• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 تفصيلات بحث مشتق (اقوال آن) 179

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    معناى مشتق و ارتباط آن با تعريف فكر و اشكال بر آن

    بحث ما در بساطت معناى مشتق و تركب معناى مشتق و ريشه اين بحث و سير بحث به اين‏صورت است كه در كتاب شرح مطالع كه كتاب منطقى است، در باره تعريف فكر كه معناى فكرچيست، عبارتى ذكر شده كه «الفكر هو ترتيب امورٍ معلومة لتحصيل امرٍ مجهول» فكر عبارت از اين‏است كه چند امر معلوم كنار هم گذاشته شود و ترتيب داده شود و از ترتيب اين چند امر معلوم، يك‏امر مجهولى روشن شود. جمع به اعتبار اينكه جمع منطقى است، حداقل بايد دو امر معلوم كنار هم‏گذاشته شود تا از راه تركيب اين دو امر معلوم، يك امر مجهولى تحصيل شود. پس حداقل به لحاظمنطقى بودن جمع، بايد امور معلومه دو امر باشد، ديگر كمتر از دو امر نمى‏شود. بعد آمده‏اند به اين‏تعريف «فكر» ايراد و ان قلت وارد كرده‏اند، گفته‏اند: لازم نيست كه دو امر معلوم هم باشد، گاهى ما ازراه يك امر معلوم، امر مجهول را تحصيل مى‏كنيم، از راه يك امر معلوم پى به مجهول مى‏بريم، آن دركجاست؟ جايى كه اگر در تعريف يك شيئى فقط فصل آن ذكر بشود، بگويند: الانسان، بعد در مقام‏تعريفش بگويند: ناطقٌ و يا اينكه در مقام تعريف از يك شى‏ء تنها عرض خاص ذكر شود، مثل اينكه‏در تعريف انسان بگويند: «ضاحكٌ»، ضاحك به عنوان عرض خاص، ناطق به عنوان فصل.
    بعد گفته‏اند: خود منطقيين اين معنا را تجويز مى‏كنند، در باب حد، لازم نيست كه حد تام باشد ودر باب رسم لازم نيست كه رسم تام باشد، گاهى مسأله حد ناقص مطرح است، حد ناقص همان‏تعريف به فصل است، همان است كه در تعريف انسان، ناطقٌ فقط گفته شود، خود منطقيين ناطق رامعِرّف انسان قرار مى‏دهند، در حالى كه ناطق فصل است و يك شى‏ء بيشتر نيست، پس معلوم‏مى‏شود كه از راه يك شى‏ء هم مى‏شود به يك امر مجهولى انسان دست بيابد. همين طور در باب رسم‏گفته شده كه رسم ناقص هم در مقام تعريف كفايت مى‏كند، رسم ناقص - عبارت از اين است كه: درتعريف يك ماهيتى فقط عرض خاصش را ذكر كنند. در تعريف انسان فقط ضاحك را بياورند به‏عنوان رسم ناقص، منطقيين اين تعريف را تجويز كرده‏اند.
    لازمه تجويز اين معنا اين مى‏شود كه ما مى‏توانيم از راه ضاحك، پى به انسان ببريم و اگر از راه‏ضاحك پى به انسان برديم ديگر «ترتيب امورٍ معلومة» ضرورت ندارد، بلكه يك امر معلوم به نام‏ضاحك، انسان را راهنمايى به انسان مى‏كند، يك امر معلوم به نام ناطق، انسان را راهنمايى به انسان‏مى‏كند.
    پس خلاصه اشكال «ان قلت» اين است كه چرا شما در تعريف فكر «ترتيب امورٍ معلومة» را لازم‏مى‏دانيد؟ امور معلومه حداقلش دوتاست به لحاظ اينكه جمع منطقى است، در حالى كه آن دو هم‏ضرورت ندارد، فصل به تنهايى و عرض خاص به تنهايى براى معرفى و پى بردن به يك شى‏ءمجهول كفايت مى‏كند. اين اشكال را شارح مطالع به صورت ان قلت در رابطه با تعريف فكر بيان‏كرده است.
    بعد خود ايشان جواب داده و گفته: نه! ضاحك را كه شما به عنوان يك شى‏ء معرِّف انسان قرارمى‏دهيد، اين ضاحك يك چيز نيست، دو چيز است. معناى «الانسان ضاحكٌ»؛ يعنى «الانسان شى‏ءٌله الضحك» عنوان شى‏ءٌ در معناى ضاحك دخالت دارد. و در معناى ناطق هم همين طور است. شماخيال مى‏كنيد كه ناطق يك امر است، لكن ناطق دو امر است. معناى «الانسان ناطقٌ؛ يعنى شى‏ءٌ له‏النطق» پس اينجا هم «ترتيب امورٌ معلومة» تحقق دارد. ناطق يك شى‏ء نيست. ناطق به معناى «شى‏ءٌله النطق» است و ضاحك يك امر نيست، بلكه به معناى «شى‏ءٌ له الضحك» است، منتها شارح مطالع‏اين طورى تعبير مى‏فرمايد:

    اشكال مرحوم محقق شريف(ره) به شارح مطالع

    مرحوم محقق شريف(ره) در حاشيه شرح مطالع، بيان شارح مطالع را مورد انتقاد قرار مى‏دهد ومى‏فرمايد: اين فرمايش ايشان در مورد ناطق و ضاحك كه «شيئان، يعنى كل واحد منهما»، نه اينكه‏شى‏ء واحد باشد، اين حرف تالى فاسدش اين است مى‏فرمايد: اگر شما در معناى مشتق، مفهوم شى‏ءٌ را برايش جزئيت قائل‏شويد و بگوييد: «الانسان ناطقٌ» معنايش «الانسان شى‏ءٌ له النطق» است، مثل اينكه خود مفهوم شى‏ءرا مستقلاً بياوريد در معناى «الانسان ناطقٌ، يعنى الانسان شى‏ءٌ له النطق» اگر اين را بگوييد: ايشان‏مى‏فرمايد كه ناطق خارجاً مى‏دانيم كه فصل انسان است، معناى فصل اين است كه جزء قِوام ماهيت‏انسان است. فصل مقوم ماهيت انسان و انسان يك معناى جوهرى است. ناطق به عنوان فصل اين‏معنا قرار گرفته است؛ يعنى مقوّم ذات و مقوم جوهر.
    اگر بنا شود كه در معناى ناطق، شى‏ءٌ دخالت داشته باشد، شى‏ءٌ چيست؟ ما بفهميم كه اين مفهوم‏شى‏ءٌ آيا جوهر است يا مفهوم شى‏ءٌ به صورت يك عرض عام حمل بر همه چيزها مى‏شود؟ درواجب شما مى‏گوييد: شى‏ءٌ، در ممكن شما مى‏گوييد: شى‏ءٌ، حتى در ممتنع وقتى كه شريك البارى راشما موضوع قرار بدهيد، عنوان شى‏ءٌ را بر شريك البارى هم مى‏شود اطلاق كرد. اگر يك چيزى‏ديديم كه هم بر واجب الوجود و هم بر ممكن الوجود صادق است، هم بر متنع الوجود صادق است،مى‏فهميم كه اين ديگر عنوان ذاتى و عنوان جوهرى ندارد. و از طرف ديگر مى‏بينيم عنوان شى‏ءٌ برتمامى مقولات صدق مى‏كند، با اينكه مقولات امور متباينه هستند و امكان اجتماع بين مقولات‏تحقق ندارد، در عين حال «كل مقولة فهو شى‏ءٌ» از اينجا مى‏فهميم كه عنوان شيئيت به ذات و ذاتيات‏ارتباطى ندارد، بلكه به عنوان يك وصف عام و به عنوان يك عرض عام مطرح است كه اين عرض‏عام على كل مقولة صادق است «و على الواجب و الممكن و الممتنع» هم صادق است. پس در نتيجه‏شى‏ءٌ به عنوان يك عرض عام مطرح است. آن وقت اگر شما عنوان شى‏ءٌ را در ناطقٌ آورديد،لازمه‏اش اين است كه اين معنا را ملتزم شويد كه عرض عام داخل در جزء مقوم ماهيت كه عبارت ازفصل است، در حالى كه حساب ذاتيات با حساب عرض عام و خاص جداست. عرض خارج ازماهيت است، حتى عرض خاص هم خارج از ماهيت است، تا چه رسد به عرض عام. اگر در معناى‏ناطقٌ عنوان شى‏ءٌ آمد، لازمه‏اش اين است كه عرض عام داخل در فصل شده باشد، يعنى چيزى كه‏خارج از ذات و خارج از قوام ذات است و به عنوان عرض مطرح است، اين جزء مقوم ذات بشود،جزء فصل بشود، جزء چيزى كه حقيقت ذات به آن تقوّم دارد بشود. پس اگر شما مفهوم شى‏ءٌ را درمشتق ناطقٌ اخذ كرديد «يلزم دخول العرض العام فى الفصل و هو محالٌ».
