• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع صيغه امر يا هيئت «افعل» 223

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    واقعى بودن انشاء و اعتبارى بودن منشأ

    آنچه را كه ما در اوامر خودمان نسبت به فرزندانمان مى‏يابيم، اين است كه ما فرمانى صادرمى‏كنيم، صدور فرمان ملازم با تحقق مأموربه نيست، اينجا مسأله از بعث و تحريك واقعى جدامى‏شود، در بعث و تحريك واقعى مبعوث اليه حتماً تحقّق دارد، ولى اينجا صرفاً فرمان است كه «قديترتب عليه الاطاعة و قد يترتب عليه العصيان»، در عين اين كه مشابه با همان بعث و تحريك‏خارجى است، مغاير با او هم است. مشابهت به لحاظ اين است كه در هر دو هدف آمر و هدف صادركننده فرمان اين است كه مأموربه تحقّق پيدا كند، تمكّن از ماء در «جئنى بالماء»، و تمكّن از لحم در«اشتر اللحم» حاصل بشود. مشابهت در اين جهت است. اما مغايرت در تحقق و عدم تحقق مأموربه‏است، او ملازم با تحقق مأموربه است، و اين «قد يترتب عليه و قد لا يترتب عليه»، و اين را به اين‏كيفيّت تعبير بكنيد كه فرمان صادر شده است.
    آن مطلبى كه ديروز براى بعضى هضم نشده بود، اين است: صادر كردن فرمان يك واقعيّت است،براى اينكه فرمان به گفتن «اشتر اللحم»ها صادر مى‏شود، به گفتن «جئنى بالماء» صادر مى‏شود، صادركردن فرمان يك مسأله قولى است، و نفس تحقق قول واقعيّت دارد. اما بحث در خود فرمان است، درتمام مواردى كه انشاء تحقّق دارد، نفس انشاء واقعيّت است، نفس انشاء كه يك امر اعتبارى نيست،براى اينكه نفس انشاء يعنى قول «بعت» و تلفظ به لفظ «بعت»، نمى‏شود امر اعتبارى باشد. تلفظ به‏اين لفظ واقعيّت تكوينيّه دارد، خود انشاء هميشه واقعيّت است. «انما الكلام فى المُنشأ» است كه‏نبايد واقعيّت و حقيقتى داشته باشد. بلكه انسان ملكيّت را انشاء مى‏كند، زوجيّت را انشاء مى‏كند،«انشاء له واقعيّةٌ»، اما مُنشأ كه عبارت از زوجيّت است، يك امر اعتبارى است، ملكيّت امر اعتبارىٌ،اما انشاء مكليّت واقعيّت دارد، و آن كه ما در سابق به مرحوم آقاى بروجردى (قدّس سرّه) اعتراض‏مى‏كرديم، روى نفس همين انشاء بود كه مى‏گفتيم: واقعيّت دارد، اما خود منشأ در جميع امور انشائيّه‏و منها ما نحن فيه، لا محاله بايد يك امر اعتبارى باشد. پس ما به هيئت افعل به تعبير خودمان فرمان‏صادر مى‏كنيم، اما صادر كردن واقعيّت و حقيقت است، اما فرمان چيست؟ فرمانى كه شما صادركرديد، چه واقعيّتى پيدا شد؟ اين فرمان شما چه نقشى از واقعيّت دارد؟ در فرمان شما چه اثرى ازواقعيّت وجود دارد؟ جز اينكه به تعبير علمى و به تعبير اصطلاحى اسمش را بعث و تحريك‏اعتبارى مى‏گذاريم، و اين با همان كلمه فرمان فارسى هم كاملاً تطبيق مى‏كند، «ما معنى الفرمان؟»معناى فرمان چيست؟ فرمان واقعيّت بعث و تحريك حقيقى را كه ندارد، فرمان يك بعث و تحريك‏اعتبارى عقلايى است كه زمينه براى اطاعت و عصيان است، مورد براى اطاعت و عصيان است، وآثارى كه بر اين اطاعت و عصيان ترتب پيدا مى‏كند، «من استحقاق العقوبة و المثوبة و امثال ذلك من‏الآثار». پس آنچه كه وجداناً و با ملاحظه اوامر صادره از خودمان مى‏يابيم، در هيئتهاى افعلى كه-فعلاً آن نوع اوّل مقصود ما است- هدف آمر اين است كه واقعاً اين مأموربه در خارج تحقّق پيداكند، مثل «اقيموا الصّلوة، آتوا الزكوة» و امثال ذلك كه هدف خداوند تحقق اين مسائل در خارج‏است، نماز و روزه از عبد در خارج واقع بشود. منتهى ما گفتيم: اين صدور فرمان كه يك واقعيّت‏است، يك مصداق براى طلب و تلاش واقعى است. يعنى مولايى كه براى تمكّن از آب تلاش‏مى‏كند، اين تلاش در حقيقت چند جور است: يك وقت خودش حركت مى‏كند و دسترسى به آب‏پيدا مى‏كند، يك وقت بعث و تحريك واقعى نسبت به عبد انجام مى‏دهد، اين هم طلب است. بعث وتحريك واقعى هم تلاش و سعى براى تحقق مأموربه در خارج است. اين صدور فرمان، اين هم يك‏مصداق براى طلب است، براى اينكه بين مولايى كه فرمان صادر مى‏كند، و مولايى كه اصلاً فرمان هم‏صادر نمى‏كند، يك فرق وجود دارد: فرقش اين است كه اين يك گام و بلكه بيش از يك گام براى‏رسيدن و تحقق مأموربه برداشته، اما مولايى كه هيچ امرى از او صادر نمى‏شود، حتّى يك گام هم‏براى تحقّق مأموربه در خارج برنداشته است. همين گامى كه براى تحقق مأموربه با صدور فرمان‏برداشته مى‏شود، اين طلب است، طلب واقعى است، طلب به معناى فعّاليّت كردن، به معناى تلاش‏كردن، به معناى عمل كردن براى رسيدن به مطلوب، اين هم يك راه و يك نوع عمل و فعاليّت براى‏رسيدن به مطلوب است، و او امر است. مخصوصاً نسبت به افراد متشخص كه اصلاً شأنشان اين‏نيست كه بعث و تحريك عملى داشته باشند. وقتى يك مرجعى مى‏خواهد به يك هدفى برسد، فقطفرمان صادر مى‏كند. همين صادر كردن فرمان «هذا طلبٌ»، جديّت و فعاليّت براى تحقق مأموربه درخارج است. ممكن است در ذهن شما بيايد كه چرا ما اسم خود بعث و تحريك اعتبارى را - نه انشاءالبعث و التحريك، مُنشأ كه عبارت از بعث و تحريك اعتبارى است - طلب نگذاريم؟ به اين مُنشأ هم‏طلب بگوييم، چه مانعى دارد؟ آن وقت در حقيقت اختلاف ما با مرحوم آخوند(ره) فقط بر سر اسم‏بشود.

