• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع صيغه امر يا هيئت «افعل» 221

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    وضع صيغه امر يا هيئت افعل

    بحث در باره مادّه امر بود، يعنى «الف» و «ميم» و «راء» كه جهات مختلفه‏اى از بحث در همين‏رابطه ذكر شد. فصل بعدى راجع به «صيغه امر» است كه مقصود از صيغه امر همان «افعل» و وزنهاى‏مشابه «افعل» است، هم در مجرّد، هم «مزيدٌ فيه» و هم رباعى مجرّد. و بحث ما هم در اينجا اختصاص‏به هيئت افعل دارد، يعنى گرچه ما تعبير به صيغه امر مى‏كنيم، و صيغه مركّب از هيئت و مادّه است،مجموع هيئت و مادّه را تعبير به صيغه مى‏كنند، لكن بحث ما تنها مربوط به هيئت است، و ما در رابطه‏با موادّش كه ضربْ و قتل و امثال ذلك باشد، بحثى نداريم. پس در حقيقت موضوع بحث تمركزدارد در هيئت «افعل و ما يشابهه من سائر هيئات صيغة الامر»، و محور بحث هم اين است.
    ما براى هر مادّه‏اى يك وضعى قائل هستيم، منتهى اوّلين چيزى كه وضع مى‏شود، آيا مصدر است‏بنابر اينكه مصدر اصل كلام باشد؟ يا يك مادّه عارى از هر گونه هيئت است؟ و اگر هيئت هم‏مصدرى باشد، خود هيئتش به عنوان امكان تلفظ مطرح است؟ همان طورى كه هر مادّه‏اى داراى‏وزن مستقلّى است، بلا اشكال هر هيئتى هم داراى وضع مستقلّى است، حالا اسمش را وضع نوعى‏بگذاريم، يا وضع شخصى بگذاريم، آن يك بحث ديگر است. امّا بلا اشكال هيئت فعل ماضى«وضعت لمعنى خاص»، هيئت فعل مضارع داراى معناى خاصى است، اسم فاعل و مفعول هكذا،طبعاً هيئت افعل هم در اين رديف بايد داراى معناى خاصى باشد، و اين هيئت افعل كه عارض لفظمى‏شود، براى تفهيم يك معنا و مفهومى است، اين هيئت هم كسائر الهيئات است.

