دوشنبه 11 تير 1403 - 22 ذيحجه 1445 - 1 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
وضع صيغه امر يا هيئت «افعل»
تدریس استاد
متن
40 وضع صيغه امر يا هيئت «افعل» 224
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
عدم تبادل و تلاعب به الفاظ در باب مجاز
در باب مجاز يك مشربى وجود دارد كه معتقد است در باب مجاز تبادل و تلاعب روى الفاظنيست، بلكه در رابطه با معانى است، شبيه آن نحوى كه سكاكى در باب خصوص استعاره قائل شدهاست، لكن اين مشرب معتقد است كه اين معنا در تمامى مجازات با هر علاقهاى از آن علايق بيستو چند گانه، مىخواهد علاقهاش علاقه مشابهت باشد كه از آن تعبير به استعاره مىشود، يا علاقهاشغير علاقه مشابهت باشد كه از آن تعبير به مجاز، يا مجاز مرسل مىشود، در تمامى اينها مجاز با معناسر و كار دارد. در موارد استعمالات مجازى لفظ مستقيماً و بلا واسطه در همان معناى حقيقىاستعمال مىشود، مستعمل فيه در استعمالات مجازيّه و حقيقيّه يكسان است، منتها در استعمالاتحقيقيّه، معناى حقيقى از نظر مراد بودن و مرتبط بودن به مقصد متكلّم، در جاى خودش ثابت است،و از آنجا به چيز ديگرى عبور نمىشود. هدف همانجا متوقف مىشود، همانجا ثابت مىماند. اما درمعانى مجازيّه ما از معناى حقيقى مستعملٌ فيه عبور مىكنيم و آن را به منزله يك معبرى براى معناىمجازى مقصودمان قرار مىدهيم، اما عبورمان به عنوان مستعملٌ فيه از همان معناى حقيقى است،بدون اين كه معناى حقيقى را به لحاظ مستعملٌ فيه بودن كنار بگذاريم، و جايش يك مستعملٌ فيهديگرى به عنوان معناى مجازى داشته باشيم، و اگر ما با مجاز به اين كيفيّت برخورد كنيم، لطافت وظرافت استعمالات مجازيّه در جاى خودش محفوظ مىماند. اما اگر مسأله در محدوده الفاظ باشد،لفظى را برداريد و جاى آن لفظ ديگرى را بگذاريد، هيچ گونه آن جهات محسّنه بيانيّه كه در علم بيانمطرح است، حاصل نمىشود و تحقق پيدا نمىكند. مثلاً اگر شما گفتيد: «زيد اسدٌ» اين قضيّه يكقضيّه حمليّه است، شما اين اسد را روى مبناى مشهور در چه چيز استعمال كرديد؟ «ما هوالمستعمل فيه للفظ الاسد فى قضيّة زيدٌ اسدٌ»ّ اگر شما اسد را مستقيماً در خود زيد استعمال كردهباشيد، «زيدٌ اسدٌ» در حقيقت به «زيدٌ زيدٌ» برگردد، آيا كسى كه قضيّه «زيدٌ اسدٌ» را تشكيل مىدهد،مىخواهد «زيدٌ زيدٌ» بگويد؟ يك امر واضح ضرورى را براى شما مطرح كند؟ شما اگر كلمه اسد رابر حسب نظريّه مشهور در زيد استعمال مىكنيد، به لحاظ مشابهت در شجاعت است، بالأخرهمستعمل فيه شما در كلمه اسد چيست؟ زيد است؟ پس «زيدٌ اسدٌ» يعنى «زيدٌ زيدٌ»، مسأله اين كهنيست. و اگر شما بفرماييد: همان طورى كه اسد يك عنوان نكره دارد، در استعمال مجازى هم در يكعنوان كلّى نكره استعمال مىكنيد، نه در خصوص زيدى كه عنوان ادبيش عبارت از معرفه ومشخص بودن است، ما اسد را در كلّى «رجلٌ شجاعٌ» استعمال مىكنيم، و قضيّه ما هم يك قضيّهحمليّه مىشود، مثل «زيدٌ انسانٌ». همان طورى كه زيد مصداق براى انسان و ماهيّت انسان است،«زيد اسدٌ» يعنى «زيدٌ رجلٌ شجاعٌ»، يك قضيّه حمليّه مىشود و مفيد فايده هم هست. مثل «زيدٌ زيدٌ»نيست كه چندان فايده مهمى بر او ترتب پيدا نكند. مىگوييم:
