• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع صيغه امر يا هيئت «افعل» 222

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    اكثر موارد استعمال هيئت افعل، تحقق مادّه افعل در خارج

    اگر اراده و طلب دو معناى متغاير داشته باشند، و به لحاظ اين كه هر دو واقعيّت هستند هيچ كدام‏قابليّت تعلّق انشاء نداشته باشند: يكى واقعيّت خارجيّه ملموس و يكى واقعيت نفسانيّه؛ بحث‏مى‏شود كه مفاد هيئت افعل چيست؟ و واضع هيئت افعل را براى چه چيز وضع كرده؟ با توجه به اين‏كه مفاد هيئت افعل يك معناى انشايى است، و ما در باب انشاء و حقيقت انشاء بحث مفصّلى داشتيم‏كه «ما معنى الانشاء؟» انشاء اين بود كه يك امر اعتبارى به وسيله لفظ و يا «ما يقوم مقام اللفظ» تحقق‏پيدا كند، بيع به سبب بعت و يا به سبب معاطاتى كه جانشين لفظ است، تحقق پيدا كند. در باب هيئت‏افعل مسأله چطور است؟ به حسب موارد استعمال، عرض كرديم كه هيئت افعل در دو مورداستعمال مى‏شود، يك مورد كه اكثريّت موارد هيئت افعل را تشكيل مى‏دهد، جايى است كه آمر وگوينده هيئت افعل مى‏خواهد «مأموربه» به وسيله عبد و يا فرزندش در خارج تحقق پيدا كند، و ياخداوند نسبت به بندگانش. اكثريّت موارد استعمال هيئت افعل در چنين موقعيّتى است كه هدف آمرو استعمال كننده هيئت افعل، اين است كه اين مأموربه، يعنى مادّه افعل در خارج وقوع پيدا كند،صلاة و زكات در خارج محقّق بشود.

    بررسى واقعيّت معناى اوامر

    مواردى هم داريم كه هدف اين معنا نيست، مثل موارد تعجيز، تسخير و انذار و تهديد و تمنّى وترجّى كه به او اشاره شد. در مورد اوّل آنجايى كه مولا مى‏خواهد مأموربه توسط مأمور در خارج‏انجام بگيرد، مثل اينكه به عبدش مى‏گويد: «اشتر اللحم»، يا به فرزندش مى‏گويد: «جئنى بالماء»،چون اين يك مطلبى است كه مبتلابه خودمان هم هست، هر روز شايد ده‏ها، بلكه صدها بار نسبت به‏فرزندمان امر صادر مى‏كنيم، بايد يك بررسى دقيق و يك تحليلى در رابطه با همين اوامر خودمان‏داشته باشيم و ببينيم واقعيّت اينها چيست؟ شكى نيست كه در قسم اوّل اوامر يك واقعيّتى تحقق‏دارد، آن كسى كه به عبد خودش دستور صادر مى‏كند، و «اشتر اللحم» را ذكر مى‏كند، بلا اشكال اين‏علاقه به اين معنا دارد كه لحم در اختيار او باشد، يعنى تمكّن از لحم داشته باشد، دسترسى به لحم‏داشته باشد.
    پدرى كه به فرزندش مى‏گويد: «جئنى بالماء»، در قسم اوّل جاى ترديد نيست كه اين پدر مثلاً به‏علّت عطش، علاقه كامل دارد به اينكه ظرف آب در مقابل او و در اختيار او قرار داده بشود، اين علاقه‏يك واقعيّتى است كه در قسم اوّل اوامر مى‏بينيم، و در عين اين كه اين علاقه را مى‏بينيم، به يك‏نكته‏اى هم برخورد مى‏كنيم، و آن اين است كه اين طور نيست كه بين امر و بين اين علاقه يك‏ملازمه‏اى تحقق داشته باشد، يعنى اگر امر نبود، علاقه هم نبود، آيا مسأله اين طور است كه بين امر وبين علاقه ملازمه تحقق دارد؟ يك ارتباط واقعى اينگونه تحقق دارد كه اگر امر نباشد، علاقه هم‏وجود ندارد؟
    نه! اين كسى كه علاقه دارد به اين كه تمكّن از ماء پيدا كند، لرفع العطش، البته معمولاً اين شخص‏امر صادر مى‏كند، امّا اين طور نيست كه امر او نقشى در اين علاقه داشته باشد.
    ممكن است انسان گاهى به علّت نبودن شرايط، اين علاقه به حدّ كامل در او وجود داشته باشد،مع ذلك امر هم صادر نكند، صدور الامر ملازم با اين علاقه نيست، اين علاقه يك واقعيّتى است كه‏در اين موارد تحقق دارد. اگر امر هم نباشد، باز اين علاقه به جاى خودش محفوظ است، منتهى ما ازامر اين علاقه را كشف مى‏كنيم.
    گاهى هم ممكن است از راه ديگرى غير از مسأله امر پى به علاقه ببريم. پس در اين موارد علاقه‏آمر به تحقق مأموربه در خارج، و به اين كه تمكّن از ماء داشته باشد، تمكّن از لحم داشته باشد، اين‏يك واقعيّتى است كه جاى ترديد نيست، و ايجاد كننده اين واقعيّت هم مسأله امر نخواهد بود.

