• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 معناى طلب و اراده 220

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    كلام مرحوم خويى(ره) پيرامون طلب و اراده

    حرف مرحوم آقاى بروجردى (اعلى الله مقامه الشريف) را در باره مغايرت طلب و اراده بابعضى از مناقشاتى كه به ظاهر كلام ايشان وارد بود، ملاحظه فرموديد، حرف ديگرى را از بعض‏الاعلام «على ما فى المحاضرات» ذكر كرده‏اند، به نظر مى‏رسد كه اين حرف از اشكالاتى كه گفته شد،خالى باشد، و شايد نزديكترين و بهترين مطلبى است كه در اين رابطه گفته شده است. مقدّمتاً عرض‏مى‏كنم كه باز مسأله مرتبط به كلام نفسى نيست، مسأله كلام نفسى يك مسأله عقلى و مسأله فلسفى‏بود و آن روى محور وجود يك واقعيّتى غير از واقعيتهاى معهوده و غير از واقعيتهاى مشهوره دورمى‏زد، اشعرى يك واقعيّت ديگرى را قائل بود و ديگران منكر آن واقعيت، امّا بحث اتحاد و عدم‏اتحاد طلب و اراده يك بحثى نيست كه مرتبط به كلام نفسى باشد و بر محور يك واقعيّت اثباتاً و نفياًدور بزند، بلكه بحث تقريباً يك بحث عرفى و يك بحث لغوى است كه آيا طلب و اراده دو معنادارند، يا «لهما معناً واحداً و هما مترادفان»؟ در همه مراحل الاّ فى مرحلة الانصراف كه در انصراف‏بينشان تغاير تحقق دارد، روى اين معنا اين طور فرموده‏اند كه در معناى اراده بحثى نيست، اراده‏همان صفت قائمه به نفس است و آن واقعيّت نفسانيّه كه مشهور از آن تعبير به شوق مؤكّد مى‏كنند.ظرف اين شوق عبارت از نفس انسان است، و شوق هم يك امر اعتبارى نيست، بلكه يك واقعيّت وحقيقت قائم به نفس است، و نفس محلّ براى اين واقعيّت است. لذا در معناى اراده بحثى نيست،«انّما الكلام فى معنى الطلب و فى ما وضع له لفظ الطلب و فى ما يفهم من الطلب عرفاً»، در لغت لفظطلب را براى چه چيز وضع كرده‏اند؟ در استعمالات عرفيّه كلمه طلب چه مفادى دارد، عرف چه‏معنايى از آن استفاده مى‏كند؟