نقد و بررسى نظر مشهور در باب مجاز
روى مسلك مشهور از نظر معنا فرقى نمىكند، بين اينكه شما بگوييد: «زيد اسدٌ»، و بين اينكهبگوييد: «زيدٌ رجل شجاعٌ». آيا «بيننا و بين انفسنا» آن هدفى را كه «زيد اسدٌ» تعقيب مىكند، و آنلطافت و جهت محسنّه بيانيّهاى را كه «زيد اسدٌ» دلالت دارد، در «زيد رجل شجاعٌ» آن ويژگى وجوددارد؟ بلا اشكال نه. پس چه بايد گفت؟ بايد گفت: اسد در رجل شجاع استعمال نشده، اسد در معناىخودش استعمال شده است، مستعمل فيه معناى خودش است. منتها روى معناى خودش تمركز پيدانشده، ما از معناى خودش عبور كرديم، به تعبير سكاكى يك افراد ادعائيّه و يك مصاديق ادعائيّه براىمعناى حقيقى قامت تظلّلنى و من عجبٍ
شمسٌ تظلّلنى عن الشمسِ
مفادش قدرى جنبههاى عاشقانه دارد، كارى نداريم، بالأخره اين شاعر در باره محبوبه خودشاين طورى تعبير مىكند، ما روى جهات ادبيش كارى داريم، مىگويد: اين ايستاده بين من و بينشمس ايجاد حائل و ايجاد سايه كرده، «قامت تظلّلنى عن الشمس»، بعد اين شاعر مىگويد: منتعجب مىكنم كه چطور مىشود يك خورشيد سايبان يك خورشيد ديگرى باشد! عنوان سايهافكنى و سايهبان بودن «ليس فى شأن الشمس»، معنا ندارد كه خورشيد سايبان باشد. تعجبى كه اينشاعر مىكند، «و من عجبٍ شمسٌ» اين شمس اوّل روى حرف مشهور در معناى مجازى استعمالشده، يعنى محبوبه اين شاعر. «و من عجبٍ» كه اين محبوبه «تظلّلنى عن الشمس»، چه عجبى دارد؟انسان است و «تظلّل عن الشمس»، اما آن كه عجب دارد و شاعر را به تعجب واداشته، اين است كهخورشيد سايبان خورشيد ديگر بشود. پس معلوم مىشود كه مسأله در رابطه با لفظ نيست، مسأله هرچه هست، در رابطه با معانى است.
هدف اصلى در اوامر مستعمَل در غير بعث و تحريك
شواهد زيادى در اين باب هست، و انصافاً اين از تحقيقات بسيار ارزنده در باب ادبيّات است كهعرض كرديم مبتكر اين معنا مرحوم شيخ محمد رضا اصفهانى نجفى صاحب كتاب وقاية الاذهان كهدر زمان مرحوم آيت الله العظمى حائرى بزرگ مؤسس حوزه، مدّتى ايشان در قم بودند، و امامبزرگوار هم در در اينجور موارد ما استعمال را مجاز مىدانيم، اما به همين كيفيّتى كه خودمان گفتيم، يعنى دراينجاها هم مىگوييم: در بعث و تحريك اعتبارى استعمال شده، اما در عين حال روى بعث وتحريك اعتبارى وقوف نكرده، بلكه معناى حقيقى به منزله معبرى و به منزله پلى براى آن هدفاصلى است، هدف اصلى در «فأتوا بسورة من مثله» تعجيز است. هدف اصلى در «كونوا قردةخاسئين» تسخير است. هدف اصلى در «اعملوا ما شئتم» تهديد و انذار است. هدف اصلى در«انجلى» تمنّى و در بعضى موارد ديگر ترجّى است. اما مستعمل فيه فى جميع هذه الامور عبارت ازبعث و تحريك اعتبارى است، و مانعى هم ندارد كه آن قسم اوّل كه هدف تحقق مأموربه است، بهلحاظ اين كه ديگر معناى حقيقى پل براى چيز ديگر نيست، معبر براى هدف ديگر نيست، بلكههدف همين است، بعث و تحريك الى تحقّق المأموربه، و غير از اين هم هدفى وجود ندارد، اينجا رابگوييم: استعمال حقيقى است، در موارد ديگر مجازى، و در عين حال مستعمل فيه در تمامى اينهايكسان است. مستعمل فيه همان بعث و تحريك اعتبارى و انشاء بعث و تحريك اعتبارى است. ايننهايت چيزى است كه در اينجا مىشود گفت.