    اما اگر مصاديق شى‏ء را داخل در معناى مشتق دانستيد، آن وقت بايد (اين اشكال مربوط به‏ضاحك است) ضاحك را اين طورى معنا كنيم، آن اشكال اول در ضاحك وارد نمى‏شود براى اينكه‏عرض عام داخل در عرض خاص شده، مسأله‏اى به وجود نمى‏آيد كه عرض عام داخل فصل باشدمستلزم محال است، لذا اين اشكال دوم فقط روى ضاحك پياده مى‏شود و اشكال اول روى ناطق. اگرشما مصداق شى‏ء را بخواهيد در معناى مشتق بياوريد، در ضاحك آنچه مصداق شى‏ءٌ است ومى‏خواهد در معناى ضاحك جزئيت پيدا كند، خود انسان است و چيز ديگرى نيست كه بخواهدمصداق شى‏ء باشد و در معناى ضاحك جزئيت داشته باشد، آن مصداق فقط انسان است، آن وقت‏معناى «الانسان ضاحكٌ» مى‏شود: «الانسان، انسانٌ له الضحك» چون مصداق شى‏ء كه انسان شد،جزئيت پيدا كرد در معناى ضاحك، معناى «الانسان ضاحكٌ» مى‏شود «الانسان، انسانٌ له الضحك».اما اين معنا چه اشكالى دارد؟
    محقق شريف(ره) مى‏فرمايد: اشكالش اين است كه قبل از اينكه اين حرفها پيش بيايد، ابتداءً اگراز شما مى‏پرسيدند كه «الانسان ضاحكٌ» اين چه نوع قضيه‏اى است؟ آيا قضيه ضروريه است؟ قضيه‏ممكنه است؟ قضيه فعليه است؟ آن جهاتى كه شما در باب منطق به عنوان جهات قضايا ملاحظه‏كرده‏ايد، در «الانسان ضاحكٌ»، اين «قضية موجّهةٌ باىّ جهة»؟ ترديدى نيست كه اين قضيه، قضيه‏ممكنه است. «الانسان ضاحكٌ، يعنى: يمكن أن يكون الانسان ضاحكاً» قضيه ضروريه نيست، مسأله‏ثبوت ضحك براى انسان، يك قضيه ممكنه‏اى است كه البته امكانش هم فقط در رابطه با انسان است،در غير انسان مثلاً سنگ «لا يمكن أن يكون ضاحكاً» اما «الانسان يمكن ان يكون ضاحكاً». پس قضيه«الانسان ضاحكٌ» قبل از آنكه چنين توجيهى در آن به كار ببريم اين قضيه ممكنه است.
    بعد ادعا مى‏كند (دليل محقق شريف(ره) را مى‏گوييم) ايشان مى‏فرمايد: اگر شما مصداق شى‏ءكه عبارت از انسان است را در معناى ضاحك آورديد و قضيه «الانسان ضاحكٌ» را تبديل كرديد به‏قضيه «الانسان، انسانٌ له الضحك» آن جهت امكان انقلاب پيدا مى‏كند. «الانسان ضاحكٌ» قضيه‏ممكنه است، اما اگر «الانسان ضاحكٌ» را در «انسان، انسانٌ له الضحك» برديد، اين جهتش مى‏شودجهت ضروريه، اين قضيه مى‏شود قضيه ضروريه. انقلاب تحقق پيدا مى‏كند. جهت امكان به جهت‏ضرورت تبديل مى‏شود. در حالى كه اين انقلاب هم مستحيل است. پس بايد بگوييم: كه معناى‏مشتق هم دور است از مفهوم شى‏ءٌ و هم دور است از مصداق شى‏ء. شى‏ء نه به عنوان مفهوم و نه به‏عنوان مصداق در معناى ناطق و ضاحك و مشتقات كه همه يكسان هستند در اينها هيچ دخالتى‏ندارد. پس در حقيقت، مرحوم محقق شريف(ره) با اين برهان خودشان مى‏خواهند اثبات بساطت‏كنند در مقابل شارح مطالع كه شارح مطالع قائل به تركّب و تركيب در معناى مشتق بودند.