    مفاد هيئت إفعل

    مفاد و موضوع له هيئت افعل چيست؟ انسان كه موارد استعمال را ملاحظه مى‏كند، مقامات‏استعمال اين هيئت را مختلف مى‏بيند. اكثراً اين هيئت در مقام امر استعمال مى‏شود براى اينكه آمر ازراه اين هيئت به هدفش برسد و به مقصودش نايل بشود؛ مى‏گويد: «ادخل السوق و اشتر اللحم»،تعبير به «ادخل و اشتر» براى اين است كه هدف، تمكّن از لحم و در اختيار او قرار گرفتن براى‏استفاده غذا است. ترديدى در اين معنا نيست كه كثيراً ما و شايد صدى نود موارد استعمال اين هيئت‏يك چنين موردى است، همين امروز ان شاء الله عرض مى‏كنيم كه در اين موارد حقيقتاً در چه چيزاستعمال شده و چه نقشى دارد. لكن در مقامات ديگرى اين هيئت به كار رفته كه حتّى در آيات وروايات با اين مقامات برخورد مى‏كنيم، مى‏بينيم در آيه‏اى كه مربوط به اعجاز قرآن است، «و ان كنتم‏فى ريب ممّا نزلّنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله»، اگر شما ترديد در وحى بودن قرآن داريد، يك‏سوره مانند آن بياوريد. فقط يك سوره بر اقصر سور قرآن منطبق است كه سوره كوثر است، «من مثله‏يعنى من مثل هذا النبى» كه سابقه‏اش را مى‏دانيد، استادى نديده، اينها مقامات است، آيا اين مقامات با قطع نظر از عنوان موضوع له بودن، در يك مرحله‏اى قبل ازاين مرحله، آيا اصلاً اينها مستعمل فيه هستند تا بعد بنشينيم ببينيم آيا استعمالشان حقيقت دارد يامجاز؟ آيا اينها به عنوان مستعمل فيه مطرح هستند، يعنى «فأتوا بسورة»، هيئت افعل در آنجا«اُستعمل فى التعجيز» است كه مستعمل فيه‏اش عنوان تعجيز باشد؟ يا در «كونوا قردة خاسئين»مستعمل فيه آن عبارت از تسخير باشد، و در «اعملوا ما شئتم، يا اعمل ما شئت» مستعمل فيه آن‏عبارت از تهديد و انذار باشد و هكذا؟ مرحوم آخوند(ره) مى‏فرمايند: از كلمات و حرفهاى ديگران‏اين طور استفاده مى‏شود، ولى واقعيّت مسأله چنين نيست، واقعيّت مسأله اين نيست كه هيئت افعل‏چند تا معنا داشته باشد، حتّى با قطع نظر از حقيقت و مجاز بودن، و چه بسا از آن كلماتى كه اينها را به‏صورت مستعملٌ فيه مى‏دانند، و به عنوان معنا تلقّى مى‏كنند، استفاده مى‏شود كه حتى جنبه حقيقت‏هم دارد. يعنى هيئت افعل «لها معانٍ متعدّدة»، يك معنايش به تعبير اينها انشاء طلب است، امّا اين‏معانى ديگر هم در رديف همان معناى انشاى طلب عنوان حقيقت دارد كه اينها هم مستعمل فيه بودن‏اين معانى را ادعا مى‏كند، و زائد بر مستعمل فيه بودن حقيقت را مى‏خواهند ادعا كنند، امّا مرحوم‏آخوند(ره) مى‏فرمايد: چنين نيست. معانى مختلفه در رابطه با مستعمل فيه اصلاً مطرح نيستند، در«فأتوا بسورة من مثله»، اين طور نيست كه ما هيئت «فأتوا» را مستقيماً در معناى تعجيز استعمال كرده‏باشيم و مثلاً «كونوا قردة خاسئين» را مستقيماً در معناى تسخير استعمال كرده باشيم، اصلاً اينهامستعمل فيه نيستند.

