شنبه 9 تير 1403 - 20 ذيحجه 1445 - 29 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
قابليت حمل در مشتق
تدریس استاد
متن
40 قابليت حمل در مشتق 189
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
قابليت حمل در مشتق و عدم آن در مبدأ
مرحوم آخوند(ره) در تنبيه چهارم و پنجم از اين تنبيهات تقريباً روى يك مطلب بحث مىكنندولو اينكه اين يك مطلب دو جهت در او هست ولى تقريباً مربوط به هم است و مىتوان گفت كه يكبحث است، همان طور كه در كلام امام بزرگوار (قدس سره) هم به عنوان يك بحث مطرح شده، امادو جهت در او هست: يك جهت اين هست كه هيچ شك و شبههاى نيست (مخصوصاً با آن حرفى كهقبلاً زديم) كه مشتق داراى يك معنايى است كه بالذات و فى الواقع قابل حمل است، و اما مبدأ داراىيك خصوصيت معنوى و واقعى است كه قابليت حمل ندارد. اين مبدأى كه قابليت حمل بر ذاتندارد. پس بالاخره بايد بين مبدأ و ذات يك مغايرتى در كار باشد كه اين مغايرت سبب مىشود كهاگر ذات تلبس به مبدأ پيدا كرد و ارتباط با مبدأ پيدا كرد، عنوان مشتق تحقق پيدا كند و مشتق جرى برذات داشته باشد، على اىّ حالٍ در مشتق اين معنا لازم است كه بايد مبدأ با آن ذاتى كه اين مشتق جرىبر او پيدا مىكند بينشان يك تغايرى باشد اين يك جهت. جهت دوم اينكه ضمن اينكه تغاير هست،ارتباط هم بايد وجود داشته باشد، تغاير به نحوى كه ضرب با زيد متغاير است، با عمرو هم متغايراست، اما فرقش اين است كه بين زيد و ضرب يك نوع ارتباط مثلاً صدروى تحقق دارد، اما بينعمرو و ضرب هيچ نوع رابطهاى در كار نيست، و فى الحقيقه كانه فى المشتق دو حيثيت اعتبار دارد:يك حيثيت مغايرت مبدأ با آن ذات، حيثيت دوم (با حفظ مغايرت) ارتباط ذات با مبدأ، آن وقت درهر دو جهتش تقريباً مناقشه واقع شده كه اين مغايرتى كه مبدأ با ذات دارد اين چه نوع مغايرتى بايدباشد؟ و از آن طرف ارتباطى كه ذات با مبدأ پيدا مىكند چه نوع ارتباط و اضافهاى بايد باشد؟ پس درحقيقت دو جهت در بحث است كه با هم، هم بايد بحث بشود، چون بعضى از حرفها بين الجهتينمشترك است.
مغايرت بين مبدأ و ذات
مرحوم آخوند(ره) در رابطه با جهت اول مىفرمايد: مغايرتى كه بين مبدأ و ذات لازم است،همان مغايرتِ در عالم مفهوم است، يعنى بيشتر از آن لازم نيست، اگر تنها مغايرت در مفهوم باشد،همين كفايت مىكند، نتيجه اين حرف اين است كه ما يك الفاظ و صفاتى را به عنوان مشتق به همانصورتى كه در مورد مخلوقين اطلاق مىكنيم، در باره خداوند تبارك و تعالى هم اطلاق كنيم. همانطورى كه مىگوييم «زيدٌ عالمٌ» به خداوند هم مىگوييم الله تعالى عالمٌ. هر دو مشتق است و هر دوجريش به نحو واحد است، اين طور