سرّ استفهام و تمنّى و ترجّىهاى قرآن
مرحوم آخوند(ره) از اينجا به مناسبت وارد يك بحث قرآنى مىشوند كه اين بحث قرآنى همبسيار بحث خوبى است، منتها ايشان يك نظرى دارند، و ما هم روى اين راهى كه طى كرديم، يكنظر ديگرى براى حلّ اين مشكله قرآنيّه داريم. مشكله قرآنيّه كه در خيلى از آيات و موارد به چشممىخورد، اين است كه ما در قرآن موارد زيادى به استفهام برخورد مىكنيم، استفهامى كه خودخداوند استفهام مىكند، به موسى خطاب مىكند «و ما تلك بيمينك يا موسى»؟ سؤال است، استفهاماست، موسى! اين كه دست تو هست، چيست؟ «قال: هى عصاى»، استفهام از شئون جهل و جاهلاست، كسى كه عارف و آگاه به واقعيتها هست، كسى كه احاطه علمى او همه اشياء را احاطه كرده و«بكلّ شىء عليمٌ»، اين جور سعه و احاطه علمى دارد، اين چه معنا دارد كه استفهام بكند، بگويد: «و مإے؛خخظظتلك بيمينك يا موسى»؟ يا مواردى در قرآن به تمنّى و ترجّى برخورد مىكنيم، آيات زيادى هست كهدر آخرش «لعلّهم يهتدون» دارد، شايد اينها مهتدى بشوند، لعلّ به معناى ترجّى است، ترجّى بهمعناى اميدوارى است، اميدوارى در موارد عجز مطرح است، اگر در كسى هيچ گونه عجزى وجودنداشته باشد، اگر كسى قدرتش قدرت مطلقه باشد، اگر «انّ الله على كلّ شىء قدير» كه از واقعيّاتمسلّم ما است، پس «لعلّهم يهتدون» يعنى چه؟ اميد به اهتداء، رجاء به اهتدا، براى آدمى است كهعاجز باشد، يا جاهل باشد؟ چون در باب تمنّى هم هست، در يكى از آنها مسأله عجز است، در يكىهم مسأله جهل است. در رجائش مسأله جهل است، در تمنّى مسأله عجز مطرح است، و حَيْثُ اينكهدر خداوند شائبه اين مسائل وجود ندارد، پس اين ليت و لعلّهاى فراوان كه در قرآن وجود دارد، راچطورى حلّ كنيم؟ اين در حقيقت يك مشكله قرآنيّه است.
راه حلّى مرحوم آخوند(ره) ذكر كردهاند كه ما اين را عرض مىكنيم، بعد راه حلّ خودمان را.مرحوم آخوند همان طورى كه براى طلب، يك وجود انشايى قائل شدند و مفاد هيئت افعل را انشاءطلب قرار دادند، اين مشكله قرآنيه را هم به همين صورت حل مىكنند، مىگويند: ما اصلاً بايد اينحرف را بزنيم كه مثلاً ادات استفهام «لم توضع للاستفهام الحقيقى»، ادات استفهام براى استفهامحقيقى وضع نشده، كلمه هل، همزه استفهام و ساير ادات استفهام اصلاً براى استفهام حقيقى وضعنشده، بلكه اينها همه براى استفهام انشايى و براى انشاء استفهام وضع شدهاند، و استفهام انشايى غيراز استفهام حقيقى است. آن كه درش جهل مطرح است، او عبارت از استفهام حقيقى است، يعنىحقيقتاً اگر كسى استفهام مىكند، اين استفهامش ملازم با جهلش است، اين استفهام ناشى از عدم علمو عدم آگاهى او است، اما در استفهام انشايى ديگر اين ملازمه تحقق ندارد. لذا ايشان مىفرمايد:«جميع ادات الاستفهام وضعت للاستفهام الانشائى». منتها داعى براى اين استفهام انشايى چيست؟چه چيز سبب مىشود كه انشاء استفهام تحقّق پيدا كند؟ ايشان مىفرمايد: دواعى آن مختلف است.