• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 مراد از طلب در معناى امر 207

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    حقيقت انشاء

    چون مقصود از طلبى كه مفاد امر است، طلب انشايى است، نه طلب حقيقى، مناسب است كه يك‏بحث اجمالى در باره حقيقت انشاء داشته باشيم، انشاء و به تعبير ديگر: حقيقت وجود انشايى‏چيست؟ اگر چه در معاملات، در عقود و ايقاعات، به طور كلّى، اين مسأله مطرح و مبتلا به است،لكن حقيقت انشاء خلاصه؛ ايشان مى‏فرمايد: انشاء، عبارت از لفظ است. ما مى‏دانيم كه در خيلى از معاملات، لفظخصوصيتى ندارد. مخصوصاً در باب بيع كه «على ما هو التحقيق» به معاطات، هم تحقق پيدا مى‏كند.لازم نيست كه عامل وجود معنا و آن سببى كه مؤثّر بر تحقق معناست حتماً لفظ باشد، و شايد علت‏اينكه ايشان لفظ را معنا كرده‏اند، نه براى احتراز از غير لفظ باشد، بلكه براى اينكه لفظ روشن‏ترين وواضح‏ترين چيزى است كه انشاء به سبب آن تحقق پيدا مى‏كند، در حقيقت فرد كامل، فرد واضح راايشان تعبير كرده‏اند، و الاّ مقصود، اخراج فعل نبوده است. در حقيقت، مراد ايشان: «القول او الفعل»است، نه «القول لا الفعل».

