• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 معناى امر لغة و اصطلاحا 198

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    علوّ و استعلاء در معناى امر

    جهت دوم در رابطه با معناى امر اين است كه آيا علوّ و استعلاء در معناى امر دخالت دارد يا نه؟مقدمتاًً دو جهت را بايد بيان كنيم: يكى اينكه اگر امر به صورت مشترك لفظى يا مشترك معنوى بين‏دو معناى مشتق و جامد وضع شده باشد، بحث ما فعلاً راجع به آن معناى اشتقاقى امر است. حالا آن‏معناى اشتقاقى را عبارت از طلب بگيريم كه در دائره طلب يك تقيدى پيش بيايد، «الطلب من العالى‏المستعلى». و كلمه «فى الجلمه» در عبارت اول مرحوم آخوند(ره) شايد ناظر به همين خصوصيات‏باشد كه علاوه بر طلب يك خصوصيات ديگرى هم در معناى امر دخالت دارد.
    پس اگر ما آن معناى اشتقاقى را طلب بگيريم بحث در اين جهت است كه آيا طلبى كه معناى امراست، مطلق طلب است؟ يا خصوصيت علو و استعلاء هم در او دخالت دارد؟ و طبق معناى اشتقاقى‏كه امام بزرگوار هم ذكر فرموده بودند، باز اين بحث پيش مى‏آيد كه آيا آن مفهوم اسمى جامع بين‏هيَئات، هيئتى كه از عالى و مستعلى صادر شود؟ يا هَيئت افعل از هر كه صادر شود؟ «سواءٌ كان عالياًام غير عالٍ، سواءٌ كان مستعلياً ام غير مستعلٍ».
    پس روى اين مبنا هم اين بحث جريان دارد، و اختصاص ندارد به اينكه ما معناى اشتقاقى راطلب بگيريم، چه طلب باشد، چه قول مخصوص باشد، «على كلا التقديرين» اين بحث جريان دارد.بله، اگر امر را به معناى شى‏ء گرفتيم، حالا مطلقا يا فى الجمله، ديگر جاى بحث علو و استعلاءنيست، اين يك مقدمه.
    مقدمه دوم درباره معنى علو و معنى استعلاء است، معنى علو و استعلاء چيست؟ علو: يك اعتبارعقلايى است كه عقلا در مواردى براى اشخاصى يك نفوذ كلمه، و يك عظمت، و يك لزوم اطاعتى‏قائل هستند. «عقلا بما هم عقلا»، پدر را در رابطه با فرزند داراى علو مى‏بينند، مولا را در رابطه با عبدداراى علو مى‏بينند، زمام دار يك كشور ولو اينكه غاصب باشد، ولو به غير حقٍ قدرت را در دست‏گرفته باشد، اين از نظر عقلا داراى يك موقعيت نفوذ، و موقعيت علو، و موقعيت لزوم اتباع عقلايى‏است. آن وقت همين عقلاء وقتى كه وارد محيط شرع مى‏شوند، با توجه به مزايايى كه شرع براى‏افرادى قائل هست، عقلا او را تبعاً للشرع، داراى علو مى‏بينند. وقتى كه ديدند وظيفه عوام رجوع به‏مقلّد است، و اخذ احكام از طريق مقلَد، و براى مقلَد در شرع يك حساب ممتازى باز شده است،عقلا هم اين علو را تبعاً لشرع اعتبار مى‏كنند. پس مقصود از علو، اولاً علو معنوى و مذهبى و علمى‏تنها نيست، علو قدرت هم دخالت دارد، علو ابوّت هم يكى از مصاديق علو است، علو مولويت هم‏هكذا و امثال ذلك.
    و ثانياً اين علو تابع به حق بودن يا نابه حق بودن نيست، اگر در يك كشورى كودتا شد، زمام دارقبلى را گرفتند و در زندان انداختند او ديگر علو را از دست داده است، و كودتا كنندگان واجد علوشده‏اند. از نظر عقلا مسأله اين است، حالا اين كودتا به حق يا به باطل باشد، در اين مسأله عقلايى‏نقشى نمى‏تواند داشته باشد.
    و اما استعلاء، استعلاء: به معناى طلب علو نيست، استعلاء به معناى تكيه بر علو است. منتهى اين‏تكيه بر علو دو مورد مى‏تواند داشته باشد: يك وقت كسى ذاتاً داراى علو هست و بر علو خودش هم‏تكيه مى‏كند، ما به او مى‏گوييم: «عالى مستعلى» كه هم واجد علو واقعى عقلايى است، و هم با تكيه برعلوش طلبى كرده و دستورى داده است. اما گاهى از اوقات كسى واجد علو عقلايى نيست، بلكه‏نقطه مقابل عالى، عنوان سافل را دارد. اما در مقام طلب طور ديگرى به خودش نگاه مى‏كند، خودش‏را عالى مى‏بيند خودش را عالى تخيل مى‏كند، به او ما مى‏گوييم: «سافل مستعلى»، يعنى كسى كه به‏حسب واقع فاقد عنوان علوّ است، اما در مقام طلب از موضع علو وارد شده است، به تعبير روز، ازموضع قدرت صحبت مى‏كند، ولو اينكه فاقد قدرت است.
    حالا كه محل بحث روشن شد و معناى علو و استعلاء هم روشن شد، اينجا حالا بحث است كه‏آيا علو و استعلاء هر دو در معناى امر دخالت دارد يا هيچ كدام دخالت ندارد؟ علو دخالت دارد نه‏استعلاء؟ استعلاء دخالت دارد نه علو؟ «احدهما على سبيل منع الخلو» دخالت داشته باشند؟ يعنى ياعلو و يا استعلاء به طورى كه خالى از هر دو نباشد، اما اگر هر دو هم وجود داشته باشد چه بهتر. اينهااحتمالاتى است كه در اين جا جريان دارد.

