چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
بيان مراد ا ز كلمه «حال» در بحث مشتق
تدریس استاد
متن
40 بيان مراد ا ز كلمه «حال» در بحث مشتق 172
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
حمل اولى ذاتى و شايع صناعى
تلبس به مبدأ و اتصاف به مبدأ در تمامى مشتقات به حسب خودشان تحقق دارد، حتى درمشتقاتى مثل معدومٌ و ممتنعٌ باز همان معناى تصورى مشتق در مثل معدومٌ و ممتنعٌ با توجه به دوجهت، يكى اينكه: مشتق داراى يك معناى تصورى و معناى مفردى است، دوم اينكه: در معناىمشتق همانطورى كه بعد بحث مىكنيم، تركّب وجود ندارد، بلكه مشتق داراى يك معناى بسيطاست. معناى ضارب، «ذاتٌ ثبت له الضرب»، معناى مشتق يك معناى بسيطى نيست لذا در بابمعدومٌ و ممتنعٌ هم همين معناى بسيط تصورى وجود دارد. «معدوم: ذاتٌ ثبت له المعدومية» نيستتا اينكه شما به قاعده فرعيّت تمسك بكنيد و بگوييد: «ثبوت شىء لشىء فرع ثبوت المثبت له»، اينحرفها در نفس عنوان معدومٌ و ممتنعٌ قابل حل است، لكن مشكلهاى كه در اينجا پيش مىآيد ايناست كه اگر ما از اين معدومٌ و ممتنعٌ يك قضيه حمليه تشكيل بدهيم و بگوييم كه «زيدٌ معدومٌ» و«شريك البارى ممتنعٌ»، وقتى كه قضيه حمليه تشكيل شد، حمل يك وقت، حمل اولى ذاتى است،ملاك حمل اولى ذاتى اتحاد مفهوم است، يك وقت حمل شايع صناعى است، ملاكش اتحاد دروجود است در مثل «زيدٌ معدومٌ» و «شريك البارى ممتنعٌ» قضيةٌ حمليةٌ، حملش حمل اولى ذاتىنيست، مفهوم شريك البارى، غير از مفهوم ممتنعٌ است، مفهوم زيد، غير مفهوم معدومٌ است، لابدحملش حمل شايع صناعى است. حمل شايع صناعى اتحاد در وجود لازم دارد؛ يعنى شريك البارىدر وجود ممتنعٌ بود، با ممتنعٌ متحد است، چطور در قضيه «زيدٌ انسانٌ» كه حملش، حمل شايعصناعى است و ملاكش اتحاد در وجود است، شما اينطورى تفسير مىكنيد مىگوييد: زيد با انساناتحاد در وجود دارد؛ يعنى انسان در ضمن زيد تحقق پيدا كرده، در «زيدٌ معدومٌ» هم همين حرفاست، در حالى كه آنجا اتحاد در وجود تصور نمىشود، وجودى براى زيد تحقق ندارد تا اتحاد بامعدومٌ در وجود پيدا كرده باشد، در «شريك البارى ممتنعٌ» هم همين معنا هست. پس ملاك درقضاياى حمليه حمل شايع صناعى غير اتحاد در وجود است؟ نمىشود اين را انكار كرد، اين بهعنوان يك ضابطه مطرح است، به عنوان قاعده كلى مطرح است. آيا قضيه «زيدٌ معدومٌ ليست قضيةًحمليةً» اين قضيه موجبه است، قضيه موجبه حمليه است عنوان ديگرى بر اين قضيه انطباق پيدانمىكند؟
به عبارت ديگر: در اينجايى كه قضيه تشكيل مىشود آن قاعده فرعى اينجا حاكم است، در خودمعناى معدومٌ و ممتنعٌ به تنهايى قاعده فرعيت «ليست بحاكمة»، اما اينجايى كه قضيه تشكيل مىشودو شما معدومٌ را حمل بر زيد مىكنيد، ممتنعٌ را اثبات مىكنيد براى شريك البارى، «ثبوت شىءلشىء فرع ثبوت المثبت له»، پس بايد شريك البارى نعوذ بالله وجود داشته باشد و در «زيدٌ معدومٌ»بايد زيد وجود داشته باشد تا معدومٌ را براى او ثابت كنيم، اينكه قابل جمع و قابل تحقق نيست. پسچه بايد كرد اينجا؟