    وحدت مستعمل فيه هيئت افعل و تعدّد دواعى

    ايشان مى‏فرمايند: اينها مربوط به مقام داعى و دواعى هستند، اين صيغه «افعل» كه متكلّم به‏عنوان يك فعل اختيارى و عمل ارادى استعمال مى‏كند، داعى بر استعمالش چيست؟ يك وقت داعى‏اين است كه از اين راه به مأموربه تمكّن پيدا كند، يك وقت داعيش عبارت از تعجيز است، و سايرمعانى هم اين طور هستند، موقعيّت و جايگاهشان عبارت از داعى بر ذكر هيئت افعل و ايراد هيئت‏افعل است، امّا مستعمل فيه در تمامى موارد به تعبير ظاهر مرحوم آخوند(ره) انشاء طلب است. روى‏مبناى مرحوم آخوند(ره) نياز به يك توجيهى دارد، توجيه اين است كه مستعمل فيه انشاء طلب‏نيست، بلكه به هيئت افعل انشاء طلب مى‏شود، همان طور كه در باب بيع، بعت در انشاى بيع‏استعمال نمى‏شود، به سبب بعت انشاء بيع تحقق پيدا مى‏كند، نه اينكه مستعمل فيه لفظ بعت، انشاءبيع باشد، بعت كأنّ به منزله يك ابزار و آلت است كه شما به سبب اين آلت انشاء بيع مى‏كنيد، امّا نه‏اينكه مستعمل فيه بعت، يعنى «انشأت البيع»، مستعمل فيه «انشأت البيع» نيست، به بعت انشاء بيع‏تحقّق پيدا مى‏كند، اين طور نيست كه هيئت افعل «استعملت فى انشاء الطلب»، به طورى كه مستعمل‏فيه ما انشاء الطلب باشد، شما به هيئت افعل مفهوم طلب را انشاء مى‏كنيد، و با انشاء مفهوم طلب، يك‏طلب انشايى در مقابل طلب حقيقى و در مقابل طلب ذهنى تحقق پيدا مى‏كند. پس ايشان مى‏فرمايد:در همه موارد مستعمل فيه يكى است، لكن دواعى مختلف است. بعد هم مى‏فرمايند: ما باك نداريم‏كسى اين حرف را هم بزند، با اينكه مستعمل فيه در تمامى موارد به قول ايشان، - با مسامحه - انشاءطلب است، لكن ممكن است بگوييم: واضع يك خصوصيّتى از نظر حقيقت اخذ كرده است، گفته:اين هيئت افعل را من براى انشاء طلب وضع مى‏كنم، در جايى كه داعى در اين انشاء طلب، هدف اكثرصيغه‏هاى امر باشد، رسيدن به ماموربه، بعث و تحريك مكلَّف و عبد براى انجام واقعى مأمور به وتحقق بخشيدن حقيقت مأموربه كه در نتيجه در «فاتوا بسورة من مثله»، بگوييم: مثلاً مجاز است، در«كونوا قردة خاسئين» روى اين مبنا بگوييم: مجاز است، در «اعملوا ما شئتم» و امثال ذلك حكم به‏مجازيّت بكنيم. مى‏فرمايد: «قصارى ما يمكن ان يقال»، اين است، التزام به اين هم اشكالى ندارد، مادر عين اينكه اين فرمايش ايشان را مى‏پذيريم كه موارد اختلاف استعمال در هيئت افعل ارتباطى به‏مستعمل فيه ندارد، اين طور نيست كه «فأتوا بسورة من مثله» در تعجيز استعمال شده باشد، ومستعمل فيه‏اش عبارت از تعجيز باشد، در تمامى موارد يكسان استعمال شده و آن شبيه همان‏چيزى است كه مرحوم آخوند(ره) ذكر كرده‏اند.

