• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 تفصيلات بحث مشتق (اقوال آن) 175

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    وحدت وضع و اشتراك معنوى در مشتق

    آن كسى كه در باب مشتق، اعم را اختيار مى‏كند و مى‏گويد: هيئت مشتق براى اعم از متلبس ومنقضى وضع شده، قبل از آن كه در مقام اثبات دليلى اقامه كند، بحثى با او در مقام ثبوت مطرح است وآن اين است كه مدعاى اين قائل، مسأله اشتراك معنوى است؛ يعنى مى‏گويد: مشتق بوضعٍ واحدبراى يك معناى جامع وضع شده، براى يك قدر مشترك بين متلبس و منقضى وضع شده، مدعا،وحدت وضع و اشتراك معنوى است، نه اشتراك لفظى.
    دو نوع اشتراك لفظى داريم: يك اشتراك لفظى كه در آن تعدّد وضع مطرح است؛ يعنى باوضع‏هاى متعدّده لفظ براى معانى مختلف وضع شده باشد. تارة لفظ «عين» براى عين باكيه و اخرى‏لفظ عين، براى عين جاريه. اين متعارف در مشترك لفظى است، لكن گفتيم: يك نوع ديگر مشترك‏لفظى داريم و آن در جايى است كه وضع عام باشد و موضوع له خاص باشد. اگر يك معناى كلى را درنظر گرفت، لكن لفظ را براى آن معنا وضع نكرد، بلكه براى مصاديق آن معنا به طورى كه هر مصداقى‏يك موضوع له مستقلى باشد، هر فردى يك معناى مستقلى باشد، اينجا با اين كه وضع واحد است،لكن چون موضوع له متعدد است و تكثر دارد، اين هم يك نوع اشتراك لفظى است و لذا عرض‏كرديم كه مشترك لفظى داريم كه شايد ميلياردها معنا داشته باشد و اين در همين وضع عام موضوع له‏خاص تصور مى‏شود، لكن در مانحن فيه قائل به اعم، هيچ كدام از اين حرفها را قبول ندارد، رسماًادعاى اشتراك معنوى مى‏كند و معناى اشتراك معنوى اين است كه هم وضع و هم موضوع له واحداست. موضوع له يك معناست، موضوع له يك قدر جامع است، مشترك بين متلبس و منقضى.

    قدر جامع در متلبس و منقضى

    بعد از آنكه مدعاى قائل به اعم مشخص شد، در مرحله ثبوت اين سؤال مطرح مى‏شود كه بين‏متلبس و منقضى چه قدر جامعى وجود دارد؟ چه معناى مشتركى بين متلبس و منقضى تحقق دارد؟آيا بين متلبس و منقضى باصطلاح يك قدر جامع ذاتى وجود دارد؟ همان قدر جامعى كه بين زيد وعمرو وجود دارد كه در ذات انسان و ماهيّت انسان و نوع انسان مشترك هستند، آيا بين متلبس ومنقضى يك چنين قدر جامع ذاتى و ماهوى و مقولى تحقق دارد؟ در حالى كه وقتى ما متلبس را معنامى‏كنيم؛ يعنى آنكه الآن تلبس به مبدأ دارد؛ يعنى آنكه الآن واجد للمبدأ، آنكه الآن مرتبط بالمبدأ، امامنقضى؛ يعنى آن كه «فاقد للمبدأ بالفعل»، الان هيچ گونه ارتباطى با مبدأ ندارد، الآن عدم محض دررابطه با مبدأ، فاقد محض در رابطه با مبدأ، متلبس عنوان واجديت فعليه دارد و منقضى عنوان‏فاقديت فعليه، آيا بين واجديت فعليه و بين فاقديت فعليه يك اشتراك ماهوى تحقق دارد؟ يك‏اشتراك حقيقى و مقولى و ذاتى تحقق دارد؟ اگر بين موجود و معدوم، شما توانستيد چنين اشتراكى‏ اگر بگوييد: در مشترك معنوى لازم نيست يك قدر جامع ذاتى نكته دوم: ولو اين كه اين بحث را بعداً ان شاء اللّه مطرح مى‏كنيم و آن اين است كه معناى مشتق رإے؛خخظظيك معناى يك سطرى براى ما نكته سوم: از دو نكته قبلى مهم‏تر است، اين است كه يك معنايى را در مشتق بياوريد كه ما باشنيدن هيئت مشتق انتقال به آن معنا پيدا كنيم، نه اينكه شما پيش خودتان يك چيزى بالاخره شما كه مى‏خواهيد استدلال كنيد بر اين كه مشتق حقيقت در اعم است، اين اعم را درمقام ثبوت تصوير كنيد، ببينيم چيست؟ هر جورى شما تصوير كنيد با در نظر گرفتن اين‏خصوصياتى كه ذكر كرديم و مخصوصاً اين قسمت اخير كه با شنيدن مشتق، آن معنا در ذهن شمابيايد، كدام است آن چيزى كه در ذهن شما مى‏آيد؟ متلبس و منقضى را هم گفته‏اند معنى ندارد، براى‏اين كه در ذهن كسى عنوان المتلبس و عنوان المنقضى نمى‏آيد، مگر اين كه انسان در بحث اصولى‏مشتق وارد شود و اين كلمه متلبس و منقضى را در اين بحث تكرار كند اما به عنوان اين كه موضوع له‏هيئت مشتق است در ذهن هيچ كس عنوان المتلبس و المنقضى انقداح پيدا نمى‏كند.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): «ما تحقق فيه المبدأ» تحقق يعنى چه؟ به چه صورتى؟ اعم از گذشته وحال، زمان دخالت در مشتق ندارد، اگر دخالت نداشت، معنايش اين است كه زمان را كنار بگذاريد.كنار كه گذاشتيد «ما تحقق فيه المبدأ» (سؤال ... و جواب استاد): اگر كسى هم قائل شد به اين كه در فعل دخالت دارد، باز در اسم دخالت‏ندارد. مسأله مشتق، مبتنى بر آن مسأله نيست، اگر فعل، زمان در او باشد يا نباشد هيچ فرقى نمى‏كند،در باره مشتق زمان وجود ندارد، «لانه اسم و أجمع الادبيون» بر اين كه در معانى اسميه مسأله زمان‏سر سوزنى نمى‏تواند نقش داشته باشد.
    بالاخره شما يك مفهومى بخواهيد

