شنبه 9 تير 1403 - 20 ذيحجه 1445 - 29 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
معناى طلب و اراده
تدریس استاد
متن
40 معناى طلب و اراده 218
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
اطلاق متكلّم بر خداوند تبارك و تعالى طبق نظر حضرت امام (ره)
راهى را كه ما در باب اطلاق متكلّم بر خداوند تبارك و تعالى پيموديم راه متكلّمين بود، امّا همانطورى كه در روزهاى اول فرمايش امام بزرگوار (قدس سره الشريف) را در اين بحث نقل كرديم كهايشان مىفرمودند: اطلاق متكلّم اين طورى كه معتزله قائل هستند كه بازگشت نظر آنها به اين استكه خداوند در شجره و يا سنگريزه و يا امثال ذلك ايجاد كلام كند، مىفرمايند: مطلب اين طور نيست.همين طورى كه بعض اهل تحقيق هم گفتهاند: به جاى ايجاد كلام، آنها مسأله تكلّم را ذكر كردهاند،يعنى «من دون واسطة» مثل تكلّمى كه خداوند مستقيماً با موسى داشت كه اينها اينجورى تفسيركردهاند كه معناى متكلّم، يعنى ايجاد تكلّم، منتهى ايجاد تكلّم در مورد ما بوسيله آلت و زبان تحققپيدا مىكند، لكن در خداوند تبارك و تعالى «من دون وساطة آلةٍ» تحقق پيدا مىكند، مىفرمايند: اينهم نيست، پس چيست؟ مىفرمايند: اين يك چيزى است كه «لا يعرفه الاّ» همانهايى كه به مراتبعالى از علم و عمل رسيدهاند.
اينكه ما قرآن را كلام الله مىخوانيم و وحى الهى مىدانيم، حقيقت وحى چيست؟ آن هم همينطور، بلكه در آخر كلامشان مىفرمايند: در اين رابطه ما ممكن است ملتزم به يك كلام نفسى شويم،امّا نه به اين صورتى كه اشاعره گفتهاند، و حتى اشاعره نمىتوانند كلام نفسى به آن معنا را درك كنند،و نه تنها آنها نمىتوانند درك كنند، براى معتزله و امثال آنها هم قابل درك نيست.
اين راهى را كه ايشان طى كردهاند راه متكلّمين را نفى مىكند، امّا براى اثبات اين معنا و پى بردنبه حقيقت اين معنا، همان طورى كه خودشان اشاره مىكنند مراتبى از علم «منضمّةً الى الرياضات والعمليات» لازم دارد كه على القاعده هر دو جهتش براى ما منتفى است، و فعلاً ما نمىتوانيم به اينمرحله دست پيدا كنيم، امّا روى ظواهر آيات، ظواهر روايات بحث به همان كيفيتى بود كه ذكر شد، وبراى بطلان كلام نفسى به آن صورتى كه اشاعره قائل هستند، اين راهى كه طى كرديم براى ابطلالحرف آنها كاملاً مفيد، و به نظر مىرسد قانع كننده بوده است.
چگونگى ارتباط اتحاد اراده و طلب با كلام نفسى
حالا مسائلى بالاتر از اينها وجود دارد كه فعلاً آنها نه در اختيار ما است و نه قابل طرح در اينبحث است. آنچه بعد از ابطال كلام نفسى ما بايد دنبال كنيم و مسأله مهمى هم است، اين است كه آيابين مسأله كلام نفسى و بين مسأله اتحاد طلب و اراده رابطهاى تحقق دارد؟ ابتناء و اتصالى اين دومسأله به يكديگر دارد، يعنى هر كسى كه قائل به كلام نفسى شد، بايد طلب و اراده را متغاير ببيند، واگر كسى قائل به اتحاد طلب و اراده شد او بايد نافى كلام نفسى باشد، آيا بين مسأله كلام نفسى بامسأله طلب و اراده ارتباطى وجود دارد؟ از كلام مرحوم آخوند(ره) استفاده مىشود: اينهايى كه قائلبه اتحاد طلب و اراده هستند، كلام نفسى را نفى مىكنند. امّا اگر كسى قائل به مغايرت طلب و ارادهبود، معنايش اين است كه ملتزم به كلام نفسى است، و شايد علّت اين رابطه اين جهت باشد كه شماملاحظه فرموديد، اشاعره در مورد جمل انشائيه طلبيه از كلام نفسى تعبير به طلب مىكنند، تنها درآن مورد براى كلام نفسى يك اصطلاح طلب را پيش آوردهاند، طلب يعنى كلام نفسى در مورد جملانشائيه طلبيه، اين اطلاق طلب بر كلام نفسى در جمل انشائيه طلبيه زمينه اين توهم شده است كهخيال كردهاند كه بين مسأله كلام نفسى و بين مسأله طلب و اراده ارتباط و اتصال برقرار است، اگركسى كلام نفسى را قائل شد حتماً بايد طلب و اراده را متغاير ببيند، و اگر كسى طلب و اراده را متّحددانست حتماً بايد قائل به نفى كلام نفسى شود.