نظر صدر المتألهين(ره) در حمليه به حمل شايع
يك راهى را مرحوم محقق اصفهانى كمپانى(ره) صاحب حاشيه بر كفايه، ذكر مىكنند كه بعضاكابر كه مقصودشان مرحوم صدر المتألهين است، ايشان اين راه را بيان كردهاند، آن عبارت از ايناست كه مىفرمايند: تقدير به اين صورت است كه از صدر المتألهين هم نقل مىفرمايد كه شما براى اين محمولتان كهبه صورت حمل شايع صناعى مىخواهيد براى يك مصداقش اين محمول را بار بكنيد، در حملشايع صناعى موضوع هميشه مصداق محمول است، فرد محمول است، شما كه مىخواهيد براىمحمولتان يك فردى و يك مصداقى را به عنوان موضوع قرار بدهيد، با يك نوع عمل عقلى وفعّاليت عقل، يك فرد تخيلى و تصورى كه ماهيتش همان ماهيّت محمول است، يك فرد فرضى باكمك عقل پس در حقيقت اين اتحاد در وجود كه ملاك در قضيه حمليه به حمل شايع صناعى هست، اعم ازاين است كه اتحاد در وجود به حسب بتّ و قطع و واقعيت باشد يا به حسب تقدير و تعمل عقل وفعاليت عقل و اختراع عقل يك فردى را كه ذاتش همان عنوان محمول است بر آن انطباق كنيد، به اينصورت قضيه شريك البارى ممتنعٌ يك قضيه حمليه به حمل شايع صناعى مىشود، اين تحقيق رامرحوم كمپانى پذيرفتهاند و فرمودهاند: صدر المتألهين(ره) اين بيان را ذكر كردهاند و چارهاى همغير از اين نداريم. راه منحصر در اينجا، همين معنى است كه ذكر كرديم.
نظر حضرت امام(ره) در حمليه به حمل شايع
لكن يك مطلبى را سيدنا الاستاذ الامام(ره) اشاره مىكنند و آن اين است كه در قضاياى حمليهروى ظاهر قضيه مشى نكنيم. ما اگر روى ادبيّت بخواهيم در «زيدٌ معدومٌ» و «شريك البارى ممتنعٌ»مشى كنيم، ادبيت مىگويد: اين قضيه، قضيه موجبه است، اين قضيه «ثبوت شىء لشىء» است، اگر مايك مقدار دقت كنيم، معناى ممتنعٌ را در نظر بگيريم، معناى معدومٌ را در نظر بگيريم، چه داعى داريمبگوييم: اين قضيه، قضيه موجبه است و «ثبوت شىء لشىء فرع ثبوت المثبت له» است؟ بلكهمىگوييم: اين قضيه سالبه است، سالبهاش هم سالبه محصّله است، در قضيه سالبه محصّله نياز بهوجود موضوع ندارد. شما اگر گفتيد: «زيدٌ ليس بقائم» به نحو سالبه محصّله، با سالبه محصّله هممىسازد با اينكه زيد وجود داشته باشد و قيام نداشته باشد و هم مىسازد با انتفاء موضوع؛ يعنىزيدى نيست كه اتصاف به قيام داشته باشد، زيدى وجود ندارد تا متصف به قيام باشد. اگر ما گفتيم:«زيدٌ معدومٌ» اين عبارتٌ اخرى از «زيدٌ ليس بموجودٍ» است، اگر به جاى معدومٌ، شما مىگفتيد:«ليس بموجودٍ»، اين مىشد قضيه سالبه و از آن سالبههاى به انتفاء موضوع هم است. «زيدٌ معدومٌ»صورتش با اين فرق مىكند، تعبير ادبيش با اين فرق مىكند و الاّ باطن «زيدٌ معدومٌ» همان «زيدٌ ليسبموجودٍ» است.