نيست كه در «الله تعالى عالمٌ» يك تغييرى در ماده و يا هيئتعالم داده شود، يا مثلاً در زيدٌ عالمٌ يك تغييرى در كار باشد، نه، خيلى روان و روشن، هم مىگوييم«الله تعالى عالمٌ» هم مىگوييم «زيدٌ عالمٌ»، مشتق به صورت واحده جرى بر خداوند مىشود و جرىبر مخلوقين مىشود. با اينكه در جاى خودش اين معنا ثابت شده كه صفات جماليه خداوند، يعنىصفات ثبوتيه، با ذات خداوند عينيت دارد، يعنى اين طور نيست كه در باره خداوند علم زائد بر ذاتباشد، قدرت زائد بر ذات باشد، حيات زائد بر ذات باشد، بلكه مطابق مذهب اهل حق در اين صفاتجماليه عينيت تحقق دارد، يعنى علم عين ذات خداوند است، قدرت عين ذات خداوند است، حياتعين ذات خداوند است، در حاليكه در زيد و امثال زيد مسأله به اين صورت نيست، علم ولو اينكهزيد تلبس به او پيدا كند با ذات عينيت ندارد، بلكه زائد بر ذات و ذات مرتبط با علم است. اين فرق راما از خارج مىدانيم. در «الله تعالى عالمٌ، العلم عين الذات» و در «زيدٌ عالمٌ، العلم غير الذات». حالااين فرق در اين دو جمله تغييرى به وجود مىآورد، «الله تعالى عالمٌ» با «زيدٌ عالمٌ» وضعش تغيير پيدامىكند، مرحوم آخوند مىفرمايند: نه، چرا نه؟ براى اينكه
كلام صاحب فصول(ره) در مورد مغايرت
اما صاحب فصول (ره) چون خيال كرده كه آن مغايرتى كه بين مبدأ و بين ذات در جرى مشتق برذات اعتبار دارد، مقصود از مغايرت مغايرت واقعى است، و مغايرت مفهومى را ديگر ايشان حسابىبرايش باز نكرده، خيال كرده وقتى كه بزرگان مىفرمايند: يعتبر المغايره بين المبدأ و الذات، يعنىيك مغايرت واقعيه، يك مغايرت حقيقيه، آن وقت ايشان حساب كرده ديده اين مغايرت واقعيه وحقيقيه در زيدٌ عالمٌ هست، بين زيد و علم حقيقةً مغايرت هست، واقعاً مغايرت است، ولو اينكهاتصاف هم باشد. اما در مورد الله تعالى عالمٌ مغايرت حقيقيه نيست براى خاطر اينكه علم عين ذاتاست در آنجا، براى فرار از اين اشكال، ايشان ملتزم شده به اينكه عالم از معناى اصليش منتقل شده، يابه صورت مجاز در خداوند استعمال مىشود، يا اگر هم كسى بگويد: مجاز در رابطه با خداوند معناندارد، ايشان ملتزم به نقل شده كه در نقل حقيقت تحقق دارد. گفته: بالاخره «زيدٌ عالمٌ» با «الله عالمٌ»دو تا است. در زيدٌ عالمٌ مغايرت بين زيد و علم على نحو الحقيقه است، اما در الله تعالى هيچ نوعمغايرت، واقعيه تحقق ندارد. پس «الله تعالى عالمٌ» يا بايد به صورت مجاز در مشتق مطرح باشد، يابايد بگوييم: مشتق از معناى حقيقى خودش نقل شده به يك معناى ديگرى؟ چنين جهتى و حرفىدر رابطه با جهت اول محل بحث مطرح است. شما بايد خوب دقت كنيد كه ببينيد حرفها چيست؟ تابعد ببينيم كه چه بايد گفت.