    ادله مقام اثباتِ حقيقت مشتق

    يك دليلشان مسأله تبادر است كه جوابش را گفتيم كه انصافاً متبادر از هيئت مشتق، مخصوصاً باتأييدى كه با آن صفات متقابله كه مبادى متضاده دارند، كه مؤيد بسيار خوبى براى مسأله تبادر بود.
    دليل دوم ايشان مسأله اسم مفعول است. در باب مقتول مى‏گويند كه اگر زيد مقتول عمرو واقع‏شد. آيا مى‏توانيم بگوييم: بمجرد اينكه يك ساعت از اين قتل گذشت ديگر عنوان مقتولٌ را از زيد به‏صورت حقيقت برداريم، بگوييم: زيد ديگر الان مقتول عمرو نيست حقيقتاً، براى اين كه قتل يك‏ساعت پيش واقع شده؟ همين طور در مورد ضرب، اگر زيد مضروب عمرو واقع شد و ساعتى از اين‏ضرب گذشت، اگر ما نتوانيم عنوان مضروبٌ را حقيقتاً اينجا بار كنيم، اين خلاف آن چيزى است كه‏عقلا و عرف استفاده مى‏كنند، بگوييم: «انّه كان مضروب لعمرو» اما الان بعد از گذشتن يك ساعت‏عنوان مضروبيت ديگر به صورت حقيقت نمى‏تواند اطلاق بشود. پس مى‏بينيم كه در مسأله مقتول ومضروب و امثال ذلك، اين عناوين به صورت حقيقت بعد از انقضاء قتل و ضرب هم از نظر عرف‏تطبيق مى‏كند و اطلاق مى‏شود و اين كشف از اين معنا مى‏كند كه مشتق براى اعم از منقضى و متلبس‏وضع شده است.
    جواب اين حرف اولاً، يكى اين است كه در مسأله اسم مفعول ولو اين كه ما گفتيم: داخل در محل‏نزاع است، لكن اگر نظرتان باشد مرحوم صاحب فصول(ره) و تبعه محقق نائينى (ره) اينها اصلاًمعتقد بودند كه اسم مفعول از محل نزاع در باب مشتق خارج است. محل نزاع در باب مشتق را درغير مسأله اسم مفعول اينها مطرح مى‏كردند، منتها ما اين حرف را نپذيرفتيم و گفتيم كه بين اسم‏مفعول و اسم فاعل و مشتقات ديگرى كه محل بحث واقع شده، هيچ گونه فرقى وجود ندارد. اما ازباب اين كه اشاره‏اى شده باشد كه اسم مفعول يك خصوصيت اختلافيه‏اى دارد، روى اين جهت‏اشاره به اين معنا شد. لكن جواب عمده‏اش اين است كه اين كه شما مى‏گوييد: «هذا مقتول زيدٍ» اين‏مقتوليت را جرى و نسبتشش را به چه حالى شما قرار مى‏دهيد؟ و به لحاظ چه حالى قرار مى‏دهيد؟وقتى كه ديروز «زيد مضروب عمرو» واقع شده، امروز وقتى كه شما مى‏گوييد: «زيدٌ مضروب‏عمروٍ»؛ يعنى به لحاظ «هذا اليوم مضروب عمرو»؟ چه كسى گفته: اين اطلاق بنحو حقيقت است؟چه كسى گفته كه اين اطلاق، اطلاقى است كه عقلا بدون رعايت علاقه، آن را ملاحظه مى‏كنند؟ وقتى‏كه شما مى‏گوييد: «زيدٌ مضروب عمروٍ؛ يعنى فى هذا اليوم مضروب عمرو» اگر بنحو حقيقت است‏پس شما كلمه «فى هذا اليوم» را هم به آن اضافه كنيد و بگوييد: «زيد فى هذا اليوم مضروب عمرو»اگر مشتق در منقضى حقيقت است، تصريح به «فى هذا اليوم» بايد آن را از حقيقت بودن خارج نكند،در حالى كه مى‏بينيم زيدى كه الان در جلسه (سؤال ... و پاسخ استاد): اينها را در مقام توضيح ذكر مى‏كنيم، يعنى راه ديگرى نداريم كه بيان‏كنيم، چطور توضيح بدهيم؟ ثانياً ما كه اشكال اصلى را به اين كرديم كه در مقام ثبوت نمى‏تواندمعناى جامعى را در نظر بگيرد و علاوه خودمان در مقام بيان چاره‏اى نداريم كه اين طورى مسأله رابيان كنيم و الاّ مسأله متلبس و منقضى روشن نمى‏شود.