    تحقق انشاء به لفظ

    از اين عبارت ما استفاده مى‏كنيم كه وجود انشائى و انشاء به لفظ يا قول، تحقق پيدا مى‏كند به اين‏صورت كه وقتى بايع مى‏گويد: «بعت»، يا زوجه در صيغه نكاح مى‏گويد: «انكحت»، اراده مى‏كند كه‏اين بيع كه عبارت از يك امر اعتبارى است، به سبب قول «بعت» و لفظ «بعت» در نفس الامر كه شامل‏عالم اعتبار هم مى‏شود تحقق پيدا كند. اگر بيع تحقق پيدا كرد، اين عند العقلا، منشاء آثارى، و زمينه‏ترتب احكامى خواهد بود. بيع كه تحقق پيدا كرد «يجوز للبايع التصرف فى المبيع باىّ نحو شاء» و«ملكيت البايع للمبيع» تحقق پيدا مى‏كند. و همين طور در باب زوجيت، زوجه كه در مقام خطاب به‏زوج مى‏گويد: «انحكتك نفسى مثلاً بالمهر المعلوم»، اين زوجه به لفظ «انكحتك» اراده مى‏كند اينكه‏نكاح و زوجيت كه يك امر اعتبارى عقلايى و شرعى است، در عالم اعتبار تحقق پيدا كند. پس لفظ«انكحتك يوجد به و يتحقق به مفاده و معناه» كه مفادش عبارت از نكاح و زوجيت است، و اين نكاح‏و زوجيت، منشاءِ ترتّبِ آثار فراوان است، هم از نظر عقلا و هم از نظر شرع.
    پس در حقيقت؛ ما از يك طرف، واقعيت بيع را يك امر اعتبارى مى‏دانيم، به خاطر اينكه بيع، مثل‏انسان نيست كه داراى وجودات حقيقيه باشد. انسان يك سرى وجودات حقيقيه و مصاديق واقعيه‏دارد كه اين وجودات را انسان بالعيان مشاهده مى‏كند، يك وجود ذهنى هم دارد. در باب بيع و نظائربيع، ما واقعيتى براى حقيقت بيع نمى‏توانيم تصور كنيم براى اينكه وقتى كه زيد كتابى را به عمرومى‏فروشد، نه در واقعيت زيد، تغييرى پيدا مى‏شود، نه در واقعيت عمرو، تغييرى به وجود مى‏آيد، ونه در واقعيت كتاب، اثرى ظاهر مى‏شود، فقط نتيجه اين امر اعتبارى اين است كه اضافه اعتبارى زيدنسبت به كتاب، انتقال به عمرو پيدا مى‏كند و بالعكس؛ اضافه اعتبارى عمرو در رابطه با ثمن، انتقال‏به بايع پيدا مى‏كند، و حتى در مسأله زوجيت كه مقامش از بيع هم بالاتر است، زوجيت يك امراعتبارى به تمام معنا است. مجرد اجراء عقد نكاح نه واقعيت زوج را تغيير مى‏دهد و نه واقعيت‏زوجه را تغيير مى‏دهد، فقط يك امر اعتبارى است كه هم عقلا اين امر اعتبارى را ملاحظه كرده‏اند، وهم شارع در كثيرى از موارد ملاحظه كرده است.
    پس براى بيع و زوجيت يك واقعيت حقيقيه و يك افراد حقيقيه مثل انسان نمى‏توانيم تصوركنيم. از طرفى اسم اين امر اعتبارى را هم نمى‏توانيم وجود ذهنى بگذاريم، براى اينكه وجود ذهنى،يعنى «تصور البيع»، يعنى «ايجاد البيع فى الذهن»، و «ايجاد البيع فى الذهن، وجودٌ ذهنىٌ للبيع» مثل‏كسى كه مفهوم زوجيت را تصور مى‏كند، به مجردى كه مفهوم زوجيت، تصور شد، اين زوجيت،وجود ذهنى پيدا مى‏كند، لذا مسأله امر اعتبارى را با وجود ذهنى هم نبايد مخلوط كنيم. بيع و نكاح وامثال ذلك، امور اعتباريه‏اى هستند كه نه واقعيتى دارند، و نه ارتباط به وجود ذهنى دارند. شهيدمى‏فرمايد: اين امر اعتبارى، تحقق و وجودش، به سبب لفظ است، به سبب قول يا مشابه القول است،چون فرق نمى‏كند قول از باب مثال است. قولى از قائلى صادر شود و اراده به آن قول شده باشد.اينكه اين امر اعتبارى به سبب اين قول تحقق پيدا كند، و وعاء تحققش هم نفس الامر است كه شامل‏تحقق خود امر اعتبارى هم مى‏شود. امر اعتبارى متحقق است، اين يك وعائى دارد غير از وعاء واقع‏و غير از وعاء ذهن، منتها امور اعتباريه در فلسفه بهره و نصيبى ندارند، به خاطر اينكه فلسفه دنبال‏يك واقع به معناى اعم است، لذا در مسأله وجود ذهنى هم آن طورى كه در فلسفه ملاحظه شده‏است، محل كلام است كه اصلاً وجود ذهنى هم يك حظى از واقعيت داشته باشد و بهره‏اى از حقيقت‏داشته باشد؟ آن هم محل تأمّل است، تا چه رسد به امر اعتبارى كه هر چه انسان با عينك دقيق‏ملاحظه كند، مى‏بيند چيزى وجود ندارد، نه زيد عوض شده، نه عمرو تغيير كرده، نه در كتاب موردمعامله، تحولى به وجود آمده است، و هكذا در باب زوجيت.