و اما جهت دوم: مبدأ با ذات مغايرت بايد داشته باشد، به قول صاحب فصول(ره) مغايرتحقيقيه، و به قول آخوند مغايرت مفهومى هم كافى است، ولو اينكه مغايرت حقيقى نباشد. در اينجهت دوم اين بحث واقع شده كه حالا كه مغايرت تحقق دارد، ارتباط بايد به چه كيفيتى باشد؟ و بهتعبير ايشان آيا مبدأ بايد قيام به ذات داشته باشد آن هم چه نوع قيامى؟ يا لازم نيست اصلاً قيام داشتهباشد؟ يا قيام به يك معنايى كه عام است و كلمه قيام هم خيلى دلالت بر او نمىكند؟
قول اشاعره در باره مشتق و لازمه كلام آنها
اينجا در رابطه با اين جهت، اقوال متعددهاى نقل شده كه اين اقوال در مباحث اعتقادى همموجب اختيار بعضى از حرفها شده، يك قول در اين رابطه قول اشاعره است. اشاعره يك مطلبى راپيش خودشان در باب مشتق مسلم گرفتهاند و آن اين است كه ارتباط ذات با مبدأ بايد به اين كيفيتباشد كه مبدأ قيام به ذات داشته باشد، و قيامش هم قيام حلولى باشد. اين خصوصيت را در مشتقاينها مسلم گرفتهاند كه «يجب ان يكون المبدأ قائماً بالذات قياماً حلوليا كقيام البياض بالجسم» كهقيامش قيام حلولى است، اينجورى گفتهاند معتبر است. بعد با توجه به اين مبنايى كه مسلم گرفتهاند،در باره خداوند تبارك و تعالى گفتهاند: شرايع مطلقاً متفقند بر اين معنا كه خداوند تبارك و تعالىيكى از اسماء و يا اوصافى كه بر او اطلاق مىشود، عنوان متلكم است. متكلم مشتق است، مبدأ اينچيست؟ آيا مبدأ اين عبارت از همان كلام لفظى است كه عبارت از همين اصوات خاصه باشد؟ آيااين اصوات خاصه مىتواند قيام حلولى به ذات بارى داشته باشد؟ اگر اين اصوات داراى چنين قيامىباشد، يلزم كه خداوند مع كونه قديماً، محل حوادث باشد، براى اينكه اين اصوات هيچ گونه قدمتىندارد. اين اصوات از امور حادثه است، آن وقت اگر امر حادث بخواهد قيام حلولى نسبت به ذاتبارى داشته باشد پس معنايش اين است كه ذات بارى مع كونه قديماً مىتواند مركز حوادث و كأنّمعروض حوادث باشد، گفتهاند اين نمىشود. پس چه كنيم؟
اينجا گفتهاند: ملتزم به كلام نفسى مىشويم، و مىگوييم: اطلاق متكلم بر خداوند نه به لحاظ اينكلامى است كه عبارت از اصوات است، و عبارت از حادثات و حوادث است، بلكه ما ملتزممىشويم به اينكه مقصود از كلام كه از اطلاق شرائع بر خداوند استفاده مىشود عبارت از يك كلامنفسى است و آن كلام نفسى قديم است و آن قديم قيام به ذات بارى تعالى دارد. على اىّ حالٍنخواستند از مبناى خودشان در باب مشتق صرف نظر كنند، و الا با قطع نظر از آن اشكالات ديگرممكن بود يك كسى به اينها بگويد: اين مبنايى را كه شما در باب مشتق به صورت مسلم با او برخوردمىكنيد، از كجا آورديد؟ كه حتماً بايد مبدأ با ذات به نحو قيام، آن هم قيام حلولى ارتباط داشته باشد،تازه اين واضح البطلان است، براى اينكه شما در آنجايى كه ضرب تحقق پيدا مىكند دو تا مشتق پيدامىكنيد، عنوان ضارب را به زيد مىدهيد، عنوان مضروب را به عمرو مىدهيد. مضروب را مىشود
كلام قائلين به عدم قيام حلولى
بعضى ها آمدهاند به صورت كلى با توجه به شبيه همين اشكالى كه ما به اشاعره كرديم گفتهاند:اصلاً ما قيام مبدأ را به ذات معتبر نمىدانيم، ما معتبر نمىدانيم كه مبدأ قيام به ذات داشته باشد، اينهاهم اشتباهشان اين است كه خيال كردهاند كه هر كجا مسأله قيام مطرح است دنبالش كلمه حلول هممطرح است، يعنى در حقيقت اينها در مقابل اشاعره قرار گرفتهاند. اشاعره روى قيام حلولى تكيهكردهاند، اينها هم روى نفى قيام حلولى كه به نظرشان نفى قيام كلى است تكيه كردهاند، و دليلشان راهم تقريباً همين معنا قرار دادهاند كه در ضرب، اثر ضرب و حلول ضرب در رابطه با مضروب است،اثر درد و حلول درد در مؤلَم تحقق دارد، اما در مؤلِم هيچ قيام و حلولى نيست. در ضارب هيچ قيامحلولى نيست. در نتيجه گفتهاند: ما مىگوئيم لا يعتبر القيام در رابطه با مبدأ و ذات. براى اينكه مقصوداز قيام، قيام حلولى است و قيام حلولى در ضارب و مؤلِم تحقق ندارد اصلاً.