    ارتباط بين امر و عمل در خارج

    مطلب دوّمى كه به حسب واقع ملاحظه مى‏كنيم، اين است كه بين اين امر و بين تحقّق عمل درخارج، چه ارتباطى است؟ آيا ارتباط علّت و معلول است؟ يعنى به مجرّدى كه امر تحقق پيدا كرد،مأموربه در خارج وجود پيدا مى‏كند؟ يعنى همان طورى كه «النار علّةٌ للحرارة و الشمس علّةٌ للنّور والضياء»، آيا در باب امر همين اوامرى كه از خود ما صادر مى‏شود، يك چنين علّيّتى ملاحظه مى‏كنيم؟خارجاً مى‏بينيم مسأله اين طور نيست. اوامرى كه ما صادر مى‏كنيم، گاهى به دنبال اين اوامر اطاعت وموافقت تحقق پيدا مى‏كند، و گاهى به دنبال اين اوامر اطاعت و موافقت تحقق پيدا نمى‏كند، بچه امرپدر را مخالفت مى‏كند، و چه بسا عبد امر مولا را مخالفت مى‏كند، آيا حقيقت امر در موارد عصيان واطاعت تغيير مى‏كند؟ يعنى آنجايى كه يك امرى به عنوان موافقت اطاعت نمى‏شود، از نظر امرى‏كمبودى در آن وجود دارد؟ عصيان و اطاعت در خود امر و ماهيّت امر فرق ايجاد مى‏كنند؟ يا اينكه‏واقعيّت مسأله اين است كه هيچ فرقى ايجاد نمى‏كنند؟ امر موضوع براى اطاعت و عصيان است، «قديتحقّق اطاعته و قد يتحقّق عصيانه»، من دون اينكه در امر هيچ فرقى وجود داشته باشد. اگر دو مولاباشد، يك مولا دستورى به عبد خودش داد و اطاعت كرد، و مولاى ديگر دستورى به عبد خودش‏داد و اطاعت نكرد، كسى نمى‏گويد: اين دو امر با هم فرق دارند. دو عبد با هم فرق دارند. او عبد مطيع‏است، اين عبد عاصى است، «و امّا من ناحية الامر فلا فرق بين الموردين و بين المقامين». اين هم يك‏واقعيّت است كه ما به اين واقعيّت آگاه هستيم.
    از آن طرف همان طورى كه مرحوم آقاى بروجردى(ره) اشاره كردند، و ما هم اشاره كرديم، مولادر آنجايى كه مى‏خواهد به هدف خودش برسد، گفتيم: دو تا راه برايش وجود دارد، آنجايى كه‏مى‏خواهد به وسيله عبد اين مأموربه در خارج تحقق پيدا كند، اين هدف مولا محقّق بشود، گفتيم:«انّ للمولى طريقين»: يك طريق عبارت از اين است كه دست عبد را بگيرد و او را وادار كند، مثل يك‏ابزارى كه در تحت اراده انسان است، با يك بعث عملى و يك تحريك واقعى تكوينى، عبد را براى‏انجام مأموربه مجبور كند، مثل اين كه يك حالت تسخير تكوينى در رابطه با اين عبد اعمال مى‏كند،دستش را مى‏گيرد، او را به جانب انجام مأموربه مى‏كشاند، و با بعث و تحريك عملى مأموربه تحقق‏پيدا مى‏كند. امّا يك راه ديگر اين است كه مولا امر صادر كند، دستور صادر كند، كلمه «ادخل السوق واشتر اللحم» از ناحيه مولا صادر شود، اين دو راه با هم فرق مى‏كند. در راه اوّل كه بعث و تحريك‏عملى باشد، ديگر عصيان در آن تصوّر نمى‏شود. براى اينكه مقصود ما از بعث و تحريك عملى، مثل‏اين مى‏ماند كانّ اين عبد را مسخّر بكند با كشيدن، با دست او را گرفتن، به روى زمين كشيدن، براى‏اينكه مأموربه در خارج محقق بشود. اگر يك جايى فرض كرديم محقّق نشد، اصلاً آن بعث وتحريك عملى مقصود ما نيست، مقصود ما از بعث و تحريك عملى آن است كه به دنبال آن، مبعوث‏اليه در خارج تحقّق پيدا كند. در بعث و تحريك عملى مسأله عصيان، عدم تحقق مبعوث اليه، مخالفةالبعث، ديگر تحقّق ندارد، مثل همين «النّار سبب للحرارة و الشمس سبب للنور و الضياء» مى‏ماند.
    امّا در باب اوامر، انسان هر كارى بخواهد بكند، امر علّيّت براى اطاعت و تحقق ندارد، گاهى به‏دنبال او اطاعت تحقّق پيدا مى‏كند، گاهى هم به دنبال او مولا به هدف خودش نمى‏رسد، و مأموربه‏در خارج تحقّق پيدا نمى‏كند.
    (سؤال ... و جواب استاد): ما مى‏خواهيم هيئت افعل را معنا كنيم، «أقيموا الصلاة»اى كه مثلاً صدمليون نماز مى‏خوانند و هزار مليون نمى‏خوانند، ما بعث و تحريك عملى را در يك رديف آورديم،و الاّ خيلى چيزها هست كه اصلاً ارتباطى به امر ندارد.