    فرق بين بعث و تحريك و طلب

    علاوه بر اين كه ما طلب اعتبارى نداريم، يك قراينى هم ذكر مى‏كنيم كه به هيچ وجه نمى‏شوداسم اين بعث و تحريك اعتبارى را طلب گذاشت، آن قراين چيست؟ يكى اينكه در مادّه طلب به‏حسب موارد استعمال شما يك طالب و يك مطلوب داريد، و به عبارت ديگر در مادّه طلب تعدّدشخص لازم نيست، آنجايى كه ما كلمه طلب را استعمال مى‏كنيم، لازم نيست كه دو تا شخص باشد،اصلاً كلمه طلب به دو شخص ارتباط ندارد. شما جميع استعمالات طلب را ملاحظه كنيد، «طالب‏العلم» اين انسان طالب است، علم هم مطلوب است، ديگر شخص دوّمى در تحقّق معناى طلب‏ضرورت ندارد. طالب الدنيا، طالب الاخرة، طالب المال، طالب العلم، طالب هر چيزى كه شمامى‏آوريد، يك طالب و يك مطلوب وجود دارد. امّا در معناى طلب و در موارد استعمال مادّه طلب كه‏ما برخورد مى‏كنيم، هيچ شخص ديگرى مطرح نيست. در حالى كه در معناى بعث و تحريك تعدّدلازم است، تعدّد شخص لازم است، نه فقط يك فاعل و يك مفعولى مثل طالب و مطلوب ضرورت‏داشته باشد. بعث هميشه باعث لازم دارد، يعنى انسان بعث كننده، و مبعوث - يعنى انسان بعث شده -لازم دارد. در معناى بعث حتماً تعدّد شخص ضرورت دارد، و الاّ بعث و تحريك تحقّق پيدا نمى‏كند،باعث و مبعوث كه مبعوث عبارت از انسان ديگر است. منتها ما يك مبعوث اليه هم لازم داريم،مى‏گوييم: «زيد بعث عمرواً»، حتى در بعث و تحريك واقعى هم اين طور است، اين خصوصيّتى‏است كه در مطلق بعث و تحريك است، چه واقعى و چه اعتبارى، «زيدٌ بعث عمرواً الى كذا، زيديسمّى باعثاً و عمرواً يسمّى مبعوثا». و آن كه كلمه «الى» را سرش در مى‏آوريم، او مبعوث اليه است.
    وقتى «اقيموا الصلاة» را ملاحظه مى‏كنيم، مى‏گوييم: «انّ الله بعثنا الى الصلاة»، الله باعث، اين «نا»در «بعثنا» مبعوث، «الى الصلاة»، صلاة مبعوث اليه. در بعث و تحرّك چنين مسايلى مطرح است كه‏دو انسان و يك مبعوث اليه لازم دارد، اما در باب طلب تعدّد شخص مطرح نيست، و ضرورتى براى‏وجود يك شخص ديگرى براى تحقق طلب در كار نيست.
    در باب بعث ما تعدد شخص لازم داريم، باعث، مبعوث و مبعوث اليه، اما در باب طلب ما طالب‏و مطلوب داريم. بله گاهى به مكلّفى كه مأمورِ به انجام كار است كه از او تعبير به مبعوث مى‏كنيم،مى‏گويند: «مطلوب منه»، يعنى اين كسى است كه از او طلب شده است. به نظر مى‏رسد اينهايى كه‏كلمه مطلوب منه را استعمال مى‏كنند، يك استعمال جعلى تازه اگر ما اين استعمال را هم قبول كنيم، و بگوييم: مطلوب منه هم در كلام سيّدنا الاستاذ الاعظم الامام (قدّس سرّه الشريف) اشاره به اين معنا شده است، - البته نه به‏اين صورتى كه من عرض كردم - ايشان اشاره كردند كه «هيئت افعل وضعت للبعث و الاقراع، اماللبعث و الاقراع الحقيقى بل للبعث و الاقراع الاعتبارى». به نظر خودم مسأله خيلى روشن است. به‏اين صورت در كلام ايشان اين معنا مطرح نشده است.