    تبادرِ علوّ از لفظ امر

    بلا اشكال علو «على ما هو المتبادر من لفظ الامر» در معناى امر دخالت دارد، و شاهد اين هم‏وجدان است. اگر پدر مثلاً يك چيزى را از فرزند خواست، مى‏گويند: «امر الاب ابنه، امر الوالد ولده».در رابطه با عبد و مولا اين تعبير فراوان است، مى‏گوييم: «امر المولى عبده بكذا». اما در مقابل، درطرف عكس اين قصّه مى‏بينيم اگر كسى تعبير به امر كند، حالا در آنجايى كه «مستعلى» نباشد، چون‏در مستعليش يك بحثى است كه بعداً عرض مى‏كنيم. اگر عبد يك خواسته‏اى از مولى داشته باشد،«من دون ان يكون مستعلياً عليه لا يقال انّ العبد امر مولاه بكذا».
    اگر فرزند يك خواسته‏اى از پدر داشته باشد بدون اينكه حالت استعلايى به خود بگيرد، تعبيرنمى‏كند عرف كه «ان الابن امر اباه بكذا»، و چنين تعبيرى در محاورات و در استعمالات عرفيه، يك‏تعبير غير صحيحى به نظر مى‏رسد، و هكذا، يك مقلّدى در برابر مرجع تقليد، اگر خواسته‏اى داشته‏باشد، نمى‏گويند: كه «ان المقلّد امر مرجعه بكذا»، امّا نقطه مقابل اين تعبير كاملاً صحيح است ومطابق با همان ذوق عرفى و آنچه كه در ذهن عرف تحقق دارد. لذا مسأله علو را ما نمى‏توانيم دخالت‏در معناى امر ندهيم، و بگوييم: هيچ فرقى نمى‏كند، «سواءٌ كان الطلب من المولى او من العبد كلاهماامرٌ».
    مگر روى بيانى كه مرحوم آقاى بروجردى(ره) ذكر كردند كه «ان شاء الله» امروز عرض مى‏كنيم.اما آنچه كه متبادر به ذهن عرف است، اين است كه علو در معناى امر دخالت دارد، مرحوم‏آخوند(ره) اين معنا را پذيرفته‏اند، اما مى‏فرمايند: «الظاهر عدم اعتبار الاستعلاء فى معنى الامر»، علودخالت دارد، اما استعلاء دخالت ندارد. بعد مى‏فرمايند: عالى به هر كيفيتى طلب خودش را بيان كند«ولو كان مستغفراً» مع ذلك صدق امر مى‏كند، يعنى پدر يك وقت به فرزندش مى‏گويد: فرزندم بروفلان كار را انجام بده، اين امر است. اما يك وقت از در رفاقت وارد مى‏شود به فرزندش مى‏گويد: من‏از تو خواهش مى‏كنم اين كار را انجام بده، تقاضا مى‏كنم. آيا اينجايى كه مسأله را به صورت خواهش‏و تقاضا مطرح مى‏كند، از نظر عقلا صدق امر مى‏كند؟ مى‏گويند: پدر بچه‏اش را امر كرد بكذا، صدق‏امر در اينجا تحقق دارد؟ ظاهر اين است كه نه. مرحوم آقاى بروجردى يك مقدمه خوبى ذكر كردند،امّا نتيجه‏اى كه از حرفشان مى‏گيرند مورد اشكال است.