    متعلّق انشاء در اوامر

    بعد از آن كه ما اين مراحل را گذارنديم، مولا با هيئت افعل چه كار كرده است؟ وقتى كه ما همه‏اين مراحل را گذرانديم، در حقيقت اصلاً اراده و طلب را كنار گذاشتيم، براى اينكه آنها دو واقعيّت‏غير قابل انشاء هستند، پس اصلاً نبايد سراغ آنها رفت. جمله هم جمله انشايى است، از آن طرف بابعث و تحريك واقعى و حقيقى هم متفاوت است، بعث و تحريك عملى علّيّت تامه دارد، امّا در بعث‏و تحريك قولى هيچ گونه علّيّتى وجود ندارد، «قد يتحقّق الموافقة و قد لا يتحقق». پس مولا در«اشتر اللحم» و «جئنى بالماء»، بما انّه جملة انشائيّه چه چيز را انشاء كرده است؟ همه حرفها و نقطه‏حساس بحث اينجا است. تنها چيزى كه اينجا به عنوان حلّ اين مسأله به نظر مى‏رسد، اين است، بامشابهتى كه اين امر به بعث و تحريك عملى دارد، براى اينكه اينها دو راه براى رسيدن مولا به‏مقصود خودش هست، منتها موفقيّت يك راه صد در صد است. امّا راه ديگر، امكان مخالفت در آن‏وجود دارد، با توجّه به اينكه راه رسيدن مولا به مقصود خودش اين دو راه هست، تنها چيزى كه اينجامى‏تواند مطرح بشود، اين است كه بگوييم: ما دو جور بعث و تحريك داريم: يك بعث و تحريك‏واقعى و تكوينى داريم، آن بعث و تحريك واقعى و تكوينى كه با دست مولا و با عمل مولا و باكشيدن عبد به جانب تحقق مأموربه است، «لا يكون قابلاً للانشاء»، امّا يك بعث و تحريك اعتبارى‏داريم، اين هم مثل ساير مسايل اعتباريّه است، و قابليّت براى تحقق انشاء دارد، همان طورى كه شماملكيّت را انشاء مى‏كنيد، «تمليك عين بمالٍ» را انشاء مى‏كنيد، و ملكيّت هم امرٌ اعتبارى، و معناى امراعتبارى اين نيست كه يك امر تخيّلى است، اتفاقاً كثيرى از احكام شرعيّه ما روى همين اموراعتباريّه بار شده است، ملكيّت كه آمد، جواز تصرّف مى‏آيد، جواز نقل و انتقال مى‏آيد، «لا بيع الاّ فى‏ملكٍ» براى مشترى تحقّق پيدا مى‏كند، زوجيّت كه امر اعتبارى است، وقتى كه اعتبار شد، مى‏بينيم‏هزاران احكام بر اين زوجيّت مترتب است. اين كسى كه قبل از ازدواج حتى حق يك نظر نسبت به‏اين زن نداشت، «لان النظر سهم من سهام ابليس»، به مجرّدى كه ازدواج تحقق پيدا كرد، «يجوز له‏جميع ما يمكن ان يتحقّق به الاستمتاع» بر اين امور اعتباريّه اثر مترتب است. چون مقصود از اعتبارتخيّل نيست، مقصود از اعتبار اين است كه شارع و عقلا و يا هر دو نشستند و چيزى را به نام زوجيّت‏اعتبار كردند و احكام فراوان بر اين زوجيّت بار كردند. در باب حرّيّت و رقيّت هم مسأله همين طوراست. چقدر از نظر احكام بين حُرّ و عبد فاصله وجود دارد كه عبد سر تا پا «مِلكٌ لمولى و لا يقدرعلى شى‏ء»، امّا حرّ در تمام مسائلش آزاد و مستقلّ است و «يقدر على» خيلى از اشياء كه به نحواستقلال عمل بكند. اينجا هم بگوييم: ما يك بعث و تحريك اعتبارى داريم، غير از آن بعث وتحريك واقعى حقيقى تكوينى كه قابليّت تعلّق