    استعمال امر در غير بعث و تحريك

    در نتيجه در مواردى كه هدف آمر تحقق مأموربه از عبد يا فرزند يا امثال ذلك است، بايد بگوييم:«هيئت افعل وضعت لانشاء البعث و التحريك الاعتبارى»، و اين بعث و تحريك اعتبارى مثل سايراعتباريّات منشأ آثارى عند العقلا است و «يترتب عليها آثارٌ عند العقلاء». و اما در موارد ديگر،آنجاهايى كه چند مثال ذكر كرديم، آنجايى كه در مقام تعجيز به كار مى‏رود، مثل «فأتوا بسورة من‏مثله»، آنجايى كه در مقام تسخير به كار مى‏رود، مثل «كونوا قردة خاسئين»، آنجايى كه در مقام تهديدبه كار مى‏رود، مثل «اعملوا ما شئتم»، و آنجايى كه در مقام تمنّى و ترجّى به كار مى‏رود، مثل همين‏شعر معروف «الا يا ايّها الليل الطويل انجلى»، يعنى «الا انجلى» اين بعث روى انجلى است، «الاانجلى» خطاب به ليل طويل مى‏كند، مى‏گويد: تو چرا منجلى نمى‏شوى و تبدّل به صبح پيدانمى‏كنى؟ از تو شايسته است كه هر چه سريعتر حالت اصباح و صبح در تو پيدا بشود، «انجلى» صيغه‏امر است، هيئت افعل است، در مقام تمنّى و ترجّى است، يعنى اميد اين معنا را دارد كه براى ليل‏حالت انجلا و اصباح پيش بيايد.
    و همين طور موارد ديگرى كه ما مى‏بينيم هيئت افعل به عنوان صدور فرمان استعمال نشده‏است، بلكه در مقامات ديگر است، در اين موارد ما چه بگوييم؟ بگوييم: مستعملٌ فيه عبارت ازهمين عناوين است؟ اين را مرحوم آخوند(ره) هم نفى كردند، و حق هم با مرحوم آخوند بود كه«فأتوا بسورة من مثله»، اين طور نيست كه اين هيئت افعل «فأتوا استعمل فى معنىٍ و هو التعجيز» كه‏مستعمل فيه هيئت افعل تعجيز باشد، يا آن مثالهاى ديگرى كه براى تسخير و امثال ذلك ذكر كرديم،كسى اين احتمال را بدهد كه مستعمل فيه عبارت از خود اين معانى متعدّده باشد.
    روى مبناى خودمان كه در مفاد هيئت افعل پيموديم، بگوييم: در اين موارد هم هيئت افعل دربعث و تحريك اعتبارى استعمال شده است، لكن براى آن اغراض تعجيز و تسخير و امثال ذلك،منتها با توجه به يك نكته‏اى كه ما اين نكته را به صورت كلّى در باب مجاز در همين دوره از بحث‏مفصّل عرض كرديم، الان هم اشاره مى‏كنيم كه ما در باب مجاز آن حرف مشهور را كه مجاز راعبارت از تبادل لفظ و تلاعب به لفظ مى‏دانند، مثلاً شما لفظ زيد را بر داريد، جاىِ آن لفظ اسد رابگذاريد، اما معنا همان معناى زيد است، معنا همان معناى رجل شجاع است، بدون اينكه اصلاًمعناى اسد مطرح باشد. اگر شما در مقام رعايت علاقه، پاى معناى اسد را در كار آورديد، مشهورمى‏گويند: سكاكى در خصوص استعاره كه يك قسم از اقسام مجاز است، منتها علاقه‏اش علاقه مشابهت‏است، خصوص علاقه مشابهت كه مسمّى به استعاره است و «نوعٌ من اقسام المجاز»، در مطوّل ومختصر كه سابقاً خوانده مى‏شد، آنجا مطرح شده كه سكاكى يك نظر خاصى در باب استعاره دارد.