• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع صيغه امر يا هيئت «افعل» 225

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    راه حلّ عناوين انشائيه در قرآن

    مرحوم آخوند(ره) راهى را در باره حلّ مشكله قرآنيّه ذكر كردند و آن اين بود كه در تمامى اين‏عناوين، استفهام، ترجّى، تمنّى و امثال ذلك، عناوين انشائيّه‏اى تصوّر كنيم و بگوييم: همان طورى‏كه استفهام حقيقى داريم، استفهام انشايى هم داريم، همان طورى كه تمنّى و ترجّى حقيقى داريم،تمنّى و ترجّى انشايى هم داريم، و آنچه كه ملازم با جهل و عجز و امثال اينها است، در حقيقى اينهااست، استفهام حقيقى ملازم با جهل به آن شيئى است كه در مورد آن استفهام مى‏شود. تمنّى واقعى وترجّى واقعى ملازم با جهل و عجز است. استفهام انشايى، تمنّى و ترجّى انشايى هيچ گونه ملازمه‏اى‏با جهل و عجز ندارد. مرحوم آخوند(ره) اين طور اين مشكله قرآنيّه را حلّ كردند.
    به نظر ما اين طورى اين مشكله حلّ مى‏شود كه در تمامى اين موارد استفهام در همان استفهام‏حقيقى استعمال مى‏شود، تمنّى و ترجّى در همان تمنّى و ترجّى حقيقى استعمال مى‏شود، منتها بين‏حقيقت و مجاز همان فرقى كه ذكر شد در اينجا پياده مى‏شود. در استفهام حقيقى، يعنى در غير موردخداوند در آنجايى كه انسانها به منظور رفع جهلشان استفهام مى‏كنند، مستعمل فيه همان استفهام‏حقيقى است، و همانجا هم مسأله خاتمه پيدا مى‏كند.
    امّا مستعمل فيه در استفهام‏هايى كه از خداوند تحقّق پيدا مى‏كند و گاهى هم در انسانها در غيرمورد استفهام حقيقى استعمال مى‏شود، همان استفهام حقيقى است، منتها چون عنوان مجاز و معبرمطرح است، استفهام حقيقى به منزله يك پلّى براى اهداف و مقاصد و مسائل ديگر مى‏ماند.
    ما هم معترف هستيم به اينكه اينها مجاز است، لكن در كلّى مجاز راه، غيرِ راه مشهور است،مستعمل فيه در حقيقت و مجاز فى جميع الموارد يكى است، فقط فرقشان در ركود بر معناى حقيقى‏و عبور از معناى حقيقى است.
    در آنجايى كه حقيقت مقصود است، همانجا مسأله ثابت و راكد مى‏ماند، امّا آنجايى كه معناى‏مجازى مقصود است، ما از معناى حقيقى عبور مى‏كنيم، و همان معانى به اصطلاح مجازيّه هدف‏نهايى ما است، بدون اين كه مستعمل فيه فرقى داشته باشد.
    مؤيّد اين طريقه در ما نحن فيه اين است كه مرحوم آخوند(ره) استفهام انشايى ولى روى آن ضابطه‏اى كه ما قبلاً ذكر كرديم، اصلاً انشاء نمى‏تواند به امور واقعيّه تعلّق بگيرد،استفهام يك واقعيّت است، تمنّى و ترجّى يك واقعيّت است، يعنى دو تا واقعيّت هستند، ما تمنّى‏انشايى و به تعبير ايشان ايقاعى

    شمول بعث و تحريك بر واجب و مستحب

    اما بحث دوّم در حقيقت در مفاد هيئت افعل است، تا حالا يك بحث داشتيم، و آن اين بود كه مفادهيئت افعل چيست؟ عرض كرديم كه هيئت افعل وضع شده براى اين كه به سبب اين هيئت، بعث وتحريك اعتبارى انشاء بشود، و به تعبير فارسى فرمان انشاء بشود، و فرمان هم خودش يك مسأله‏اعتبارى عقلايى است. جهت دوّم بحث ما اين است كه آيا اين بعث و تحريك اعتبارى كه به وسيله‏هيئت افعل انشاء مى‏شود، فقط بعث و تحريك لزومى هست يا اعمّ از لزوم و استحباب، آن هم به‏صورت اشتراك لفظى؟ يا به صورت اشتراك معنوى؟ آيا مفاد هيئت افعل خصوص بعث و تحريك‏لزومى است، تا در موارد خالى از قرينه ما هيئت افعل را حمل بر وجوب كنيم؟ يا اينكه به صورت‏مشترك لفظى، يا معنوى مردّد بين وجوب و استحباب است؟