اگر اين حرف را بزنيم كه در اين قبيل از قضايا كه محمول باطنش عبارت از نفى است و لو اينكهبه صورت هم قضيه موجبه است، به صورت هم قضيه غير سالبه است، لكن باطنش اينجا قضيهسالبه است، قضيه سالبه كه شد، ديگر قاعده فرعيّت در اينجا جريان ندارد، «ثبوت شىء لشىء فرعثبوت المثبت له» لازم نيست اينجا پياده شود.
(سؤال ... و جواب استاد:) به قضيه معدوله كارى نداريم. سالبه محصله است كه هم با انتفاءمحمول و هم با انتفاء موضوع مىسازد. سالبه محصّله در مقابل معدولة المحمول است. يك وقتىمىگوييد: «زيدٌ لا قائم»، لا قائم را حمل بر زيد مىكنيد، يك وقت مىگوييد: «زيدٌ ليس بقائم»، نفىمىكنيد قائميّت را از زيد. اين اسمش سالبه محصله است. سالبه محصله با انتفاء موضوع هم سازگاراست. آيا با قطع نظر از لفظ و عبارت «زيدٌ معدومٌ» همان «زيدٌ ليس بموجودٍ» نيست، يا همان «زيدٌليس بموجودٍ» است؟ شما نگوييد: «زيدٌ موجودٌ» باطنش «زيدٌ ليس بمعدومٍ» است، نه، ديگر خودموجود واقعيت است، موجود حقيقت است، «زيدٌ معدومٌ» به ليس موجود برمىگردد، اما «زيدٌموجودٌ» ديگر به «زيد ليس بمعدومٍ» برنمىگردد. اين غير آنجايى است كه يك تضادى بين دو وجودثابت باشد، ممكن است به جسمى كه سياه است، بگوييد كه «ليس بأبيض»، جسمى كه سفيد است،بگوييد: «ليس بأسود» هر دو به نظر مىرسد كه اين راهى را كه امام بزرگوار(ره) در حل اين مسأله ذكر فرمودهاند، بهتر از آنراهى است كه مرحوم محقق كمپانى تبعاً لصدر المتألهين اختيار كردند. راه ايشان قابل قبولتر است.
(سؤال ... و جواب استاد:) ما نمىخواهيم برگردانيم، بعضى قضايا خود به خود برمىگردد. اگرشما گفتيد: «زيدٌ ليس بقائم» اين به «زيدٌ قائمٌ» بر نمىگردد، اينها دو قضيه است، اما «زيدٌ معدومٌ» به«ليس بموجودٍ» برمىگردد براى اينكه واقعيت براى وجود است و معدوم نقيض وجود است، نقيضواقعيت است، وقتى كه نقيض واقعيت است، براى اينكه عدم چيزى نيست، نه محكوم به واقعمىشود، نه محكوم عليه واقع مىشود. لذا «زيدٌ معدومٌ» عبارتٌ اخرى از «زيدٌ ليس بموجودٍ» است ولو در صورت قضيه موجبه باشد.
حالا اگر شما خيلى بخواهيد تعبّد بكنيد، ما يك حرف ديگر مىگوييم: اين قاعده فرعيت كه شمامىگوييد، مگر وحى بر اين قاعده فرعيت آمده است؟ قاعده فرعيت در آنجايى است كه محمولواقعيت داشته باشد، آنجايى كه محمول حقيقتى باشد قاعده فرعيت جارى است، اما آنجايى كهمحمول حقيقت نيست و به تعبير ديگر اينكه مىگويد: «ثبوت شىء، شىء؛» يعنى يك واقعيتى يكحقيقتى، حقيقتى بخواهد بر حقيقتى ثابت شود اين نياز به ثبوت مثبت له دارد، اما معدوميت كهحقيقت نيست، ممتنعٌ كه حقيقت نيست به آن معنى، چطورى شما مىخواهيد آن را اثبات كنيد برچيز ديگر، اينها خارج از قاعده فرعيت است، يا «بتخصيص فى قاعدة الفرعية» و عقل هم اينجا چنينحكمى نمىكند و يا اينكه فرعيت از اول اينجا را نمىگيرد، قاعده فرعيت براى ثبوت شىء، شىء بهمعناى واقعيت است، واقعيتى بخواهد براى چيزى ثابت بشود، نياز به ثبوت مثبت له دارد، معدوم كهچيزى نيست تا اينكه بخواهد براى چيز ديگر ثابت بشود و نياز به ثبوت مثبت له داشته باشد.بالاخره اين راهى را كه امام فرمودند، به نظر من بهتر از راه مرحوم محقق كمپانى است.
