25/11/77 يكشنبه
درس شماره (67) كتاب النكاح / سال اول
بسم الله الرحمن الرحيم
در رياض مىفرمايد بر اينكه روايات وارده در تفسير ماظهر مختلف است ولى هر كدام باشد ما اثبات مىكنيم كه مستثناء وجه و كفين است.
00:21 يكى از رواياتى كه ايشان مىفرمايد ما اثبات مىكنيم روايت على بن ابراهيم است كه الكف و الاصابع را تفسير كرده، ايشان مىفرمايد اين روايت را به كف و اصابع تفسير كرده و با عدم قول به فصل ما اثبات مىكنيم كه پس وجه هم مستثناء است چون يا بايد هيچ كدام يك از اينها مستثناء نباشد يا بايد هر دو مستثناء باشد روايت هم چون يدين را استثناء كرده با عدم قول به فصل بالملازمه اثبات وجه را هم مىكنيم استثناء آن را.
01:21 اين فرمايش ايشان دو اشكال در آن هست يكى عبارت از اين است كه ايشان عدم قول به فصل را مسلم گرفتند كه كسى نيست استثناء كرده باشد يد را همان كف و اصابع همان يدى است كه ديگران مىگويند، كفى است كه ديگران مىگويند كسى نيست كه كف را استثناء كرده باشد و وجه را استثناء كرده باشد اين مطلب، مطلب درستى نيست براى خاطر اينكه على بن ابراهيم كه در تفسيرش تنها چيزى كه براى تفسير ما ظهر آورده همين الكف و الاصابع را آورده، البته در تفسير موجود نيست تفسيرى كه مجمع البيان نقل مىكند خودش حتماً فتوا به اين مىدهد، يك چيزهايى كه خودش فتوا نمىدهد در تفسيرش بياورد، و يك چيزى را كه فتوا مىدهد او را نياورد اين نمىشود، اين پيداست بر اينكه خودش انتخاب كرده، و تفسير صحيح آيه را همين مىداند پس مطابق با عقيده خودش هم هست.
02:37 اولاً ما اين مطلب كه بگوييم كسى قائل نشده ظاهراً على بن ابراهيم قائل است و بعيد هم نيست اينجور قولها سابقه داشته باشد اساتيد و اشخاص ديگر يك چنين مطلبى گفته باشند نه اينكه خودش ابتداءً مبتكر مطلب باشد اين هم بعيد نيست،
خلاصه اطمينانى براى عدم قول به فصل نيست اگر عدمش اطمينان نباشد اطمينان به اجماع مركب نيست.
03:12 خوب حالا ما فرض كرديم اين روايت هيچ قائلى ندارد به اينجور آيا ما مىتوانيم اين روايت را با عدم قول به فصل اثبات كنيم به اينكه بگوييم پس وجه هم مستثناء است، به نظر مىرسد كه اگر قائلى به خصوص، استثناء خصوص كف نباشد روايت را بايد بگوييم خلاف اجماع است روايت را طرح كنيم نه اينكه روايت را اخذ كنيم و وجه را هم ضميمه كنيم، يك مرتبه اگر در مقام استثناء وجه را ذكر كرده بود كف را ذكر نكرده بود آن ممكن بود بگوييم آنكه بيشتر محل ابتلاء است و چشمگير است آن چشم است آن چيز خيلى اهميت آنجورى ندارد آن مثل اينكه جزء متعلقات است استقلال خيلى ندارد آنجا تنها وجه را گفته استثناء كرده اسمى از يدين و كفين نبرده آن مىشود اينجور نيست كه عرف ابا داشته باشد ولى مورد استثناء صورت باشد كه عمده محل ابتلاء و اهميت است و دست در تفسير ماظهر آنكه محل ابتلاء عمده است ذكر نكند خصوص دست را ذكر بكند اين مثل صراحت عرفى دارد براى اينكه وجه مستثناء نيست مستثناء خصوص كف است و وقتى كه چنين شد اگر اين مطلب بر خلاف اجماع اختصاصى نمىداد استثناء را به دست و اين هم صراحت عرفى داشت كه مورد استثناء عبارت از كفين است روايت را بايد كنار بگذاريم.