    مفهوم طلب به حسب لغت

    وقتى كه ما به لغت مراجعه مى‏كنيم، مى‏بينيم در معناى طلب اين طور مى‏گويد: «الطلب محاولةوجدان الشى‏ء و أخذه»، طلب عبارت از اين است كه انسان دنبال كند فعّاليت كند، كانّ عمل مكرّرداشته باشد، براى اين كه چيزى را بيابد و آن چيز را اخذ كند و بردارد، «محاولة وجدان الشى‏ء واخذه». آيا اين محاوله كه به تعبير فارسى، جستجو كردن و دنبال بودن و سعى و تلاش كردن، عمل وكار كردن براى يافتن شى‏ء و گرفتن شى‏ء و در اختيار قرار دادن شى‏ء است با اراده يكى است؟ محاوله‏مربوط به اعمالى است كه به جوارح انسان مربوط است و به معناى سعى و تلاش و دنبال كردن‏است، در تعبير فارسى به معناى جستجو كردن است، اگر معناى طلب اين شد، ديگر چه ارتباطى به‏اراده مى‏تواند داشته باشد؟ شوق مؤكّد عبارت از يك صفت نفسانيّه است، امّا طلب در رابطه با عمل‏خارجى و عملى است كه به جوارح تحقّق پيدا مى‏كند، به استعمالات عرفى هم كه مراجعه مى‏كنيم،آنها هم تقريباً همين معنا را تأييد و تأكيد مى‏كنند.
    به ما طلبه و طالب العلم مى‏گويند، طلبه و طالب از همان طلب اشتقاق پيدا كرده، روى چه‏حسابى به ما «طالب العلم» يا طلبه مى‏گويند؟ آيا روى اين كه ما يك شوق مؤكّدى نسبت به تحصيل‏علوم اسلاميّه داريم؟ براى خاطر اين صفت نفسانيّه‏اى كه در ما وجود دارد يا براى خاطر اين كه عمل‏و كار ما تحصيل علم است؟ آيا اين عنوان «طالب العلم»، كلمه طالب كه در محيطهاى عربى هم بيشتربه جاى طلبه، طالب مى‏گويند، غير اين مسأله است، «لِم يكون الرجل طالب العلم»؟ اگر يك بازارى‏هم خيلى علاقه به تحصيل داشته باشد، بلكه تمام علاقه‏اش متمركز در تحصيل است، لكن عمل‏خارجيش تجارت و كسب است، آيا به او طلبه گفته مى‏شود؟ يا طلبه به ما گفته مى‏شود كه عمل‏خارجى در راه تحصيل علم و تحصيل معارف اسلامى داريم؟ عنوان طالب و طلبه در رابطه با شغل وعمل و فعاليّت ما است. همين طور تعبيرات عرفى در اين رابطه فراوان داريم، اين روايت معروفه«طلب العلم فريضة على كلّ مسلم» و در بعضى از روايات «و مسلمة»، آيا «طلب العلم يعنى الشوق‏المؤكّد و العلاقة الكاملة» يا طلب العلم يعنى عمل كردن، فعاليّت كردن براى به دست آوردن علم؟دنبال علم رفتن، يك مطلبى است كه عرف از اين عبارت استفاده مى‏كند. در تعبيرات خودمان‏مى‏گوييم: فلان كس طالب آخرت و فلان كس طالب دنيا است، اين تعبيرى كه خودمان مى‏كنيم،طالب الدنيا را به چه كسى مى‏گوييم؟ طالب دنيا به آن كسى مى‏گوييم كه هر چه نيرو دارد، در رابطه بامسائل دنيوى صرف مى‏كند. طالب آخرت آن كسى است كه جدّيت و فعّاليتش در رابطه با آخرت‏است، در اين تعبيرات نمى‏گوييم: ببينيم در قلب اينها چيست؟ يا اينكه عمل آنها را به عنوان«حكايت عمّا فى النفس» كاشف قرار بدهيم و تعبير كنيم، يعنى عمل آنها را ببينيم، از اين عمل كشف‏كنيم كه اشتياق مؤكّد راجع به دنيا دارد، و براى آن اشتياقش عنوان طالب الدنيا به او بدهيم؟ يا درطالب الآخرة بگوييم: اين عمل كه نقش ندارد، اين همه نماز جماعت و اين همه شركت در محافل‏مذهبى و اين همه زحمت كشيدن در رابطه با تحصيل علوم اسلامى، اينها مهم نيست، اينها چون‏كاشف از اين است كه اين يك شوق مؤكدى نسبت به آخرت دارد، ما به اعتبار آن شوق مؤكّد به اوطالب آخرت بگوييم؟ آيا ملاك طالب الدنيا و طالب الآخرة چنين چيزى است؟ يا اينكه ما روى‏محورِ خودِ عمل و فعّاليّت و كار تكيّه مى‏كنيم؟ هر كسى كه در او جدّيّت عملىِ در رابطه با مسائل‏آخرت بيشتر باشد، به او «طالب الآخرة» مى‏گوييم، و اگر جدّيت و تلاشش در مسائل دنيوى بيشترباشد، به او «طالب الدنيا» مى‏گوييم.
    گاهى فقها كلمه طلب را استعمال مى‏كنند، مثلاً كسى در بيابان است، در آنجايى كه هست آب‏وجود ندارد، نمى‏داند كه در اطراف جوانب هم آب وجود دارد يا نه؟ آنجا فقها مى‏گويند: در زمين‏سهله يعنى زمين غير سخت و كوهستانى يك مقدارى بايد فعاليّت بكند، «طلباً للماء»، طلب ماءبكند، كلمه طلب را به كار مى‏برند، و اگر زمين، سخت بود، كوه و امثال ذلك بود، بايد نصف آن مقداررا به دنبال طلب آب برود، معناى كلمه طلب اين است، بلند بشود و راه بيفتد، يك كيلومتر و دوكيلومتر را دنبال كند، ببيند آيا به آب مى‏رسد تا وضو بگيرد يا اينكه به آب نمى‏رسد؟ آن وقت به جاى‏وضو، تيمّم بكند؟ بالاخره وقتى كه انسان به استعمالات عرفيّه مراجعه مى‏كند، مى‏بيند طلب يك‏نوع سعى و تلاش براى رسيدن به مقصود است.

