• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 معناى طلب و اراده 213

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    بررسى دليل اشاعره در باب جملات خبريه

    دليلى را كه اشاعره در باب جملات خبريه مطرح كردند، بررسى كنيم، بعد سراغ ادله و ادعاهاى‏ديگر اينها برويم. خلاصه دليل اينها اين بود كه ما در باب جملات خبريه يك واقعيّت نفسانيه و يك‏صفت نفسانيه‏اى غير از مسأله علم داريم، و آن را به نام كلام نفسى مى‏خوانيم. بررسى اين حرف نيازدارد به اينكه ما مراجعه كنيم به وجدان خودمان، در هر روز صدها، بلكه هزارها جمله خبريه‏بالخصوص از ماها صادر مى‏شود، و يك مطلبى است كه در همه شئون و همه مراتب مبتلا به همه مااست. لذا با مراجعه به وجدان خودمان در رابطه با اين استعمالات بايد ببينيم كه آيا يك واقعيت اين‏چنينى كه اينها ادعا مى‏كنند تحقق دارد يا ندارد؟ آيا ما ملزم هستيم كه يك صفت نفسانيه‏اى به نام‏كلام نفسى در جملات خبريه بپذيريم يا نه؟

    بررسى واقعيتها در يك جمله خبريه

    ما يك جمله خبريه‏اى را به عنوان مثال مورد بررسى و تجزيه و تحليل قرار مى‏دهيم، مثلاً جمله«زيدٌ قائم» كه ديگر معمولى‏ترين و متعارف‏ترين جمله‏اى است كه مطرح مى‏شود، ما ببينيم كه درتشكيل اين جمله، و در مقام اينكه يك مخبرى اخبار مى‏كند به «زيد قائم»، آيا چه واقعيتهايى وجوددارد؟ و علاوه بر اين واقعيتها، آيا ضرورتى دارد كه ما غير از اينها، به يك واقعيت ديگرى معتقد وملتزم بشويم؟ يا اينكه واقعيتى غير از اين مسائلى كه ما ملاحظه مى‏كنيم وجود ندارد، و التزام به‏واقعيت نفسانيه هيچ گونه ملزم و دليلى بر او قائم نشده است. مخبرى كه مى‏گويد: «زيد قائم» يك‏واقعيت در اينجا واقعيتِ الفاظ اين جمله است كه در اين رابطه، سه واقعيت يا چهار واقعيت وجوددارد و ما هم معتقديم. يكى واقعيت لفظ زيد است، لفظ زيد يك واقعيت لفظى است، در اين واقعيت‏لفظى حروف تركيبيه زيد نقش دارد، تقدم و تأخر آن حروف نقش دارد، مفتوح بودن «زاء زيد»، وساكن بودن «ياء زيد» و تابع بودن «دال» نسبت به عوامل خاصه، اينها همه نقش دارد، اين يك واقعيت‏لفظى است در رابطه با لفظ زيد با قطع نظر از اينكه معناى او اراده شده باشد، يا معناى او اراده نشده‏باشد.
    يك واقعيت هم در رابطه با قائم است، منتهى قائم همان طورى كه در جاى خودش مطرح شد،ماده او داراى يك وضع است، و هيئت او داراى وضع ديگر. منتهى كدام را به نام وضع شخصى بناميم‏و كدام را به نام وضع نوعى بناميم؟ اين بحثش را در سابق مفصلاً ذكر كرديم. پس از نظر لفظ «قائم»هم دو جهت واقعى مطرح است، «هيئة القائم التى هى هيئة الفاعل، و مادة القيام التى لها معنى‏المخصوص»، اين هم يك يا دو تا واقعيت است.