    واقعيّت طلب و اراده

    امّا مرحوم آخوند(ره) در بحث طلب و اراده قائل به اتحاد طلب و اراده در جميع مراحل بودند،اتحاد در عالم مفهوم، اتحاد در مصداق حقيقى، اتحاد در وجود ذهنى، اتحاد در وجود انشايى،فرمودند: اراده و طلب در تمامى اين موارد متحد است، فقط همان طورى كه مكرّر عرض كرديم،ايشان مى‏فرمايند: بين اينها اختلافى در مرحله انصراف وجود دارد، اراده انصراف به اراده حقيقيّه وطلب انصراف به اراده انشائيّه دارد. روى فرمايش مرحوم آخوند، اگر شما بفرماييد: انشاء اراده هيچ‏مانعى ندارد، انشاء اراده مثل انشاء طلب مى‏ماند، همان طورى كه مى‏توانيد كلمه انشاء را به طلب‏اضافه كنيد، كلمه انشاء را به اراده هم مى‏توانيد اضافه كنيد. يعنى مفهوم اراده مثلاً در هيئت افعل‏انشاء مى‏شود، چه فرقى مى‏كند، شما بگوييد: مفاد هيئت افعل انشاء الطلب است، يا مفاد هيئت افعل‏انشاء الاراده است، امّا روى آن راه كه ما پيموديم و عرض كرديم، اولاً گفتيم: اراده و طلب دو معنادارند، مغاير با هم هستند، و هيچ گونه اتحادى بين اينها وجود ندارد، و ثانياً هر دو واقعيّت هستند، نه‏اينكه يكى امر اعتبارى باشد و ديگرى واقعى، منتهى واقعيّت اراده به قيام اراده به نفس مُريد است، آن‏صفت قائمه به نفس، و يا به عبارت معروف آن شوق مؤكّدى كه مرحله تأكّدش به اينجا مى‏رسد كه«المحرّك للعضلات نحو المراد» است، جاى آن شوق كجاست؟ محلّ آن شوق نفس انسان است.
    پس واقعيّت اراده به قيامش به نفس است، امّا واقعيّت طلب چيست؟ آن راهى كه آن روز طى‏كرديم، گفتيم: طلب عبارت از همين سعى و تلاش است، طلب يعنى سعى و تلاش مشاهد ومحسوس، طالب آخرت يعنى آن كه همه‏اش دنبال كارهاى آخرتى است، نه فقط علاقه به آخرت‏دارد، «طالب الدنيا» آن است كه از يك ساعت به اذان صبح دكانش را باز مى‏كند تا ساعت دوازده شب،«طالب العلم» آن است كه دنبال تحصيل علم است، نه فقط اشتياق به تحصيل علم دارد، و اين سعى وتلاش خارجى هم يك واقعيّتى است و واقعيّاتش از واقعيّت اراده محسوس‏تر است، و در اين آيه‏شريفه جمع كرده بين اين دو تا «و من اراد الآخرة و سعى لها سعيها»، اين «سعى لها سعيها» طلب‏الآخرة است، «اراد الآخرة و سعى لها سعيها» دو مطلب و دو حقيقيت است. آن وقت آن اثر خاص دراو ترتّب پيدا مى‏كند. پس ما هم براى اراده و هم براى طلب واقعيّت قائل شديم. در نتيجه ما در باب‏هيئت افعل نمى‏توانيم مفاد هيئت افعل را مرتبط به انشاء اراده كنيم. براى اينكه اراده يك واقعيّت غيرقابل انشاء است، و نمى‏توانيم مفادش را مرتبط به انشاء طلب بكنيم، نه كلمه انشاء الاراده در اينجامى‏تواند نقشى داشته باشد، و نه كلمه انشاء الطلب، طبق همين راهى كه با استعمالات عرفيّه و بالغت، مخصوصاً در باب طلب تطبيق مى‏كرد.