    دو راه تحقق مقصود مولى و صدق طلب بر آن دو

    رسيدن به مقصود نوعاً دو راه دارد، انسانى كه تشنه است، مى‏خواهد آب بخورد و رفع عطش‏بكند، دو تا راه دارد: يك راهش اين است كه خودش بلند شود و حركت و فعاليّت كند، خودش را به‏آب برساند و رفع عطش كه هدف او است، تحقق پيدا كند. امّا نوع ديگر آن كه اسم آن هم طلب است،اين است: به نوكر و خادمش امر كند كه آب تهيّه كند، و در اختيار او قرار دهد. خود امر كردن عبارت‏از طلب است، مجموع امر عبارت از طلب است، يعنى انشاءِ امر عبارت از طلب است، نه انشاءِ طلب.براى اين كه طلب هم با اين خصوصيّاتى كه ذكر شد، مثل اراده يك واقعيّت و حقيقت خارجيّه دارد،منتهى خارجيّت اراده به وقوع اراده در نفس است، خارجيّت طلب به تحقق عمل و سعى فى خارج‏است. در حقيقت روى اين برنامه، همان طورى كه نمى‏تواند انشاء به اراده تعلّق بگيرد، روى بيان‏ايشان، انشاء به طلب هم نمى‏تواند تعلّق بگيرد. بلكه به خودِ امر كه در امر انشاء است، به اين انشاءطلب مى‏گويند. به عبارت روشن‏تر آن چه در ذهن ما از طريق كفايه و جاهاى ديگر يك قدرى‏متمركز شده، اين است كه ما طلب را انشاء حساب مى‏كنيم، امّا در اين بيان اين است كه طلب، قابل‏انشاء نيست، طلب هم يك واقعيّت است، مثل واقعيّت اراده. بلكه اين بالاتر از واقعيّت اراده است،براى اينكه اراده قابل مشاهده نيست، امّا اين عمل خارجى و سعى خارجى قابل مشاهده هم هست.در حقيقت مثل همين زيد موجود فى الخارج مى‏ماند كه يك واقعيّت مشاهَد دارد، همان طورى كه‏زيد قابل اين نيست كه انشاء به او تعلّق بگيرد، روى اين مبنا طلب هم قابليّت ندارد كه انشاء به اوتعلّق بگيرد، بلكه آنجاهايى كه مولا امر مى‏كند و به عبدش مى‏گويد: «ايّها العبد جئنى بالماء»، خوداين امر هم مصداق طلب است. چرا؟ براى اينكه امر هم تلاش براى رسيدن به مأموربه است، اگرمولا امر نكند، اگر به عبدش دستور ندهد كه آب براى من بياور، هيچ وقت تمكّن از وصول به ماءبرايش پيدا نمى‏شود. پس راه تمكن از «وصول الى الماء»، گاهى حركت خود مولا و سعى و تلاش‏مولا بالمباشرة است، گاهى هم راه آن «اصدار الامر» است، اين هم «نوع من العمل، نوع من السعى».در مقابل اين كه امر صادر نكند، اگر مولا امر صادر نكند، همين طور بنشيند و تشنگى را تحمل بكند،بدون اينكه هيچ دستورى هم صادر بكند، به مطلوب خودش نمى‏رسد، اين براى رسيدن به مطلوب‏تلاشى نكرده است. امّا اگر مولا امر كرد، خود امر هم سعى است، و به خود امر هم طلب اطلاق‏مى‏شود.
    پس در نتيجه علاوه بر اين كه بين طلب و اراده لغتاً و عرفاً مغايرت معنوى تحقّق داشت، لكن دريك جهت روى اين بيان هر دو مشترك بودند، و آن اين است كه انشاء نمى‏تواند به اراده و طلب‏متعلّق بشود. در اينجا جاى اين بحث مى‏ماند كه آمر يا مولا در هيئت افعل چه چيز را انشاء مى‏كند؟«ما معنا هيئت افعل و ما مفاد هيئت افعل؟» تحقيق اين را در آينده ان شاء الله بايد بررسى بكنيم.
    (سؤال ... و جواب استاد): خودش عمل است، لازمه‏اش عمل خارجى نيست. الان كه شما داريد تا اينجا بحث ما در باب كلام نفسى و مسأله اتحاد طلب و اراده تمام شد. البته يك بحثى در كلام‏مرحوم آخوند(ره) است كه در رابطه با مسأله جبر و تفويض است، اگر بخواهيم وارد آن بحث‏بشويم، خيلى طولانى خواهد شد، و در بعضى از دوره‏هايى كه من سطح كفايه را مى‏گفتم، آن بحث‏را مفصّلاً متعرّض شده‏ايم، امّا الآن ضرورتى براى آن بحث به عنوان يك مسأله اصولى نمى‏بينيم. به‏نظر خودم ديگر اين بحث را تا اينجا تمام كنيم، و وارد در مباحث صيغه امر بشويم، يعنى مفاد هيئت‏افعل كه بحثهايى است كه مقدّميّت براى فقه دارد. ان شاء الله از شنبه آن بحث را شروع مى‏كنيم.

