شنبه 9 تير 1403 - 20 ذيحجه 1445 - 29 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
معناى امر لغة و اصطلاحا
تدریس استاد
متن
40 معناى امر لغة و اصطلاحا 201
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
معناى امر بر مبناى آخوند(ره) و امام(ره)
بحث در اين بود كه آيا امر، «الف و ميم و راء» به معناى طلب وجوبى است يا اعم از وجوب واستحباب است؟ البته اين بحث هم روى اين فرض مطرح مىشود كه معناى امر، طلب اشتقاقىباشد. امّا اگر به ساير معانى كه جامدند باشد جاى اين بحث نيست، كما اينكه هم طبق مبناى مرحومآخوند(ره) كه معناى لغوى و اصطلاحى امر را قول مخصوص مىداند، و هم طبق مبناى امامبزرگوار(ره) كه معنى لغوى و اصطلاحى امر را واحد مىداند، اين بحث مطرح است كه آن جامعاسمى بين هيئت افعلى كه مفادش وجوب است يا هيئت افعلى كه دلالت بر استحباب مىكند بازمعناى امر است. پس طرح بحث على كلا القولين مطرح است. ما چه معناى لغوى و اصطلاحى رامتغاير بدانيم و چه معناى لغوى و اصطلاحى را واحد بدانيم، جامع اسمى را بين هيئت افعل و مايشابهها قرار مىدهيم، امّا كدام هيئت افعل؟ آيا هيئت افعلى كه مفادش استحباب باشد آن هم در اينجامع داخل است يا هيئت افعلى كه فقط دلالت بر وجوب كند، و اين بحث هيچ گونه ارتباطى بهبحث آينده ندارد كه آيا مفاد هيئت افعل چيست؟ مفاد هيئت افعل هر چه باشد، به بحث ما مربوطنيست. اگر مفاد هيئت افعل تنها وجوب است، بحث در اين است كه اين جامع اسمى، آيا به هيئتافعلى كه مفادش وجوب است اختصاص دارد يا اگر هيئت افعلى مفادش استحباب بود «ولو علىخلاف وضعها» باز هم عنوان «الف و ميم و راء» بر آن اطلاق مىشود؟ لذا بحث روى هر دو قولجريان دارد.
ترتيب بحث اين بود كه دليل عمده مسأله تبادر بود، لكن به بعضى از آيات و روايات هماستدلال شده بود. يك آيه را با دو اشكالى كه به استدلال آن شده بود ملاحظه فرموديد.
تمسّك به آيه «و ما منعك» بر معناى امر
امّا آيه دوم: خداوند تبارك و تعالى در خطاب به ابليس مىفرمايند: «و ما منعك اَلاّ تسجد اذامرتك» مىفرمايد: هنگامى كه من به تو امر كردم، چه چيز باعث شد كه تو مخالفت امر كنى؟ و چهچيز مانع از اطاعت امر من شد؟ اين آيه چون در مقام توبيخ وارد شده است، خود مقام توبيخ، دليل براين است كه «اذ امرتك» مقصود امر وجوبى است، به خاطر اينكه امر استحبابى توبيخ ندارد و علاوه؛اين «اذ امرتك» اشاره به آن آيه شريفه است كه خداوند مىفرمايد كه ما به ملائكه دستور داديم كه«اسجدوا لادم فسجد الملائكة كلهم الا ابليس»، يعنى اين حكايت از همان «اسجدوا» مىكند، و«اسجدوا» هيئت افعل است و هيئت افعل، دلالت بر وجوب دارد.
ترديدى نيست كه اين «اذ امرتك» در آيه ظاهر در امر وجوبى است به اين دو علتى كه ذكر كرديم:يكى مسأله توبيخ، يكى اينكه اين حكايت از آن «اسجدوا» است كه قبلاً واقع شده است. لكن هماندو اشكالى كه به استدلال به آيه گذشته وارد است به استدلال به اين آيه هم تقريباً وارد است. براىاينكه «اذ امرتك» مىفرمايد، غايت مفاد اين آيه اين است كه «امرُ الله» دلالت بر وجوب مىكند، منالممكن كه اين اضافه امر به خداوند، نقشى در وجوب داشته باشد. امّا آنجايى كه امر اضافه بهخداوند نداشته باشد، ممكن است عنوان وجوب هيچ گونه دخالتى در ماهيت امر و در حقيقت امرنداشته باشد.