05:08 س:؟ ج: نه واضح مطلب را، اين باشد آنكه محل ابتلاء عمده است اين قابل نيست دست را استثناء كرده باشد مگر نسخى شده باشد آن يك حرف ديگرى است و الا فرد ظاهر محل ابتلاء مورد مثلاً تمام اسئله و توجه وجه است آن متعرض نشده باشد سنت بيايد استثناء كند اين نمىشود سنت ديگر.
05:44 خوب اين روايت اينجور كه ايشان خواستند چيز كنند بفرمايند ما با اين روايت ما وجه و كفين را مىتوانيم اثبات كنيم نه با اين روايت وجه و كفين اثبات نمىشود.
منتهى روايتى ضعيف السند چون مرسل است و سند چيزى ندارد عنهم عليه
السلام است حالا آيا صريحاً على بن ابراهيم در مثلاً در كتابش عنهم عليه السلام داشته و ايشان در جوامع الجوامع به اتكاء على بن ابراهيم مطلب را فرموده كه نداشته روى حدس مىزده يا از جاى ديگر تصادفاً مثلاً برخورد كرده غير از تفسير على بن ابراهيم كه وجه و اصابع استثناء شده باشد به عنوان مرسل كه ذكر مىكند نمىدانيم، على اى تقدير عملاً روايت اين قابل استناد نيست آن هيچ.
06:51 مىماند آن پنج روايت ديگر، يكى از آن رواياتى كه در اينجا هست كه صاحب جواهر نقل نكرده روايتى است از محاسن برقى مكارم الاخلاق نقل مىكند چون محاسن برقى زياد و كم داشته و در شرح حال او نوشتند كه زيادى، كم مختلف بوده نسخ او، مثل مثلاً بصائر الدرجات زياد و كم دارد، تحرير مفصل دارد و تحرير مختصر هر دوى آن هم چاپ شده، خود وسائل ما زياد و كم دارد چاپهاى اول وسائل خيلى از روايات را ندارد، چاپهاى بعد دارد فضائل اشهر ثلاثه و اينها را بعد به دست شيخ حُر آمده و نقل كرده در كتاب الصوم و اينها در آن چاپهاى قبل نيست تحريرهاى مختلف گاهى كتب دارد من جمله از كتابهايى كه تحريرهاى مختلف دارد، داشته كتاب محاسن برقى بوده از كتاب محاسن.
08:04 س:؟ ج: بله حالا يا تحرير آن، يا مفقود شده چون آن كلمه زيد و نقص آن تعبير صريح هم دارد اين حالا بابى است مفقود شده همه اينها ممكن است همه اينها ممكن است.
08:20 خلاصه اين كم و زياد هم مىشود از باب فقدان باب باشد و هم مىشود براى اختلاف تحريرهاى مختلف در بصائر الدرجات باب اول بصائر الدرجات فرض كنيد دقيق نمىدانم آن نسخهاى را كه قديم چاپ شده بود و نسخه اول مثلاً پنج روايت دارد نسخهاى كه بعد چاپ شده و روايتهاى بيشترى پيدا شد شايد چهل تا روايت داشته باشد من باب مثال عرض مىكنم دقيق نمىدانم ولى خيلى بين تحرير اول و دوم، مخصوصاً باب اول و اينها تفاوت كرده.
09:05 خلاصه تفاوتهايى هست و مكارم الاخلاق از محاسن برقى نقل مىكند كه دست
ما نيست كه آنجا ما ظهر را تفسير كرده به وجه و ذراعان اين را گفته.
