• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 تفصيلات بحث مشتق (اقوال آن) 178

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    اعتبارى بودن فرق بين مبدأ و مشتق

    اگر بخواهيم بساطت در مفهوم مشتق را به اين كيفيت معنا كنيم، در واقع معناى مشتق همان‏معناى مبدأ است و بين مبدأ و مشتق فرق ذاتى و حقيقى وجود ندارد، يك فرق اعتبارى تحقق دارد وهمين فرق اعتبارى سبب شده است كه ما مبدأ را نتوانيم حمل بر ذات كنيم و قضيه «زيدٌ ضربٌ»نمى‏توانيم تشكيل بدهيم. اما قضيه «زيدٌ ضاربٌ» قابل تشكيل هست و حمل ضارب بر زيد يك‏معناى صحيحى است و فرق اعتبارى به اين كيفيت كه اگر ما مبدأ را (بشرط لا) اخذ كنيم اين عنوان،مبدأ است و قابل حمل نيست. اما اگر مبدأ را (لا بشرط) اخذ كنيم، اين قابل حمل هست. فرق بين‏مشتق و مبدأ در همين اعتبار (لا بشرطى و بشرط لايى) است كه در مبدأ به صورت (بشرط لا) اعتبارمى‏شود و در مشتق (لا بشرط). اين حرف از جماعتى از بزرگان نقل شده و حتى جماعتى از فلاسفه‏اين معنا از آنها نقل مى‏شود.
    لكن به نظر من اين از حرفهايى است كه بطلان آن اوضح من الشمس است، براى اينكه اگرنظرتان باشد، در باره معانى حرفيه مطلبى را ذكر كرديم، گفتيم: معناى حرفيه يك واقعيت است، يك‏حقيقت است، منتها واقعيت آن يك واقعيت خاصه‏اى است، واقعيتى است كه نياز به طرفين دارد. اگربخواهد حقيقت ظرفيت تحقق پيدا كند، بايد (زيد) باشد، (دار) هم باشد و (زيد در دار) باشد، تاواقعيت ظرفيت تحقق پيدا كرده باشد. زيد به تنهايى نمى‏تواند، دار به تنهايى نمى‏تواند، زيد در دارواقع ظرفيّت را تشكيل مى‏دهد و اين يك واقعيت است. اگر ده سال دار باشد، ظرفيت محقق‏نمى‏شود، زيد در غير دار باشد، ظرفيت تحقق پيدا نمى‏كند، اما وقتى كه زيد در دار قرار گرفت، اين‏به حسب واقع ظرفيّت محقق مى‏شود و اين واقعيت مثل همان واقعيت عرض است منتها يك مرحله‏ضعيف‏تر است، براى اينكه در باب اعراض نياز به يك موضوع هست، نياز به يك معروض تحقق‏دارد، اما در معانى حرفيه دو طرف لازم دارد، نياز به شيئين دارد تا ظرفيت تحقق پيدا كند، ما در باب‏معانى حرفيه چنين حرفى زديم.