مجراى اصالة العموم
اشكال مرحوم آقا ضياء(ره) در باره «الذين يخالفون عن امره» (مسأله دوران بين تخصيص وتخصص) عيناً به اين آيه هم وارد است، و خلاصهاش اين است كه مراد در اين آيه براى شما روشناست. از نظر مراد متكلم هيچ ترديدى در اين آيه نيست كه توبيخ خداوند قرينه بر اين است كهمقصود از اين امر، امر وجوبى است. اما اينكه امر استحبابى به نحو تخصص خارج است، يا به نحوتخصيص خارج است؟ ما راهى براى استفاده اين معنا نداريم، براى اينكه اصالة العموم براى مواردشك در مراد است، و اينجا ما شكى در مراد خداوند نداريم.
همين طور اين چند روايتى كه مورد استدلال واقع شده است كه يكى از آنها روايت رسولخدا(ص) است كه فرمود: «لولا ان اشق على امتّى لامرتهم بالسواك». اين روايت هم از دو نظر دلالتمىكند بر اينكه اين «لامرتهم» دلالت بر امر وجوبى مىكند، يكى كلمه «اشقّ» است، يعنى اگر ايجادمشقّت بر امّت خودم نبود. چه چيز مىتواند ايجاد مشقت كند؟ امر وجوبى است كه مىتواند ايجادمشقت كند، و الا امر استحبابى، موجب مشقت نيست. انسان مىتواند خيلى راحت آن را ترك كند ومخالفت كند، و اينكه ما به استحباب هم عنوان تكليف مىدهيم اين مسامحه است.
استحباب، تكليف نيست، چون تكليف ايجاد كلفت است، ايجاد مشقّت است، شما از بابتغليب به اينها تكليف مىگوييد. مىگوييد: احكام تكليفيه پنجتا است، اباحه را هم يكى از احكامتكليفيه مىشماريد.
در اباحه چه تكليفى وجود دارد؟ چه مشقت و كُلْفتى وجود دارد؟ پس واقعش اين است كهعنوان تكليف تنها در مورد وجوب و حرمت است، و الاّ به بقيه به عنوان تغليب، تكليف گفتهمىشود نه اينكه تكليف به معناى ايجاد كُلْفت باشد، احكام تكليفيه را انسان پنجتا مىشمارد، و ايندر سايه وجوب يا در سايه تحريم است و الا بر استحباب و كراهت و اباحه اطلاق نمىشود. پس اينتعبير «اشقّ» دليل بر اين است كه اين «امرتهم» امرش امر وجوبى است نه امر استحبابى، زيرا كه درامر استحبابى «اشق عليهم» تحقق ندارد.
قرينه دوم اين است كه اين «لولا ان اشقّ على امّتى لامرتهم بالسواك»، معنايش اين است: حالا كهمسأله مشقّت مطرح است، من آنها را به سواك امر نكردم، يعنى اين حكايت «عن عدم تحقق الامر»مىكند، در حالى كه ما خارجاً مىبينيم كه امر استحبابى در رابطه با سواك حتّى از خود رسولخدا(ص) وجود دارد. پس اين عبارت كه ظهور در اين دارد كه امر به سواك از ناحيه رسول خدانشده است، در حالى كه خارجاً امر استحبابى به سواك قطعاً تحقق دارد، كاشف از اين است كه اين«لامرتهم» مقصود امر وجوبى است نه امرى كه شامل استحباب هم بشود. اين عبارت و روايت ازاين دو نظر دلالت بر اين معنا دارد.