    يك واقعيت هم در رابطه با هيئت جمله خبريه است كه خود هيئت جمله خبريه در رابطه باهمان مقام لفظى خودش يك هيئت خاصى دارد كه اولى به عنوان مبتداء، مرفوع است، و دومى هم به‏عنوان خبر مرفوع است كه فرق است بين «زيد قائم» به صورت تشكيل جمله خبريه، و بين «زيدْ،قائمْ»، به عنوان ايراد دو كلمه مفرد، فرق لفظى بين اين دو وجود دارد، يعنى اين يك واقعيت لفظيه‏است كه شما در «زيد قائم» اولى را به عنوان مبتدا مطرح مى‏كنيد و مرفوع، و دومى را به عنوان خبرهكذا، و اين با «زيدْ قائمْ» به صورت دو كلمه مفرده از نظر لفظى متغاير است.
    اين واقعياتى است كه در رابطه با لفظ مطرح است. در مقام صدور لفظ مى‏دانيد متكلّمى كه سخن‏مى‏گويد، متكلّمى كه حرف مى‏زند، اين حرف زدن «فعلٌ من الافعال الاختياريه»، همان طورى كه‏بنّايى كردن «فعلٌ من الافعال اختياريه»، چون فعل اختيارى است، فعل اختيارى مسبوق به اراده است«لا محاله»، و اراده داراى مبادى و مقدماتى است كه اولين مبدأ و مقدمه اراده تصور است، يعنى‏متكلّمى كه مى‏گويد: «زيد قائم» اين زيد را تصور كرده است، صدور اين زيد را اراده كرده است،مبادى اراده كلاً در صدور لفظ زيد نقش داشته است، در باره قائم هم همين طور در باره هيئت جمله‏خبريه هم همين طور، اين هيئت جمله خبريه اين ناشى از اراده بوده است، اراده مبادى داشت، و اول‏المبادى تصور بوده است.
    پس در حقيقت در رابطه با الفاظ «زيد قائم» يك جهات نفسانى وجود دارد به نام اراده و مقدمات‏اراده كه در رأسش تصور است. منتهى چون متكلم اعتياد و استمرار بر سخن گفتن دارد، لازمه‏اش‏اين نيست كه الفاظش بدون تصور و بدون اراده تحقق پيدا كند، تمام جزئيات الفاظ با اراده و مبادى‏اراده حاصل مى‏شود، منتهى اين اعتياد و استمرار سبب سرعت تحقق اين مبادى و تحقق اين اراده‏خواهد بود، و الاّ معنا ندارد كه حتى يك كلمه از متكلم بدون اراده و مبادى اراده تحقق پيدا كند.
    پس تا اينجا ما به چند واقعيت پى برديم، يكى واقعيت لفظى زيد، يكى واقعيت لفظى قائم كه‏حالا اسمش را دو تا واقعيت بگذاريد يا يكى. يكى هم واقعيت هيئت جمله تركيبيه از نظر جهت‏لفظى، يكى هم واقعيت اراده به لحاظ اينكه سخن گفتن «فعلٌ اختيارى صادر من المتكلم، لابد و ان‏يكون مسبوقاً بالاراده التى لها مبادٍ و فى رأس المبادى التصور».
    و امّا از نظر معنى: يكى معناى زيد است كه اين معناى زيد يك واقعيتى است كه براى زيد تحقق‏دارد، لفظ وضع شده است براى اين موجود خارجى و براى اين واقعيت خارجيه. يكى هم معناى‏قائم، آن هم به دو جهتش كه يكى جهت ماده قائم است، و يكى هم جهت هيئت قائم است، اين هم‏يك واقعيت است، واقعيت فى نفسه يعنى «من جهت المعنا»، يكى هم واقعيت معنا و جمله خبريه‏است كه شما از او تعبير مى‏كنيد به همان «اتحاد و هو هويت»، اينكه در قضيه حمليه شما مفاد قضيه‏حمليه را «اتحاد و هو هويت» مى‏دانيد، اين «هو هويت» مربوط به عالم معنا است، نه اينكه مربوط به‏جهت لفظ باشد. معناى جمله خبريه هم خودش يك واقعيت است.

