• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 معناى طلب و اراده 209

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    بيان مرحوم آخوند(ره) در طلب انشائى

    بعد از آشنايى اجمالى با وجود انشايى، مرحوم آخوند «قدس سره» مى‏فرمايند: در درجه اول‏معتقديم كه طلبى كه معناى امر و «الف» و «ميم» و «راء» است، طلب انشايى است، نه طلب حقيقى و نه‏مطلق الطلب. لكن اگر شما اصرار داشته باشيد كه ماده امر براى مطلق طلب در مقام وضع، قرار داده‏شده باشد، و معناى موضوع له اول آن عبارت از مطلق طلب باشد، لكن در مرتبه دوم اين معنا رانمى‏توانيم انكار كنيم كه ماده امر به واسطه كثرت استعمال و غلبه استعمال در خصوص طلب انشايى‏انصراف به طلب انشايى پيدا كرده، اگر چه معناى موضوع له اول آن هم عام باشد، لكن بر اثر كثرت‏استعمال، انصراف به طلب انشايى پيدا كرده كما اين كه در خود كلمه طلب و لفظ طلب با اين كه ازنظر لغت موضوع براى مطلق طلب است، لكن همين لفظ طلب، به واسطه كثرت استعمال و غلبه‏استعمال در طلب انشايى انصراف به اين معنا پيدا كرده، به طورى كه اگر شما كلمه طلب را بدون قيدبشنويد، ذهن شما روى كثرت استعمال و غلبه استعمال سراغ همان طلب انشايى مى‏رود و از اينجادر مقايسه بين طلب و اراده وارد مى‏شوند.

    معناى طلب و اراده از نظر مرحوم آخوند(ره)

    مى‏فرمايند: ما معتقديم كه طلب و اراده از نظر معنا يك معناى واحد دارد، مفهوم طلب و مفهوم‏اراده يك شى‏ء و يك معنا است، و در حقيقت اين دو لفظ مترادف هستند، امّا در عين اين كه مترادفندو در عين اين كه معنايشان واحد است، امّا همين دو لفظ در مقام انصراف، بينشان تغاير وجود دارد،انصرافهايشان با هم فرق مى‏كند، به طورى كه اگر شما كلمه طلب به گوشتان بخورد انصراف به طلب‏انشايى پيدا مى‏كند، و اگر كلمه اراده به گوشتان بخورد انصراف به اراده حقيقيه پيدا مى‏كند. طلب،انصراف به طلب انشايى دارد، و اراده انصراف به اراده حقيقيه. و مى‏فرمايد: همين اختلاف در مقام‏انصراف سبب شده كه قضيه

    اختلاف معتزله و اشاعره در معناى طلب و اراده

    لكن همين اختلاف انصراف سبب شده است كه بعض از «اصحابنا الاماميه» در مسأله اختلاف‏معناى طلب و اراده، همان نظر اشاعره را قايل شوند و نظريه معتزله و جمهور امّاميه را كنار بگذارندكه اينها قائلند به اين كه طلب و اراده يك معنا دارد، يك مفهوم دارد؛ امّا اشاعره قايل به اختلاف معناى‏طلب و اراده هستند. بحث كه به اينجا مى‏رسد، ديگر مرحوم آخوند(ره) وارد اين مسأله مى‏شوند كه‏آيا ببينيم طلب و اراده همان طورى كه معتزله و جمهور امّاميه قائلند از نظر معنا وحدت دارد؟ يا آن‏طورى كه اشاعره معتقدند از نظر معنا بينشان تغاير كامل تحقق دارد؟ اين بحث را نه خودم چندان‏ميل داشتم دنبال كنم و نه بعضى از دوستان، به آن نحو هم دنبال نمى‏كنيم، لكن چند جلسه‏اى يك‏سلسله مطالبى در اين رابطه براى آشنايى مختصر مانعى ندارد.