لكن باز همان دو اشكال در اينجا مطرح است: يكى اين كه ممكن است امر رسول خدا دلالت بروجوب داشته باشد و مدعا اين است كه «الامر بما هو امرٌ» ظهور در وجوب دارد، اما دليل اين استكه امر رسول الله دلالت بر وجوب دارد، و اين دليل بر مدعا تطبيق نمىكند. اشكال بعد هم اشكالمرحوم آقا ضياء (ره) است.
اشكال مرحوم آقا ضياء(ره) بر استدلال به روايت «سواك»
اشكال مرحوم آقا ضياء(ره) كه به اين روايت هم عيناً و «طابق النعل بالنعل» وارد است، اين استكه شما در اين روايت به سبب قرينه كشف كرديد كه مقصودِ رسول خدا امر وجوبى است. امّا آياكلمه امر در امر استحبابى به نحو تخصص مطرح است يا به نحو تخصيص؟ راهى براى استكشافاين مسأله نداريد، و اصالة العموم، اصالة الاطلاق و امثال ذلك، اينها همه اصولى هستند كه در مواردشكِ در مراد جريان پيدا مىكنند. اما آنجايى كه مراد معلوم باشد لكن تخصيص و تخصص تقييد وتقيّد و امثال ذلك معلوم نباشد، اين اصول در آنجا راه ندارد. دليل مهمى كه مرحوم محقق عراقى(ره)در اين باب اقامه كردند اين است كه ما از راه اطلاق و مقدمات حكمت ثابت مىكنيم كه ماده امر،يعنى «الف و ميم و راء» ظهور در طلب وجوبى دارد. ايشان در اين رابطه دو بيان ذكر مىكنند، و مهم،بيان دومشان است، و بيان اول هم تقريباً به همان بيان دوم برمىگردد.
ايشان در تقريب دوم مىفرمايند: در مواردى كه ما دو نوع متمايز و متغاير داشته باشيم، مثلاينكه مولى به عبدش بگويد: «جئنى بحيوانٍ» اين حيوان داراى انواع متغايره و انواع متمايزه است،همان طورى كه در منطق در معناى نوع ملاحظه فرموديد، دو نوع، يك «ما به الاشتراك» و يك «ما بهالامتياز» دارند، جهت اشتراكشان جنس است، آن جنسى كه اين دو نوع زير چتر آن جنس واقعشدهاند، جهت مميزشان فصل است كه اين فصل، موجب تمايز بين انواع و بلكه تباين بين انواعمىشود. هميشه دو نوع با هم تباين منطقى دارند. تباين منطقى اين است كه هيچ فردى از افراد ايننوع، نمىتواند مصداق نوع ديگر واقع بشود، و هيچ فردى هم از افراد نوع ديگر نمىتواند مصداقنوع اول واقع شود. ما مىگوييم: «الانسان و الحمار نوعان متغايران متباينان، لا يصدق الحمار على»هيچ فردى از افراد انسان، «و لا يصدق الانسان على» هيچ فردى از افراد حمار، اما در عين حال جهتمشتركشان عبارت از جنس حيوانيت است كه بين اين دو تحقق دارد. در چنين مواردى اگر مولىگفت: «جئنى بحيوانٍ» آن جنس را ذكر كرد، آن جهت مشتركه را به عنوان متعلق امر مطرح كرد گفت:«جئنى بحيوانٍ»، و مقدمات حكمت هم تمام بود، يعنى مولى در مقام بيان بود، قرينهاى هم بر تقييدبه احد نوعين وجود نداشت، قدر متيقن در مقام تخاطب هم نبود، حالا اگر مقدميت داشته باشد،چون اين محل بحث است، مرحوم آخوند(ره) مىگويند: مقدميت دارد، بعضىها مقدميتش را نفىمىكنند. در اينجا اصالت اطلاقى كه از راه مقدمات حكمت تحقق پيدا مىكند، اقتضاى اين معنا رامىكند كه غرض مولى به همان جهت مشتركه متعلق است، اما از نظر فصول مميزه، فصلى دخالتخاص در غرض مولى ندارد. شما در مقام رعايت و موافقت امر مولى هم مىتوانى دست يك انسانرا بگيرى و به محضر مولى ببرى، و هم مىتوانى يك حيوان ناهق را در اختيار مولى قرار بدهيد،براى اينكه گفته «جئنى بحيوانٍ» هيچ قرينهاى بر تقييد هم نبوده است، حيوان هم نسبت به هيچ يك ازدو نوعش، گرايش خاص نداشته، يك جنس مشتركى بوده است، نسبتش به هر يك از دو نوع،متساوى است، قرينه بر تقييد هم نبود، لازمه اطلاق اين است كه غير از جنس مشترك، هيچ چيزىبراى هدف مولى نقش و دخالت ندارد. لذا مقدمات حكمت، اطلاقى را كه در اينجا جارى مىكند،«عدم الفرق بين النوعين» است.