البته اين روايت قابل جمع هست با وجه و كفين براى خاطر اينكه ذراع كف جزء ذراع است نه مباين ذراع است آن وقت يك چيزى را كه جزء آن ظاهر باشد نسبت ظهور را به كل بخواهند بدهند يك مطلبى است احياناً داده مىشود يك كسى فرض كنيد مىگويند كه بدن زياد ظاهر شده يك قسمتى از بدنش كه ظاهر شده باشد گفته مىشود بدن زيد ظاهر شده اين به اعتبار بحث، آن وقت بگوييم ما ظهر در اينجا و ذراع كه گفته به اعتبار اينكه به حسب معمول كف ظاهر مىشود به مجموع هم مىشود عنوان ماظهر گفته شود حكم هم ممكن است به اعتبار همان بعضى كه ظاهر مىشود به آن اعتبار باشد جمع ما بين روايات اين قابل جمع هست با رواياتى كه ما ظهر را به خصوص وجه و كفين تفسير كرده منتهى روايت ضعيف السند است مرسله است آن هم قابل اعتماد نيست.
10:34 مىماند چهار روايت كه يكى روايت ابى الجارود است، تفسير ابى الجارود كه او هم از نظر سند اشكال دارد حالا آن را بخوانيم.
10:49 در آنجا تفسيرى كه مىكند ولايبدين زينتهن الا ماظهر منها، ماظهر را تفسير مىكند به ثياب و كحل و خاتم و خضاب كف و سوار اينها را تفسير كرده خوب اينها، ثياب و كحل و خاتم و خضاب كف و سوار اين اشكالى نمىرساند كه با استثناء وجه و كفين مىسازد خوب ما حالا آن دو، سه روايت صحيح را بخوانيم اين را بعد دوباره توضيح دهيم بهتر است.
11:39 در آن روايتها، روايت فضيل بن يسار كه از نظر صحت خيلى مورد قبول عموم است آنجا وجه و كفين را با بيانى كه كرديم استثناء آن استفاده مىشود، صاحب جواهر هم راجع به استفاده اين مطلب از نظر دلالتى اشكال نكرده منتهى مىگويد چون روايات وارده در تفسير مختلف است جمع نمىشود كرد روايت را كنار گذاشته، منتهى بيان صاحب جواهر غير از آن بيانى بود كه ما پسنديديم.
12:21 خوب روايت فضيل بن يسار دلالت بر استثناء وجه و كفين مىكند و داخل ما ظهر وجه و كفين را تفسير مىكند به ماظهر از آن استفاده مىشود، صحيحه ابى بصير
كه روايت بعدى كه صحيحه هم هست على الاصح حالا ما تعبير مصححه بكنيم كه تصحيح شده است به اعتبار روايت اجلاء و اينها عن ابى بصير عن ابى عبدالله عليه السلام قال سئلت ان قول الله تعالى و لايبدين زينتهن الا ماظهر منها الخاتم و المسكه و هى الغلب خاتم است و مسكه كه عبارت از غلب باشد دستبند، اين روايت و روايت موثقه زراره هم كه هست عن زراره عن ابى عبدالله عليه السلام فى قول الله تبارك و تعالى الا ماظهر منها قال الزينة الظاهره الكحل و الخاتم يك نحوه تنافى بدوى به نظر مىرسد در تفسير ماظهر، تفسير ما ظهر را صحيحه ابى بصير و موثقه زراره، مصححه ابى بصير و موثقه زراره ماظهر را به خود زينت ظاهر به زينتى كه جزء مصنوعات بشرى است تفسير كردند به خاتم و دستبند، آنجا هم هست به كحل و خاتم، تفسير كرده.
