• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 مراد از طلب در معناى امر 208

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    تعريف وجود انشائى در كلام شهيد اول

    مرحوم شهيد(ره) در كتاب قواعد، تعريفى براى انشاء ذكر كرده‏اند كه خلاصه‏اش اين بود: انشاءعبارت از لفظ يا چيزى شبيه به لفظ است كه به سبب آن، معنا و مدلول در نفس الامر وجود پيدامى‏كند، و مخصوصاً با تعبير به وجود، ظهور دارد در اينكه ما وجودى داريم به نام وجود انشايى، ومشهور هم همين معنا را قائل هستند، لكن بعض الاعلام(ره) مطلب مشهور را مورد اشكال قراردادند. البته مطلب بعض الاعلام(ره) را من در «البيانِ» ايشان كه مقدمه‏اى است در تفسير قرآن ديدم.يكى از مباحثى كه مطرح مى‏شود، مسأله حدوث و قِدم قرآن است. به مناسبت آن بحث، مسأله كلام‏نفسى را مطرح مى‏كنند، و به مناسبت كلام نفسى، مدلول و مفاد جُمَل انشائيه و جمل خبريه را مطرح‏مى‏كنند. آنجا اين مطلب را ايشان به مشهور نسبت مى‏دهند، و ذكرى هم از شهيد نشده است، و به‏همان كيفيتى كه ديروز بيان شد، حرف مشهور را مورد مناقشه قرار مى‏دهند.
    خلاصه مناقشه ايشان به اين برمى‏گردد كه آيا اينكه شما مى‏گوييد: معنا به لفظ، وجود پيدامى‏كند، و مدلول به سبب لفظ، تحقق پيدا مى‏كند، آيا اين در رابطه با همان ارتباط وضعى بين لفظ ومعناست؟ منشأ آن، علقه وضعيه‏اى است كه بين لفظ و معنا به سبب وضع واضع تحقق پيدا كرده‏است؟ اگر اين باشد، در جُمَل خبريه هم همين علقه وضعيه وجود دارد، و نه تنها در جمل، بلكه درمفردات هم اين علقه وضعيه وجود دارد، پس هر كجا كه صحبت از وضع است بايد صحبت از وجودانشايى باشد، در حالى كه مشهور ملتزم به اين مطلب نيستند.
    امّا اگر مسأله وضع را كنار بگذاريم، معنا را با قطع نظر از ارتباط وضعى بين لفظ و معنا ملاحظه‏كنيم، ايشان مى‏فرمايد: معنا را كه بررسى مى‏كنيم، اگر معنا داراى وجود حقيقى باشد مثل جسم كه‏يك وجود حقيقى جوهرى دارد، يا بياض كه يك وجود حقيقى عرضى دارد، در وجودات حقيقيه،لفظ منشأ تحقق وجود حقيقى نيست، جسميّت به واسطه لفظ وجود پيدا نمى‏كند، بياض به سبب‏لفظ وجود پيدا نمى‏كند، تحقق جسم، يك علّت تكوينيه خاصه دارد، تحقق بياض هم يك علّت‏موجده خاصه دارد. پس در وجودات حقيقيه هيچ گونه سببيت و علّيتى قيام به نفس ندارد.
    از وجود حقيقى كه گذشتيم، مى‏فرمايد: يك سرى وجودات اعتباريه داريم، در امور اعتبارى نه‏اينكه بخواهيم نفى وجود كنيم، وجود اعتبارى هست، امّا منشأ تحقق اين وجود اعتبارى، آن كسى‏است كه به دست او مسأله اعتبار مطرح است، «من بيده الاعتبار سببٌ لتحقق الوجود الاعتبارى» مثلاًدر باب معاملات بمعنى الاعم، اعتبار دست شارع است. شارع است كه به وجود اعتبارى، ملكيت راتحقق مى‏دهد، شارع است كه به وجود اعتبارى، زوجيت را تحقق مى‏دهد، و هكذا در تمام اموراعتباريه مربوط به شارع.
    البته ايشان مى‏فرمايد كه منظور ما اين نيست كه ما اين را قبول نداشته باشيم كه تا «بعت واشتريت» نباشد، شارع اعتبار ملكيت نمى‏كند، تا «انكحت و قبلت» در باب عقد نكاح نباشد، يا «مايقوم مقامه»، شارع اعتبار زوجيت نمى‏كند، اين را ما قبول داريم كه عقد البيع، موضوع براى اعتبارملكيت شارع است، عقد النكاح موضوع براى اعتبار زوجيت عند الشارع است، اينها را ما قبول‏داريم امّا بحث اين است كه شماى مشهور مى‏گوييد كه در همين موضوع عقد، در عقد البيعى كه‏موضوع براى ملكيت است، به عبارت ديگر: در رتبه متقدمه «انشاء البيع» تحقق پيدا كرده است، دررتبه متقدمه، وجود اعتبارى ملكيت تحقق پيدا كرده است. به عبارت ديگر: بايد بيعى باشد تا شارع‏تنفيذ كند. بايد بيعى باشد تا «احل الله» وضعى روى آن بيع جريان پيدا كند. بيع در رتبه متقدمه بر«احل الله» و در رتبه متقدمه بر اعتبار شارع نسبت به ملكيت است. بحث ما در خود بيع است، يعنى‏هنوز به اعتبار شارع نرسيده است. شما در مقام موضوع براى اعتبار شارع وجود انشايى را تصويرمى‏كنيد و معتقديد، ما مى‏پرسيم كه وجود انشايى در اين مرحله چه معنايى دارد؟ وجود اعتبارى كه‏متأخر از اين مرحله است، وجود حقيقى هم كه در باب بيع و امثال بيع، اصلاً مفهومى نمى‏تواندداشته باشد. لذا ايشان مى‏فرمايد: وجود حقيقى «لا يعقل» در اينجا. وجود اعتبارى كه مربوط به‏اعتبار شارع است. آن هم متأخر از تحقق بيع و انشاء بيع است، در مقابل وجود حقيقى و در مقابل امراعتبارى مربوط به شارع چه هست كه ما اسمش را وجود انشايى بگذاريم؟ اين اشكال را ايشان ذكرمى‏كنند.