واقعيت مسأله اين است كه اين دو تا بحث هيچ ارتباطى به هم ندارند، دو بحث مستقل و جداىاز هم هستند، يعنى كسى ممكن است كلام نفسى را منكر شود (كه واقعيت هم با انكار كلام نفسىاست)، امّا در عين حال طلب و اراده را متغاير ببيند، بگويد: اراده براى يك معنا وضع شده، و طلببراى يك معناى ديگر، اگر ما بگوييم: طلب براى يك معناى ديگر وضع شده از كجاى اين استفادهمىشود كه آن معناى ديگر كلام نفسى است كه اشاعره به او ملتزم هستند؟ ممكن است معناى ديگركما اينكه بعد هم «ان شاء الله» ذكر مىكنيم، يكى از اين معانى باشد كه خود ما به آن ملتزم هستيم، امّاآن معنا كلام نفسى نيست كه اشاعره به او ملتزم هستند. بالاخره اگر ما جهت بحث را هم ملاحظهكنيم اين جهت بحث به قول مرحوم آخوند(ره) كه در فرق بين دو مسأله هميشه روى اين تكيهمىكنند كه آن حيثيت «مبحوث عنهاى» در يك مسأله متغاير با حيثيت مبحوث عنها در مسأله ديگرباشد، و به تعبير ديگر جهات بحث متغاير و متمايز باشد، همين تغاير و تمايز در جهت بحث سببمىشود كه ما دو مسأله مستقل داشته باشيم. حالا در مانحن فيه هم مسأله به اين كيفيت است. ما دركلام نفسى آنچه كه مربوط به خداوند بود نفى كرديم و تمام شد، آن خيلى به ما هم ارتباطى ندارد، امّادر جمل انشائيه طلبيه اشاعره مىگفتند: غير از مسأله اراده يك واقعيت نفسانى ديگرى تحقق دارد كهما از آن واقعيت نفسانيه غير اراده هم تعبير به طلب مىكنيم و هم از او تعبير به كلام نفسى مىكنيم.
اشاعره اقامه دليل مىكنند، ما هم به دليل آنها پاسخ مىگوييم، به اصطلاح روز محور بحث ماچيست؟ محور بحث ما اين است كه آيا غير از مسأله اراده كه از صفات نفسانيه است يك واقعيتنفسانيه ديگر داريم يا نداريم؟ بحث ما با اشاعره به اين كيفيت مطرح مىشود، او اقامه دليل كرد مثلاوامر امتحانيه و اعتذاريه، از راه اينها خواست ثابت كند كه غير از مسأله اراده يك واقعيت نفسانيهديگرى تحقق دارد.