كلام صاحب فصول(ره) در قيام صدورى
قول سوم در اين رابطه قول صاحب فصول است كه ايشان دايره قيام را توسعه داده، گفته: قياملازم نيست كه به نحو حلول باشد، ممكن است به نحو صدور باشد، ممكن است به نحو حلولباشد، ممكن است غير اينها باشد، حتى اختصاصى به صدور و حلول هم ندارد. صاحب فصولهمين جا دچار مشكل شده، گفته: اگر ما در باب مشتق، قيام صدورى يا حلولى و امثال ذلك را معتبربدانيم، كانّ علاوه بر آن اشكالى كه در جهت اولى ذكر شد يك اشكالى هم در جهت دوم باز از نظر اللهعالمٌ به وجود مىآيد، براى اينكه ما مىتوانيم بگوييم: علم قيام صدورى دارد به خداوند، مىتوانيمبگوييم: علم قيام حلولى دارد به خداوند؟ يا اينكه نه اصلاً قيامى اينجا در كار نيست، اينجا عينيتاست، اينجا وحدت محض است، هيچ نوع قيامى در كار نيست تا ما بنشينيم و مسأله حلوليت يإے؛ررظظصدوريت يا امثال اينها را در رابطه با قيام مطرح كنيم، لذا در اينجا هم ايشان بر مىگردد همان حرفاولش را تكرار مىكند كه ما مىگوييم: الله تعالى عالمٌ يا مجاز است يا نقلى در اينجا تحقق پيدا كرده؟و الا اگر روى قاعده بخواهيم مسأله را بررسى كنيم نمىتوانيم الله تعالى عالمٌ را على القاعده پيادهكنيم.
مرحوم آخوند(ره) در آخر كلامشان يك جوابى از صاحب فصول دادهاند كه مناسب است آنجواب را ما اول ذكر كنيم و بعد ببينيم جواب هم اين اشكال صاحب كفايه(ره) به مرحوم صاحب فصول(ره) همان طورى كه امام بزرگوار (قدسسره الشريف) اشاره فرمودند: اين اشكال قابل جواب است و آن اين است كه ما هم حرف چهارمىمىزنيم اينجا كه مىگوييم: الله تعالى عالمٌ، يعنى الله تعالى علمٌ، (علمٌ، معناى مبدأى). اگر اينجورىما گفتيم: ولو اينكه شما فرض كنيد كه تجوزى هم در كار باشد، لقلقه لسانى هم در كار باشد، امااشكال دارد كه ما بگوييم: الله تعالى علمٌ؟ بلكه شايد اين تعبير بالاتر از تعبير عالم هم باشد در موردخداوند وقتى كه علم عين ذات شد ما در زيدٌ علمٌ مىگفتيم: مسامحه و تجوز است، براى اينكه علمغير زيد است، اما اگر گفتيم: الله تعالى علمٌ در حاليكه واقعيت علم متحد با ذات بارى تعالى است، بهكجا برخورد مىكند؟ اين تعبير جالب تر از الله تعالى عالمٌ است.
(سؤال ... و جواب استاد): بفرماييد بين مفهومش هم مغايرت است، باشد، اما عينيت كه داشتهباشد از نظر قضيه حمليهاى كه ما در آن صحبت مىكرديم، وقتى كه علم عين ذات بارى شد مامىتوانيم بگوييم الله تعالى علمٌ ولو در مفهوم هم مغايرت داشته باشد، شما چرا؟ ايشان مىگويد:كفايت مىكند تغاير مفهومى، نه اينكه حتماً بايد اين باشد ليس الاّ، در تعبيرات كفايه دقت كنيد، تازهاين مطابق با همان حرفى است كه مرحوم آخوند در قضيه حمليه مىزند، اتحاد و هو هويت ومغايرت. بين الله و علم، اتحاد و هو هويت است بلكه بالاتر عينيت است، مغايرت مفهومى همهست، باشد. اينكه بهتر به قضيه حمليه مىخورد.