    بررسى كلام بعض الاعاظم در وجود انشايى

    قبل از بررسى اشكال ايشان، اوّل راه حل ايشان را ذكر مى‏كنيم، بعد در مقام مقايسه اين راه حل باكلام مشهور و شهيد، شايد بعضى از مسائل روشن شود. ايشان مى‏فرمايند: به نظر من مطلب اين‏طور نيست، بلكه وجود انشايى و انشاء به اين معناست كه انسان به سبب لفظى يا به سبب شبه لفظى،آنچه را كه در نفس دارد، ابراز و اظهار كند. مى‏فرمايند: آنچه كه در نفس است، گاهى يك امر حقيقى‏و واقعى است، مثل مواردى كه طلب حقيقى در كار است، اگر مولى به دنبال طلب حقيقى، جمله‏انشائى «ادخل السوق و اشتر اللحم» را صادر كرد، اين تعبير و اين جمله انشائيه، حكايت مى‏كند وابراز مى‏كند آنچه را كه در نفس مولى است كه عبارت از آن حالت نفسانيه و طلب حقيقى باشد. وگاهى از اوقات آن حالت نفسانيه امر اعتبارى است. تصريح مى‏كند كه يك امر اعتبارى در نفس خوداين شخص وجود دارد كه او اعتبار زوجيت مى‏كند، او در نفس خودش اعتبار ملكيت مى‏كند،آنجايى كه اعتبار ملكيت مى‏كند در نفس، «بعت» مُبرِز آن اعتبار نفسانى و آن چيزى است كه در نفس‏به عنوان امر اعتبارى مطرح است، آنجايى كه مى‏گويد: «انكحت»، زوجه با گفتن «انكحت» ابرازمى‏كند از آنچه كه در نفس او وجود دارد كه عبارت از اعتبار زوجيت و اعتبار همسر بودن است.
    بعد مى‏فرمايند: بلكه اصلاً اين مسأله ابراز اختصاص به جمل انشائيه ندارد، در جمل خبريه هم‏همين طور است. آن مخبرى كه مى‏گويد: «زيدٌ قائمٌ» اين هيئت جمله خبريه «وضع لابراز ما فى نفس‏المخبر»، در نفس مخبر چه بود؟ قصد حكايت از يك واقعيت. هيئت جمله خبريه به عنوان «مبرز» ازاين جهت نفسانيه كه عبارت از قصد حكايت از يك واقعيت باشد مطرح است. در نتيجه «تمام جمل‏انشائيه و غير انشائيه وضعت لابراز» آنچه كه در نفس وجود دارد، و در حقيقت فرق بين جمله‏خبريه و انشائيه، ارتباط «بما فى النفس» پيدا مى‏كند، «ان كان ما فى النفس» قصد حكايت از يك‏واقعيتى بود، اينجا جاى جمله خبريه است امّا اگر «ما فى النفس، قصد الحكاية» نباشد، بلكه يك‏واقعيتى در خود نفس، يا يك امر اعتبارى در خود نفس وجود داشته باشد، از اين تعبير به جمله‏انشائيه مى‏شود، و واضع جمله انشائيه را براى يك چنين معنايى وضع كرده است.
    در آخر مى‏فرمايند: انكار نمى‏كنيم كه گاهى از اوقات، جمل انشائيه تحقق دارد، در حالى كه درنفس، طلب حقيقى وجود ندارد، مثل مواردى كه طلب حقيقى در كار نيست. منتها حالا در اين مواردحقيقيت است يا مجاز است؟ مى‏فرمايند: آن را در جاى ديگرى بايد بحث كنيم. اين مطلب ايشان بودكه انشاء عبارت از «ابراز ما فى النفس» است.

