دو ماه يك انسان را در ظرف چند دقيقه و يا چند ثانيه انجام مى‏دهد. اين يكى از ابزارى‏است كه ان شاء الله در آينده حوزه‏هاى علميّه هم بايد از آن كمال استفاده را داشته باشند. مع ذلك اين‏كامپيوتر با تمام جهات معجزه آسايش، به نظر من به اعجازى كه در رابطه با خلاقيّت نفس نسبت به‏اراده تحقق دارد، به مرحله آن اصلاً نمى‏رسد. شما ببينيد يك انسان در ظرف يك دقيقه چند كلمه‏حرف مى‏زند، هر كلمه‏اى اراده مى‏خواهد، لفظش اراده مى‏خواهد، معنايش اراده مى‏خواهد، اراده‏مبادى مى‏خواهد، به دنبال مبادى هم بايد نفس خالقيّت نسبت به اراده داشته باشد. آن وقت يك‏متكلّمى يك سخنرانى كه اين قدر مثلاً مسلسل‏وار صحبت مى‏كند كه حتى براى مستمع ضبطكلمات او مشكل است و براى نويسنده بسيار مشكل است، همه‏اش كاشف از اراده و مبادى اراده‏است، و اين عنايت بسيار بزرگى است كه خداوند در رابطه با خلاقيّت اراده مخصوصاً در مسأله بيان‏و تكلّم به انسان كرده است. چون اعمال ديگر معمولاً با اين سرعت تحقّق پيدا نمى‏كند، كارى كه بادست و پا انجام مى‏گيرد، كارى كه با جوارح ديگر انجام مى‏گيرد، معمولاً اين سرعتى كه در رابطه بالفظ وجود دارد، در آن تحقّق ندارد. پس اين معنا روشن شد كه فعل اختيارى به معناى لغويش شامل‏قول هم مى‏شود. اين كاشف از اراده و تحقّق آن حالت نفسانيّه است.
    آن وقت ارتباط اين مقدّمه با ما نحن فيه در اين جهت است: اين هيئت افعلى كه از مولا صادرمى‏شود، مولايى كه فرمان صادر مى‏كند، بما أنّ اين صادر كردنِ فرمان «فعلٌ اختيارىٌ للمولى»، پس‏حتماً اين صادر كردن فرمان كاشف از اراده نفسانيّه مولا است، كاشف از آن صفت قائمه به نفس مولااست، براى خاطر اين كه صادر كردن فرمان هم «عملٌ اختيارىٌ للمولى و كل عملٍ اختيارىٍّ للمولى‏يدلّ دلالةً عقليّة على كونه مسبوقاً بالارادة». بيشتر از اين نمى‏خواهيم استفاده بكنيم. اين مقدّمات‏براى اين بود كه در اصل بحث ما بعضى از اين مقدّمات يا همه‏اش مورد استفاده و استناد قرارمى‏گيرد.

    وجوبى يا اعم بودن وضع هيأت افعل براى انشاء بعث و تحريك

    اصل بحث ما اين بود كه آيا هيئت افعل كه بر حسب وضع واضع «لانشاء البعث و التحريك»وضع شده، كدام بعث و تحريك مفاد هيئت افعل است؟ بعث و تحريك وجوبى؟ - وجوب را معناكرديم - يا بعث و تحريك اعمّ از وجوبى و استحبابى؟ اعمّش هم به صورت قدر مشترك و مشترك‏معنوى باشد، يا به صورت مشترك لفظى و مسأله تعدّد وضع باشد، تارةً وُضع لانشاء بعث و تحريك‏وجوبى، و اُخرى وُضع لانشاء بعث و تحريك غير لزومى به نحو مشترك لفظى و تعدد وضع. اين‏يك مسأله بسيار مهمّ است، و در فقه ما ريشه و اساس خيلى از مسائل همين مسأله اصوليّه است، لذابايد با اين مسأله با دقت برخورد كنيم و ببينيم بايد كدام را در اين مسأله اختيار كرد؟ اينجا گفته شده‏كه بعث و تحريك اعتبارى مفاد هيئت افعل كه از آنها تعبير به طلب مى‏كنند، ولى نبايد اشتباه بشود.ما گفتيم: اينجا جاى طلب نيست، جاى بعث و تحريك اعتبارى است، ولى آنها چون به اين حرفهإے؛سسظظتوجه نكردند، يا نپذيرفتند، تعبير به طلب مى‏كنند. لذا گاهى هم اگر ما در ضمن بحث تعبير به طلب‏كرديم براى خاطر اين است كه آنها تعبير به طلب كردند، نه براى خاطر اين است كه از حرفهاى‏گذشته صرف نظر شده، و ما بعث و تحريك را كنار گذاشتيم و به جاى آن مسأله طلب را آورديم. اين‏تبعاً لتعبيراتهم است، و الاّ واقعيّت مسأله به همان كيفيّتى بود كه ما ذكر كرديم.