پس در حقيقت اگر ما در نقلى كه صاحب فصول ادعا مىكند يا در تجوّزى كه ايشان ادعا مىكند،عالم را به معناى علم بگيريم، قادر را به معناى قدرت بگيريم، الله تعالى علمٌ و قدرةٌ، آيا ايناشكالات مرحوم آخوند وارد مىشود يا نه؟ بالاخره اشكال ايشان به صاحب فصول وارد نيست. درنتيجه صاحب فصول قائل است به اينكه در صدقِ مشتق و جرى مشتق بر ذات، قيام اعتبار دارد، قيامحلولى يا صدورى يا بيش از اينها، و چون اين قيام در باره خداوند مطرح نيست آنجا مسأله نقل وتجوّز مطرح است، اما عقيدهاى را مرحوم آخوند در كفايه اختيار كردند.
(سؤال ... و جواب استاد): هنوز ما داريم نقل قول مىكنيم، ما اختيارى كه نكرديم، ضمن قولصاحب فصول اشكال مرحوم محقق خراسانى را عرض كرديم، بعد هم گفتيم اين اشكال
تلبس الذات بالمبدأ در مشتق
مرحوم آخوند(ره) در حقيقت يك قول چهارمى دارند، ايشان مىفرمايد: اصلاً كلمه قيام به آنمعنايى كه براى شما مفهوم است، در مشتق لازم نداريم، در مشتق آنى كه لازم است تلبس الذاتبالمبدأ، اتصاف الذات بالمبدأ است، اما اينكه ما كلمه قيام را بياوريم ولو اينكه ايشان در دو سه سطرعبارت بعدى باز كلمه قيام را مىآورد، لكن نمىخواهد روى كلمه قيام تكيه كند، مىفرمايد: كانّ اينكلمه را بگذاريد كنار، جايش يك عنوان ديگرى بياوريد، اين مقدار مسلم است كه در باب مشتق بايدبين مبدأ و ذات رابطه باشد، حالا چه رابطهاى؟ رابطه عبارت از اتصاف، تلبس، تلبس هم يك معناىعامى است، هم شامل قيام حلولى مىشود، هم شامل قيام صدورى مىشود، هم شامل ارتباط وقوعاًفيه كه مربوط به اسم مكان است، هم شامل اسم آلت مىشود، هم شامل مىشود آن عناوينى را كهاصلاً مابازاء خارجى ندارد، بلكه مجرد اعتبارى است، مثل عنوان مالك، مالك به همان ترتيبى كهشما ضارب را استعمال مىكنيد، مالك را هم استعمال مىكنيد. در مالك چه طورى شما مسأله راتصوير مىكنيد؟ آيا ملكيت يك واقعيت است؟ اين واقعيت قيام به مالك دارد؟ قيامش هم مثلاً قيامحلولى است؟ اين طور كه نيست. شما وقتى كه مىگوييد: الجسم ابيض، بياض يك واقعيت است،اين واقعيت هم قيام به جسم دارد، قيامش هم قيام حلولى است. اما در زيدٌ مالكٌ كه نمىتوانيداينجورى مسأله را تصوير كنيد. لذا ايشان مىگويد: ما يك دايره وسيعى براى اين معنا ترسيم مىكنيماسمش را اتصاف و تلبس مىگذاريم، حالا كلمه قيام صدق بكند يا نه، قيامش هر نوع باشد، تلبسشهر نوع باشد، در فاعل اين تلبس هست، در اسم مفعول هم هست، در اسم مكان هم هست، در اسمآلت هم اين معنا تحقق دارد، در امور اعتباريه و انتزاعيه هم اين معنا تحقق دارد.
بعد كأنّ از ايشان سؤال مىشود كه شما در باب «الله تعالى عالمٌ» مسأله را چه طورى حلّشمىكنيد كه حالا ديگر وقت نيست. اين عبارت ايشان را دقت كنيد و بعد هم در اصل مسأله تا ببينيمچه بايد گفت ان شاءالله.
تمرينات
قابليت حمل در مشتق و عدم آن در مبدأ به چه صورت است
نظر مرحوم آخوند(ره) در مغايرت بين مبدأ و ذات در عالم مفهوم چيست
قول اشاعره در باره مشتق و لازمه كلام آنها را بيان كنيد
كلام قائلين به عدم قيام حلولى را توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...