    اشاعره و معتزله

    ببينيم اشاعره و معتزله چه كسانى هستند، و در چه زمانى به وجود آمده‏اند، و اختلاف اينها چه‏بوده، و اولّين مسأله مورد اختلاف آنها چه بوده است؟ در جاى خود به طور مفصل بيان شده، لكن‏يك گوشه‏اى از اين مسائل را مطرح مى‏كنيم. مقدمةً مسائل اعتقادى كه در رأس آن اعتقاد به وجودمقدس خداوند تبارك و تعالى است. اين مسائل اعتقادى از دير باز و قرنها قبل از اسلام اصلاً مطرح‏بوده مسائل اعتقادى در رابطه با واقعيات به طور كلّى هم در اصل وجود صانع، و در صفات ثبوتى وسلبى صانع، و هم مسايل مختلف ديگر مثل معاد و غير معاد كه قبل از اسلام هم مطرح بوده است.

    پيدايش فِرق كلامى در صدر اسلام

    وقتى كه اسلام طلوع كرد و قرآن مجيد نازل شد، قرآن كه بنا بر فرموده خود قرآن، براى اين نازل‏شده كه انواع ظلمت‏ها و تاريكى‏ها و جهل‏ها را از بين ببرد و هدايت به نور كند، «لتخرج النّاس من‏الظلمات» به صيغه جمع، آن هم جمع محلّى به لام كه افاده عموم مى‏كند، «على حسب ما هوالمشهور» قرآن، مردم را از هر ظلمتى بيرون آورد و وارد وادى نور كرد. به بركت قرآن، آن رئوس واصول مسائل اعتقاديه براى مسلمانها روشن شد و به بركت قرآن روشن شد كه صفات ثبوتيه وصفات سلبيه خداوند تبارك و تعالى چيست؟ مقام ربوبيت در اختيار خداوند تبارك و تعالى است،مقام خلقت در اختيار خداوند تبارك و تعالى است، مسأله عدالت «ان الله ليس بظلاّم للعبيد» كه اينجايك نكته‏اى دارد، اين آيه الان به ذهنم آمد. ظلاّم صفت مبالغه است، آيا نفى ظلاّم ملازم با نفى ظالم‏بودن است يا نه؟ «ان الله ليس بظلاّم للعبيد» در باره خداوند مسأله اين طور است، در باره انسانهامطلب اين طور نيست، ممكن است يك كسى ظالم باشد ولى ظلاّم نباشد، مثل اين كه يك كسى عالم‏باشد، امّا علاّم و علامه نباشد، علامه يك مرتبه بالاتر از عالميت است.
    امّا در باره خداوند هر صفتى به نحو كمال وجود داشته باشد، بايد تحقق داشته باشد، اگر در باره‏خداوند مرحله كامله علم تحقق داشته باشد، معنا ندارد كه ما تفكيك كنيم بين مرحله كامل و مرتبه‏ناقص آن و بگوئيم مرتبه ناقص آن در مورد خدا تحقق دارد. در مسأله ظلم هم اين چنين است، ياظلم آنجا راه ندارد يا اگر راه داشته باشد خداى نكرده بايد ظلاّم تحقق داشته باشد، اگر صفتى در آنجاراه پيدا كرد به آن درجه بالا و كامل بايد تحقق داشته باشد. پس اين كه مى‏فرمايد: «ليس بظلاّم للعبيد»اين نفى اصل ظالميت است، نه نفى ظلاميت كه منافات با نفى ظالميت، يعنى ثبوت ظالميت نداشته‏باشد. (حالا اين يك جمله معترضه‏اى بود).
    (سؤال ... و جواب استاد): ظلاّم صيغه مبالغه و صفت مبالغه است مثل علاّم. به بركت قرآن‏رئوس مسائل اعتقادى و واقعيات جهان هستى براى مردم روشن شد، خصوصيات الله، صفات‏ثبوتى و سلبى مقام مربى بودن، مقام خالقيت مقام رازقيت و همين طور مسائل مختلف ديگر.
    امّا بعد از آن كه مسلمانها به بركت رسول گرامى اسلام، حكومت تشكيل دادند و براى استقرارحاكميت اسلام و نظام اسلام جنگهاى مختلفى پيدا شد كه اين جنگها گاهى عنوان دفاعى داشت، واكثراً هم عنوان ابتدائى در جنگهاى رسول گرامى اسلام بود، اين جنگ آثارى دارد، عوارضى دارد،يكى از آثار اين جنگها، به دست آوردن اسراء متعدد بود. اسراء گاهى در بين اينها بعضى ازدانشمندان به چشم مى‏خورد، و اگر هم دانشمندانى نبودند، طبعاً در رابطه با مسائل اعتقادى نظريات‏خاصى داشتند، و به علت آميزش و ارتباط با مسلمانها، كم‏كم اين نظريه‏ها و افكار مطرح مى‏شده، يابعضى از مسلمانها را تحت تأثير قرار مى‏داده، و يا لا اقل به عنوان يك مسأله اعتقادى علمى قابل‏بحث بوده، و مسلمانها ميل داشتند كه براى اثبات يا نفى آن بحث كنند.
    امّا گاهى هم به علل ديگر وقتى كه اسلام حاكميت پيدا كرد مثل «زماننا هذا» كه الان حكومت‏اسلامى در اين كشور بر قرار شده، طبعاً روابط وجود دارد، نه تنها روابط با كشورهاى اسلامى، بلكه‏با كشورهاى غير اسلامى هم روابط وجود دارد، و اين روابط مستلزم آمد و رفت است، مستلزم اين‏است كه افرادى از آن كشورها به اين كشور و بالعكس بيايند، و طبعاً در اثر اين رفت و آمدها مسائل‏مختلف مورد نقل و انتقال واقع مى‏شود، بالاخره يا به علت اسراء، يا به علّت وجود روابط، يا به علل‏ديگر، مسلمانها گاهى در جريان بعضى از مسائل اعتقاديه، نه آنهايى كه رأساً و رسماً معارض با قرآن‏باشد، نه آنهايى كه قرآن حسابش را مشخص مى‏كرده، مسلمانها بحمد الله در ايمان راسخ بودند وتحت تأثير قرار نمى‏گرفتند.