    بحث اخلاقى

    يك روايت كوتاهى مى‏خوانم كه در تحف العقول صفحه 48 مى‏باشد، انصافاً تحف العقول‏روايات بسيار جالبى دارد، كتابى است كه خوب است انسان با اين كتاب مأنوس باشد.
    رسول گرامى اسلام فرمودند: «قال (ص): ألا اُخبرُكم بأشبهكم بى اخلاقاً؟»، آيا ميل داريد كه به‏شما خبر بدهم كه كدام يك از شما از نظر اخلاق به من بيشتر شباهت داريد و نزديكتريد؟ آيا ميل‏داريد اين واقعيّت را براى شما بگويم؟» «قالوا: بلى يا رسول الله (ص)» گفتند: بله، بايد ما يك چنين‏مسأله‏اى را بفهميم. «فقال»، رسول خدا(ص) چهار چيز را در اين رابطه بيان كردند: «فقال: احسنُكم‏اخلاقاً و اعظمكم حلماً و أبرّكم بقرابته و اشدّكم انصافاً من نفسه فى الغضب و الرضا»، مختصرعرض مى‏كنم، يعنى خيلى هم توضيح نمى‏خواهد، همين به عنوان يك تذكّر است. اولين چيز«احسنكم اخلاقاً» هر كدام از شما در مسأله حسن اخلاق امتياز داشته باشيد كه اين دو جهت رامى‏گويد: هم واجديت حسن اخلاق، و هم امتياز در حسن اخلاق. مسأله اخلاق، عجيب ديگران راجذب مى‏كند، حتى در مسلكهايى كه سر سوزنى بويى از حقيقت در آنها نيست و بلكه در مقابل‏مسلك حقيقى و اسلام پايه گذارى شده‏اند، تنها چيزى كه موجب اين شده كه گروهها و جمعيّتها وبرخى از توده‏ها را به خودشان جذب كرده، همان مسأله اخلاق است. اخلاق براى يك روحانى‏بالاترين سرمايه است.
    شما تحقيق كنيد ببينيد بعضى از اين روحانيّينى كه در مناطق مختلف خيلى مورد توجه جامعه ومردم قرار گرفته‏اند، وقتى ريشه‏يابى مى‏كنيد، مى‏بينيد علّتش به همين مسأله اخلاق برمى‏گردد.
    خداوند به رسول گرامى (ص) كه حقيقتى بالاتر از نفس او نداريم، مى‏فرمايد: «لو كنت فظاًغليظ القلب لانفضّوا من حولك» اگر يك آدم تند خوى و خشنى بودى «لانفضوا من حولك»، مردم ازدور و بر تو پراكنده مى‏شدند. نمى‏توانستى اينها را جذب كنى. خود اين آيه مى‏گويد: جاذبه اخلاق ازجاذبه حقيقت بيشتر است، معناى خود اين آيه اين است.
    «و أعظمكم حلماً»، هر كدام از شما كه از نظر حلم بالاتر باشيد، مخصوصاً برادران «فى هذاالزمان»، بعضى از افراد خيلى مطلب برايشان مشتبه شده و برخورد خوبى ندارند.
    ما انقلاب كرديم كه اسلام را در دلها جا بدهيم. اگر هم مى‏بينيد خلاف مى‏شود، حلم داشته باشيم.چقدر ائمه ما(ع) از راه حلم توانستند در دلها نفوذ كنند، رسماً به امام فحش مى‏دهد، ولى او درجواب مى‏گويد: برادر اگر گرسنه‏اى، منزل ما آمادگى براى پذيرايى دارد، اگر برهنه‏اى تو را بپوشانيم،اگر گرفتارى، گرفتارى شما را برطرف كنيم. با همين جملات گفت: «من وقتى وارد مدينه شدم،مبغوض‏ترين افراد پيش من تو بودى، امّا الان محبوب‏ترين فرد پيش من تو هستى»، براى خاطر يك‏حلم، يك بردبارى، يك اخلاق.