    واقعيت موجود در باب مشتق

    در باب مشتق هم يك واقعيتى تحقق دارد كه اگر آن واقعيت نباشد، اصلاً جا براى مشتق باقى‏نمى‏ماند، محلى براى اسم فاعل مثلاً باقى نمى‏ماند. اگر زيدى نباشد، ضربى نباشد و تلبس زيد به‏ضرب نباشد، آيا مى‏شود معناى اشتقاقى تحقق پيدا كند؟ حالا نمى‏خواهيم بگوييم همه اينها داخل‏در معناى مشتق است، بلكه همان طورى كه من تعبير كردم، بالاخره ما يك سلسله مسائلى لازم‏داريم تا عنوان مشتق بخواهد تحقق پيدا كند، اگر ذاتى نباشد، اگر مبدأ و هدفى نباشد، اگر تلبس ذات‏به مبدأ نباشد، آيا عنوان اشتقاقى تحقق پيدا مى‏كند؟ شما بدون اينكه زيدى باشد، ضربى باشد،تلبسى باشد، هزار مرتبه رو به قبله بنشينى و مفهوم ضرب را به صورت (لا بشرط) اعتبار كنى، بر چه‏حمل مى‏شود؟ اين مفهوم را شما (لا بشرط) اعتبار كرديد، آيا اعتبار شما كار را آنجايى كه شما مى‏گوييد: «زيدٌ ضاربٌ» واقعيت، يك واقعيت ديگر است و آن واقعيت اين است‏كه: ذاتى هست، مبدئى هست، تلبس ذات به مبدأ تحقق دارد، لذا شما به عنوان حكايت از آن واقعيت‏كلمه «زيدٌ ضاربٌ» را به كار مى‏بريد، اما در «زيدٌ ضربٌ» واقعيتى وجود ندارد، لازم هم نيست‏واقعيتى وجود داشته باشد، براى اينكه ضرب كه اتحاد با زيد ندارد، ضرب صادر از زيد است،متحقق از زيد است، نه اينكه متحد با زيد باشد و بين ضرب و زيد يك اتحاد و هوهويتى تحقق داشته‏باشد. لذا با اينكه بزرگانى حتى از فلاسفه، به اين مطلب قائل شده‏اند، اما به قول مرحوم شيخ عبدالكريم حائرى مؤسس حوزه ايشان گاهى بعضى از مسائل معقولى كه مطرح مى‏شده، در جواب‏مى‏فرموده كه ما معقول لذا خود محقق شريف(ره) هم وقتى كه مى‏خواهد براى بساطت دليل اقامه كند، در تعبيربساطت اين طورى كه از ايشان نقل شده مى‏گويد: اين معناى بسيط انتزاع شده از ذات به اعتبارتلبسش به مبدأ، منتزع منه آن يك واقعيت است، واقعيت ذات، مبدأ تلبس ذات به مبدأ، منتها در عين‏حال مى‏گويد: معناى مشتق بسيط است، يعنى يك معناى واحد انتزاع شده از اين واقعيت، اين است‏معناى مشتق. اما ما بخواهيم بگوييم: نخير، ضارب همان ضرب است، منتها يكى اعتبار (بشرطلايى) دارد، يكى اعتبار (لا بشرطى) دارد، اين بطلانش اوضح من الشمس است، هر كسى در هرمقامى اين حرف را بزند اين حرف از ابده بديهيات موارد بطلان است، براى اينكه ما نمى‏توانيم‏واقعيت را انكار كنيم كه تا قاتل چاقو دست نگيرد با مقتول ارتباط پيدا نكند، سر مقتول را نبرد عنوان‏قاتل نيست، حالا شما مى‏خواهيد قاتل را يك معناى مركبى برايش قائل شويد، مى‏خواهى قاتل رايك معناى بسيط منتزع از اين خصوصيات قائل شويد، اما بدون اين نمى‏شود، امكان ندارد كه‏بگوييم: «القاتل بمعنى القتل» قتل هم كه لازم نيست تحقق پيدا كند، قتل يك مفهومى است، اين‏مفهوم لازم نيست تحقق داشته باشد. شما وقتى كه ضرب را اطلاق مى‏كنيد، آيا در معناى ضرب يك‏وقوع خارجى و تحقق خارجى هم دخالت دارد يا اينكه ضرب يك ماهيتى است مثل ماهيت انسان؟همان طورى كه در ماهيت انسان وجود مطرح نيست، در ماهيت ضرب هم وجود مطرح نيست، درماهيت قتل هم وجود مطرح نيست اما در ماهيت قاتل وجود مطرح است. قاتل اگر معناى بسيط هم‏داشته باشد، منتزع منه آن «مَن صدر منه القتل» است. اين «صدور القتل و تلبس الذات بالقتل» لامحاله‏در معناى قاتل نقش دارد. اما به خلاف قتل، قتل يك معنايى است كه «قد يوجد و قد لا يوجد». اماقاتل «قد يوجد و قد لا يوجد» معنا ندارد، ضارب: «مَن تلبس بالضرب، مَن صدر الضرب منه»، لذااصلاً نمى‏شود بين ضارب و بين ضرب اين طورى مقايسه كنيم و فرق بين ضارب و ضرب را اين‏طورى قرار بدهيم. مسأله ربطى به اينجا ندارد، آن حرف ربطى به اين ندارد.
    ما مى‏خواهيم بگوييم اينهايى كه بساطت را اين طورى مى‏خواهند معنا كنند كه معناى بسيط اين‏است كه حتى با تعمّل عقلى انحلال پيدا نكند و با فعاليت عقل قابل انحلال نباشد، اينها مجبور شدندبراى اسم فاعل يك چنين معنايى بكنند، براى اينكه اگر ضارب معنايش ضرب نباشد، هر معنايى‏شما براى ضارب كنيد با تعمل عقلى انحلال پيدا مى‏كند، تنها راهى كه دارد كه ضارب يك معنايى‏داشته باشد كه حتى با تحليل عقلى قابل انحلال نباشد همين است كه بگوييم: ضارب معنايش ضرب‏است يعنى كتك. كتك را هر چه شما بخواهيد تحليل هم بكنيد به دو معنا منحل نمى‏شود. كتك يك‏معناى جامد به تمام معناست «و لايقبل الانحلال الى شيئين اصلا». اينها چاره‏اى ندارند جز اينكه اين‏را بگويند و به اين حرف باطل ملتزم شوند. لذا به نظر من اگر معناى بساطت را در محدوده همانى كه‏مرحوم آخوند ذكر كردند، معنا كنيم، بهتر است تا اينكه اين حرف واضح البطلان در رابطه با بساطت‏را ديگر مجبور نباشيم بزنيم.
    منتها بعض الاعلام(ره) مى‏فرمايند: اگر بساطت را به آن ترتيبى كه مرحوم آخوند(ره)مى‏فرمايند معنا كنيم، ديگر اين نياز به يك برهانى كه محقق شريف (ره) در اين رابطه اقامه كرده‏نداشت، براى اينكه اين بساطت معنايش اين است كه «ما يفهم من المشتق امرٌ واحد» با شنيدن مشتق‏يك معنا در ذهن مى‏آيد ولو اينكه يك معنا قابل انحلال باشد. اما اين انحلال، انحلال تحليلى است،«عند الادراك لايدرك الاّ معنى واحد، عند التصور لايتصور الا معنى واحد، عند اللحاظ لا يلاحظ الإے؛ظظمعنى واحد». ايشان مى‏گويند: اين نياز به برهان نداشت، از راه همان تبادر انسان مسأله را حل‏مى‏كرد، مى‏گفت: دليل بر اينكه مشتق يك معناى بسيطى دارد اين است كه متبادر يك معناست. وقتى‏انسان كلمه مشتق را مى‏شنود، وقتى كه ضارب را مى‏شنود اين مغاير با وقتى است كه غلام زيدٍ رامى‏شنود. از شنيدن غلام زيدٍ دو معنا در ذهن مى‏آيد - مضاف و مضاف اليه و ارتباط بين مضاف ومضاف اليه، اما اصلاً از شنيدن ضارب دو معنا در ذهن نمى‏آيد. پس اينكه محقق شريف(ره) در مقام‏اقامه برهان برآمده و برهان بر اين معنا اقامه كرده، اين دليل بر اين است كه مقصود از بساطت همين‏بساطت در مقام ادراك و در مقام تصور نيست.