آنجا مى‏گويد: ما كلمه اسد را در «رأيت اسداً يرمى»، در همان معناى خودش استعمال مى‏كنيم،مستعمل فيه معناى خودش است، منتها در معنا يك توسعه‏اى قائل مى‏شويم، مى‏گوييم: حيوان‏مفترس كه معناى اسد است، گسترش دارد، يك افراد حقيقيّه واقعيّه و يك افراد ادعائيّه و مصاديق‏ادعائيّه دارد، وقتى ما كلمه اسد را بر زيد اطلاق مى‏كنيم، اين را مصداق ادعائى معناى حقيقى آن اسدقرار مى‏دهيم كه ضمن اين كه معناى حقيقى است، مستعمل فيه هم هست. ما در باب مجاز همان‏طورى كه امام بزرگوارمان «تبعاً لاستاذه» كه استاد ايشان صاحب وقاية الاذهان است، تحقيقى درمسأله مجاز داشت كه مفصّل عرض كرديم، و الآن اشاره مى‏كنم، شبيه همين مطلب سكاكى است،يك مختصرى در بعضى از جهات با هم فرق دارند. شبيه همين مطلب را در تمامى مجازات معتقدشدند كه بسيار حرف ظريف و ذوقى، و در عين حال منطقى است، و آن اين است كه در هيچ كجا، درهيچ مجازى با هيچ علاقه‏اى از آن علاقه‏هاى بيست و پنج گانه كه علاقه مشابهت يكى از آن علايق‏بيست و پنج گانه است، در هيچ كجا لفظ در غير معناى حقيقى خودش استعمال نمى‏شود، همه جا درمعناى حقيقى خودش استعمال مى‏شود. منتها گاهى انسان وقتى كه لفظ را در معناى حقيقى استعمال‏مى‏كند، ثابت و راكد مى‏ماند، گاهى معناى حقيقى به منزله يك پلى واقع مى‏شود كه انسان از آن پل‏عبور مى‏كند و به معناى مجازى مى‏رسد. اما مستعمل فيه همان معناى حقيقى است، «مستعمل فيه‏فى جميع المجازات ليس الاّ المعنى الحقيقى»، فرق بين معناى حقيقى ومجازى در ركود بر معناى‏حقيقى و عبور از معناى حقيقى است.
    اين كه به حقيقت، حقيقت مى‏گويند، حقيقت يعنى ثابت، يعنى ديگر معبر نيست، ثابت است.معناى حقيقى آنجايى است كه خودش مراد است، خودش ثابت است، ديگر پلى براى معناى ديگرى‏قرار نگرفته است. اما آنجايى كه پاى معناى مجازى مطرح است، ما مى‏خواهيم روى معناى حقيقى پابگذاريم و از معناى حقيقى مستعمل فيه «الى المعنى المجازى» عبور كنيم كه در حقيقت هدف‏اقصاى ما و غايت نهايى عبارت از معناى مجازى است، اما «بنحو العبور من المعنى الحقيقى». در اين‏رابطه نظرم اين است كه چون مبناى خيلى جالبى است ان شاء الله مختصر توضيحى عرض مى‏كنيم.

    تمرينات

    انشاء و مُنشأ، كدام اعتبارى و كدام واقعى است توضيح دهيد
    فرق بين بعث و تحريك و طلب را بيان كنيد
    مستعمل فيه امر در صورتى كه در غير بعث و تحريك استعمال شده باشد، چيست بامثال توضيح دهيد
    مراد از حقيقت و مجاز چيست