انشاء به هيچ وجه ندارد. يك بعث و تحريك‏اعتبارى داريم كه اين بعث و تحريك اعتبارى به واسطه افعل انشاء مى‏شود و تحقق پيدا مى‏كند ومثل ساير امور اعتباريّه مَنشأ براى آثارى است، يك اثرش اين است كه اگر عبد اين بعث و تحريك‏اعتبارى را موافقت كند و مأموربه را انجام بدهد، «يستحقق المثوبة»، عقلا به استحقاق مثوبت حكم‏مى‏كنند، و اگر بعث و تحريك اعتبارى مخالفت شد، به نظر عقلا استحقاق عقوبت حقيقى بر آن‏ترتّب پيدا مى‏كند. پس آنچه را كه انسان با تحليل اوامر خودش با توجه به مباحث گذشته، با توجّه به‏اين كه انشاء بايد به يك امر اعتبارى تعلّق بگيرد، با توجه به اينكه اين بعث و تحريك اعتبارى هم‏رديف بعث و تحريك عملى است، وقتى انسان اينها را روى هم مى‏گذارد، به اين نتيجه مى‏رسد كه‏آمر با هيئت افعل بعث و تحريك اعتبارى را انشاء مى‏كند، و اين بوسيله انشاء بعث و تحريك درعالم اعتبار تحقّق پيدا مى‏كند، و اين زمينه براى ترتب احكام و آثارى است. كما اينكه در ساير اموراعتباريّه زمينه براى ترتّب احكام و آثار خواهد بود.
    (سؤال ... و جواب استاد): بعث قولى همان بعث اعتبارى است، خود اين بعث اعتبارى است،بعث قولى يعنى «البعث الاعتبارى المُنشأ بالقول»، ما اسم اين را بعث قولى مى‏گذاريم.
    ممكن است شما اينجا يك حرفى بزنيد، كما اينكه در ذهنهاى ما هم از وقتى كه با كفايه و غيركفايه سر و كار پيدا كرديم، همين معنا مى‏آيد، و آن اين است كه چه مانعى دارد از اين بعث و تحريك‏قولى اعتبارى، تعبير به طلب بكنيم؟ بگوييم: اسم اين هم طلب است. يعنى در حقيقت كسى به ما اين‏طور بگويد: شما فقط عبارت مرحوم آخوند را بر داشتيد عوض كرديد، ايشان در مفاد هيئت افعل‏همان انشاء طلب را ذكر مى‏كرد، شما كلمه انشاء طلب را برداشتيد، جاى آن انشاء بعث و تحريك‏اعتبارى گذاشتيد. آيا اين صرفاً تغيير در عبارت است؟ يا با توجه به حرفهاى گذاشته اين دو تا مطلب‏متغاير با هم است؟
    اوّلاً ما گفتيم: طلب يك واقعيّت است، ما طلب اعتبارى نداريم، طلب اعتبارى كجا است؟ شما به‏لغت و عرف مراجعه كنيد، هر كجا كلمه طلب را به كار مى‏برد، طلب به معناى همان سعى و تلاش‏خارجى و به معناى جدّ و جهد خارجى است، منتها يك نكته‏اى را ما ذكر كرديم، گفتيم: مولا در بعث‏خودش هم يك مصداقى براى طلب ايجاد مى‏كند، يعنى مولايى كه مى‏خواهد اين مأموربه در خارج‏توسط عبد واقع بشود، يك وقت دست عبد را مى‏گيرد، «هذا (تلاش) من المولى لتحقق المأمور به‏فى الخارج». همين طور اگر امر هم بكند، امرْ خودش تلاش براى تحقق مأموربه در خارج است اين‏هم يك نوع تلاشى است از مولا براى تحقق مأموربه. فرق است بين مولايى كه هيچ امرى صادرنكند، و بين مولايى كه براى تحقق مأموربه امر صادر مى‏كند. نفس اصدار الامر عبارت از مصداق‏طلب است. امّا بحث ما در اين نيست، بحث ما در اين است كه در هيئت افعل چه چيز انشاء شده‏است؟