    فرق وجود انشايى و وجود اعتبارى

    اولاً ببينيم اشكالى كه ايشان به مشهور كرده‏اند، آيا اين اشكال به صورت يك برهان مطرح است؟يعنى ايشان مسأله را دائر مدار بين نفى و اثبات كرده‏اند، و هر دو طرفش را به صورت برهان جوابى‏از مشهور داده‏اند يا اينكه وقتى كه اين مناقشه به صورت يك استدلال منطقى مطرح مى‏شود،نمى‏تواند جواب از حرف مشهور قرار بگيرد، براى اينكه ايشان در مقابل مشهور اين طورفرموده‏اند: شما كه مى‏گوييد: معنا به لفظ تحقق پيدا مى‏كند، اگر منشأ علقه وضعيه است، آن تالى‏فاسدى كه ذكر كرده‏اند دارد، و ما هم قبول داريم، امّا اگر منشأ آن علقه وضعيه نيست، ما دو نوع وجودبيشتر نداريم: يكى وجود حقيقى كه تحققش دائر مدار علل تكوينيه خاصه است مثلا اگر جسم‏بخواهد وجود پيدا كند، علّت تكوينى خاص مى‏خواهد، بياض هم بخواهد وجود پيدا كند علّت‏تكوينى خاص مى‏خواهد. اگر وجود حقيقى است كه آن مناقشه مخصوص دارد، و وجود اعتبارى‏هم «بيد المعتبر» است.
    «لقائلٍ ان يقول:» شما چه دليلى بر اين انحصار اقامه كرده‏ايد؟ اينكه مى‏فرماييد: ما دو وجودبيشتر نداريم: يكى عبارت از وجود حقيقى و يكى عبارت از وجود اعتبارى، شما چه دليلى بر اين‏معنا داريد؟ «لنا ان نقول بانّ هنا وجوداً ثالثا يسمّى بالوجود الانشائى»، شما كه مى‏خواهيد حرف‏مشهور را جواب بدهيد، در جواب، نمى‏توانيد متكى به ادعا باشيد. در جواب بايد برهان اقامه كنيد.چه برهانى قائم شد بر اينكه وجود از وجود حقيقى و اعتبارى بيرون نيست؟ نه، يك وجود سوّمى به‏عنوان وجود انشايى مطرح است كه نه ارتباط به وجود حقيقى جسمى و بياضى دارد، و نه ارتباطى به‏وجود اعتبارى شارع دارد كه گفتيم وجود اعتبارى شارع موارد متعدد دارد، دنبال ارث اين وجوداعتبارى است، دنبال حيازت المباحات، اين وجود اعتبارى هست، دنبال معاملات اين وجوداعتبارى تحقق دارد. ما ادعا مى‏كنيم كه يك وجود سومى اينجاست «يسمّى بالوجود الانشائى»، شمابرهانى بر نفى وجود انشايى به عنوان يك وجود سوم در برابر مشهور اقامه نكرديد، فقط فرموديد:غير از اين دو وجود، وجودى نيست. اين طرز استدلال در مقابل مشهور خارج از طرز يك استدلال‏منطقى است. اين را به اين جهت گفتيم، و الاّ شما ممكن است بپرسيد: دليل شما بر وجود انشائى‏چيست؟ ما حرفى نداريم، حالا ذكر مى‏كنيم، امّا شما كه نفى كرديد، دليل شما بر اين نفى چيست؟پس اين حرف از استدلال منطقى بيرون است.