    مطابقت با واقع در خارج و مسأله واقعيت نفسانى مخبر

    اينجا دو تا مطلب ديگر هم است، يك مطلب اين است كه آيا اين متكلّمى كه مى‏گويد: «زيد قائم،زيد فى الدار، زيد فى الم يك واقعيت ديگر هم هست كه آن واقعيت نفسانى «مخبر» است كه «مخبر» در اين واقعيت يكى‏از حالات ثلاثه را واجد است، يا مخبر خودش عالم است به اينكه «مخبر به» و مفاد خبرش مطابقت‏با واقع دارد، يا اين است كه عالم است به اينكه مطابقت ندارد با واقع و خودش عالم به كذب خبرخودش است، و يا اينكه شاك در اين مطلب است، نمى‏داند كه مطابقت دارد يا مطابقت ندارد؟ اين‏واقعيتى كه ما اينجا از او تعبير به واقعيت مى‏كنيم، اين حالات ثلاثه نفسانيه «مخبر» است كه «قديكون عالماً بالمطابقة و قد يكون عالماً بالمخالفة و قد يكون شاكاً فى المطابقة و المخالفة». اينجا آن‏كه نكته اساسى و تكيه حرف است اين است كه، آيا غير از اينها كه ما گفتيم، غير از اين واقعياتى كه مابررسى كرديم با اينكه در هر روز صدها جمله خبريه به صورت متعارف مى‏گوييم و مى‏شنويم، وخيلى به صورت عادى با اين مسأله برخورد مى‏كنيم، آيا غير از اين مسائلى كه ما گفتيم، در تشكيل‏جمله خبريه ضرورتى دارد كه يك واقعيت ديگرى باشد؟ به عبارت ديگر آيا كلام نفسى را كه اينهاقائلند، در رابطه با همين واقعيتهايى كه ذكر كرديم بايد جستجو كنيم؟ يا كلام نفسى غير از اين‏واقعيتها است؟ اگر بگوييد: ما كلام نفسى را در رابطه با همين واقعيتها بايد جستجو كنيم و اسمش راكلام نفسى بگذاريم، مى‏گوييم: شما كلام نفسى را به عنوان يك صفت قائمه بالنفس توصيف كرديد،و اين واقعيتهايى را كه ما بررسى كرديم، آن واقعيتهايى كه مربوط به لفظ «زيد قائم» است چه دررابطه با زيد، چه در رابطه با قائم، چه در رابطه با جمله تركيبيه، اينها كه به نفس ما ارتباطى ندارد.واقعيت مربوط به اين الفاظ است، به نفس ما هيچ ارتباطى ندارد، واقعيت مربوط به معانى، هم‏مربوط به معانى است، به نفس ما ارتباطى ندارد، كما اينكه اين واقعيت كه جمله «زيد قائم مطابق‏للواقع ام مخالف للواقع»، اين مطابقت، صفت جمله خبريه است، نه صفت نفسانيه، اگر «زيد قائم»موافق با واقع شد، زيد قائم اتصاف به صدق پيدا مى‏كند، به نفس مخبر ارتباطى ندارد.
    اگر زيد قائم مخالف با واقع شد، چون خودش مخالف با واقع است اتصاف پيدا مى‏كند «بانه‏كذبٌ» ارتباطى به نفس متكلّم ندارد. پس نفس مطابقت و مخالفت هم در عين اينكه واقعيت محض‏است، امّا واقعيت به عنوان صفت نفسانيه نيست. ما بايد كلام نفسى را به ملاحظه اين توصيفى كه‏خودشان براى كلام نفسى كردند، در واقعيتهاى نفسانى جستجو كنيم، امّا در واقعيتهاى مربوط به‏لفظ، مربوط به معنا، مربوط به مطابقت و عدم مطابقت، اينها يك شئون خارج از دايره نفس و صفات‏نفسانيه است، و كلام نفسى نمى‏شود ارتباط به اينها داشته باشد.