    يهود عامل پيدايش فِرَق مذهبى

    خيلى وقت است اين مسأله در ذهنم آمده و به هيچ وجه بيرون نمى‏رود، اين يك نكته‏اى است كه‏شايد براى آنهايى كه اهل تحقيقند، بتواند در تحقيقاتشان يك نقشى داشته باشد. مسأله‏اى كه در ذهن‏من است اين است، آيا اين يهودى كه در صدر اسلام و در زمان نبى گرامى اسلام شكستهاى فاحش ازاسلام خوردند، جريان اينها خيلى عجيب و غريب است، مسأله شكست يهود به دست اسلام يك‏مسأله تاريخى و مسأله جالبى است. بلا اشكال يهود در زمان نبى اكرم از اسلام و مسلمانها شكست‏خورده‏اند، آيا يهودى كه به هيچ وجه حاضر نشد دين اسلام را بپذيرد و علاوه شكستهاى فاحش ازاسلام و مسلمين نصيب او شد، در رابطه با اسلام يكباره كنار نشستند؟ گفتند حالا كه از اسلام‏شكست خورديم، پس ديگر دنبال كارمان برويم، ديگر كارى به اسلام نداشته باشيم، بالاخره در برابراسلام شكست خورديم، برويم شكستهاى خودمان را جبران كنيم، آيا مسأله اين طور است؟ اين يك‏امر باور نكردنى است، مخصوصاً كسى كه با روحيات يهود سر و كار داشته باشد، نمى‏تواند اين معنارا بپذيرد.
    وقتى كه ما در باره اين مسأله فكر مى‏كنيم، آيا اين يهود بعد از نبى گرامى اسلام كه ما رد پايى به‏صورت وضوح از اينها نمى‏بينيم، آيا اينها دخالت در مسائل نداشتند؟ اسلامى كه حالا پيغمبرش رااز دست داده، اولين شخصيت خودش را از دست داده، زمينه‏هاى انحراف وجود دارد، جاه طلبى‏ها ومقام خواهى‏ها وجود دارد، حب و بغض‏ها وجود دارد، على كسى است كه كثيرى از شخصيتهاى‏عرب را در ميدانهاى جنگ به خاك سياه نشانده، آيا اين موقعيت براى فعاليت يهود پيدا نشده؟ هيچ‏آدم عاقلى مى‏تواند اين معنا را بپذيرد كه يهود بيكار نشستند، گفتند: حالا پيغمبر از بين رفت خوداينها مى‏افتند به جان هم ما هم نظاره مى‏كنيم، تماشا مى‏كنيم، آيا اينها حالت نظاره گرى پيدا كرده‏اند؟يا اين كه انسان مى‏تواند اطمينان پيدا كند كه در ريشه قضايا اينها نقش داشتند، و در عمق مسائل‏انحرافى اينها دست داشتند، و چه بسا تحريك و تحركها به دست اينها تحقق پيدا مى‏كند؟ لذا اگركسى معتقد باشد كه در تغيير مسير خلافت با اين كه به حسب ظاهر ذكرى از يهود مطرح نيست، امّاآن دست مرموز و باطنىِ يهود در اين جريان نقش داشته، اين مطلبى نيست كه كسى بتواند انكار كند.