    موطن اعتباريات

    ثانياً: در بحث ايشان يك خلطى واقع شده است. آيا در باب بيع همان طورى كه ايشان‏مى‏فرمايند، بايد يك بيعى باشد، تا شارع ملكيت را اعتبار كند، يك عقد نكاحى باشد تا شارع‏زوجيت را اعتبار كند و بحث ما در خود همين عقد است، يعنى در رتبه موضوع، قبل از رسيدن به‏حكم شارع، مثل اينكه مثلاً يك جا بنشينيم صحبت كنيم كه خمر چيست؟ بحث اينكه خمر عبارت‏از چيست، اين در رتبه متأخره بر حكم به حرمت و نجاست خمر است. اينجا هم بايد در رتبه متقدمه‏بنشينيم حساب بيع را برسيم. آيا آن كسى كه مى‏گويد: بايع در «بعت»، ملكيت را كه امر اعتبارى است‏به سبب لفظ بيع ايجاد مى‏كند، مقصودش اين است كه ملكيت شرعيه را ايجاد مى‏كند؟ چه كسى‏چنين حرفى را زده است؟ چه كسى در باب انشاء تفوّه به اين معنا كرده است؟ ملكيت شرعيه متأثر ازبيع است، ملكيت شرعيه مترتب بر بيع است. پس اعتبار شارع را كنار بگذاريد.
    بحث در اعتبار شارع نيست حتّى بحث در اعتبار عقلا هم نيست. كارى نداريم به اينكه عقلااعتبار مى‏كنند يا نه؟ شارع در رتبه متقدمه اعتبار مى‏كند يا نه؟ آيا در رتبه متقدمه خود اين شخص‏بايع مى‏تواند اعتبار ملكيت كند يا نمى‏تواند؟ كدام يك از اينهاست؟ آيا شخص بايع «يجوز له اعتبارالملكية؟ شخص الزوجة فى باب النّكاح يجوز لها اعتبار الزوجية ام لا يجوز لها»؟ اگر شما بفرماييد:«لا يجوز لها» پس چرا شما مى‏گوييد: «بعت» آنچه را كه در نفس بايع است ابراز مى‏كند كه آنچه درنفس بايع است، عبارت از امر اعتبارى است؟ معناى اين حرف چيست؟ معناى اين حرف اين است‏كه بايع مى‏تواند اعتبار ملكيت كند، نه اينكه خودش اعتبار ملكيت شرعيه و اعتبار ملكيت عقلاييه‏كند. البته اين اعتبار ملكيت «بضميمة العقد» موضوع براى اعتبار ملكيت عقلا و اعتبار ملكيت شارع‏مى‏شود. امّا در رتبه موضوع، خود بايع «يجوز له اعتبار الملكية»، و خود ايشان هم قبول دارند، به‏دليل اينكه مى‏فرمايند: «بعت يبرز و يظهر ما فى نفس البايع» كه «ما فى نفس البايع» عبارت از يك امراعتبارى است. آن امر اعتبارى كه در نفس بايع است و «بعت» مبرز و مظهر اوست، عبارت ازچيست؟ عبارت از همان اعتبار ملكيت بايع، اعتبار زوجيتى است كه در نفس زوجه وجود دارد. پس‏قبول كرديد كه مسأله ربطى به شارع و عقلا ندارد، با قطع نظر از عقلا و شارع، يك اعتبارى به قول‏ايشان در نفس معتبِر كه بايع و زوجه است تحقق دارد.