    فرق وجوب و استحباب

    اينجا مقدمتاً اشاره به بعضى از امور لازم است، تا بعد وارد اصل بحث بشويم: يك جهت اين‏است، اين تقريباً به عنوان تذكّر است، تذكّر از دو جهت: در فرق بين وجوب و استحباب، آنجايى كه‏بحث از مادّه امر مى‏كرديم، «الف» و «ميم» و «راء»، يك بحث در باره حقيقت وجوب و استحباب‏داشتيم، چون اين دو تا عنوان در اصول و فقه خيلى مورد ابتلاء است، فرق بين وجوب و استحباب‏چيست؟ آيا بتمام الذات بين اينها فرق است؟ به جزء ذات بين اينها فرق است؟ «بامر خارجٍ عن‏الذات» بين اينها فرق است؟ و بالأخره تغاير بين وجوب و استحباب چه نوع تغايرى است؟ ظاهراين است با اينكه هر كدامشان يك امر بسيط غير مركبّى هست، تفاوت آنها تفاوت به شدّت و ضعف‏است، منتها آنجا نكته‏اى كه مى‏خواستم رويش تكيه كنم، اين است: وقتى ما آنجا آن بحث را مطرح‏كرديم، چون هنوز وارد مسأله طلب و اراده نشده بوديم، اتحاد طلب و اراده و مغايرت طلب و اراده‏مطرح نشده بود، مفاد هيئت افعل مطرح نشده بود، هنوز به اين نتيجه نرسيده بوديم كه اصلاً هيئت‏افعل هيچ گونه ارتباطى به طلب ندارد، اين بحثها را نكرده بوديم. طبق حرف مشهور در فرق بين‏وجوب و استحباب روى كلمه طلب تكيّه مى‏شد كه آيا وجوب طلب مركّب يا بسيط است؟ يا مثلاً ماهم كه شدّت و ضعف را اختيار كرديم، روى همان پايه عنوان طلب بود؟ اما حالا كه اين مراحل راگذرانديم، اصل بحث به قوّت خودش باقى است. اين كه اختلاف بين وجوب و استحباب به شدّت وضعف است، به قوّت خودش باقى است، بدون اين كه در اين جهت فرقى باشد.
    منتها بحث اين است كه ما شدّت و ضعف را به چه چيز اضافه و به چه چيز مرتبط مى‏كنيم؟ آنجابه لحاظ اين كه اين مسائل بحث نشده بود و هنوز زمان بحثش هم نرسيده بود، «تبعاً للقوم»، مرتب‏كلمه طلب را پيش مى‏كشيديم و روى طلب از جهات مختلف بحث مى‏كرديم. وقتى ديديم مسأله‏طلب هيچ گونه ارتباطى به هيئت افعل ندارد، و بلكه مفاد هيئت افعل انشاء بعث و تحريك اعتبارى‏است، بايد مسأله وجوب و استحباب را در رابطه با اين بعث و تحريك اعتبارى قرار