    شما بايد حلمتان خيلى بيشتر از سابق باشد، بايد من و شما بيشتر از سابق براى حفظ اسلام، حلم‏داشته باشيم و بردبارى كنيم براى اينكه اين مردم نسبت به ما و در نتيجه نسبت به اسلام بدبين‏نشوند. پس يكى «أعظمكم حلماً».
    يكى هم «ابرُّكم بقرابته» انسان بستگان و فاميل خودش را فراموش نكند. فاميل او كه مستضعف‏هستند خيال نكنند، اين آقا به يك مقامى رسيده، ديگر حاضر نيست جواب سلام فاميلش را هم‏بدهد. نه، حالا بيشتر بايد به آنها احترام و بِرّ و كمك كرد، فاميل انسان مثل خانواده انسانند. عمل‏انسان براى آنها حجّت است، بايد اسلام آنها محفوظ بماند، آنها بيشتر از ديگران از انسان توقع‏دارند، صحيح نيست انسانى كه اهل يك دهى بوده كه بستگانش همه مستضعف بودند، امّا متّقى ومؤمن بودند، حالا اين شخص به يك مقامى رسيده، ديگر حاضر نباشد پايش را توى آن ده بگذارد،بگويد من كجا، شماها كجا!
    آخرين قسمت «و اشدكم انصافاً من نفسه فى الغضب و الرّضا» حالتهاى مختلف سبب تفريط وافراط نشود، گاهى انسان نسبت به يك كسى علاقه‏مند است، اين علاقه‏مندى اقتضا نكند كه تمام‏واقعيّتها را نسبت به او تغيير بدهد، گاهى انسان با كسى دشمن است، دشمنى اقتضا نكند تا اينكه‏انسان هر چى به دهنش مى‏آيد بگويد. كلماتى را كه انسان مى‏شنود، بينه و بين الله تفسير بكند، هركسى نيايد تفسير بكند كلمات و سخنان را به «ما لايرضى صاحبه»، بين خودش و بين وجدانش‏انصاف را رعايت كند كه اين چه گفت، و چه هدفى را تعقيب مى‏كرد، و چه مسأله‏اى را مطرح كرد.رعايت انصاف در همه حالات، حالت رضا، حالت غضب، حالت دوستى، حالت دشمنى، هر دوى‏آنها پشيمانى براى انسان مى‏آورد. انسان بايد آنچه كه واقعيّت است، مطرح كند، نه اينكه من با اودشمنم، يا دوستم، اينها نبايد اقتضا كند كه واقعيّتها تغيير كند. لذا مى‏فرمايد: نه تنها «اشدكم انصافاً»،آن كه بالاترين مراتب انصاف را در غضب و رضا رعايت مى‏كند، شباهت به رسول الله دارد، امّا آنى‏كه انصاف را رعايت نمى‏كند، يا يك مرحله پستى از انصاف را رعايت مى‏كند، اين نبايد خودش راشبيه به رسول خدا (ص) ببيند.

    تمرينات

    كلام مرحوم خويى(ره) پيرامون طلب و اراده را بنويسيد و توضيح دهيد
    معناى طلب به حسب لغت را بنويسيد و توضيح دهيد
    آيا بحث اتحاد و عدم اتحاد طلب و اراده مرتبط به كلام نفسى است
    تحقق مقصود به چند راه ممكن است آيا طلب بر آنها صدق مى‏كند توضيح دهيد
    از نظر اخلاقى شبيه‏ترين افراد به پيامبر (ص) چه كسى است