عدم وجود واقعيت ديگرى غير از اراده
ما هم در جواب از استدلال او وجود يك واقعيتى را غير از مسأله اراده نفى كرديم. پس نزاع ما بااشاعره در باره كلام نفسى كه آنها از او تعبير به طلب مىكنند در جمله انشائيه طلبيه، روى محور يكواقعيت است كه آيا چنين واقعيتى وجود دارد و يا وجود ندارد؟ اگر بخواهيم اين را اصطلاحى كنيم،بحث ما با اشاعره يك بحث فلسفى است، براى اينكه فلسفه دنبال واقعيات مىگردد، اثبات يكواقعيت و يا نفى يك واقعيت، مربوط به مباحث فلسفه مىشود، در اين بحث ما چون روى واقعيتيك صفتى غير اراده با اشاعره بحث مىكنيم، آنها چنين واقعيتى را اثبات مىكنند، ما وجود چنينواقعيتى را نفى مىكنيم، طبعاً بحث ما با او يك بحث فلسفى محض در محور وجود و عدم يكواقعيت است. در كلام نفسى ما در اين بحث مىكنيم، امّا در مسأله اتحاد طلب و اراده ما روى چهبحث مىكنيم؟
محور بحث در مسأله اتحاد طلب و اراده همانى است كه ما هم در اوائل بحث اشاره كرديم كهطلب و اراده دو تا معنا دارند يا يك معنا؟ اين نزاع در وجود و عدم يك واقعيت نيست، نزاع در ايناست كه آيا اين دو لفظ، «لفظ الطلب و لفظ الاراده وضعا لمعنى واحد ام وضعا لمعنيين؟»، اگر «وضعالمعنيين» است آن معناى طلب چيست؟ آن معناى طلب ممكن است غير كلام نفسى باشد، كما اينكهواقع مسأله هم همين است كه ما بعداً «ان شاء الله» عرض مىكنيم، و بزرگان در اين رابطه بيان كردندكه طلب و اراده براى دو تا معنا وضع شده است، امّا هيچ يك از دو معنا ارتباط به كلام نفسى به آنكيفيتى كه اشاعره قائل هستند ندارد. پس ما وقتى كه حساب مىكنيم مىبينيم بين اين دو مسأله هيچگونه اتصال و ارتباط و ابتنايى وجود ندارد، آن يك بحث مستقل خاصى است، محور خاصى دارد،يكى از مباحث فلسفى شناخته مىشود، امّا اين يك بحث ديگرى است كه هيچ گونه ارتباطى بهمباحث فلسفه نمىتواند پيدا كند، طلب و اراده براى دو تا معنا وضع شده است، يا براى يك معناوضع شده است، و آيا آن معناى دومى كه لفظ طلب براى آن وضع شده، چيست؟ اين چه ارتباطى بهمسأله فلسفه و بحثهاى فلسفى مىتواند پيدا كند؟
(سؤال ... و جواب استاد): نه او ربطى به اتحاد ندارد، پس بفرماييد دو تا بحث داريد، بحث اولهمان بود و كارى به الفاظ ندارد، مىگويم: در بحث اول كه روى محور وجود واقعيت و عدم واقعيتدور مىزند ما اصلاً به لفظ كارى نداريم، كما اينكه در فلسفه هيچ كجا شما برخورد نمىكنيد بهچيزى كه روى لفظ تكيه كرده باشد، لفظ آنجا نقشى ندارد، هر چه نقش دارد واقعيات است وجوداً وعدماً، امّا در مسأله اتحاد طلب و اراده بحث روى لفظ است. آيا لفظ طلب و اراده براى يك معنا وضعشد يا براى دو تا معنا وضع شده است؟
لذا ما بايد اين دوتا بحث را از هم جدا كنيم همان طورى كه واقعاً جدا هم هستند. مسأله نفى كلامنفسى در باره خداوند تبارك و تعالى و در باره جملات خبريه، انشائيه، طلبيه، غير طلبيه كه درخداوند چيزى به عنوان كلام نفسى كه اتصاف به قِدمت داشته باشد، وجود ندارد. در ما هم درجملات خبريه و انشائيه، غير از آن صفات معهوده معروفه يك واقعيت ديگرى نيست كه تعبير از آنكنيم، و گفتيم تعبير هم دخالتى ندارد، عمده نفى واقعيت چنين صفتى است كه از اين صفت آنهاتعبير به كلام نفسى مىكنند. پس در جهت اُولاى بحث ما كارمان تمام شده، امّا اين طور نيست كه درجهت دوم ما ابتنايى در جهت اولى داشته باشيم.