    امر و التماس دو حقيقت متفاوت

    مقدمه‏اى كه مطابق با ذوق عرفى هم هست اين است كه ما در نظر عرف ملاحظه مى‏كنيم،مى‏بينيم مسأله امر و حقيقت امر يك حقيقت است، و مسأله تقاضا و التماس و دعاى به معناى عام‏يك حقيقت ديگرى است، آيا تقاضا و التماس را ما از شعب امر بدانيم؟ بگوييم: امر گاهى به صورت‏تقاضا و التماس است، و گاهى به غير اين صورت؟ يا اينكه عرف اين دو را متقابل مى‏بيند؟ و اين دوحقيقت را متغاير مى‏بيند؟ امر يك معنا و مفهوم خاصى دارد، و التماس و تقاضا يك مفهوم و يك‏حقيقت ديگر.
    اين مقدمه انصافاً مقدمه خوبى است، و از همين مقدمه ما استفاده كرديم، و گفتيم: آنجايى كه پدربه صورت التماس از بچه‏اش چيزى بخواهد، يا به صورت تقاضا چيزى را طلب كند، عرف‏نمى‏گويد: «انه امر ابنه بكذا» بلكه عرف مى‏گويد: «التمس من ابنه كذا»، يا از ابنش فلان چيز راتقاضاكرد. مقدمه خيلى مقدمه جالبى است، امّا به دنبال اين مقدمه، ايشان مى‏فرمايند: طلبهايى كه از متكلم‏صادر مى‏شود دو نوع است: يك وقت اين است كه متكلم مى‏خواهد به نفس اين طلب، به نفس اين‏هيئت «افعلى» كه از او صادر مى‏شود در مأمور و مخاطب ايجاد تحريك كند. متكلم بدون اينكه قولى‏يا فعلى در كنار اين لزوم داشته باشد، به نفس هيئت «اضرب» مى‏خواهد مأمور و مبعوث را در خارج‏ايجاد كند. پس در حقيقت وسيله رسيدن مولا به هدف خودش كه تحقق ضربْ در خارج است،همين نفس و هيئت افعل «من دون ضميمة شى‏ء آخر» است. اما گاهى از اوقات متكلم مى‏بيند يك‏هيئت افعل به تنهايى نمى‏تواند ايجاد تحرّك در آن مأمور كند، نمى‏تواند ايجاد انبعاث در آن شخصى‏كه از او طلب شده‏است، كند، بلكه نياز به يك مسائلى دارد، يك قدرى بايد دنبالش التماس كند، يك‏قدرى گريه و زارى كند، يك قدرى دعا براى والدين اين غنيى كه مى‏خواهد فقير از او پول بگيردبكند، مجرد اينكه بيايد به يك غنى بگويد : پول بده، اين ايجاد انبعاث نمى‏كند، بايد كنار اين پول بده،مطالبى ضميمه شود، من فقيرم، من مستضعفم، خدا والدين شما را رحمت كند، و امثال ذلك. پس‏اينجا متكلم كه فقير است، و لو اينكه همان صيغه افعل و هيئت افعل را به كار برده است، اما خودش‏مى‏بيند كه اين هيئت افعل به تنهايى نمى‏تواند وسيله‏اى براى رسيدن او به هدف واقع شود، بلكه نيازبه يك مسائل جنبى فعلى و قولى دارد.
    مرحوم آقاى بروجردى(ره) مى‏فرمايند: ما آن قسم اول از طلب را امر مى‏گوييم، آنجايى كه‏متكلم مى‏خواهد به نفس هيئت افعل به مرادش برسد بدون اينكه مسأله جنبى ضرورت داشته باشد،به او امر مى‏گوييم. اما آنجايى كه از قبيل دوم باشد، آنجا را ما امر نمى‏گوييم. آن قسم اولى كه به او امرمى‏گوييم: فرق بين عالى و سافل نمى‏كند. در قسم دوم هم فرق بين عالى و سافل نمى‏كند، يك وقت‏پدر چيزى از فرزند مى‏خواهد، اما آن هم با هزار تا دعا و تشويق و امثال ذلك در كنار هيئت افعل.يكوقت نه، به نفس هيئت افعل مى‏خواهد به مرادش برسد، مرحوم آقاى بروجردى مى‏فرمايند:آنجايى كه به نفس هيئت افعل مى‏خواهيد به مراد برسيد ما به او مى‏گوييم: امرٌ «ولو وقع من السافل»،منتهى سافل حق ندارد كه به اين صورت امر كند، «ليس من شأنه و ليس من حقه» كه چنين تعبيرى دربرابر عالى داشته باشد.