    دايره وجود انشايى

    آيا اين وجود انشايى محدود به دايره اعتباريات است، مثل حريّت، رقيّت، ملكيت، زوجيت،طلاق و امثال ذلك يا اينكه بعضى از مفاهيم هم داريم كه آن مفهوم ضمن اينكه مصداق حقيقى وواقعى دارد، از وجود انشايى هم داراى بهره و نصيبى است؟ ظاهراً مطلب همين طور است. در اموراعتباريه واقعيت تصور نمى‏شود، امّا در بعضى از مفاهيمى كه مصاديق واقعيه و حقيقيه دارند، وجودانشايى هم تصور مى‏شود - همان طورى كه قبلا اشاره كردم - انسان داراى وجود انشايى نيست،حيوان داراى وجود انشايى نيست، بلكه وجود انسان و حيوان، منحصراً عبارت از وجود حقيقى، يإے؛ك‏ك‏ظظوجود ذهنى است. امّا بعضى از مفاهيم، چند وجود در باره آنها تصور مى‏شود، يكى همين طلبى كه‏محل بحث ماست، يكى اين عناوينى كه شما در كفايه با تعبيرات مرحوم آخوند زياد مواجه شده‏ايد،مثلاً در باب استفهام، ايشان غير از وجود ذهنى‏اش دو نوع استفهام تصور مى‏كند: يكى استفهام‏حقيقى و يكى استفهام انشايى. و استفهامهايى كه در قرآن، در رابطه با خداوند واقع شده است، ايشان‏از راه استفهام انشايى حل مى‏كند. مى‏فرمايند: آنچه كه بر خداوند مستحيل است، استفهام حقيقى‏است كه ناشى از جهل استفهام كننده است امّا استفهام انشايى به خاطر يك اغراض و اهدافى درباره‏خداوند مانعى ندارد. اسم اينها را استفهام انشايى مى‏گذارد. و همين طور در باب ترجى و تمنّى وامثال ذلك، اسم اينها را ترجى ايقاعى و تمنّى ايقاعى مى‏گذارد، يعنى انشايى. اين سرى مفاهيم داراى‏سه وجود هستند: هم وجودات حقيقيه دارند، طلب حقيقى، استفهام حقيقى، تمنّى و ترجى حقيقى،و هم وجودات ذهنيه دارند كه عبارت از تصور همين مفاهيم است، كسى كه تمنّى را تصور كرد،وجود ذهنى براى تمنّى پيدا مى‏شود. كسى كه طلب را تصور كرد، يك وجود ذهنى براى طلب تحقق‏پيدا مى‏كند. علاوه بر اين دو وجود، وجود انشايى دارند، يعنى اينجا الفاظى است كه انسان اين الفاظرا مى‏گويد، و به سبب اين الفاظ، اراده مى‏كند تحقق اين معنا را. مى‏خواهد مفهوم طلب (نه طلب‏حقيقى) به واسطه «اضرب» تحقق پيدا كند. مى‏خواهد مفهوم استفهام مثل آنچه در قرآن كريم با اين‏تعبير «و ما تلك بيمينك يا موسى» آمده است تحقق پيدا كند، و همين طور ليت و لعلهايى كه در قرآن‏وجود دارد.