    بيان استاد در معناى بساطت و تركيب

    قبل از آنكه بررسى كنيم كه اين حرفها كدامش مرحوم آخوند(ره) مى‏فرمود كه مقصود از بساطت، بساطتِ در مقام تصور و مقام ادراك است واين بساطت در مقام تصور و لحاظ، با تركب عند التحليل منافات ندارد. شارح مطالع هم مى‏گويد:شما با نظر بدوى و نظر سطحى از ناطق و ضاحك يك معنا را استفاده مى‏كنيد، اما با نظر دقّى مسأله‏چنين نيست. با نظر دقّى ناطقٌ «شى‏ءٌ له النطق» است، ضاحكٌ هم «شى‏ءٌ له النطق» است. آيا اين همان‏حرف مرحوم آخوند است كه آخوند اسم آن را بساطت گذاشته و شارح مطالع اسم آن را تركيب‏گذاشته؟ اين همان حرف است، يا اينها دو حرف است؟
    شارح مطالع مى‏گويد: تحليل در كار نيست، لكن همين نظر را اگر از سطحى بودن بر كنار كنيد وبه عنوان نظر دقى مطرح كنيد، مسأله تركيب در كار است. پس شارح مطالع نمى‏خواهد بگويد: ناطق«عند التحليل ينحل الى شيئين» عند التحليل نه. نظر دقّى غير از تحليل است. نظر دقّى معنايش اين‏است كه در رابطه با همان ادراك خودتان، در رابطه با همان لحاظ و تصور خودتان، بدون اينكه شماتحليل كنيد، اما خوب نگاه كنيد نظر، نظر بدوى نباشد، نظر، نظر سطحى نباشد، يك مقدار دقت كنيدمى‏بينيد دو مطلب است، نه دو مطلب تحليلى، بلكه دو مطلب واقعى و حقيقى تحقق دارد.