بدهيم، يعنى‏براى بعث و تحريك اعتبارى دو مرتبه قائل بشويم: مرتبه شديده و مرتبه غير شديده، بعث وتحريكى كه وجوبى باشد، يعنى بعث و تحريك اعتبارى شديد؛ اما بعث و تحريك استحبابى همان‏بعث و تحريك اعتبارى است كه خالى از آن شدّت و قوّت باشد. لذا عنوان شدّت و ضعف را باملاحظه اين بحثهايى كه شد، ديگر نبايد به كلمه طلب اضافه كنيم، «الطلب الشديد هو الوجوب» نه،«الطلب الضعيف هو الاستحباب» نه، «البعث الشديد هو الوجوب»، آن هم بعث اعتبارى، نه «البعث‏غير شديد، (آن هم اعتبارى) هو الاستحباب».
    پس در اينجا هم يك توجّهى به گذشته بود از نظر فرق بين وجوب و استحباب كه به طور تفصيل‏اين مسأله بيان شد، و هم در رابطه با اين كه ديگر نبايد اين شدّت و ضعف به طلب ارتباط و اضافه‏پيدا كند، بلكه بايد به بعث و تحريك اعتبارى اضافه شود. در رابطه با اين كه آيا بعث و تحريك‏اعتبارى دو مرحله دارد، شدّت و ضعف دارد يا نه؟ بايد چيزهايى را به عنوان مقدّمه عرض كنيم، تا به‏اين نتيجه برسيم كه ديگر اشكالى در تصوير اين معنا براى كسى باقى نماند.
    اوّل ببينيم آيا در بعث و تحريك حقيقى و واقعى، -نه اعتبارى تمام بعث و تحريكها يكسان ويكنواخت و در يك سطح و مرتبه است؟ يا اين كه آن كه ما وجداناً ملاحظه مى‏كنيم و با چشم‏مى‏بينيم، در بعث و تحريكهاى واقعى مراتب وجود دارد، يك وقت بعث و تحريك با كمال‏عصبانيّت، با كمال حدّت و با كمال سرعت و با كمال قوّت انجام مى‏گيرد، آنجايى كه يك كسى دست‏فرزندش را مى‏گيرد و به طرف مبعوث اليه كه مراد اين باعث است، مى‏كشاند، مى‏بينيم خود همين‏تحريك كردن و بعث كردن و كشاندن، مراتب مختلف دارد. گاهى مى‏بينيم چنين حدّت و قوّت وسرعتى نيست، در عين اينكه بعث و تحريك حقيقى هم هست و دارد او را به جانب تحقّق مأموربه وانجام مأموربه مى‏كشاند. لذا وجداناً در بعث و تحريكهاى خارجى اين طور نيست كه همه‏يكنواخت باشد، و بگوييم: ديگر بين اينها حتى مرتبه شدّت و ضعف هم وجود ندارد، همه در يك‏سطح و همه در يك رتبه است. اين خلاف آن چيزى است كه ما وجداناً مى‏بينيم.