    وجودانشايى و اشكال بعض الاعلام به نظر مشهور

    پس اجمالاً آن طورى كه شهيد انشاء را معنا مى‏كند و ظاهر اين است كه مشهور هم همين مطلب‏را در رابطه با انشاء دارند، ماهيت انشاء به نحو اجمال عبارت از اين جهتى بود كه ذكر كرديم. امّااينجا بعض الاعلام يك اشكال مهمى به مشهور دارند، و ضمناً يك راه حلى خودشان ارائه كرده‏اند،يعنى انشاء را طور ديگرى تفسير كرده‏اند، وجود انشايى را به كيفيت ديگرى بيان كرده‏اند.
    اشكال ايشان به مشهور اين است، مى‏گويد: اينكه شما مى‏گوييد: معنا به سبب لفظ وجود پيداكند، در عبارت شهيد هم همين بود «القول الذى يوجد به مدلوله او معناه»، معنا به سبب لفظ وجودپيدا كند. ايشان مى‏فرمايند: مقصود از اين عبارت چيست؟ آيا اين عبارت كه شما مى‏گوييد: معنا به‏لفظ وجود پيدا كند در حالى كه مثلاً لفظ و معنا دو مقوله متضاد هستند، لفظ و معنا به يك معنا بينشان‏تضاد كامل است، اصلاً نمى‏شود لفظ معنا باشد، و يا معنا لفظ باشد، دو مقوله متغاير و متضاد به تمام‏معنا هستند، منتها نظر شما اين باشد، مى‏خواهيد بگوييد وقتى كه واضع، لفظ را براى معنا وضع كرد،به واسطه وضع، يك علقه و ارتباطى بين اين لفظ و معنا تحقق پيدا مى‏كند، به طورى كه اصلاً خودلفظ، يك وجودى براى معنا مى‏شود؟ به واسطه علقه وضعيه يك چنين ارتباط و اتحاد و نزديكى به‏وجود مى‏آيد كه خود لفظ مثل وجود معنا شناخته مى‏شود و لذا در مسأله حُسن و قُبح هم شمامى‏گوييد: حُسن و قُبح معانى سرايت به الفاظ مى‏كند، در حالى كه الفاظ را اگر با نظر دقيق ملاحظه‏كنيم هيچ ارتباطى به مسأله حُسن و قُبح ندارند، اين حسن و قبح مربوط به معناست كه سرايت به‏الفاظ مى‏كند، منتها لفظ و معنا اينقدر با هم نزديك و مرتبط شده‏اند كه در حقيقت، لفظ هم از شئون‏معنا شناخته مى‏شود.
    اينكه شما مى‏گوييد: «يوجد به مدلوله»، روى پايه علقه وضعيه و ارتباط كاملى كه بين لفظ و معنادر رابطه با وضع پيدا شده است، اگر اين را مى‏خواهيد بگوييد، لازمه‏اش اين است كه در هر لفظ ومعنايى شما اين حرف را بزنيد، در جملات خبريه هم شما بايد اين حرف را بزنيد. مگر در جملات‏خبريه، لفظ و معنا وجود ندارد؟ مگر علقه وضعيه در آنجا تحقق ندارد؟ همان طورى كه در جملات‏انشائيه، همين علقه وجود دارد، بدون هيچ كمبودى، جملات خبريه هم به همين حال است، بلكه‏بالاتر؛ اصلاً مسأله در محدوده جمله، محدود نمى‏شود، در باره مفرد هم همين طور است، نفس‏كلمه انسان هم همين طور است، ولو اينكه جمله هم در كار نباشد. «الانسان لفظٌ وُضِعَ لمعنى،الانسان وجودٌ لمعنى بسبب العلقة الوضعية». پس شما بايد اينجا مسأله انشاء را پياده كنيد، حتّى درباب مفردات، در حالى كه شماى مشهور، دايره انشائيات را تنها در جُمَل، آن هم جمل انشائيه پياده‏مى‏كنيد، و الاّ در باب مفردات كه اصلاً انشاء معنا ندارد، در باب جمل خبريه‏اى كه «اريد به الاخبار»آنجا هم انشاء تصور نمى‏شود. پس اگر در حقيقت اين حرفى كه شما مى‏زنيد روى اين پايه باشد،بايد در رابطه با تمام الفاظ موضوعه للمعنى، شما وجود انشايى را بگوييد، «من دون فرق بين‏الخبريه و الانشاييه و المفرد و الجمله» در حالى كه شما اين حرف را نمى‏زنيد.