يك وقت داعى به استفهام انشايى استفهام حقيقى است، اينكه اين آمده استفهام انشايى كرده، علّتشاين است كه واقعاً جاهل است و مىخواهد از طريق استفهام مسألهاى برايش روشن بشود و پردهجهلش كنار برود، اما يك وقت داعى به استفهام انشايى مسائل ديگرى است، مثلاً در «ما تلكبيمينك يا موسى»، داعى به استفهام انشايى استفهام حقيقى نيست، داعىاش اين است كه خداوندمىخواهد روى محبّت ولطفى كه نسبت به موسى دارد، با اين بنده صالح و رسولى كه اولوا العزماست، مىخواهد با اين صحبت كند، از صحبت كردن با او و اظهار لطف نسبت به اين بنده خوششمىآيد. اين داعى به استفهام انشايى مىشود كه به صورت «و ما تلك بيمينك يا موسى» ظاهرمىشود. يا مثلاً در «لعلّهم يهتدون، لعلهم يرشدون» و امثال ذلك، مىفرمايد: داعى به استفهام انشايىاين است كه خداوند مىخواهد بفهماند نسبت به اهتداء مردم و رشد مردم و هدايت مردم علاقهمنداست، خدا ميل دارد كه مردم مهتدى باشند، علاقه دارد كه مردم در راه هدايت و در راه رشد قدمبردارند. پس استفهام انشايى مىكند، اما داعىِ آن عبارت است از فهماندن اين كه «اهتداء مطلوبٌ للهتعالى و موردٌ لعلاقته تبارك و تعالى». نظير اين مطلب را مرحوم آخوند(ره) در باب ليت و لعلّ الفاظترجّى و تمنّى مطرح مىكند و مىفرمايد: در تمامى اين موارد اين الفاظ در انشائيّات استعمالمىشود، ليت در ترجّى انشائى، لعلّ در تمنّى انشايى، منتها داعى به اين ترجّى و تمنّى انشايى، گاهىترجّى و تمنّى حقيقى است، گاهى داعى عبارت از مسائل ديگر است. لذا اين مشكله قرآنيّه رامرحوم آخوند به اين كيفيّت حل مىكنند. و خلاصه حلّشان هم اين است كه مسأله جهل و عجز دراستفهام حقيقى، در تمنّى و ترجّى حقيقى مطرح است. لكن مىفرمايند: ما ادّعا مىكنيم كه در تمامىموارد مستعمل فيه انشائيّات اين مفاهيم هست، نه استفهام حقيقى و ترجّى و تمنّى حقيقى. اين بيانايشان بود كه تمام شد، يك بيانى هم ان شاء الله خودمان عرض مىكنيم.
حديث اخلاقى
دو سه جمله از اين حديث مىخوانم كه اتفاقاً حديث جالبى هم هست. در اصول كافى مترجَم،جلد اوّل صفحه 60 در فضيلت علم در باب نوادر اين روايت را نقل كرده است، روايت يك قدرىمفصّل است، يك تكّهاش را عرض مىكنيم، بقيهاش هم براى بعد ان شاء الله: «عن ابى بصير، قال:سمعت ابا عبد الله(ع) يقول: كان امير المؤمنين(ع) يقول:» يعنى به صورت مكرّر اين معنا را بيانكردهاند، از كلمه «كان» يك قدرى حالت استمرار و تعدّد استفاده مىشود، معلوم مىشود مطلبخيلى مورد عنايت امير المومنين (صلوات الله عليه) بوده است. «كان امير المومنين(ع) يقول: ياطالب العلم انّ العلم ذو فضائل كثيرة»، مىفرمايد: علم تقريباً يك معنا نيست، ملازم با فضايل زيادىهست كه اگر آن فضايل تحقق پيدا كند، آن وقت مىتوانيم بگوييم: علم حاصل شده است، مىتوانيمبگوييم: طالب العلم طلب علم كرده است، و سعى و تلاش در راه رسيدن به علم نموده است، «فرأسه»علم را تشبيه به انسان مىكند، همان طورى كه انسان در رابطه با جسدش از بركات و نعمات و نعممتعدّدى برخوردار است، اين نعمتهاى جسمى كه خداوند به انسان داده كه جدّاً هر كدام از ايننعمتها يك مختصر خللى در او پيدا بشود، يك مختصر انحرافى در او پيدا بشود، چه بسا زندگىانسان مختل مىشود، و انسان گاهى خداى نكرده به واسطه حتى فقد يك عضوى مخصوصاً آناعضاى مهمّه، به صورت يك وجود معطّلى بيرون مىآيد. لذا در آن دعاى معروفى كه منسوب به نبىّاكرم(صلوات الله عليه) است، يكى از آن چيزهايى كه در آن دعا است، مىگويد: خدايا! آن اعضاىمهمّ كه عبارت از چشم و گوش و امثال اينها است، را وارث من قرار بده! يعنى تا من هستم، دستم ازاينها كوتاه نشود، تا من هستم، اين چشم باشد، مخصوصاً مسأله چشم، آن هم نسبت به اهل علمعنوان حياتى دارد.