اما گاهى از اوقات مسأله روى دو نوع متغاير و متباين، پياده نمىشود، مىفرمايند: مثل ما نحنفيه است، مسأله طلب وجوبى و طلب استحبابى مثل حيوان ناطق و حيوان ناهق نيست كه طلبوجوبى و طلب استحبابى يك جهت مشترك و جنس مشترك داشته باشند، و هر كدام هم يك فصلمميز زائد بر آن جنس مشترك. مىفرمايد: طلب وجوبى، يعنى طلب، «من دون اضافة، من دونزيادةٍ». اين طور نيست كه طلب وجوبى علاوه بر طلب، يك زائدى به نام فصل مميز داشته باشد بلكهطلب وجوبى يعنى فقط طلب، طلب استحبابى هم همان طلب است، با يك اضافه، اضافه فقط درناحيه استحباب مطرح است. آن اضافه چيست؟ از آن اضافه هر چه شما مىخواهى تعبير كن،مىخواهى تعبير كن به «جواز المخالفة»، مىخواهى از آن تعبير كن به «عدم المنع من الترك»،مىخواهى تعبير كن به «عدم تمامية الطلب»، مىخواهى تعبير كن به «نقصان الطلب». پس در حقيقتما يك طلب داريم كه «نعبّر عنه بالوجوب»، يك طلب «مع قيد زائد» داريم كه آن قيد زائد «نقصان،عدم التمامية و امثال ذلك» است كه «نعبّر عنه بالاستحباب». اضافه و زياده تنها در ناحيه استحبابمطرح است، اما در ناحيه وجوب اين طور نيست كه يك طلب داشته باشيم «مع زيادة شىءٍ آخر».
اگر مسأله به اين صورت تصوير شد، در جايى كه مقدمات حكمت تحقق داشته باشد، نتيجهمقدمات حكمت اطلاق است، معناى اطلاق چيست؟ معناى اطلاق عدم تقييد است. عدم تقييد آنچهرا نفى مىكند كه «يحتاج الى القيد»، اما آنچه كه «لا يحتاج الى القيد»، ديگر عدم تقييد نمىتواند آن رانفى كند. لازمه اطلاقى كه به مقدمات حكمت ثابت مىشود اين است كه اين طلب قيدى ندارد، «اذالم يكن للطلب قيدٌ زائد» پس استحباب كنار مىرود، اما وجوب چرا كنار برود؟ وجوب «لا يحتاجالى قيد زائد». لذا بر خلاف آنچه كه شما در «جئنى بحيوانٍ» با اصالة الاطلاق، عدم الفرق بين حيوانناطق و ناهق را ثابت مىكرديد. همين اصالت الاطلاق در رابطه با وجوب و استحباب ثابت نمىكندعدم تقييد به وجوب و عدم تقيد به استحباب را، ثابت مىكند «عدم التقييد» را و «عدم التقييد ينطبقعلى الوجوب»، و نفى مىكند استحباب را، «لان الاستحباب له قيدٌ زائد و هو النقصان و عدم التماميةو اشباه ذلك» از تعابيرى كه ذكر شد. لذا مرحوم محقق عراقى(ره) مىفرمايد: يك راه براى اينكه امردلالت بر خصوص وجوب كند، مسأله تمسك به اطلاق از راه مقدمات حكمت است، به اين كيفيتىكه شما ملاحظه فرموديد.