    بيان مفهوم بساطت مشتق

    جواب از ايشان اين است كه خوب است سير اجمالى اين مسأله‏اى را كه در رابطه با برهان محقق‏شريف(ره) در حاشيه شرح مطالع است، را همان طورى كه ذكر كرده‏اند ذكر كنيم و بعد آن عبارتى راكه شارح مطالع ذكر كرده و محقق شريف(ره) در رابطه با اشكالِ به آن عبارت اين استدلال را بيان‏كرده هم مى‏بايست يك دقتى در خود عبارت شارح مطالع شود و هم بايد يك دقتى در استدلال‏مرحوم محقق شريف(ره) شود تا ببينيم اين بيانى را كه بعض الاعلام ذكر مى‏فرمايند تمام است يا نه؟
    لكن قبل از اينكه ما اين حرفها را بزنيم مى‏گوييم: مگر مسأله بساطت و تركيب مشتق از اصل‏معناى مشتق بالاتر است؟ شما در اصل معناى مشتق كه مسأله تبادر و اينها را مطرح مى‏كرديد، آيا اگرنوبت به مسأله بساطت و تركيب رسيد، شما مسأله بساطت و تركيب را بى نياز به استدلال و اقامه‏برهان مى‏بينيد؟
    هر طورى بخواهيد بساطت و تركيب را معنا كنيد، مسأله بساطت و تركيب از اصل معناى مشتق‏كه «هل وضع لخصوص المتلبس او للاعم من المتلبس و المنقضى» كه بالاتر نيست. اين طور نيست‏كه بگوييم: چون نياز به استدلال دارد، دليل بر اين است كه مقصود از بساطت يك معناى ديگرى‏است غير از آن بساطتِ به حسب ادراك و تصور؟ اين هم از شؤون همان معناى مشتق است. شمااصل معناى مشتق را با تبادر اينها دليل ايشان هم مؤيّد همين فرمايش مرحوم آخوند است ولو اينكه ايشان اين دليل را