14:15 ولى صحيحه فضيل بن يسار آنجورى كه از آن استفاده مىشود زينت ظاهر و زينت مخفى عبارت از همان بدن شخص است بدن شخص آنكه تحت الخمار است و تحت السوار است آن زينت مخفيه است و آن قسمت ظاهرش آن جزء زينت ظاهره است تفسير كرده به آن بدن اين يك نحوه تنافى بدوى به نظر ممكن است بيايد، ولى خيال مىكنم كه اين تنافى نداشته باشد و يك مطلب ديگرى كه در اين روايت ابى بصير دستبند را هم داخل سوار قرار داده اين هم حل مىشود يا در روايت ابى الجارود كه آن هم سوار را داخل زينت قرار داده حل مىشود با اينكه بيش از كف چيز ديگرى جزء مستثناء نيست طبق گفته معروف و بعضى روايات ديگر، آن حلش يكى بين اين دو تا ما بگوييم به نظر مىرسد كه اگر به نظرتان باشد نظرتان باشد در مطول و كتب ادبى و اينها هست كه گاهى يك تعبيرى مىشود اراده استعمالى كه لفظ استعمال شده در معنايى استعمال مىشود، ولى آنكه اراده جدى براى آن دارند آن يك چيز ديگرى است در ذهنم اين است تعبير مطول الان يادم رفته مىگويد كه مقاصد توان و مقاصد اولى انسان يك چيزى را اول قصد مىكند از استعمال ولى مقدمه است براى يك شيىء ديگرى كه آن مقصود نهايى يك چيزى است مقصود بدوى يك شيىء ديگر،
16:12 استعمالات كنايى را آنكه اول
استعمال مىشود مقصود اولى است، اما آنكه از آن كنايه آورده شده كه براى او كنايه آورده شده آن را مقصود ثانوى مىگويند، اثبات سخاوت زيد مىخواهند بكنند مىگويند زيد كثير رماد مستعمل فيه اين الفاظ در همان معناى لغوى خودش كه كثرت در كثرت و رماد هم در خاكستر و در همين معنا استعمال مىشود ولى مقصود ثانوى اينها عبارت از اين است كه سخاوت طرف را معرفى كند جنبه كنايى دارد، در اينجا هم به نظر مىرسد آنكه مستعمل فيه كلمه است در اينها همه از زينت همان زينت ظاهر باشد، نه ظاهر زينت مصنوعى بشرى باشد از خلخال كه در ذيل آيه هم هست و لايضربن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن كه به خلخال تفسير شده خلخال است و دستبند و انگشتر و فرض كنيد كحل و از اينجور چيزها است اين مستعمل فيه لفظى.
17:35 ولى اينها كنايه است از اينكه دست مستثناء، صورت مستثناء مثلاً يا مستثناء نيست آن جاى حدود خلخال مستثناء نيست آن رواياتى آمده به وجه و كفين، مثل فضيل بن يسار تفسير كرده و در بعضى روايات ديگر هم تقريباً استفاده مىشود اين معناى، مقصود نهايى كه عبارت از كنايه هم از او آورده شده او را ذكر كردند در مقام تفسير مثل بگويند آقا مقصود از اين جمله اين است كه فلان شخص سخىّ است درست هم مىشود آنهاى ديگر هم كه چيز كردند معناى مطابقى تحت اللفظى چيز را خواستند معنا كنند، آن وقت به نظر مىرسد كه اين تعبيراتى كه شده آنكه مثلاً تعبير مىكند كه سوار، سوار مىشود نگاه كرد به سوار خوب به سوار كه مىشود نگاه كرد مقصود متفاهم عرفى عبارت از اين است كه در حال عادى مىشود به سوار نگاه كرد نه معنايش اين است كه تمام دست را ببندند همه اين طرف و آن طرف را ببندند يك طول سوارى پيدا شود مىخواهد بگويد به اين سوار مىشود نگاه كرد
18:59 ماظهر عبارت از اين است ظهور سوار كه ظاهر مىشود در ضمن ظهور خود كف ظاهر مىشود اين اشاره است كنايه است از اينكه شما مىتوانيد به كف نگاه كنيد چون سوار به بالا كه مستور است، آنكه مكشوف است عبارت از پايينتر است خوب كسى بخواهد نگاه كند در حال عادى به سوار به كف هم نگاه
كرده پس كف هم مستثناء است يا كحل مثلاً در حال عادى مقصود اين كحل متعارف كه نيست تمام چيزها را ببندند فقط همان تنها جاهاى پلكها را باز گذاشته باشند و اينها باشد متعارف كحل را كه چيز مىشود در حالت زينتى، تزينى كه جزء تقريباً زينت هم حساب مىشود و جلاء پيدا مىكند در جايى است كه يك صورتى باز باشد در ضمن يك صورت جنبه زينتى هم دارد آن هم كنايه است از اينكه صورت مستثناء است خاتم كه مىگويند مستثناء است نه معنايش اين است كه اطراف تمام را ببندند فقط يك انگشترى پيدا شود مىخواهند بگويند اين زينت ظاهره است اين تفسير كنايه است انگشتر را اگر كسى بخواهد در حال عادى نگاه كند دست را نگاه مىكند روايات پس با هم تنافى ندارند، صاحب جواهر مىفرمايند جمع ما بين روايات نمىشود به خاطر اينكه جمع بين روايات نمىشود بايد روايتها را كنار بگذاريم.