جواب استاد به بيان محقق عراقى(ره)
اين بيان يك جواب نقضى و يك جواب حلّى دارد. جواب نقضى اين است: كانّ از ايشان سؤالمىشود، اين مطلبى را كه شما در رابطه با امر مىگوييد، و پايه اين مسأله طلب است، آيا در خود طلباين حرف را مىزنيد يا نه؟ ريشه كار طلب است. يعنى اگر مولى به جاى كلمه «امَرَ» به عبدش گفت:«انا اطلب منك كذا»، به نظر شما در اين جا به طريق اولى بايد اطلاق جارى شود، به خاطر اينكهاطلاق را در امر در رابطه با طلب جارى مىكنيد. اگر اطلاق را در امر در رابطه با طلب جارى كرديد،در خود طلب كه اساس كار است به طريق اولى بايد جارى كنيد، بگويد: «انا آمرك بكذا» يا بگويد: «انااطلب منك كذا»، آيا در «اطلب» هم اين حرف را مىزنيد شما يا نه؟ ظاهر اين است كه اين حرف را در«اطلب» نمىزنند، در «آمرك بكذا»، اين حرف را مىزنند، اما در «اطلب منك كذا» شنيده نشده استكه يك اطلاقى جارى كنند، و از راه اطلاق، خصوص طلب وجوبى را استفاده كنند. در حالى كه ملاكدر ما نحن فيه كه طلب است روشنتر است، و يا لااقل در ملاك كاملاً متحدند، بدون اينكه كمترينفرقى بين اينها باشد. اين جواب نقضى است. ممكن است ايشان بفرمايد: ما در «انا اطلب منك كذا»هم اين حرف را مىزنيم. در جواب ايشان مىگوييم: كسى در «اطلب منك كذا» اطلاق جارى نكردهاست.
و اما جواب حلّى مسأله به عدم معقوليت فرمايش ايشان برمىگردد. براى اينكه شما مىگوييد: مايك مقسمى به نام طلب داريم، و اين مقسم «له قسمان: قسمٌ طلب الوجوبى و قسمٌ طلب الندبى». ازشما مىپرسيم كه اين قسم اول كه عبارت از طلب وجوبى است چيست؟ مىگوييد: اين همان طلباست، كدام طلب؟ همان مقَسم، طلب است. سؤال اين است كه اصلاً مىشود قسم و مقسم به تماممعنا واحد باشد، در عين اينكه قسم است همان مقسم باشد؟
به عبارت روشنتر: شما يك وقت اين طور تعبير مىكنيد، مىگوييد: «الطلب اما وجوبىٌ و امااستحبابى»، معنايش اين است كه ما مقسمى داريم به نام طلب و اين مقسم به صورت جنس مشتركبين اين دو قسم وجود دارد، قوام جسم به اين است كه علاوه بر جهت مشتركه يك فصل مميز داشتهباشد، يك فصل خاص داشته باشد، لذا شما در مسأله لا بشرط و بشرط شىء و بشرط لا، وقتى بين لابشرط قسمى، و لا بشرط مقسمى فرق مىگذاريد، آيا ممكن است در ذهن كسى اين حرف بيايد كهاصلاً چه ضرورتى دارد كه بين لا بشرط مقسمى و لا بشرط قسمى فرق وجود داشته باشد؟ كسىبگويد: ما لا بشرط قسمى را قسم لا بشرط مقسمى مىدانيم، و لا بشرط قسمى هم همان لا بشرطمقسمى است، هم قسم است، هم خود آن است. اگر كسى به شما اين حرف را زد شما از اومىپذيريد؟ بفرمائيد چه ضرورتى دارد كه بين لا بشرط قسمى و لا بشرط مقسمى فرق وجود داشتهباشد؟ چه دليلى قائم بر اين معنا شده است؟