در آن دعا انسان از خداوند مىخواهد كه خودش وارث چشمش نباشد، بلكه چشم وارث اوباشد. يعنى تا انسان حيات دارد، اين نعمت بزرگ الهى وجود داشته باشد، ديگر در بدن انسان اينروايت معروفه كه مىگويد: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» خيلى هم لازم نيست كه انسان اين«عرف نفسه» را به روح انسان بزند و از راه روح خداوند را بشناسد. همين نعمتهاى جسمى ظاهرىهر كدامش دليل بر معرفت خداوند تبارك و تعالى است، و تا خداى نكرده انسان از دست ندهد،ارزش اين نعمتها برايش مشخص نمىشود. تفصيل اين را كارى ندارم. امام مىفرمايد: علم هم مثلانسان مىماند، همان طورى كه انسان اعضا و جوارحى دارد و هر كدام از اعضاء و جوارح يك نقشىرا ايفا مىكند، و يك بُعدى از ابعاد نياز انسان را برطرف مىكند، در باره علم هم مسأله همين طوراست.
آن وقت خودشان بيان مىكنند: «فرأسه التواضع»، مىفرمايد: «رأس العلم عبارةٌ عن التواضع»،اين ديگر خيلى مسأله مهمّى است، بالأخره رأس در باب اعضاء واقعاً جنبه ركنى دارد، «لا خير فىبدنٍ لا رأس معه»، يا له بدنى كه رأس نداشته باشد، ديگر چه ارزشى مىتواند داشته باشد؟مىفرمايد: «فرأسه التواضع»، علم حتماً بايد توأم با تواضع باشد. اين تواضع ارزش علم را نشانمىدهد. چرا تواضع را به منزله رأس قرار داد؟ براى اينكه بدن بى سر بى ارزش است، «لا خير فىبدن لا رأس له»، ارزش علم را هم تواضع نشان مىدهد. اينهايى كه به جاى تواضع تكبّر را اختيارمىكنند، و چه بسا تكبّر را در ناحيه علم مىدانند، خيال مىكنند يك چند كلمه كه انسان ياد گرفت،ديگر بايد از خط ويژه برود، نه از خط عمومى، اين حسابش با ديگران دو تا شده است، نه، مسأله اينطور نيست. اين سبب مىشود كه ارزش علم از دست برود. براى اينكه تكبّر موجب تنفر مردم است،واقعش اين است كه يك انسان حاضر نيست زير بار انسان ديگر برود، ولو داراى فضيلت هم باشد.اين تكبّر كه «فى مقابل التواضع» است، ارزش علم را از بين مىبرد، علم به تنهايى، يعنى به عنوان يكخزينهاى در مخزن انسان كه چندان نمىتواند ارزش داشته باشد. اين عيناً مثل اين مىماند كه يككسى صد ميليون پول در يك صندوقى بگذارد، در آن را هم قفل كند، سر سوزنى هم از او استفادهنكند، «ما الذى يترتّب على هذا المال من الفائدة»؟ علم براى استفاده جامعه است، براى اين است كهمردم استفاده كنند. لذا در آن تعبير، و شايد روايت هم هست كه مىگويد: «زكاة العلم نشره»، زكاتعلم، يعنى چيزى كه علم را تزكيه مىكند، چيزى كه آلودگى را از علم مىزدايد. علم هم آلودهمىشود، آلوده كه شد، زكات لازم دارد، زكات يعنى چيزى كه علم را پاك مىكند، يعنى از آلودگىبيرون مىآورد، اين است كه انسان علم را در اختيار جامعه بگذارد، جامعه از علم انسان استفاده كند،استفاده جامعه از علم كه عبارتٌ اُخرى از ارزش علم است، اين بر مبناى تواضع مستحكم است، و الاّدر صورت عدم تواضع، جامعه استفاده نمىكند، جامعه زير بار متكبّر نمىرود و در نتيجه ارزشعلم كنار مىرود.
آن مقدارى كه به نظر قاصر ما مىرسد، نكته اين كه امير المؤمنين (ع) تواضع را به منزله رأسعلم قرار دادند، اين است كه كما اينكه ارزش انسان به رأس است، ارزش علم در رابطه با جامعه بهتواضع است. اگر همراه با تواضع شد، جامعه از انسان و علم انسان استفاده مىكند، و الاّ استفادهنمىكند.
تمرينات
نظر مشهور در باره مجاز را نقد و بررسى كنيد
نظر صحيح در باره مجاز را بيان كنيد
هدف اصلى در اوامر مستعمَل در غير بعث و تحريك چيست توضيح دهيد
سرّ استفهام و تمنّى و ترجّىهاى قرآن را بنويسيد و توضيح دهيد
نسبت تواضع به علم بنا بر روايت اميرالمؤمنين (ع) چيست
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...