20:33 س:؟ ج: مىگويم تنافى كه ندارد مىگويم اين دو تا با هم منافات ندارد اگر يك كسى كسى را، كثير الرماد را به سخاوت تفسير كرده باشد در يك جاى ديگر بگويد كثير الرماد يعنى خاكستر خانهاش زياد است هر دو تفسير هيچ منافات ندارد با هم يك مرتبه تحت اللفظى مىخواهد ترجمه كند يك مرتبه مقصود نهايى را ايشان، صاحب جواهر مىگويد اينها با هم تنافى دارند ما بين هم نمىشود بايد يكى از روايتها را كنار گذاشت يا همه را كنار گذاشت كه همه آنها را كنار مىگذارد، ما مىگوييم نه تنافى ندارد ما بين اينها آنهايى را كه تفسير كرده به وجه و كفين معناى مقصود نهايى مطلب را مىخواهد بگويد آنها كه تفسير به اين چيزهاى مصنوعى بشرى كرده معناى تحت اللفظى چيز را مىخواهد بگويد با هم تنافى ندارد روايت تا ما بخواهيم روايتها را كنار بگذاريم و امثال اينها.
21:40 خوب اولاً تنافى ندارد كه روايتها را ايشان همه را كنار گذاشته، تنافى اگر داشت آنكه اصح روايات است اگر باشد ما بايد او را اخذ كنيم.
فضيل بن يسار روايتش از نظر اعتبار هيچ شكى در آن نيست مسلم است خود فضيل هم از فقهاى
معروف است جميل بن دراج آن هم از طبقه دوم اصحاب اجماع فقهايش است ابن محبوب هم در طبقه سوم از اصحاب اجماع است، احمد بن محمد بن عيسى هم خوب طبقه بعد ديگر رئيس اشاعره است همه سندى است در حد اعلاى خوبى، اما آن روايت ابى بصير عن ابى عبدالله عليه السلام آن به اين قدرت و محكمى نيست ولو ما تصحيح كرديم و حجت هم هست ولى اگر قرار شد يكى از اين دو كنار برود بايد روايت فضيل را اخذ كنيم و آن را كنار بگذاريم، يا روايت موثقه زراره عبدالله بن بكير در سندش قرار گرفته كه فطحى است و اين در مقابل روايات اماميه عرض اندام نمىتواند بكند، پس اگر باشد ما روايت فضيل بن يسار را مىگيريم و وجه و كفين را حكم مىكنيم به استثناء.
23:06 س:؟ ج: اوثق و چيز عبارت از آن است ما اخذ به اوثق مىكنيم.