(سؤال ... و جواب استاد:) اگر به نفى برگشت، معنايش تركّب است؟ پس اين مشتقاتى كه ما بعدثابت مىكنيم كه بسيط است، در آنجايى است كه در قضيه موجبه باشد؟ اگر گفتيم: «زيدٌ ليس بقائم»مسأله بساطت در آن نيست. ما وقتى كه مسأله بساطت مشتق را ان شاء الله در آينده مطرح مىكنيم،مىگوئيم كه هيچ فرقى نيست بين اينكه مشتق در قضيه موجبه باشد يا در قضيه سالبه، قائم داراىمعناى بسيطى است. اگر گفتيد: «زيدٌ قائمٌ» همين معناى بسيط است كه اثبات شده. اگر گفتيد: «زيدٌليس بقائم» همين معناى بسيط است. شايد در ذهن شما مىآيد كه اگر ما قائم را حمل بر زيد مىكنيم،لازمه حمل، تركّب است در معناى مشتق. بعداً مىگوييم كه همان معناى تصورى بسيط مشتق، قابلاتحاد با ذات است، نه اينكه چون قضيه حمليه تشكيل مىدهيم لازمهاش اين است كه معناى مشتقيك معناى مركبى باشد. حمل بودن ملازم با تركب نيست. نفى لازمهاش تركب نيست. اگر كسىگفت: قائم معنايش بسيط است، «زيدٌ قائم» بسيط است، «زيدٌ ليس بقائم» هم بسيط است.
(سؤال ... و جواب استاد:) در «زيدٌ ليس بقائم» آيا معناى قائم با «زيدٌ قائم» فرق مىكند؟ فرقندارد، پس يكى شد. در چه فرق دارد، آيا در معناى مشتق فرق دارد يا در قضيه؟ محمول اين «ليسبقائم» است. ليس، نفيش هم به طور سلب تحصيل است. سلب تحصيل با انتفاء موضوع هم مىسازد.اصلا زيدى نيست تا اينكه قائم باشد، در «زيدٌ ليس بقائم» با هردويش مىسازد بخلاف «زيدٌ لا قائم»كه به نحو قضيه معدوله است، نه به نحو سالبه است.
مقتضاى اصل در باب مشتق
بحثِ ديگر، آخرين بحث مقدماتى در باب مشتق است، كه مرحوم محقق خراسانى(ره) در كفايهمطرح فرموده آن بحث اين است كه اگر ما در مسأله مشتق از نظر ادله به جايى نرسيديم و نتوانستيماز روى ادله ثابت كنيم كه مشتق براى خصوص متلبس وضع شده و يا از روى ادله ثابت بكنيم كهمشتق براى اعم از متلبس و منقضى وضع شده، اگر از روى ادلهاى كه بعد ان شاء الله تعرض مىكنيمدست ما به جايى نرسيد و در نتيجه به حال شك باقى مانديم و هر چه ادله را روى هم ريختيمفكرمان و ترجيح ما نسبت به هيچ طرفى محقق نشد، در نتيجه همين طور متحير مانديم كه «هلالمشتق وُضع لخصوص المتلبس أو لأعم من المتلبس و من أنقضى»؟ آيا اينجا يك اصلى داريم كه درموقع نبود دليل، به آن مراجعه كنيم؟ يك اصلى داريم كه يكى از دو طرف مسأله را براى ما روشن كنديا اينكه اصل هم به داد ما نمىرسد؟
مرحوم آخوند(ره) مىفرمايند: در خود اين چيزى كه محل نزاع در باب مشتق است؛ يعنى بهصورت قاعده كلى اگر بخواهيم بحث مشتق را به كمك اصل، يكى از دو طرف را اختيار كنيم، اصلىنيست كه يكى از اين دو طرف را براى ما روشن كند.