اگر كسى بگويد: چطور مىشود كه لا بشرط قسمى در عين «كونه قسماً و مقابلاً للابشرط وبشرط شىء»، مع ذلك همان لا بشرط مقسمى هم باشد، مىگويد: اين تعقل نمىشود. لذا مجبورشدهاند كه بين لا بشرط مقسمى و لا بشرط قسمى، فرق بگذارند، و بگويند: قيد لا بشرطيت در لابشرط قسمى است، يعنى فصل مميزش لا بشرطيت است، يعنى ماهيت متقيده بلا بشرط، لا بشرطقسمى است، اما لا بشرط مقسمى كدام است؟ «ذات الماهية التى هى بنفسها لا بشرط» نه اينكه قيد «لابشرطيت» كنارش باشد. ماهيت انسان «حيوان ناطق»، اين مقسم است كه ماهيت بذاتها لا بشرطاست، چون بذاتها لا بشرط است، به قول شما يجتمع مع الف شرط». و يكى از آن شروطى كه با اين لابشرط ذاتى سازگار است، تقييد به لا بشرطيت است. تقييد به لا بشرطيت به عنوان يك فصل مميز درآنجا مطرح است.
اينجا چطور ايشان اين فرمايش را ذكر مىكنند كه ما طلب را تقسيم مىكنيم «الى الطلب الوجوبىو الطلب الاستحبابى؟»، يك وقت ما اين تقسيم را اصلاً قبول نداريم، از اول مىگوييم: «الطلب ليسله معنى الا الطلب الوجوبى» و مسامحتاً به طلب استحبابى، طلب گفته مىشود، و «الا ليس بطلبٍ،ليس قسماً من الطلب». اما شما كه اين فرمايش را نمىفرماييد، شما مىگوييد: «الطلب ينقسم الىقسمين وجوبياً و استحبابياً» اگر پاى انقسام و تقسيم در كار باشد، «لا يعقل» كه طلب وجوبى، همانطلب مقسمى باشد بدون قيد زائد، و در عين حال قسميت هم داشته باشد. بين اين دو «كيف يجتمع»كه طلب وجوبى «مع كونه قسماً، و مع كونه قسيماً للطلب الندبى»، مع ذلك فصل مميز نداشته باشد،خصوصيت زائده بر طلب نداشته باشد؟ اين يك امرى است كه براى ما غير قابل «تعقل» است. درآينده هم در صيغه افعل نظير اين حرفها مطرح است كه يا بايد اصل تقسيم را شما منكر شويد،بگوييد: «الطلب عبارةٌ عن خصوص الطلب الوجوبى، و امّا الطلب الاستحبابى فليس فرد من الطلب»اما اگر اين حرف را شما قبول نكرديد و قبول نمىكنيد، و تقسيم را پذيرفتيد، «قسم» بايد زائد بر«مقسم» چيزى داشته باشد، نمىشود يكى از اقسام «مقسم» نفس همان «مقسم» باشد «من دون قيدٍزائد»، پس چطور شما مىفرماييد: طلب وجوبى و طلب استحبابى با دو نوع از حيوان با هم فرقمىكنند؟ بلكه هيچ گونه فرقى بين اين دو وجود ندارد، در هر دو فصل مميز نياز است، و وقتى كهمولى در مقام بيان بود و مقدمات حكمت تمام شد و قرينهاى بر خصوصيت بعضى از اقسام اقامهنكرد اطلاق تمام است.
تمرينات
نحوه استدلال به آيه «و ما منعك الا تسجد » در طلب وجوبى را بيان فرماييد
اشكال مرحوم محقق عراقى(ره) به استدلال به آيه «و ما منعك الا تسجد» چيست
دو قرينه موجود در روايت «سواك» كه دلالت امر بر طلب وجوبى را اثبات مىكندكدامند
اشكال مرحوم آقا ضياء بر استدلال به روايت «سواك» چيست
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...