نظر مرحوم آخوند(ره) در معنى طلب و اراده
و امّا بحث دوم ما خودش يك بحث مستقلى است كه «هل الطلب و الاراده موضوعان لمعناواحد؟» اين طورى كه مرحوم آخوند(ره) قائل هستند، ايشان مىفرمايند: موضوع له در هر دو يكمفهوم است، مصداق حقيقى اين مفهوم عبارت از اراده حقيقيه است، اراده حقيقيه همان طلبحقيقى است فرقى كه شما تعبير به اراده حقيقيه يا طلب حقيقى بكنيد، وجود ندارد. در مقام انشاء همهمين طور است، در مقام وجود در ذهن هم كه از او تعبير به وجود ذهنى مىكنيد مسأله در تمامىاين مراحل يكسان است، و اتحاد در همه اين مراتب محفوظ است.
ايشان در تمامى مراحل مىفرمايند: اتحاد دارد، فقط در يك جهت بين اينها اختلاف است، و آندر مقام انصراف است، در مقام انصراف وقتى كه شما كلمه اراده را بدون قيد اطلاق مىكنيد،مىگوييد: «الاراده»، اين انصراف به اراده حقيقيه پيدا مىكند، انصراف به آن صفت نفسانيه قائمه بهنفس كه عبارت از اراده است پيدا مىكند، امّا وقتى كه شما كلمه طلب را به طور اطلاق و بدون قيدذكر كرديد، اين انصراف به طلب انشايى پيدا مىكند، تنها مغايرت بين طلب و اراده مربوط به مرحلهانصراف است، و آن روز من عرض كردم كه مانعى ندارد كه، كانّ ما دو لفظ مترادف داشته باشيم، امّادر عين اينكه اين دو لفظ مترادفند، در مقام انصراف بينشان تغاير وجود داشته باشد، يكى به يكجهت انصراف پيدا كند، ديگرى به جهت ديگر انصراف پيدا كند، اين چيزى است كه مرحوم آخونددر باب اتحاد طلب و اراده مطرح كردند.
نظر بعضى از محققين در كلام نفسى و اتحاد طلب و اراده
امّا محققين و بزرگانى پيدا شدند، ضمن اينكه كلام نفسى را در آن جهت اُولى از بحث به طوركلى انكار كردند كه ما هم انكار كرديم، حتى در انسانها، حتى در جمل خبريه و انشائيه، طلبيه و غيرطلبيه، مع ذلك در مرحله دوم بحث و مسأله مستقل ديگر كه به نام اتحاد طلب و اراده مطرح شدهاست، اينها قائل به تعدد هستند، مىگويند: «اراده و طلب لهما معنيان»، بدون اينكه هيچ يك از اين دومعنا ارتباطى به كلام نفسى اشاعره پيدا كند.
بعضى از اين كلمات را نقل مىكنيم ببينيم كه آيا قابل مناقشه هست يا نه؟ از جمله استاد بزرگ مامرحوم آيت الله العظمى آقاى بروجردى (اعلى الله مقامه الشريف) مىفرمايند: طلب و اراده دو تامعنا دارد. مقدمةً يك مطلبى را به صورت ضابطه كلى مطرح مىكنند كه آيا در مواردى كه وجودانشايى تحقق دارد، كدام معنا ممكن است كه وجود انشايى پيدا كند؟ مىفرمايد: دو خصوصيتمعتبر است كه آن معناى واجد اين دو خصوصيت قابل تعلق انشاء است، و اگر هر يك از اين دوخصوصيت منتفى بشود، انشاء ديگر نمىتواند تحقق پيدا كند: يك خصوصيت اين است كه آنمعناى منشأ در مقابل واقعيتها و حقيقتها امر اعتبارى باشد، مىفرمايد: اگر چيزى امر اعتبارى نشد،قابل اين نيست كه انشاء به او تعلق بگيرد، «زيد بما انه موجود فى الخارج»، داراى حقيقت است،داراى واقعيت است و به تعبير اصطلاحى ما بازاء خارجى دارد، آيا مىشود زيد را كسى انشاء كند؟