    تعلّق انشاء به امر اعتبارى

    به عبارت روشن‏تر يك وقت شما خود انشاء را يك مصداقى براى طلب مى‏دانيد، به مولامى‏گويند: مولا! چرا سعى و تلاش نمى‏كنى؟ مولا مى‏گويد: من سعى كردم. مى‏گويند: سعى تو چه‏بود؟ مى‏گويد: امر صادر كردم. امر صادر كردن نوعى از تلاش است، نوعى از جد و جهد براى‏رسيدن به مقصود است، امّا نفس الامر مصداق طلب است، يعنى به انشاء، طلب تحقّق پيدا مى‏كند، امّابحث ما در يك مرحله قبل است، آن مرحله قبل اين است كه انشاء شما به چه چيز تعلق گرفته است؟آيا مى‏توانيم بگوييم: انشاء ما به طلب متعلّق شده است؟ اگر انشاء به طلب متعلّق شده، پس معنايش‏اين است كه واقعيّتها و حقيقتها قابل تعلّق انشاء است، در حاليكه واقعيّت قابل تعلّق انشاء نيست،انشاء بايد به امر اعتبارى تعلّق بگيرد. پس ما اصدار الامر را مصداق طلب مى‏گيريم، امّا اين معنايش‏اين نيست كه انشاء به طلب متعلق شده است، طلب قابل تعلّق انشاء نيست. و اين اشكال مهمى بودكه به مرحوم آخوند ذكر كردم. امّا بعث و تحريك اعتبارى «بما أنّه امرٌ اعتبارىٌ قابلاً لتعلّق الانشاء». ازنظر تعبيرات و استعمالات دليل بر اين است كه كسى به هيچ عنوان نمى‏تواند از اين بعث و تحريك‏اعتبارى تعبير به طلب كند، انشاء بعث و تحريك اعتبارى طلبٌ، امّا نفس البعث و التحريك كه مُنشأما است، و همان چيزى است كه ما كلمه انشاء را به او اضافه مى‏كنيم، «هذا مغاير للطلب».
    خلاصه بحث اين شد: آنچه در مفاد هيئت افعل به نظر مى‏رسد، و اين كه انشاء در هيئت افعل به‏چه چيز تعلّق مى‏گيرد، ما غير از اين با خصوصيّات و با قراين، هيچ راهى نداريم كه بگوييم: بعث وتحريك اعتبارى تحقق دارد، و او موضوع براى آثار است، و هيئت افعل وضع شده براى اينكه آن‏بعث و تحريك اعتبارى انشاء بشود، همان طورى كه بعث و مفادش دلالت مى‏كند، يعنى براى اين‏است كه به وسيله «بعت» بيع انشاء بشود، و «تمليك عين بمالٍ» بوسيله بعت انشاء بشود. اينجا هم به‏سبب هيئت افعل همان بعث و تحريك اعتبارى انشاء مى‏شود، شواهدى هم دارد كه بعد عرض‏مى‏كنيم.

    تمرينات

    موارد استعمال هيئت افعل چيست توضيح دهيد
    واقعيّت و حقيقت معناى اوامر را بنويسيد و توضيح دهيد
    ارتباط بين امر و عمل در خارج را بنويسيد و توضيح دهيد
    انشاء در اوامر به چه چيز تعلَّق مى‏گيرد بيان كنيد