    در اين رابطه من يادم مى‏آيد آن موقعى كه در يزد تبعيد بوديم يكى از افراد بسيار فاضل و متدين‏و نويسنده كه در همان زمان طاغوت هم خدمات ارزنده‏اى داشت، و در مواقع مختلف به دبستانها ودبيرستانها مى‏رفت و بچّه ها و دانش آموزها را تعليم و تربيت اسلامى مى‏داد، آقاى دكتر پاك نژاد بودكه خودش و برادرش جزء شهداى هفتاد دو تن، شهداى مركز حزب جمهورى اسلامى ايران دررديف همان مرد بزرگ مرحوم آيت الله شهيد بهشتى، ايشان هم در آن موقع جزء نمايندگان مجلس‏بود، هم خودش و هم برادرش و در آن حادثه تلخ به درجه شهادت رسيد.
    اين مرد بسيار با فهم و با استعداد، نويسنده و صاحب كتابهاى مختلف كه يك كتابش اولين‏دانشگاه و آخرين پيامبر است، لكن كتابهاى مختلف ديگر مخصوصاً در رابطه با مسائل خلافت وولايت دارد. اين مرد در يزد در هنگام تبعيد با من خيلى آشنا و رفيق بود من هم به او علاقه داشتم،براى اين كه در كنار كار پزشكى خدمات فرهنگى اعم از نوشتن و گفتن فراوان داشت، و بسيار مردمتدينى بود. روزى با او ملاقاتى داشتيم، صحبت در رابطه با همين مسائل بعد از رسول گرامى اسلام‏بود، من به او گفتم فلانى من چيزى در ذهنم هست ولى وقت دنبال كردن آن را ندارم، همين مطلب رامن مطرح كردم كه آيا شما فكر نمى‏كنيد كه يهود در رابطه با مسائل بعد از نبى اكرم نقشى داشته‏اند،آيا مى‏توانيم بگوييم اينها به صورت كلّى كنار رفتند و گفتند: حالا كه ما از اسلام شكست خورديم‏ديگر بساطمان را جمع كنيم و برويم، آيا اين حرف باور كردنى است يا نه؟ به نظر من باور كردنى‏نيست. ايشان فكرى كرد و گفت: فلانى تا به حال چنين مطلبى نه از كسى شنيدم و نه به ذهن خودم‏آمده، ولى دنبال كردن اين مسأله با من؛ مدتها گذشت، باز با ايشان برخورد كرديم به من گفت: فلانى‏من تحقيق كردم موارد زيادى را با توجه به اين نكته شما به دست آورده‏ام كه يهود در اين قضايا نقش‏زيادى داشته‏اند، و هدفشان اين بود كه اساس اسلام را بعد از رسول گرامى اسلام از بين ببرند، و يااين كه يك اسلام انحرافى به وجود بياورند، اگر قدرت بر اضمحلال اصل اسلام را نداشته باشند.ايشان مى‏گفت: من در اين رابطه مشغول نوشتن كتابى شده‏ام كه الان نمى‏دانم ايشان كتاب را نوشت‏يا نه؟ و اگر نوشت چه مواردى را ذكر كرده، اينها ديگر الان در ذهنم نيست، ولى اين شهادت را ايشان‏داد كه موارد زيادى با توجه به اين نكته شاهد پيدا كرده‏ام.