يك وجود انشايى براى زيد ما بخواهيم بعد مىفرمايند: در واقعيت حقيقيه و خارجيه همهاش لازم نيست كه آن موجود فى الخارج يكامر مشاهد مبصر ملموس باشد، مثل زيد؛ نه بالاتر، اگر يك چيزى ديديم از اوصاف نفسانيه است كهاين واقعيتش به تحقق در نفس است، چيزى كه به حسب حقيقت در نفس تحقق و واقعيت دارد، ازنظر واقعيت با زيد فرقى نمىكند، منتهى زيد ظرفش خارج است و ملموس است، اين ظرفتحققش نفس است و غير ملموس است، امّا واقعيت همان واقعيت است، مثل چه؟ مثل اراده، ارادهحالا معناى اراده چه باشد؟ فرض كنيم همان معناى معروف، آن شوق مؤكدى كه محرك للعضلاتاست، آيا اين شوق يك امر اعتبارى است يا يك امر واقعى و حقيقى است؟ شوق مؤكد نفسانى داراىواقعيت نفسيه است، ولو اينكه مثل «زيد» انسان نمىتواند او را به چشم ببيند، امّا اين سبب نمىشودكه از واقعيت خارج باشد، اين هم واقعيت است. واقعيت كه شد قابل انشاء نيست، نمىتواند كسىبگويد: من اراده را انشاء مىكنم، به اراده حقيقيه قائمه به نفس، وجود انشايى مىدهم، همان طورىكه «زيد موجود فى الخارج» قابليت تعلق انشاء ندارد، اين شوق واقعى مؤكد محرك للعضلات قائمبه نفس هم براى تعلق انشاء قابليت ندارد.
امور قابل انشاء و غير قابل انشاء
پس اولين خصوصيتى كه در رابطه با انشاء مطرح است، اين است كه مُنشأ ما يك واقعيت اعم ازخارج و نفس در او تحقق نداشته باشد. شرط دوم اين است كه امور اعتباريه دو جور است: يك اموراعتباريهاى است كه ضمن اينكه خودش اعتبارى است، به اصطلاح انتزاعى هم است، يعنى از خارجانتزاع مىشود، از واقعيت خارجيه انتزاع مىشود، مثل فوقيت كه شما براى اين سقف موجود فىالخارج انتزاع مىكنيد. فوقيت يك امر اعتبارى است، يعنى آنچه كه در خارج وجود دارد، سقفاست فقط، نه سقف و فوقيت، فوقيت يك امر اعتبارى و انتزاعى است، امّا مَنشأ انتزاعش وجود «هذاالسقف فى الخارج» است. ايشان مىفرمايند: اين قسم امور اعتباريه انتزاعيه هم قابل تعلق انشاءنيست، آيا كسى گفته: من فوقيت را براى اين سقف انشاء مىكنم، من تحتيت را براى زمين اينمسجد در مقابل سقف انشاء مىكنم، با اينكه فوقيت و تحتيت امر اعتبارى است، امّا چون مَنشأانتزاعش عبارت از يك جهات خارجيه است، اينها هم قابل تعلق انشاء نيستند. پس چه چيزى قابلتعلق انشاء است؟ مىفرمايد: آن چيزى كه امر اعتبارى محض باشد و هيچ گونه انتزاعى از خارجنشده باشد، مثل امور اعتباريهاى كه در رابطه با ملكيت و زوجيت و حريت و امثال ذلك است، قابلانشاء است، براى اينكه نه خودش واقعيت دارد و نه از يك موجود خارجى انتزاع شده است، بلكهملكيت صرفاً يك اعتبارى است كه عقلا در مواردى قائل شدند و يا شارع هم در مواردى اين ملكيترا اعتبار كرده است. بعد از اين كه اين مقدمه را ايشان بيان مىفرمايند، آن وقت بياييم در باب طلب واراده ببينيم ايشان چه مىفرمايند و چه نتيجه گيرى دارند؟ كلام ايشان را هم ملاحظه بفرماييد تاببينيم قابل اشكال هست يا نه.
تمرينات
نظر مرحوم آخوند(ره) در معنى طلب و اراده را بيان كنيد
نظر حضرت استاد را در ارتباط كلام نفسى با طلب و اراده بيان كنيد
اطلاق متكلم بر خداوند را طبق نظر حضرت امام بيان كنيد
امور قابل انشاء و غير قابل انشاء را طبق نظر مرحوم آقاى بروجردى(ره) بيان فرماييد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...