23:12 اگر هم دست ما از همه اينها هم كوتاه شد ما قدر متيقن مابين اين روايات را مىگيريم بگوييم مراد از اينكه كحل و خاتم مستثناء است فرض كنيد مراد اين باشد كه حوالى او، گمان نمىكنم كسى كحل و خاتم را تفسير كرده باشد بگويد مستثناء خود اين است تمام اطرافش را هم ببنديد آنكه خواسته بگويد گفته خاتم وقتى كه ما آن را استثناء مىكنيم يك انگشت استثناء مىكنيم مراد اين است نه تمام يك كف را، يا از كحل كه مىخواهيم استثناء كنيم تمام يك چشم را استثناء مىكنيم نه پلك را پلك تنها كه نيست مثلاً اگر كسى گفته باشد در خاتم و المسكه آنها هم مىخواهند بگويند يك قدرى اطرافش، خوب بالاخره اگر آن هم بگوييم ما تعارض بگوييم و ترجيح ندهيم تخيير هم نگوييم چون تازه تعارض هم كردند ما ترجيح هم قائل نباشيم تخييراً اگر كسى بخواهد اخذ كند به روايت فضيل بن يسار اشكالى ندارد نخواست اين كار را هم بكند و قرار شد نه بگوييم نه ترجيح است و نه تخيير، ولى وقتى كه روايات مختلف شد براى قدر متيقن اخذش اشكالى ندارد نفى ثالث مىكند قدر متيقن عبارت از انگشت مستثناء است چشم مستثناء است آن وقت اطراف مثلاً دستبند مستثناء است يك حدودى مستثناء خواهد بود.
24:54
س:؟ ج: عرض مىكنم هر كدام يك از اينها باشد اجمالاً استفاده مىشود از خاتم قدر متيقن عبارت از چيز، انگشت مستثناء است اينكه قابل انكار كه نيست، مىدانم از اين دو تا روايت كه مىخواهد معارض قرار بگيرد با فضيل بن يسار انگشت را تمام اين سه روايت استفاده مىشود انگشت مستثناء است در او حرفى نيست چون روايت قبلى كه فضيل تمام دست را استثناء مىكند آنكه كحل و خاتم مىگويد انگشت را اقلاً استثناء مىكند، نه آقا ما كه گفتيم كه مادون السوارين را معنا كرديم عبارت از اين است كه در مقابل تحديد كرده، دوباره تكرار نكنيد مادون السوارين عبارت از اين است كه كف مستثناء است اين را بحث را دوباره نبايد بعد از چند روز تكرار كنيد، آن دلالت بر وجه و كفين مىكند، آن يكى هم عبارت از اقل هر دو از اينها، مشترك اينها عبارت از اين است كه انگشت را استثناء مىكند حالا اصابع را استثناء مىكند يا آن يك اصبع را استثناء مىكند اقلاً.
26:20 بنابراين صاحب جواهر هم كه خواسته بگويد همه را ما مىگذاريم كنار و مىرويم سراغ ثياب اين وجهى براى اين كار ندارد و بعد هم نمىدانم مىگويد بعضى از اين روايتها هم ضعيف السند است خوب ضعيف السند چه ضررهايى مىزند به روايتهاى صحيح السند آن وقت از اين روايت، تفسير قمى هم معلوم مىشود، تفسير ابى الجارود، هى الثياب و الكحل و الخاتم و خضاء الكف و السوار همين مطلب از اين را كه عرض كرديم كه كنايه است براى اينكه، آن چيزهايى را كه در حال عادى اگر اين زينتهاى مصنوعى اگر كسى به دستش باشد ببيند چه ديده مىشود آنها مورد استثناء است.
27:04 به نظر ما اين روايات دلالتش براى استثناء وجه و كفين نسبت به مسئله عدم لزوم ستر خيلى روشن است و هيچ وجهى ندارد براى اينكه اين را انكار كند.