    يهود عامل تفرقه بين مسلمانان

    تمام اختلافاتى كه بين مسلمانها به وجود آمده، ريشه‏اش يهود و امثال يهود، استعمارگران به‏طور كلى هستند. اين فرقه‏هايى كه در زمانهاى ما يا يك عصر قبل از ما به وجود آمده، اينها كه ديگرتاريخش براى ما روشن است، همين فرقه وهابيّت، آن كتاب شخص انگليسى ديگر تمام‏خصوصياتش را ذكر مى‏كند كه ما از چه راهى وارد شديم، با كى تماس گرفتيم، يك اهل علم منحرف‏جاه طلب شهوت پرست را كه اسم مى‏برد، او را پيدا كرديم، وسايل شهوت رانى را در اختيار اوگذاشتيم، پول حسابى در اختيار او گذاشتيم، تا كم كم موفق شديم مسلك وهابيت را به وجودآورديم، و آن را بر آنجايى كه كانون وحى مسلمانها و مورد نظر همه مسلمانهاى سراسر عالم است،حاكم كرديم. مسأله بهائيت همين طور است، مسائل انحرافى مختلف ديگر همه‏اش همين است،دستهاى مرموزى «فى زماننا هذا» مى‏بينيم مسائل و مدارك آن براى ما كاملاً روشن است، و هيچ‏گونه جاى ترديدى وجود ندارد. عين اين مسائل در صدر اسلام به نحو شديدتر و اكيدتر بوده است.

    منشأ پيدايش معتزله و اشاعره

    امّا در رابطه با همين اشاعره و معتزله در صدر اسلام فردى به نام حسن بصرى كه اين ماهيتش‏روشن نيست. ظاهراً يكى از اسراء هم بوده، وسط مسلمانها آمده و به حسب ظاهر مسلمان شده،حالا در باطن چه نقشى را مى‏خواسته ايفا كند، اجمالاً نقشى را ايفا كرد كه دو فرقه در اسلام به نام‏اشاعره و معتزله به وجود آورد كه وقت همه مسلمانها را از صدر اسلام تا به حال، و وقت من و شما وآنهايى كه بعد از من و شما مى‏آيند را گرفت، تازه اگر كسى هم تحت تأثيرشان قرار بگيرد، ديگر طبعاًموفقيت بيشترى نصيب آنها شده است.
    حسن بصرى كلاسى براى بحث در مسائل اعتقادى تأسيس كرد، و چون مرد فاضل و دانشمندى‏بود، شاگردانى را به دور خودش جمع كرد. حالا عرض مى‏كنم چه كسى اين را روى كار آورد، از اين‏مطالب كاملاً روشن است. يكى از شاگردانش واصل بن عطا بود، اين واصل بن عطا روزى در جلسه‏بحث با استاد به بحث پرداخت، بحثشان خيلى شديد شد و درگيرى بالا گرفت، به طورى كه اين‏شاگرد در همان حال يكى از افرادى كه به پيروى از حسن بصرى برخواست، ابوالحسن اشعرى بود كه از شخصيتهاى‏علمى آن روز بود، و ظاهراً از نظر نسب هم نسبش به همان ابو موسى اشعرى كه در قصه صفين به‏عنوان حكم به اجبار از طرف امير المومين (ع) نصب شد، از نواده‏ها و اعقاب و اولاد همان ابو موسى‏اشعرى است؛ اين ابوالحسن اشعرى طرفدارى بسيار سختى از حسن بصرى كرد، و در اشاعه‏نظريات حسن بصرى كمال جديّت و كوشش را به كار مى‏برد. روى پيروى اين ابوالحسن اشعرى،هم جمعيت حسن بصرى زياد شد، و هم به واسطه شخصيت اين ابوالحسن اشعرى، اين گروه به نام‏اشاعره ناميده شدند كه اشاعره مفردش همان اشعرى است به علّت شخصيت او اين گروه طرفدارحسن بصرى از آنها به اشاعره تعبير شد.
    گروه طرفدار واصل بن عطا، به لحاظ اين كه از جلسه

    تمرينات

    طلب انشائى در بيان مرحوم آخوند(ره) را توضيح دهيد
    نظر اشاعره و معتزله در معناى طلب و اراده را بيان كنيد
    نحوه پيدايش گروه معتزله و اشاعره را بيان كنيد
    به نظر استاد علت اصلى تفرق مسلمين چيست