    در اوصاف نفسانيه جملات خبريه

    بايد بياييم روى اوصاف نفسانيه، در اوصاف نفسانيه در تحليل جمله «زيد قائم» ما به چند تامسأله نفسى برخورد كرديم، يكى عبارت از اين بود كه «انّ المخبر قد يكون عالماً بالمطابقة و قديكون عالماً بالمخالفة و قد يكون شاكاً فى المطابقة و المخالفة»، اين حالات ثلاثه مخبر از نظر علم‏به وفاق، علم به خلاف، شك در وفاق و خلاف، اينها واقعيتهاى نفسانى است كه بلا اشكال درجملات خبريه تحقق دارد، آيا اشعرى و اشاعره كه كلام نفسى را قائل است، اين واقعيات رامى‏خواهد اسمش را كلام نفسى بگذارد؟ اين واقعيات نفسانيه را مى‏خواهد از او تعبير به كلام نفسى‏كند؟ كه حتّى شك در مطابقت و مخالفت را هم از او تعبير به كلام نفسى كند، بگويد: آن جايى كه‏مخبر شاك در مطابقت و مخالفت است، اين شك هم كلام نفسى است. ما حرفى نداريم اگر چنين‏مطلبى را او بپذيرد، فقط به قول مرحوم آخوند اينجا اختلاف ما با او فقط در عنوان كلام نفسى پيش‏مى‏آيد، به خاطر اينكه ما اين واقعيات ثلاثه را به لحاظ حالات متكلّم و مخبر نمى‏توانيم انكار كنيم،ما به وجدانمان مراجعه مى‏كنيم، مى‏بينيم گاهى انسان علم به صدق دارد، گاهى خداى نكرده آنجايى‏كه انسان مى‏خواهد دروغ بگويد: علم به كذب دارد، گاهى هم شك در مطابقت و مخالفت «مخبر به»با واقع دارد، آيا اين واقعيات را از او تعبير به كلام نفسى مى‏كنند؟ نه، چرا نه؟ به دو دليل اشاعره به اين‏واقعيات كلام نفسى را اطلاق نمى‏كند، يكى اينكه اشاعره تصريح مى‏كند به اينكه كلام نفسى «غيرالعلم مغاير للعلم، زائد على العلم»، علم را كلام نفسى نمى‏گويند، در اين حالات ثلاثه دو صورتش‏مسأله علم است، يكى علم به وفاق، و يكى علم به خلاف، اينها به علم كلام نفسى را اطلاق نمى‏كنند،مى‏گويند: كلام نفسى يك صفت ديگرى است غير از مسأله علم، و «مغاير للعلم».

    علم به وفاق، علم به خلاف، حالت شك

    دليل دوم بر اينكه مراد اشاعره از كلام نفسى اين حالات ثلاثه مخبر نيست، اين است كه ظاهراينها اين است كه كلام نفسى در جميع جمل خبريه يك واقعيت واحده است، در حالى كه ما اينجا سه‏جور واقعيت داشتيم، يكى علم به وفاق، يكى علم به خلاف، يكى شك. حالا واقعيت علم را در هردو صورت هم شما يكى بگيريد، ولى واقعيت علم و شك دو تا است، در حالى كه اشاعره كه كلام‏نفسى را قائلند، اينها معتقدند كه در جمل خبريه چه صادقه باشد، چه كاذبه باشد، چه «مشكوك‏الصدق و الكذب» باشد، يك واقعيت نفسانيه وجود دارد كه در تمامى اين جملات ثلاثه و سه‏صورت، همان يك واقعيت است.
    در حالى كه اگر به لحاظ اوصاف «مخبر» بخواهند مسأله را بررسى كنند، يا سه تا واقعيت است،يا لا اقل دو تا واقعيت متغاير كه يكى عبارت از واقعيت علم است، و ديگرى عبارت از واقعيت شك‏است. پس در نتيجه اين حالات ثلاثه با اينكه جهت نفسانى دارد، و با اينكه واقعيت نفسانيه است،ولى مقصود آنها از كلام نفسى نمى‏تواند اين واقعيات مختلفه به لحاظ اختلاف مخبر از نظر حالات‏باشد.
    پس چه چيز در نفس وجود دارد؟ همان چيزى كه ما از او تعبير كرديم به مسأله اراده، مسأله اراده‏كه مبادى دارد و اولين مبدأش عبارت از تصور است، آيا مقصود اينها از كلام نفسى همين اراده بامقدماتش است كه در تشكيل جمله خبريه و اخبار به اين جمله، چاره‏اى جزء مسبوقيت به اراده ومبادى اراده وجود ندارد، مى‏گوييم: متأسفانه مقصود اينها از كلام نفسى اراده و مبادى اراده هم‏نيست، چرا؟ به چند تا دليل، يك دليل اين است كه خود اينها همان طورى كه در باب علم تصريح‏كردند به اينكه كلام نفسى غير از مسأله علم است، در باب اراده هم تصريح كردند به اينكه كلام نفسى‏غير از مسأله اراده است، يك چيزى است كه نه علم است و نه اراده است، بلكه يك صفت نفسانيه‏ديگر است، پس خودشان اراده را از تعريف كلام نفسى بيرون بردند.