    ادلّه بر دلالت هيئة افعل بر بعث و تحريك وجوبى

    گفته شده كه بعث و تحريك و يا به تعبير آنها طلبى كه مفاد هيئت افعل است، عبارت از خصوص‏طلب وجوبى است. چند دليل در اين رابطه ذكر شده كه دو سه تا از دليلها را بيان مى‏كنيم. بعد هم بايديكى، يكى بررسى كنيم كه آيا اين ادلّه تمام است يا نه؟
    يك راه مسأله تبادر است. چون مسأله ارتباط به وضع دارد، ارتباط به واضع دارد، يك مسأله‏عقليّه نيست، لذا مسأله تبادر را در اينجا مطرح كرده‏اند، و تبادر را دليل بر خصوص طلب يا بعث وتحريك وجوبى قرار داده‏اند. مرحوم آخوند(ره) هم مى‏فرمايد: بعيد نيست كسى ادعاى تبادر كند.خلاصه ايشان با «لا يبعد» مسأله تبادر را تاييد مى‏كنند. ببينيم تبادر يك دليل مسأله انصراف است كه انصراف معلول كثرت استعمال است. گفته شده كه هيئت افعل‏گرچه به حسب وضع واضع براى خصوص بعث و تحريك وجوبى وضع نشده، براى اعمّ وضع‏شده، لكن به علّت كثرت استعمال در خصوص بعث و تحريك وجوبى به خصوص وجوب‏انصراف پيدا كرده است، به طورى كه وقتى هيئت افعل «خالياً عن القرينة» ذكر مى‏شود، ذكر، توجّه به‏همان بعث و تحريك وجوبى پيدا مى‏كند. لذا بعضى خواسته‏اند از راه انصراف مسأله وجوب را ذكركنند.
    دليل سوّم كه ما شبيه آن را در مادّه امر، يعنى «الف» و «ميم» و «راء»، از محقق عراقى مرحوم آقاى‏آقا ضياء الدين (قدّس سرّه الشريف) نقل كرديم، ايشان از راه اطلاق و مقدّمات حكمت مى‏خواستندمسأله را تمام كنند، به اين كيفيّت كه مى‏فرمودند: اگر مقدّمات حكمت تمام باشد كه يكى از مهمترين‏مقدّمات حكمت اين است كه مولا در مقام بيان باشد، و مع ذلك هيچ قرينه‏اى كه دلالت بر تقييدداشته باشد نداشته باشيم، با توجّه به مقدّمات حكمت، اطلاق نتيجه گيرى مى‏شود. اطلاق چه ربطى‏به وجوب دارد؟ ايشان مى‏فرمودند: وجوب عبارت از طلب بدون قيد و شرط است، بدون مؤونه‏زائده است، اما استحباب نياز به مؤونه زائده دارد. پس اگر مقدّمات حكمت تمام شد، ما حمل براطلاق مى‏كنيم كه «نتيجةُ الاطلاق هو الحمل على الوجوب». براى اينكه وجوب نياز به مؤونه زائده‏ندارد، اما استحباب نياز به مؤونه زائده دارد. نظير اين حرف را كه ايشان در آنجا راجع به مادّه امر ذكركردند، راجع به مفاد هيئت افعل هم از همين طريق مسأله دلالت بر وجوب را مطرح كردند.
    اين سه تا راه كه ذكر شد. دو تا راه ديگر هم ذكر شده كه آنها را هم ان شاء الله در

    تمرينات

    نقش اراده و اختيار در عصمت چيست و آيا انسانهاى عادى هم مى‏توانند در بعضى ازجهات معصوم باشند
    چه چيزى دلالت بر وجود اراده در نفس مى‏كند بيان كنيد
    اراده به چه چيز محقّق مى‏شود توضيح دهيد
    ادلّه دالّ بر دلالت هيئة افعل بر بعث و تحريك وجوبى را بنويسيد