    مراد مرحوم آخوند(ره) و محقق شريف(ره) از تركيب و بساطت

    پس آنچه مورد سؤال من است، اين است كه آيا اين تعبيرى كه صاحب كفايه در رابطه با بساطت‏مى‏كند، همان تعبيرى است كه شارح مطالع در رابطه با تركيب مى‏كند كه در حقيقت شارح مطالع وصاحب كفايه در معناى بساطت و تركيب با هم اختلاف داشته باشند؛ يعنى آنچه را كه شارح مطالع‏تركيب مى‏داند، صاحب كفايه آن را بسيط مى‏بيند؟ آيا مسأله اين طورى است يا اينكه بين اين دو فرق‏است؟ آن تركيبى را كه شارح مطالع قائل است، غير از آن بساطتى است كه مرحوم محقق خراسانى‏قائل است. ايشان مى‏گويد: بساطت معنايش اين است كه هر چه هم شما به خودتان فشار بياوريد درمقام تصور يك چيز شما تصور مى‏كنيد، مثل غلام و زيد نيست كه دو معنا در ذهن شما مى‏رود، يكى‏به عنوان مضاف و يكى به عنوان مضاف اليه. هر چه دقت كنيد، از شنيدن مشتق تنها يك معنا در ذهن‏شما مى‏آيد، اما همين معنا را وقتى كه در بوته تحليل عقل مى‏گذاريد، اين انحلال به شيئين پيدامى‏كند. مخصوصاً آن تشبيهى كه ايشان كرد (گر چه ما در تشبيه ايشان مناقشه داشتيم) شما از شنيدن‏كلمه حجر هر چه هم به ذهنتان فشار بياوريد و دقت كنيد يك معنا بيشتر در ذهنتان نمى‏آيد، ولى‏همين معنا با تحليل عقلى ينحل به قول ايشان «الى شى‏ء له الحجرية و شى‏ء له الشجرية».
    به عبارت روشن‏تر: مسأله تحليلى كه در كلام محقق خراسانى به عنوان تحليل دو شى‏ء هست،آيا اين تحليل همان دقتى است كه در كلام شارح مطالع مطرح شده؟ به نظر من نه، اين دو با هم فرق‏مى‏كند، شارح مطالع تركيبى مى‏گويد شبيه تركيب غلام و زيدٍ، منتها يك فرق دارد. «غلام زيدٍ» درهمان بادى نظر هم دو چيز است، اما ناطق در بادى نظر يك چيز است، اما اگر بادى نظر كنار رفت ومسأله دقت جاى آن را گرفت، با دقت غلام و زيدٍ و ناطق به حسب نظر شارح مطالع شى‏ء واحداست، اما به حسب نظر آخوند اين طور نيست. در هيچ مرحله‏اى مربوط به مقام تصور و ذات معنا به‏نظر مرحوم آخوند ناطق دو معنا ندارد، الاّ مرحله تحليل كه مرحله تحليل غير از مرحله دقت نظراست. دقت نظر در مقابل نظر سطحى و نظر ابتدائى كه اينها عناوينى است كه در كلام شارح مطالع‏مطرح است.
    پس در حقيقت، شارح مطالع كه مسأله تركيب را قائل است، وقتى كه انسان به كلامش مراجعه‏مى‏كند اين تركيب تحليلى نيست، اين تركيب قبل از مرحله تحليل است، منتها در مرحله دقت اين‏تركيب تحقق دارد. و علاوه محقق شريف(ره) كه در مقام جوابِ صاحب شرح مطالع بر آمده و درمقابل تركيب مى‏خواهد اثبات بساطت كند، چطور بساطتى را ايشان ادعا مى‏كند و چطور بساطتى رانفى مى‏كند؟ همان بساطت عند التحقيق؟ اگر ناطق در نظر دقّى تركيب در آن وجود نداشته باشد، ولواينكه عند التحليل هم داشته باشد، اما در نظر دقّى ناطق يك معنا دارد، چه زمانى لازم مى‏آيد كه‏عَرَض عام داخل فصل شده باشد؟ چه زمانى لازم مى‏آيد كه قضيه ممكنه انقلاب به قضيه ضروريه‏پيدا كرده باشد؟ اين تالى فاسدهايى كه مرحوم محقق شريف(ره) به گردن شارح مطالع مى‏گذارد كه‏بعد بايد صحبت كنيم كه آيا اين استدلال ايشان تمام است يا نه؟ كارى به تماميتش نداريم مى‏خواهيم‏ببينيم اصلاً از نظر محقق شريف اين تالى فاسد در چه صورتى گريبان شارح مطالع را مى‏گيرد. اگرمسأله مدخليت شى‏ء نه در نظر سطحى باشد، نه در نظر دقّى باشد، بلكه ارتباط به مقام تحليل داشته‏باشد و الاّ حتى در نظر دقّى هم معناى ناطقٌ «شى‏ءٌ له النطق» نيست، معناى ضاحكٌ «شى‏ءٌ له‏الضحك» نيست. ديگر چه زمانى لازم مى‏آيد كه عرض عام داخل در فصل باشد و قضيه ممكنه‏انقلاب به ضروريه پيدا كرده باشد؟
    نفس استدلال محقق شريف(ره) در مقابل شارح مطالع، همين دليل بر اين است كه شارح مطالع‏تركيب را به همان نحوى كه ما ذكر كرديم ديده و استدلال محقق شريف هم در مقابل او در رابطه بانفى همان تركيب است و الاّ اگر يك چيزى مثل كلمه حجر «بشى‏ء له الحجرية» تحليل شود، اين نه‏عرض داخل در فصل شده، نه قضيه ممكنه انقلاب به ضررويه پيدا كرده است.
    در نتيجه؛ اينكه بعض الاعلام مى‏فرمايند: از حرف سيد شريف و بيان شارح مطالع استفاده‏مى‏شود كه بساطت و تركيب اين نيست كه مرحوم آخوند ذكر كردند، تصادفاً

    تمرينات

    تعريف فكر و اشكال وارد بر آن چيست
    جواب شارح مطالع به اشكال خودش چيست
    اشكال مرحوم محقق شريف(ره) به شارح مطالع و جواب آن را بيان كنيد
    بيان استاد در مورد نظر محقق شريف(ره) و آخوند و ردّ نظر شارح مطالع چيست