    اگر شما دايره اعتبار را اين مقدار توسعه داديد كه چاره‏اى نداشتيد جز اينكه توسعه بدهيد، ماهمينجا وجود انشايى را پياده مى‏كنيم. وجود انشايى عبارت از اين است كه اين امر اعتبارى به نام‏بيع، به اعتقاد بايع - به عقلا و شارع كارى نداريم - به «بعت» تحقق پيدا مى‏كند. اگر اين طورى‏بگوييم، واقع مسأله هم همين است، غير از اين ما در مسأله «بعت و انكحت» چيزى نمى‏گوييم، مامى‏گوييم: «البيع الذى هو امرٌ اعتبارى يتحقق بلفظ بعت، يوجد بلفظ بعت»، امّا نزد چه كسى؟ پيش‏خود بايع، پيش خود زوجه كه اين «ربما يصير منشأً لاعتبار العقلا و الشارع»، گاهى از اوقات هم‏منشاء براى اعتبار آنها نيست، مثل اينكه يك معامله‏اى واقع شود كه هم عقلا باطل مى‏دانند و هم‏شارع. يك زوجيتى واقع شود فرضاً كه هم عقلا باطل مى‏دانند و هم شارع. امّا همان جايى هم كه‏معامله فاسده تحقق پيدا كرده است، معناى فساد معامله اين نيست كه انشاء واقع نشده است، وجودانشايى تحقق پيدا نكرده است بلكه معنايش اين است كه بر اين وجود انشايى، شارع اثر بار نكرده‏است لذا در معاملات فاسده نمى‏توانيم بگوييم: انشاء نيست بلكه انشاء هست، امّا «لا يترتب عليه‏الاثر المقصود عند العقلاء و الشارع»، امّا اصل وجود انشايى در جاى خودش است. لذا تا اين مرحله‏ما پيش مى‏رويم كه مسأله اعتبارى كه در رابطه با وجود انشايى مطرح است عبارت از اعتبار عندالبايع است، به شارع چه كار داريم؟ به عقلا چه كار داريم؟ اعتبار «عند البايع و عند الزوجه» مطرح‏است. بحث ما اينجا فقط روى يك مسأله است كه براى تشخيص واقعيتش هم بايد به عقلا مراجعه‏كنيم، و آن اين است كه آيا اين «بعت» كه گفته مى‏شود، به عنوان «مبرز ما فى النفس» مطرح است كه‏اين عبارتٌ اخراى از اين است كه بيع در همان حالت نفسانى تحقق پيدا كرده است، و به تعبير وتصريح خود ايشان: اين لفظ، اِمّاريت و كاشفيت دارد از آنچه كه در نفس است.
    آيا مسأله همين طور است كه ايشان ادعا مى‏كنند يا آنچه مشهور مى‏گويند كه قبل از اينكه «بعت‏و اشتريت» بيايد، هيچ چيزى تحقق پيدا نكرده است، آن امر اعتبارى به سبب «بعت» وجود پيدامى‏كند، آن امر اعتبارى به نام زوجيت «عند الزوجة» به نفس «انكحت» وجود پيدا مى‏كند؟ پس تمام‏بحث به اينجا رسيد كه در يك امر اعتبارى با قطع نظر از شارع و عقلا، آيا آن امر اعتبارى نفسانى به‏عنوان «قبل العقد» حقيقةً بيع است و اين لفظ، كاشف آن است يا اينكه آن امر اعتبارى به خود اين لفظوجود پيدا مى‏كند؟