27:19 البته مطلبى جواهر بعد دارد آن يك جوابى اگر صحيح باشد ممكن است جوابى از اين مطالب باشد چون روايات ديگرى كه بحث نظر را كه ايشان مىخواهد رواياتش را بخواند، ايشان مىفرمايند كه عدم وجوب ستر يك بحثى است، بحث
جواز نظر هم يك بحث ديگرى است از اين روايات و بعضى روايتهاى ديگر هم هست كه اسمى از آيه نبرده ولى بعيد نيست كه ناظر به آيه باشد ولى صريحاً اسم نبرده صاحب جواهر مىفرمايند از اينها استفاده مىشود عدم لزوم ستر وجه و كفين، ولى عدم لزوم ستر وجه و كفين مثل اينكه مرد كه الان بيرون مىرود آنكه لازم نيست وجه و كفين خودش را ستر كند ولى خيلىها گفتند زن حق ندارد نگاه كند به صورت، به وجه و كفين مرد با اينكه بر مرد ستر آن واجب نيست، مثل عورت و جهات ديگر نيست كه ستر لازم است، لزوم ندارد كه من يقين پيدا كنم كه كسى عمداً نگاه مىكند بيرون انسان بخواهد مكشوف العوره بخواهد بيرون برود حق ندارد اين كار را بكند بگويد من يقين ندارم كسى نگاه مىكند يا نه يقين هم نمىخواهد، پس عمد هم نمىخواهد، نگاههاى عمدى باشد نگاههاى احتمالى هم كافى است براى حرمت اينكه شخص مكشوف العوره بخواهد ظاهر شود،
28:52 كه صاحب جواهر خلاصه مىخواهد بفرمايد كه بعضى از روايات ديگر كه آمده اجازه اظهار داده كه بعد هم مىخوانيم كه مىشود اظهار كند شخص زينت خودش را، وجه و كفين خودش را مىتواند اظهار كند مىفرمايد اين مطلب دلالت ندارد بر جواز نظر ديگران، مىخواهد بگويد اين مثل عورت نيست كه اگر معرض نظر باشد، معرض نظر اتفاقى هم باشد بايد ستر شود نه اينجور نيست براى اينكه اين اسباب زحمت براى اشخاص مىشود حرج و عسرى چيزى هست شارع ارفاقاً فرموده بر اينكه نه اينها سترش لازم نيست، ولى ديگران حق ندارند نگاه كنند به اين، نگاه كردن ديگران تعمد نظر مسئله ديگرى است.
29:42 البته اين روايات را از بيان صاحب جواهر استفاده مىشود در مسئله نظر به اين آيه اگر ما ظهر هم تفسيرش را قبول كنيم با اينها ولى نمىشود براى مسئله نظر تمسك كرد، صاحب جواهر اين اشكال را در اين تفسير نمىكند، ولى بعداً از آن استفاده مىشود كه با بيان بعدى مىشود گفت كه اگر اين آيه تفسير آن درست باشد به ماظهر به وجه و كفين كما اينكه درست هم هست به درد بحث نظر نمىخورد، بحث اتفاقى را اثبات مىكند آن هم معرضيت اين مطلبى است كه ايشان
دارد.
30:25 س:؟ ج: عرض مىكنم در ضمن آيات اين را بحث نمىكند كه اگر آيات راجع به جواز ستر وجه و كفين باشد اين دلالت بر چيز نمىكند اين جواب، جواب آيات هست ايشان مىگويد آيات اصلاً، مراد عبارت ثياب است تعارض دارد چطور و اينها، اين جواب واقعى درست آن اگر درست باشد عبارت از اين است كه همان كه راجع به بعضى روايات، راجع به ابداء وجه و كفين گفته كه مىشود اظهار كنند وجه و كفين را، ايشان مىگويد اين دليل نيست بر اينكه ديگران هم بتوانند نگاه كنند همين مطلب در آيه هست، اين را ايشان جواب نمىدهد، ولى اين جواب را اگر درست باشد آن جوابهاى بعدى بايد اين را گفت، حالا بعد ببينيم آن جوابهاى ديگر درست است يا نه.