    ملاك اعتبار در امور اعتباريه

    امّا اگر شما مى‏خواهيد حرف ديگرى بزنيد، اين حرف از اول پيداست كه واضح البطلان است.اينكه شما مى‏گوييد: وقتى بايع مى‏گويد: «بعتك»، اين بيع و اين تمليك و تملّك كه يك امر اعتبارى‏است، به سبب قول «بعت» در عالم نفس الامر وجود پيدا مى‏كند، در وعاء نفس الامر تحقق پيدامى‏كند.
    ايشان مى‏فرمايد: در باب امور اعتباريه ملاك اعتبار در دست «معتبِر» است، و ما كه متشرعه‏هستيم، معتبِر را شارع ملاحظه مى‏كنيم. شارع در مواردى اعتبار ملكيت كرده است، بعضى ازمواردش كه اصلاً يك عوامل غير اختيارى و غير مربوط به انسان است، مسأله قهرى پيش آمده است‏و شارع به دنبال آن مسأله ملكيت را اعتبار مى‏كند، در مثل مسأله ارث، وقتى كه موت موّرث كه يك‏امر غير اختيارى است تحقق پيدا كرد، شارع به واسطه آيات ارث، ملكيت وارث را نسبت به اموال‏موّرث با سهم‏ها و فرضهاى مخصوص و معيّنى اعتبار كرده است، اين اعتبار به كسى هم مربوطنيست، و هيچ امر اختيارى هم نقش در اين معنا نداشته است.
    گاهى از اوقات هم مى‏بينيم به دنبال يك امر اختيارى واقعى، بدون اينكه مسأله انشاء مطرح‏باشد، شارع اعتبار ملكيت مى‏كند، مثل مسأله «حيازة المباحات». كسى كه كنار دريا تور مى‏اندازد وماهى حيازت مى‏كند، البته اين حيازت، امر اختيارى واقعى است، به دنبال اين حيازت مى‏بينيم شارع‏اعتبار ملكيت حيازت كننده را دارد، بدون اينكه مسأله انشاء مطرح باشد. در بيع مواجه مى‏شويم باآيه «احل الله البيع»، با توجه به اينكه اين «احلّ»، «احلّ»ى وضعى است نه «احلّ»ى تكليفى، معنايش‏اين است كه شارع همين بيع معمول و متداول، و همين بيع معروف و عرفى را مورد امضاء قرار داده‏است، يعنى اول بايد يك بيع عرفى تحقق پيدا كند، موضوع براى «احلّ» تحقق پيدا كند، همان طورى‏كه در احكام تكليفيه تا خمر تحقق پيدا نكند حرمت شرب كنارش نمى‏آيد، تا خمر تحقق پيدا نكندنجاست، ترتّب پيدا نمى‏كند، در حكم وضعى «احل الله البيع» بايد يك بيع عرفى تحقق پيدا كند، تاشارع كنار اين بيع عرفى و به دنبال اين بيع عرفى، مسأله ملكيت بايع را نسبت به ثمن، و ملكيت‏مشترى را نسبت به مبيع اعتبار كند. پس در باب بيع هم اعتبار به دست شارع است.
    بعد بعض الاعلام(ره) مى‏گويد: اين كه شما مى‏گوييد: آن امر اعتبارى به وسيله قول «بعت»وجود پيدا مى‏كند، نه، اين طور نيست. آن امر اعتبارى دست شارع است. بايد «بعت» تحقق پيدا كند وبه دنبالش شارع «احل» خود را پياده كند، امضاء و تصويب روى آن مسأله بيع داشته باشد.
    پس آيا اعتبار در اختيار انشاء كننده است يا اعتبار در دست شارع است؟ آيا شما مى‏گوييد: اعتبارشارع به قول «بعت» وجود پيدا مى‏كند؟ يعنى قول بعت «سببٌ لوجود اعتبار الشارع»!؟ نه، اعتبارشارع مربوط به خودش است.
    سبب وجود اعتبارِ شارع، بايع نيست. سبب وجود اعتبارِ زوجيت بين زوجين، «انكحت وقبلت» نيست.
    لذا ايشان مى‏فرمايد به اين وجهى كه مشهور انشاء را تفسير و معنا كرده‏اند، ما حرف مشهور رانمى‏فهميم و براى ما اين مسأله روشن نيست. بعد خودشان يك فرض ديگرى براى انشاء و يك راه‏ديگرى را ارائه داده‏اند، كلام ايشان را ملاحظه بفرماييد، تا ببينيم كه آيا اين اشكال

    تمرينات

    بيان شهيد اوّل(ره) در معناى انشاء را بيان كنيد
    فرق وجود ذهنى و امر اعتبارى را بيان كنيد
    آيا وجود انشايى در مفاهيمى كه مصاديق حقيقى دارد متصوّر است
    اشكال بعض الاعلام(ره) در كيفيت وجود انشايى به مشهور را بيان كنيد