    تحقق امور اعتبارى به لفظ

    ما اينجا شاهد داريم كه امر اعتبارى به خود لفظ تحقق پيدا مى‏كند، و بيع در رتبه قبل العقد تحقق‏ندارد. يك شاهدش، مراجعه به عقلا است. آيا عقلا و از جمله خود ما، چه طور انشاء مى‏كنيم؟ درمعاملات چون خيلى فراوان است، انسان اصلاً به انشائش هم چه بسا توجه ندارد. آنجايى كه شما رابه عنوان وكالت يك عقد نكاحى مى‏برند، آيا واقعاً قبل از اينكه عقد نكاح و «انكحت و قبلت» رإے؛ننظظبگوييد، مطلب را تمام شده مى‏بينيد و به لفظ آن مطلب تمام شده را اظهار مى‏كنيد كه در نتيجه، اين‏عقد شما مثل قباله نكاح باشد؟ اين قباله نكاح شأنش چيست و چه مى‏گويد؟ اين قباله «يحكى عن‏النكاح الواقع». آيا «انكحت و قبلت» هم «يحكى عن النكاح الواقع؟» يعنى حكم قباله را دارد؟ «كما ان‏القبالة تحكى عن النكاح الواقع فى ما سبق»، لفظ «انكحت و قبلت» هم «تحكى عن النكاح الواقع» ولودو دقيقه قبل؟ آيا جنبه حكايت در اين الفاظ وجود دارد؟ جنبه دلالت و اِمّاريت در اين الفاظ وجوددارد؟
    ما وقتى كه به خودمان «بما اننا متشرعة، بما اننا» مثلاً دو كلمه

    موضوعيت داشتن الفاظ معاملات

    علاوه بر اين، يك اشكال ديگرى به ذهن من آمد. اگر شما اين الفاظ را به عنوان اِمّاره و كاشف‏مطرح مى‏كنيد، اِمّاره و كاشف براى صورت شك است. اگر شما يقين داريد كه اين اعتبار نفسانى‏تحقق دارد، ديگر مبرز مى‏خواهد چه كند؟ مظهر مى‏خواهد چه كند؟ آيا اين مبرز و مظهر،موضوعيت دارد يا طريقيت؟ شما كه تعبير مى‏كنيد «انه امّارة و كاشفة» معنايش اين است كه اين مبرزو مظهر، طريقيت دارد. من مى‏خواهم يك طريقه بالاترى پس در حقيقت؛ نه اشكال ايشان به مشهور، يك اشكال كاملى بود، و نه راه حلى كه خودشان ارائه‏دادند، يك راه حل قابل قبولى است، بلكه همان طورى كه شهيد(ره) و مشهور ذكر فرمودند، وجودانشايى به همان كيفيت است و مراجعه به عقلا هم همان كيفيت را تاييد مى‏كند.

    تمرينات

    راه حل بعض الاعلام(ره) در تعريف صحيح انشاء را بيان كنيد
    جواب حضرت استاد به بعض الاعلام(ره) در دفاع از مشهور را بيان كنيد
    آيا امر اعتبارى قبل از لفظ تحقق دارد چرا
    آيا مبرز و مظهر در امر اعتبارى نفسانى موضوعيت دارند يا طريقيت