    پس از يك طرف ايشان مى‏فرمايد: «اذا صدر منه يكون امراً»، از يك طرف مى‏گويند: «ليس من‏حقه» اينكه چنين چيزى از او صادر شود. در قسم دومش كه اگر به صورتى واقع شود كه مسأله جنبى‏كنارش باشد، او را ما قبول داريم، هر دو را ما قبول داريم.
    ما مى‏گوييم: همان طورى كه اگر يك فقيرى در كنار تقاضاى پول، مسائل جنبى گريه و زارى ودعا و التماس را همراه داشت، اين «لا يكون طلبه امراً»، در مورد پدر هم خلافاً لمرحوم آخوند(ره)ما همين حرف را مى‏زنيم، اگر پدرى با تشويق و قربان صدقه رفتن، بخواهد از فرزندش يك‏مطلوبى در خارج تحقق پيدا كند، ولو اينكه اين پدر عالى هست، و علوش مسلم است، لكن چون‏تكيه بر علوش نكرده، بلكه مسأله تشويق و قربان صدقه را كنار اين طلبش گذاشته، «هذا لا يعد امرا»،عنوان امر بر او صدق نمى‏كند، اين تقاضا است.
    پدر كه هيچ، حتى يك مرجع تقليد خيلى بلند مقامى اگر در رابطه با رسيدن به مطلوبش از مقلِّدخودش به صورت تشويق و تقاضا و امثال ذلك مطلوب خودش را مطرح كرد، «هذا لا يكون امراً»،ولو اينكه آن علو شرعى و عقلايى براى او مسلم و محرز است.
    و اما عمده اين است: در آنجايى كه مقصود متكلم از رسيدن به مطلوب، اين باشد كه وسيله،نفس گفتن «اضرب» باشد و هيچ مسائل جنبى در كنار او وجود نداشته باشد، ايشان مى‏فرمايند: اگرسافل هم به اين صورت طلب كند، «هذا امرٌ، اما ليس من حقه» كه چنين امرى از او صادر شود. به نظرمى‏آيد كه يك تناقضى دارد، يعنى نمى‏شود انسان اين را بپذيرد كه از طرفى شما مى‏گوييد: «ليس من‏حقه»، چرا از حق او نيست؟ خصوصيتش چيست كه «ليس من حقه»؟. اگر در معناى امر يك تضييقى‏وجود دارد و آن مسأله اعتبار علو است، پس بگوييد: اين كه از سافل صادر مى‏شود «ليس بامرٍ» چرامى‏گوييد: «امرٌ و ليس من حقه»، اما اگر در معناى امر هيچ تضييقى وجود ندارد، در معناى امر معيار ومحور اين است كه متكلّم به نفس «اضرب» بخواهد به مرادش برسد، پس «ليس من شانه» يعنى چه؟«ليس من حقه» يعنى چه؟ آن چيزى كه از آخر كلام مقرِّر استفاده مى‏شود، و قدرى اين معنا رإے؛ووظظمشكوك كرده اين است كه ايشان خيال كردند اگر علو در معناى امر دخالت داشته باشد، آن وقت اگركسى به كسى گفت: «انا آمُرك بكذا»، بايد معنا كنيم «انا اطلب منك و انا عالٍ»، اگر علو اعتبار داشته‏باشد بايد ما در ترجمه و تفسير «انا آمرك بكذا» بگوييم: «اى انا اطلب منك و انا عالٍ»، در حاليكه‏وقتى ما «انا آمرك بكذا» را مى‏خواهيم تفسير و ترجمه كنيم اين كلمه «و انا عالٍ» را دنبالش‏نمى‏آوريم، مى‏گوييم: «انا آمرك بكذا اى انا اطلب منك كذا». چيزى كه به نظر مى‏رسيد كه منشاء اين‏شده است كه ايشان علو را داخل در معناى امر نداند، همين معنا است، در حالى كه ما به ايشان‏مى‏گوييم: آيا در امر و نهى انسان بودن آمر دخالت دارد؟ ندارد.
    پس چرا معنا نمى‏كند انا آمرك به كذا اى انا اطلب منك و انا انسانٌ، آيا مى‏توانيد نفى بكنيد اعتبارانسانيت را در معناى امر؟
    (سؤال ... و جواب استاد): نه، او كه فوق انسان است، در بين خودمان، او كه مافوق همه اينهااست، يعنى اگر بين دو حيوان يك مسأله تحقق پيدا كرد، آيا مى‏توانيد بگوييد: كه بين حيوانات امر ونهى وجود دارد؟ پس چرا «انا آمرك بكذا» را معنا نمى‏كنيد به «انا اطلب منك و انا انسانٌ»، ضرورتى‏ندارد كه شما كلمه «و انا انسانٌ » را ذكر كنيد، اگر علو در معناى امر دخالت داشت، هم همين طوراست.