    تذكر اخلاقى و اجتماعى به طلاب و حوزه‏ها

    همان طورى كه مكرر عرض كرده‏ايم، ما و شما در شرائط خاصى قرار گرفته‏ايم كه بايد عملاًحافظ اين انقلاب باشيم ولو به ما سخت بگذرد، ولو ناراحتى زياد تحمل كنيم ولى عمل من و شمابايد حافظ انقلاب باشد. خداى نكرده كمترين ضربه و كوچكترين لطمه ولو از عمل من و شما به‏اين انقلاب بخورد اين قابل غفران نيست. اين حساب، حساب شخص نيست، اين حساب يك نظام‏است، آن هم نظام بعد از هزار و دويست سيصد سال. ما يك چنين نظامى را به وجود آورده‏ايم، حالابايد تحمل كنيم، بايد زحماتش را ناراحتى‏هايش را تحمل كنيم، بالاخره در برابر اينها ان شاء الله‏پيش خداوند تبارك و تعالى مأجور خواهيم بود.
    در همين رابطه باز من عرض مى‏كنم برادران! سعى كنيد كه در مسائل روز هيچ گونه ايجاداختلاف و ايجاد دوئيتى در هيچ رابطه‏اى پيدا نكنيد. خيال نكنيد كه مسائل انقلاب ما تمام شده است.بدانيد صد سال هم اگر بر انقلاب ما بگذرد و ان شاء الله هزار سال مى‏گذرد، آن آنى كه ابر قدرتهااحساس بكنند كه ما ضعف پيدا كرده‏ايم و قابل اين هست كه با ما مبارزه كنند و ما را از بين ببرند والله‏يك لحظه تأخير نمى‏اندازند، حالا پنج سال ديگر باشد، ده سال ديگر باشد. اين طور نيست كه اينهاديگر از ما مأيوس شده باشند و كنار نشسته باشند. وقتى انسان حالات اينها را مى‏خواند، طرز تفكراينها را نسبت به خودش مى‏بيند، برنامه‏هاى اينها را ملاحظه مى‏كند مى‏بيند اينها هميشه مترصّدزمان مناسب هستند، هر لحظه‏اى احساس كنند كه زمان مساعد است، تأخير از آن لحظه را يك لحظه‏جايز نمى‏دانند و وارد عمل مى‏شوند.
    پس برادران اين طور نيست كه مسأله تمام شده باشد. ما هميشه در مخاطره‏ايم براى اينكه‏حقيقت هميشه در مخاطره است. ما بايد سعى كنيم قولاً و عملاً براى حفظ اين انقلاب و استحكام‏اين انقلاب هر چه بيشتر از سابق و باز همان طور كه اشاره كردم تا زمانى كه امام بزرگوار(ره) حيات‏داشتند ما در يك آرامشى به سر مى‏برديم. ما آن قدرت را يك قدرتى مى‏ديديم كه با دنيا مى‏تواندمبارزه كند و تفوّق پيدا كند، ولى بالاخره آن قدرت را به آن صورت از دست داديم و وظيفه ما بيش اززمان حيات امام است. به نظر من حالا از مسؤولين بيشتر از زمان امام حمايت كنيم. حمايت ما ازمسؤولين بايد بيشتر باشد، حمايت ما از رهبر انقلاب و رهبر بزرگوارمان بايد بيشتر باشد، چون نيازبه حمايت بيشتر دارد، ولى امام نياز به حمايت به آن صورت نداشت، اما ايشان نياز به حمايت دارد.هر چه نياز بيشتر، وظيفه من و شما در برابر حمايت او سنگين‏تر است و بايد مراقب و مواظب باشيم‏مخصوصاً اين حوزه را. يك وقت در گوشه و كنار يك افرادى خيال نكنند كه ديگر «خلى لهم الجو»ديگر محيط برايشان مساعد است، ديگر كم‏كم زمينه چينى كنند، كم‏كم در مقام انحراف اين و آن‏بربيايند، كم‏كم در مقام تضعيف نظام بربيايند، هر روزى ولو به قيافه دلسوزى بگويند بله حيف امام‏رفت، چه كسى جايش نشست؟ اين را براى چه مى‏گويد؟ براى تضعيف اين مقام فعلى مى‏گويد، نه‏براى دلسوزى از اسلام و نظام اسلامى.
    خيلى بايد مراقب اين حرفها باشيد و در برابر حرفهايى كه در اين رابطه‏ها زده مى‏شود كاملاًبايستيد و عكس العمل نشان بدهيد و الاّ خداى نكرده اگر من و شما هم بخواهيم كم‏كم بى تفاوت‏بشويم در همين حوزه همين افرادى كه در قيافه‏هاى من و شما هستند، همينها هم به دنبال استفاده ازفرصت و تضعيف كردن نظام اسلام و بعد رسيدن به مقام شوم خودشان هستند؛ و همان مطالبى را كه‏امام بزرگوار درباره حوزه‏ها ذكر مى‏فرمودند، تمام آنها عين واقعيت و عين حقيقت است. نكند يك‏وقت خداى نكرده حوزه در دست يك سرى افراد اين طورى قرار بگيرد. كاملاً ان شاء الله مواظب‏باشيد و از خداوند بخواهيم كه ما را در انجام وظائف مخصوصاً وظائف اجتماعى، در باره اين‏مملكت مؤيّد بدارد.

    تمرينات

    آيا فرق بين مبدأ و مشتق اعتبارى است يا حقيقى
    فرق معانى حرفيه با مبدأ چيست
    دليل بعض الاعلام(ره) در بسيط بودن مشتق چيست