    تصوّر شدّت و ضعف در اراده

    گفتيم: اراده خود انسان يك حقيقت و يك صفت قائم به نفس است، و يكى از واقعيّات است، وهيچ ترديدى در واقعيّت آن اراده تحقق ندارد، در خود اراده مطلب چطورى است؟ آيا اراده هم‏شدّت و ضعف دارد؟ يا ديگر در اراده شدّت و ضعف وجود ندارد؟ اين تفسيرى را كه مرحوم‏آخوند(ره) براى اراده كرده‏اند كه شايد تقريباً معروف هم باشد، اراده عبارت از آن شوق مؤكّدى‏است كه با كلمه مؤكّد «المستتبع لتحريك العضلات نحو المراد» همراه است. آيا اين عبارت‏مى‏خواهد بگويد: اراده يك حالت يكنواختى دارد و ديگر شدّت و ضعف تصوّر نمى‏شود.مخصوصاً با اينكه دنبال شوق، كلمه مؤكّد را آورده است، اگر كلمه مؤكّد نمى‏آمد، انسان مى‏گفت:شوق مراتبى دارد، مرتبه مؤكّد و مرتبه غير مؤكّد دارد. اما با اين كه كلمه مؤكّد آمده، آيا اين عبارت‏مى‏خواهد بگويد: در اراده شدّت و ضعف وجود ندارد؟ اراده ديگر يك حقيقت است، بدون اين كه‏هيچ مرتبه‏اى در او وجود داشته باشد؟ آيا اين عبارت يك چنين معنايى را مى‏خواهد دلالت كند؟ اگربخواهد يك چنين معنايى را دلالت بكند، مى‏توانيم بگوييم: اين با وجدان مخالفت دارد. در اراده‏وجداناً شدّت و ضعف وجود دارد، و انسان بالوجدان اين معنا را حسّ مى‏كند. آيا اراده انسان دركارهاى مختلف با اينكه هر كارى فعل اختيارى است و مسبوق به اراده است، يكسان است؟ اگر بچه‏انسان داخل حوض افتاده باشد، و انسان سر و پاى برهنه خودش را به كنار حوض مى‏رساند تا بچّه‏خودش را از غرق شدن نجات بدهد، آيا اين اراده با اراده‏اى كه انسان از منزل در يك روز تعطيلى‏مثلاً بيرون مى‏آيد، مى‏گويد: برويم يك مقدار قدم بزنيم، يك مقدار مثلاً ورزش و راهپيمايى كنيم،اين دو اراده در يك سطح است؟ آن كسى كه به علّت شدّت گرسنگى مُشرف بر موت است، و غذايى‏در اختيار او قرار داده مى‏شود، و براى حفظ جان دست به طرف غذا دراز مى‏كند، با من و شما كه درشرايط معمولى كنار سفره غذا مى‏نشينيم و براى رفع يك مرتبه‏اى از گرسنگى معمولى غذامى‏خوريم، آيا اين دو اراده در يك مرحله است؟
    اراده او براى حفظ از هلاكت است، حفظ جان از هلاكت، اين اراده براى اين است كه ميلى به غذاپيدا كرده، حالا مى‏خواهد رفع يك گرسنگى مختصرى را بنمايد، مى‏خواهد تأمين مواد كند، براى‏اينكه بتواند به كارهاى روز مرّه‏اش برسد، بدون اينكه مسأله خوف هلاكتى در كار باشد. آيا اين دو تااراده از نظر نفس مى‏توانيم، بگوييم: يكسان است؟ يا بالوجدان بين اينها فرق وجود دارد؟ اراده‏متعلّقه به حفظ فرزندى كه در حوض آب افتاده و اگر به او كمك نشود، تا چند لحظه ديگر مى‏ميرد، بااراده گردش كردن كه به دنبالش هم گردش مى‏كند و اين عمل ارادى تحقق پيدا مى‏كند، آيا وجداناً دريك سطح و در يك مرتبه و مرحله قرار گرفته‏اند؟! وجداناً اينها با هم فرق مى‏كنند. مقام آن اراده كجاو مقام اين اراده كجا؟ با اينكه هر دو هم فعل اختيارى هستند، هر دو هم در خارج تحقّق پيدا كرده‏اند،هر دو هم «عن ارادةٍ» تحقق پيدا كرده‏اند، در اين جهاتش هيچ فرقى بين اينها وجود ندارد، هر دويكسان است. بالأخره وجداناً ما نمى‏توانيم اين معنا را بكنيم كه اراده عبارت از شوق مؤكّد است وقابل مراتب و اختلاف مراتب نيست. مگر اينكه مرحوم آخوند(ره) و امثال ايشان ملتزم بشوند به‏اينكه شوق مؤكّد هم مراتب دارد، ممكن است مؤكّد باشد، ممكن است در آن كمال تأكّد وجودداشته باشد كه در اين مرحله تأكّد ما قائل به مراتب بشويم، بگوييم: يك جايى اصل تأكّد وجود دارد،يك جايى كمال تأكّد وجود دارد، يك وقت تأكّدش تاكّد ضعيف است، يك وقت تأكّدش تأكّد قوّى‏است. مگر اينكه يك چنين چيزى مراد ايشان باشد، و الاّ وجداناً ما نمى‏توانيم اختلاف مراتب اراده رابه لحاظ شدّت و ضعف انكار كنيم.