يك شبههاى اينجا در ذهن مىآيد و آن اين است (چون كه يك طرف قصه، خصوص متلبسبالمبدأ است و يك طرفش اعم از متلبس و منقضى است. در حقيقت يك طرف خاص است و يكطرف عام است) كسى در ذهنش بيايد كه آن طرف خاص، چون يك خصوصيت زائده بر عام دارد،براى اينكه خاص همان عام با خصوصيت زائده است، همان عام با يك مزيت زائده است، بگويد:وقتى كه ما ترديد كرديم، شكّ ما در حقيقت به اين برمىگردد كه آيا آن خصوصيت زائدهاى را كه درخاص علاوه بر عام مطرح است، آيا واضع اين خصوصيت زائده را در مقام وضع رعايت كرده يا نه؟ملاحظه كرده يا نه؟ اينجا يك اصلى ايشان مىفرمايند كه اين معارض است «باصالة عدم ملاحظة العام». شما بگوييد: اين چهتعارضى است؟ عام و خاص در يك نقطه مشترك هستند، در يك نقطه خاص، اضافه دارد، چهاشكال دارد كه ما عدم ملاحظه آن اضافه را جارى بكنيم و عدم ملاحظه آن اضافه، ديگر اصلش چهمعارضهاى دارد با عدم ملاحظه آن حدود مشتركه؟ حدود مشتركه كه على أىّ تقديرٍ هست، آن حدزايد محل اشكال است، پس چطور ايشان مىگويد: اصالت عدم ملاحظه خصوص معارض با «اصالةعدم ملاحظة العموم» است؟
جوابش اين است كه چون نزاع در باب وضع است و نزاع در باب مفهوم است، مفهوم عام وخاص متباين با هم هستند؛ يعنى از نظر مفهوميّت دوتا هستند، مفهوم انسان و حيوان، اگر يك جايىامر داير شد، بين انسان و حيوان، شما نمىتوانيد بگوييد: حيوانيت مسلّم، انسانيت مشكوك است،«اصالة عدم زيادة الانسانية» را ما جارى مىكنيم. اگر يك عبدى را مولا به او گفته كه مثلاً «جئنىبشىء»، نمىداند مولا گفت: «جئنى بانسان» يا مولا گفت: «جئنى بحيوان»، اينجا مىتواند بگويد:انسان و حيوان، عام و خاص هستند، حيوانيت مسلّم، انسانيت مشكوك، پس برويم و يك حيوانى رابياوريم تحويل مولا بدهيم؟ مىشود يك اصلى را در اينجا جارى كرد؟ نه، براى اينكه انسان و حيواندر مقام تعلق تكليف، دو مفهوم مختلف هستند، دو مفهوم متباين در عالم مفهوميت هستند، اينجاجايى نيست كه نسبت به خصوصيت انسانيت يك اصل عدم زياده جريان پيدا كند، در عالم مفهومهم همين طور است. اين شك كه «هل الواضع وضع هيئة المشتق» براى يك مفهوم خاصى يا «وضعهلمفهوم عام»؟ اگر شما اصالة عدم ملاحظه خصوصيت را جارى كنيد، اين معارض است باصالة عدمملاحظه عموميّت است. لذا كسى در ذهنش نيايد كه اين تعارض، تعارض غير صحيح است. اينبحث با بعضى از اشكالات به ذيل حرفشان ادامه دارد. ان شاء الله.
تمرينات
نظر مرحوم صدر المتألهين(ره) در قضيه حمليه در حمل شايع صناعى را بيان كنيد
نظر حضرت امام(ره) در قضيه حمليه در حمل شايع صناعى چيست
شبهه عام و خاص در باب مشتق را توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...