    محدوده كلام نفسى

    و ثانياً اگر مقصود اراده باشد، آيا اراده‏اى كه در اينجا وجود دارد اين بود كه سخن گفتن «فعلٌ‏اختيارى و كل فعلٍ اختيارى مسبوق بالاراده». اگر شما اسم اراده را كلام نفسى مى‏گذاريد، بين اراده‏سخن گفتن، و اراده بنّايى كردن چه فرق مى‏كند؟ بنّايى‏هم فعل اختيارى مسبوق به اراده است، سخن‏گفتن هم فعل اختيارى مسبوق به اراده است.
    پس بگوييد: بنّا هم وقتى كه بخواهد شروع به بنايى كند، يك كلام نفسى وجود دارد، در حالى كه‏اينها اين حرف را نمى‏زنند، اينها پس معلوم مى‏شود كه كلام نفسى يك واقعيت در محدوده كلمات است، يك واقعيت درمحدوده جمل است، كما اينكه در باره خداوند هم كه متلزم به كلام نفسى مى‏شدند، به اعتبار «كون‏القرآن كلامَ الله» تعبير مى‏كردند، به اعتبار اطلاق متكلم «الى الله» كلام نفسى را در آنجا تصويرمى‏كردند، نه به عنوان اينكه اراده وجود دارد، و در مثل ما فعل اختيارى مسبوق به اراده است.
    لذا اينها اراده را هم تعبير به كلام نفسى نمى‏كنند، مخصوصاً با توجه به نكته سوم، و آن اين است‏كه اراده مسبوق به مبادى است، و اولين مبدأ اراده تصور است، و تصور يكى از دو شعبه علم است. وخود اينها تصريح كردند به اينكه كلام نفسى غير از علم است، و به تمام معنا مغايرت با علم دارد.تصور يكى از دو شعبه علم است، شما خوانديد: «العلم ان كان اذعاناً للنسبة فتصديق و الا آن العلم‏فتصور» پس تصور هم يكى از دو شعبه علم است، همان طورى كه تصديق هم يكى از دو شعبه علم‏است.
    پس ما اين واقعياتى را كه ملاحظه كرديم، آنهايى كه خارج از دايره نفس و نفسانيت بود، آنها به‏عنوان اينكه كلام نفسى «صفة النفسانية» خارج شد، و آنهايى هم كه مربوط به نفس «مخبر» بود ازچند تا واقعيتى كه ملاحظه كرديم، اينها به آنها كلام نفسى نمى‏گويند. پس در نتيجه اين واقعيات‏بررسى شده، همه از دايره كلام نفسى بيرون است.

    عدم نياز به كلام نفسى در جملات خبريه

    آخرين حرف اين است، آيا در تشكيل جمله خبريه متعارفه روزمره‏اى كه روزى صد بار يا هزاربار انسان جمله خبريه تشكيل مى‏دهد، آيا غير از اين واقعيات بررسى شده و اين واقعياتى كه‏ملاحظه كرديد و هيچ كدام از آنها كلام نفسى به اصطلاح اشاعره نبود، آيا ضرورتى هست كه ما غيراز اين واقعيات يك واقعيت مجهولى را در جمله خبريه به او ملتزم شويم، به حيثى كه اگر متلزم‏نشويم اساس جمله خبريه تزلزل پيدا مى‏كند؟ غير از اينهايى كه ما گفتيم، در تشكيل جمله خبريه‏وجداناً چه چيز ضرورت دارد؟ كجاى جمله خبريه لنگى دارد كه ما اين لنگيش را به واسطه آن‏صفت نفسانيه جبران كنيم؟ كجاى آن نقص دارد كه ما آن نقص را به واسطه كلام نفسى جبران كنيم؟لذا بعد از آن كه انسان بررسى مى‏كند و وجدان خودش را در باب جملات خبريه قاضى و حاكم قرارمى‏دهد، وجداناً مى‏بينيد غير از اينها تشكيل جمله خبريه به هيچ چيز ديگرى نياز ندارد، و در بين‏اين واقعيتهاى موجود هم آنچه كه آنها اسمش را كلام نفسى مى‏گذارند، «ليس بموجود». پس جواب‏از اين دليل همين مسأله مراجعه وجدان و تجزيه و تحليل جمله خبريه است، تا انسان بفهمد كه چيزديگرى وجود ندارد كه ما از او تعبير به كلام نفسى كنيم، تا دنباله بحث.

    تمرينات

    واقعيات جمله زيدٌ قائم را بيان كنيد
    اوصاف جمله خبريه كدام است
    محدوده كلام نفسى از نطر اشاعره را بيان كنيد
    آيا در جملات خبريه به كلام نفسى نياز داريم