    كاشف از شدّت و ضعف در اراده

    كاشف از اين شدّت و ضعف اراده چيست؟ كاشف يك وقت اعمالى است كه به دنبال او تحقّق‏پيدا مى‏كند، همين كه ما مى‏بينيم پدر از داخل اتاق با يك سرعت عجيب، با دست و سر و پاى برهنه‏به طرف حوض مى‏دود، ولو اين كه ما هنوز هم خبر نشده باشيم كه در حوض چه خبر است،مى‏فهميم كه اين اراده خيلى اراده قويّى بوده كه به دنبال آن مثل اين كه اصلاً همه چيز را تسخير كرده‏در اختيار خودش قرار داده، بدون اين كه انسان توجّهى داشته باشد به اين كه چطورى دارد حركت‏مى‏كند، و با چه سرعتى و با چه اضطرابى در حال حركت براى تحقق آن فعل مرادش است. گاهى‏كاشف از شدّت اراده، آن اعمالى است كه مترتب بر اراده مى‏شود، و گاهى هم آن علل و عواملى كه‏نقش در تكوين اراده داشته كه مهم‏ترين علّتى كه در تكوين اراده نقش داشته و دارد، درك مُريدنسبت به اهميّت مرادش است. مريد نسبت به مراد چه مقدار اهميّت را درك كرده است؟ چه مقدارحساب براى مراد خودش باز كرده است؟ چه مقدار عظمت براى مراد خودش قائل شده است؟ اين‏تابع درك نسبت به آن فعل مراد است، هر چه درك عميق‏تر و قوىّ‏تر و محكمتر باشد، اراه نسبت به‏او قويتر خواهد بود، اراده نسبت به او مستحكم‏تر خواهد بود. اينجا مسائلى در اين رابطه هست كه‏اشاره به بعضى از آنها فى الجمله مانعى ندارد.
    (سؤال ... و جواب استاد): چرا شما وقتى مى‏خواهيد از خانه بيرون بياييد، لباس مى‏پوشيد، اماوقتى خداى نكرده بچه‏تان در حوض افتاده باشد، پاى برهنه و سر برهنه مى‏دويد؟ پس اهميّت مراددر شدّت اراده نقش دارد. آن وقت اهميّت مراد تابع كيفيّت درك مريد است.
    اينجا مى‏خواستيم يك استفاده‏اى كرده باشيم، دركها با هم فرق مى‏كند، اختلاف دركها روى‏شدّت اراده و ضعف اراده اثر مى‏گذارد. من و شما نماز مى‏خوانيم، عبادت هم مى‏كنيم، ان شاء الله‏براى خدا هم عبادت مى‏كنيم، اما أئمّه ما(ع) هم عبادت مى‏كردند، «عن ارادةٍ» هم عبادت مى‏كردند،آيا اراده آنها در رابطه با تحقق عبادت، مثل اراده من و شما در رابطه با تحقق عبادت است؟ آن اراده بااين اراده فرق ندارد؟ آن اراده‏اى كه به دنبال درك اهميّت مُراد تحقق دارد، با آن اراده‏اى كه آن مقداراهميّت مراد را درك نكرده، ولو اين كه اين هم اراده مى‏كند، نماز هم مى‏خواند، اين طور نيست كه‏خداى نكرده تارك باشد، و اين طور هم نيست كه عمل، عمل ارادى نباشد، ما «عن ارادةٍ» نمازمى‏خوانيم، امير المومنين(ع) «عن ارادةٍ» نماز مى‏خواند، اما بين اين اراده و آن اراده چقدر فرق‏است؟ يك فرق مهمّ آن درك اهميّت مراد است. آيا آن تصويرى كه أئمه از عبادات داشتند، ما آن‏تصوير را در رابطه با عبادات داريم؟ و اصولاً آن تصويرى كه أئمه(ع) در رابطه با خدا و دين و اصل‏اسلام و قرآن داشتند، ما داريم؟! و لذا خيلى آسان حاضر مى‏شدند جان خودشان و عزيزانشان را درراه اسلام فدا كنند. آن درك كه ديگر بلا اشكال براى من و شما وجود ندارد، ولو اين كه ما شهيد هم‏بشويم، ولى در عين حال آن درك كجا و اين درك كجا؟ آن عظمت واقعى كه آنها مى‏فهمند، با آن كه‏ما درك مى‏كنيم، هر چه هم در مسائل علمى و مذهبى رشد كرده باشيم و ترقى كرده باشيم، ولى اين‏كجا و آن كجا؟ هر دو هم اراده است، هر دو هم فعل ارادى است، هر دو هم در راه خدا است.

    تمرينات

    سرّ استفهام و تمنّى و ترجّى در قرآن از نظر استاد چيست توضيح دهيد
    آيا مفاد هيئت افعل شامل بعث و تحريك استحبابى هم مى‏شود
    چگونه شدّت و ضعف در اراده تصوّر مى‏شود
    كاشف شدّت و ضعف در اراده چيست توضيح دهيد