    تعلّق انشاء به امر اعتبارى

    اصلاً طلب با اراده دو تا است، و اشتراك آنها در اين جهت است كه هر دو واقعيّت هستند و هيچ‏كدامشان قابل تعلّق انشاء نيستند. انشاء الاراده و انشاء الطلب مثل انشاء الانسان و انشاء فرد الانسان‏است، آيا انسان و افراد انسان قابليّت اين معنا را دارد كه انشاء به او تعلق بگيرد؟ يا همان طورى كه‏استاد بزرگ مرحوم آقاى بروجردى (اعلى الله مقامه الشريف) فرمودند، و ما روى ضابطه ايشان، به‏كلامشان اشكال كرديم، انشاء به يك امر اعتبارى متعلّق است، هميشه بايد اين طور باشد، مُنشأ مايك امر اعتبارى است، جميع مواردى كه انشاء به كار مى‏رود، شما يك جايى نمى‏توانيد پيدا بكنيد كه‏انشاء به يك واقعيّتى متعلّق شده باشد، به هيچ كيفيّت و به هيچ نحو، عرض كرديم حتّى ايشان خيلى‏بالاتر رفته‏اند فرمودند: امور اعتباريّه‏اى كه منشأ انتزاعشان يك واقعيّت خارجيّه است، مثل فوقيّتى‏كه از اين سقف خارجى انتزاع مى‏شود، آن هم به لحاظ اينكه قوم و خويشى با واقعيّت پيدا كرده، آن‏هم قابل انشاء نيست. لذا اگر شما بگوييد: من مى‏خواهم انشاء فوقيّت بكنم، به شما مى‏خندند، انشاءتحتيّت براى زمين اين مسجد، نسبت به سقف بكنيم، اين يك امر غير قابل قبولى است.
    اينجا اين مشكله پيش مى‏آيد كه بحث خيلى مهمى است، اساس فقه ما با هيئت افعل سر و كاردارد.
    يكى از مباحث اصوليّه‏اى كه بالاترين ثمره را در باب فقه دارد، مسائل مربوط به هيئت افعل وهيئت لا تفعل است، اثر عملى اين از همه مسائل در باب فقه بيشتر است. آن وقت چه كنيم؟ ما اينجايك راهى را طى كرديم كه نتيجه اين راه، اين شد كه انشاء اراده و انشاء طلب به آن معنايى كه لغت وعرف طلب را معنا مى‏كرد، امكان ندارد.
    از طرفى عرض كرديم هيئت افعل معانى متعدّد ندارد، اين طور نيست كه مستعمل فيه‏هاى‏متعدّد ولو به صورت حقيقت و مجاز داشته باشد، مستعمل‏فيه‏اش در تمامى موارد يكسان است، ولودواعى مختلف باشد. نتيجه اين مى‏شود كه ببينيم آيا در هيئت افعل كه بلا اشكال جمله انشائى است،و ما نمى‏توانيم با هيئت افعل معامله غير انشاء داشته باشيم، در رأس جمل انشائيّه هيئت افعل است،ديگر احتمال حكايت از يك واقعيّت و دلالت بر يك واقعيّت در جمل انشائيّه مطرح نيست. در اينجااين بحث مى‏آيد كه «ما الذى ينشأ به صيغة افعل بعد ما لا يكون الطلب قابلاً للانشاء»؟ و حتماً هم‏صيغه افعل مثل همان بعت و انكحت و طلّقت بلا اشكال در مقام انشاء است، و هيچ ترديدى در اين‏رابطه وجود ندارد.
    مرحوم آخوند(ره) فرمود: طلب انشاء است. خودش را راحت كرد، امّا ما كه به اينجا رسيديم وبه اين كيفيّت با اراده و طلب برخورد كرديم، و هر دويش را از مسير انشاء خارج كرديم، در باب‏هيئت افعل بايد ببينيم كه انشاء به چه چيز تعلّق مى‏گيرد؟ قبل از اينكه ما به نتيجه برسيم، بايد اينجايك واقعيّتى را در رابطه با انشاء به هيئت افعل كه يك مطلبى است كه مورد ابتلا خودمان هم هست،خودمان هر روز صدها بار امر و نهى در رابطه با فرزندان خودمان داريم، از نظر واقعيّت انشاء كه‏ديگر فرقى بين اوامر ما نسبت به فرزندان خودمان و اوامر مولا به عبد، و اوامر خداوند بزرگ نسبت‏به بندگان و مكلّفين، ديگر از نظر واقعيت هيئت افعل فرقى نمى‏كند.
    ما بايد تحليلى داشته باشيم ببينيم در اين مواردى كه خودمان امر صادر مى‏كنيم و به وسيله هيئت‏افعل انشاء مى‏كنيم، خودمان چه كار مى‏كنيم؟ نقش امر ما چيست؟ تا از اين راه بتوانيم برسيم به اينكه‏انشاء در باب هيئت افعل به چه چيز تعلّق مى‏گيرد؟ با حفظ آن مطلبى كه ذكر شد حتماً بايد انشاء به‏يك امر اعتبارى تعلق بگيرد، ولى امورى كه داراى واقعيت هستند، از مرحله تعلّق انشاء به مراحل‏زيادى بعيد هستند.

    تمرينات

    وضع هيئت افعل چيست توضيح دهيد
    مفاد هيئت إفعل را بيان كنيد
    آيا مستعمل فيه هيئت افعل متعدّد است توضيح دهيد
    حقيقت طلب و اراده را شرح دهيد
    آيا انشاء به امر واقعى تعلّق مى‏گيرد