31:17 ما اگر نظر آقايان باشد ما گفتيم كه نه آيهاى كه اگر گفت شما مىتوانيد اين را اظهار كنيد يك مرتبه اين است كه بقيه اجزاء بدن نفس اظهار مطلق چه كسى باشد چه كسى نباشد ممنوع است هيچ كس هم نباشد كسى بخواهد لخت شود جايز نيست، اگر اينجورى بود كه عدم ظهور و استتار لازم بود كه، انسان از خودش هم استتار كند اصلاً تحت پوشش باشد كه اگر كسى هم فرضاً بخواهد بيايد ببيند نتواند ببيند چون ساتر دارد اين اگر باشد خوب ما ممكن بود بگوييم كه اگر گفتند وجه و كفين شبيه به بقيه بدن نيست، شبيه به عورت نيست اين دليل نيست كه ديگران بتوانند نگاه كنند اگر اينجور بود وجوب نفسى داشت كه بايد مستور بماند تمام بدن به استثناء وجه و كفين خوب اينجا ما مىگوييم كه وجه و كفين وجوب نفسى ندارد ولى اعم از اين است كه ديگران بتوانند نگاه كنند يا نه.
32:33 ولى ما عرض كرديم در آنجا اينكه هست وجوب براى اين است كه ديگران نبيند نه اينكه خودش ذاتاً واجب باشد آن وقت روايت را ما حمل بكنيم فقط به صورت شك، كه شك داريم ديگران مىبينند يا نمىبينند در آنجا بگويند وجه و كفين مستثناء است و بقيه بدن مستثناء نيست اين معنايش حمل كردن روايت به حكم
ظاهرى، و اين خلاف ظاهر است ظاهرش اين است كه صورت را مىتواند اظهار بكند بداند هم يك شخصى الان هست دارد مىخواهد نگاه كند به او هم مىتواند چيز كند، اظهار كردن صورت را براى نامحرم باز كردن هيچ محذورى ندارد، اين اگر با علم به اينكه نامحرم هم نگاه مىكند اگر جايز باشد و اطلاق قوى هم دلالت مىكند كه اين هم جايز است تقييد به فقط عند مقيد بكنيم عند الشك اين معنايش حكم ظاهرى متعرض شده است با اينكه احكام ديگرى كه در اينها هست آنها احكام واقعيه است اين اقتضاء مىكند براى اينكه عالماً به اينكه ديگرى هم نگاه مىكند اين مقدار اجازه كشف داده شده كه صورت را براى زيد ارائه آن مانعى ندارد حالا زيد، بعضى از صور البته ظهور ندارد حالا اگر ارائه بدهند زيد مىكشد طرف را نمىدانم خودش به عناوين ثانويه مىميرد يا اينكه تحريك مىشود، هزار جور مفاسد ديگرى دارد البته آنها را اطلاق ندارد، ولى اما اينكه طرف نگاه مىبيند كارش اقتضاء مىكند كه نگاه كند بتواند صورتش را براى او باز كند اين بالاطلاق استفاده مىشود، آن وقت بك نحوه ملازمهاى هم هست عرفاً و شايد به اعتبارى عقلاً كه اگر اجازه كشف در مقابل كسى كه يقيناً دارد نگاه مىكند باشد بر او هم جايز است نگاه كردن، و اينها يك نحوه ملازمه هست كه بحث آن را قبلاً كرديم.
34:49 پس بنابراين به نظر ما از همين روايات جواز نظر هم استفاده مىشود هم از همين رواياتى كه آمده تفسير كرده و هم روايتى كه صريحاً اسم آيه را نبرده ولى گفته بر اينكه مىتواند اظهار كند كه آن روايت را ما مىخوانيم.
35:11 س:؟ ج: نه ظاهر اين قضيه اين است كه مفسده مال خود آن چيز است نه اينكه شك خودش، متفاهم عرفى در اينها اين است كه مصلحت، براى استنفاذ يك مصلحت ديگر است غير از مسائل شكوك و آنجاست ظواهرش اين است حالا هر چه باشد اين را خلاف تقييد كردن حالا مسئله ظاهرى هم نباشد ما تقييد مىكنيم به صورت شك اين خلاف ظاهر است.
35:47 حالا آن چند روايتهاى ديگر كه صاحب جواهر، كه مربوط به تفسير آيه نيست
ولى بعضى از آنها تقريباً صريحاً اسم آيه را نبرده ولى ظاهراً تفسير آيه هم مىشود آنها را ملاحظه بفرماييد تا ببينيم.
36:01 «والسلام»