    عدم صحت امر بر طلب سافل به نفس هيئت افعل

    بعداً بحث مى‏كنيم كه آيا اين طلبى كه مفاد امر است طلب وجوبى است يا اعم از وجوبى واستحبابى است؟ اگر گفتيم: كه طلب وجوبى فقط مقصود است، كسى حق ندارد «انا آمرك بكذا» رابگويد: «اى و انا اطلب منك»، بايد بگويد «اطلب منك طلباً وجوبيا»، ضرورت ندارد كه اينها در مقام‏ترجمه ذكر شود، اگر علو در معناى امر دخالت داشت در مقام تفسير كه ضرورت ندارد انسان تكيه به‏اين خصوصيات كند. پس ما نمى‏توانيم با اين معنا بياييم مدخليت قيد علو را در معناى امر كناربگذاريم، و بگوييم: كه طلب صادر از سافل به صيغه افعل در آنجايى كه هدف سائل رسيدن به مراد به‏نفس همين هيئت افعل است، «هذا امرٌ اما ليس من حقه»، اينكه كسى يك چنين حرفى بزند. اين«ليس من حقه». به خاطر اين كه در معناى امر علو اعتبار پيدا كرده، و اگر در معناى امر علو اعتبار پيداكرد، بايد از اول بگوييم: هيئت افعلى كه پدر مى‏گويد: «امرٌ»، اما هيئت افعلى كه پسر مى‏گويد: مثل‏بعضى از اين بچه‏هايى كه داراى غرور جوانى هستند، و كنار هيئت افعلشان هيچ مسأله تقاضا ومسأله التماس و گريه و زارى هم نيست، مى‏آيد به پدر مى‏گويد: اين كار را بكن، اين «ليس بامرٍ» ازنظر عقلا امر نيست، از نظر عرف «ليس بامرٍ»، عين همين تعبير «اذا صدر من الاب يكون امراً و اذإے؛ووظظصدر من الابن لا يكون امراً». اما اينكه بگوييم: «اذا صدر من الابن هم يكون امراً، لكن ليس من حقه»كه به پدر امر كند، به اين شكل بخواهيم با مسأله برخورد كنيم، اين به نظر غير صحيح مى‏آيد.
    پس خلاصه بحث اين شد، اعتبار علو را در خود معناى امر، نه در رابطه با اينكه «من شانه او ليس‏من شأنه» ما نمى‏توانيم انكار كنيم، كما اينكه در همين جا استعلاء هم اعتبار دارد، در رابطه با عالى‏بايد متكى به علوش شود، و الاّ اگر به صورت تشويق و تقاضا و در خواست بود عقلا به او اطلاق امرنمى‏كنند، ولو اينكه از يك مرجع تقليد تالى تلو امام معصوم (عليه السلام) صادر شود. منتهى يك‏احتمالى را مرحوم آخوند(ره) تضعيف كردند، و آن احتمال يك دليلى داشته، و دليلش را ايشان‏توجيه كرده‏اند، آن احتمال را به ضميمه دليلش بايد «ان شاء الله» ملاحظه كنيد.

    تمرينات

    آيا علوّ و استعلاء در معناى امر دخالت دارد
    معنى اصطلاحى استعلاء و علو را بيان كنيد و دو مثال ذكر كنيد
    آيا التماس و دعا از شعب امر است چرا
    نظر مرحوم بروجردى(ره) در فرق بين امر و غير امر چيست
    نظر حضرت استاد در مورد دخالت يا عدم دخالت علوّ در معنى امر را بيان كنيد