    اشكال ديگر به اين شخص به اين است كه چطور شما بين فاعل و مفعول در قضيه ضارب ومضروب و قاتل و مقتول، جدايى انداخته‏ايد؟ چطور اگر زيد حقيقتاً الآن مقتول عمرو است، عمروهم حقيقتاً الآن قاتل زيد است. اين كه مسأله را روى اسم فاعل پياده كنيم، معنايش اين است آن جهت‏فاعلى آن مثل جهت مفعولى خيلى روشن نيست، با اين كه مسأله فاعل و مفعول اينها متضايفان‏هستند و متضايفان در قوت و فعليت و حقيقت و مجاز مثل هم هستند. نمى‏شود كه اُبوّت يك كسى‏نسبت به كسى حقيقت باشد، اما بُنوّت او نسبت به اين على سبيل المجاز و المسامحة باشد. اگر ابوّت‏بنحو حقيقت شد، لا محاله بنوّت هم بنحو حقيقت است. تفكيك بين اين دو، يك مسأله غير صحيح‏است. پس شما بين قاتل و مقتول چطور تفكيك قائل مى‏شويد؟ بين ضارب و مضروب چطورتفكيك قائل مى‏شويد؟ اگر به قول شما يك دائره وسيعى دارد كه بعد الانقضاء را هم به نحو حقيقت‏مى‏گيرد، چطور مى‏شود كه حقيقتاً مضروب باشد، اما آن كه فاعل ضرب است، حقيقتاً ضارب‏نباشد؟ جمع بين اين دو نمى‏شود كرد. بايد اين دو را در كنار هم و با هم ملاحظه كرد. اگر مضروب به‏نحو حقيقت بر اين شخص بعد الانقضاء صادق است، ضارب هم به نحو حقيقت بر عمرو بعدالانقضاء بايد صادق باشد. تفكيك بين فاعل و مفعول نه در قتل و نه در ضرب يك معناى قابل قبولى‏نيست، اين طورى كه از استدلال استفاده مى‏شود.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): در متضايفين، روشن‏تر بودن، معنا ندارد. اگر شما اين دو را متضايف‏فرض كرديد و گفتيد ابوّت اين نسبت به اين خيلى روشن است، اما بنوّت اين نسبت به آن خيلى‏روشن نيست. آيا اين دو را اين طورى مى‏شود جمع كنيم كه ابوّت زيد نسبت به عمرو خيلى روشن،اما بنوّت عمرو نسبت به زيد، خيلى روشن نيست؟ نمى‏شود اين دو را به هيچ نحو بينشان تفكيك‏قائل شويم. اگر مضروبيت زيد «فى هذا اليوم» امر بَيّنى است، چاره‏اى نيست كه ضاربيت عمرو هم به‏همين مرحله داراى وضوح و روشنائى باشد، نه اين كه آن يك امر مخفى باشد و اين يك امر مخفى ودر عين حال بينشان تضايف مطرح باشد. فاعليت و مفعوليت متضايف باشند اما در اين جهت‏بينشان فرق وجود داشته باشد.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): شما چطور در اصول كه مى‏آييد همه فلسفه را يادتان مى‏رود يا اين كه‏كشف از بعضى مسائل ديگر مى‏كنيد؟ ما مبنايمان اين است كه اگر فلسفه نخوانده باشيم، وجداناً وانصافاً جا دارد. اگر شما فوقيّت اين سقف را يك امر بَينى گرفتيد، تحتيّت اين كف هم يك امر بيّنى‏است. ديگر نمى‏شود فوقيّت آن بَيّن باشد و تحتيّت اين محل مناقشه است. نمى‏شود بين اين دو راجمع كرد. (سؤال ... و پاسخ استاد): ايشان مى‏گويد: يمكن كه ما يك مقتولى پيدا كنيم بدون قاتل، براى‏اينكه شما داريد اين حرف را مى‏زنيد، براى اينكه اگر مقتوليّت روشن شد، ولى قاتليّت روشن نشد؛يعنى يمكن التفكيك، يك كسى مقتول باشد، مقتول بدون قاتل، امكان دارد اين طورى كه ايشان درذهنشان با نظر عرف مى‏آيد.

    تفصيل بين محكوم عليه و محكوم به

    بالاخره اين دليلى كه اينها اقامه كردند يك دليل باطلى است. از جمله ادله‏اى كه اقامه كرده‏اندهمان طورى كه مرحوم آخوند در آخر ادله به آن اشاره مى‏كند، يكى از مفصلين هم اين دليل را اقامه‏كرده و آن در جايى است كه بين محكوم عليه و محكوم به، در باب مشتق تفصيل قائل شدند كه در كيفيت استدلال اين است: شما وقتى كه زانى و زانيه را مى‏آوريد تازيانه بزنيد، آيا در حال تازيانه‏خوردن، اينها زانى و زانيه هستند يا نه؟ اگر بگوييد: زانى و زانيه نيستند، به لحاظ اين كه «انقضى‏عنهما المبدأ»، براى اين كه چندى قبل بينشان زنا تحقق پيدا كرده و در حال جلد، ديگر اينها تلبس به‏مبدأ زنا ندارند و زانى و زانيه نيستند، آيه مى‏گويد: زانى و زانيه را بايد تازيانه زد، كسى كه زانى وزانيه نيست، چرا تازيانه بخورد؟ و اگر مى‏گوييد: در حال تازيانه خوردن، اينها زانى و زانيه هستند،پس بايد بگوييد: مشتق حقيقت در اعم است. بايد بگوييد: منقضى عنه المبدأ، هم عنوان زانيه حقيقتاًبر آن صادق است و هم عنوان زانى حقيقتاً بر آن صادق است، عنوان سارق و سارقه حقيقتاً صادق‏است. پس خلاصه استدلال اين شد كه ظاهر اين دو آيه و امثال اين دو آيه اين است كه در حال اجراى‏حد، اين عناوين فاعلى بحقيقته تحقق دارد، اين عنوان السارق و السارقة، بحقيقته محقق است و اگربخواهيد بحقيقته محقق باشد بايد بگوييد: مشتق حقيقت در اعم است، براى اينكه در حال اجراى‏حد نه دزد مشغول دزدى است و نه زانى و زانيه مشغول انجام عمل زنا هستند. اين دليلشان تا جواب‏اين دليل.

    تمرينات

    معناى هيئت مشتق و ادله اثبات معناى هيئت مشتق را بيان كنيد
    قدر جامع در متلبس و منقضى چيست
    معناى مشتق كه حقيقت در أعم است را توضيح دهيد