چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
بيان مراد ا ز كلمه «حال» در بحث مشتق
تدریس استاد
متن
40 بيان مراد ا ز كلمه «حال» در بحث مشتق 171
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
اقسام حال در عنوان مشتق
در رابطه با عنوان حال، ما ابتداءاً سه حال داريم: يك حال نطق، يعنى زمانى كه تكلم تحقق پيدامىكند و يكى حال نسبت، يعنى زمانى كه متكلم عنوان ضارب را اطلاق بر زيد مىكند و نسبت بهزيد مىدهد. يكى هم حال تلبس؛ يعنى زمانى كه به حسب واقع اين ذات متلبس به اين مبدأ شده واين مبدأ از او تحقق پيدا كرده است. در مثالى كه در (سؤال ... و جواب استاد:) امس؛ يعنى ديروز، ضرب پريروز واقع شده، لكن جرى شما و نسبتشما ديروز بوده است، مثل اينكه به جاى ضارب، شما بگوييد: «زيدٌ تحقق منه الضرب أمس»، نسبتشما چه موقع است؟ تحقق ضرب را چه موقع نسبت به زيد مىدهيد؟ ديروز، منتها در «تحقق منهالضرب»، بلااشكال مجاز است، اما در اين مثال محل بحث كه آيا مجاز يا حقيقت است؟ آنهايى كهمشتق را حقيقت در اعم مىدانند، چه شما بگوييد: «زيدٌ ضاربٌ» پريروز و چه بگوييد: كه «زيدٌضاربٌ» ديروز، هر دو حقيقت است، اگر مشتق حقيقت در اعم شد، لازمهاش اين است كه براى شمامثلاً فرقى نكند كه زيد پريروز ضارب بود، يا زيد ديروز ضارب بود، با اينكه ديروز «انقضى عنهالمبدأ» است و اما اگر مشتق حقيقت در اعم شد، ديگر فرقى بين متلبس و منقضى نمىكند.
(سؤال ... و جواب استاد:) «زيدٌ ضاربٌ» نسبت هست يا نيست؟ أمس براى چه آمده، مگر أمسقيدش نيست؟ مگر ظرفش نيست؟ اين ظرف زمانى چيست؟ ظرف زمانى نسبت است، على كلحالٍ شما مگر ادبيات نخواندى، اگر از شما بپرسند «زيدٌ ضاربٌ امس»، اين أمس ظرف زمانىچيست؟ شما چه جواب مىدهيد؟
در اين مثال مذكور، سه حال كاملاً مشخص است: حال نطق، عبارت از همين زمانى است كه مندارم حرف مىزنم، حال نسبت، ديروز است كه با كلمه «أمس» به عنوان ظرف زمانى و قيد زمانىنسبت، زمان نسبت را مشخص مىكنند، براى اينكه نسبتها از نظر زمان فرق مىكند، يك وقتپريروز خانه شما آمده شما به او نسبت مىدهيد كه پس پريروز آمده، پس نسبت شما به لحاظ پسپريروز است، اما واقع مطلب پريروز است، نطق شما هم حالا است. پس زمان نسبت؛ يعنى آن زمانىكه شما ضارب را جرى بر زيد مىكنيد، حمل و اطلاق بر زيد مىكنيد، در مثالى كه ما عرض كرديم«زيدٌ ضاربٌ امس»، زمان جرى عبارت از ديروز است؛ يعنى ضارب را به لحاظ ديروز من نسبت بهزيد مىدهم نمىگويم: امروز ضارب است، نمىگويم: پريروز ضارب است، مىگويم: ديروز ضارباست، ضاربيت جرى بر زيد مىشود، با ظرف زمانى ديروز، حال تلبسش در اين مثالى كه ذكر كرديم،پريروز بوده؛ يعنى زمانى كه به حسب واقع «صدر منه الضرب و تلبس بالضرب»، اين زمان پريروزبوده است.
مقصود مرحوم آخوند(ره) از حال در باب مشتق
مرحوم آخوند(ره) مىفرمايد: مقصود از حال، در عنوان نزاعِ در باب مشتق حال تلبس است وگفتيم مرحوم مشكينى مىفرمايد: سهو قلم شده، ملاك حال نسبت است، حال جرى است، حالاطلاق است و اين حرف هم لذا پاى زمان از معناى مشتق به طور كلى بريده مىشود.
نكته بالاتر اين بود كه ما نزاعمان در باب مشتق در معناى خود مشتق است؛ يعنى مىخواهيمببينيم، ما وُضع له هيئت مشتق چيست؟ هيئت مشتق معنايش چيست؟ و مسأله تشكيل قضيه حمليه،اينها يك مسائلى است كه بعد از وضع تحقق پيدا مىكند، شما وقتى كه مىخواهيد معناى انسان رابفهميد، هيچ مىرويد سراغ اين معنى كه مثلاً جرى انسان بر زيد اين چه نوع جريى است؟ حملانسان بر زيد اين چه نوع حملى هست؟ آيا اينها ارتباط به ما وضع له معناى انسان دارد؟ اينها ارتباطبه تشخيص موضوع له معنى انسان دارد؟ وقتى كه انسان براى تشخيص موضوع له انسان به كتابلغت مراجعه مىكند، فقط خودش هست و كلمه انسان، خودش است «و هذا اللفظ»، ديگر كارى بهچيز ديگر ندارد، كارى ندارد به اينكه «زيدٌ انسانٌ» چه قضيهاى هست، «عمروٌ انسانٌ» چه نوعقضيهاى است، اين دو مسأله ربطى به هم ندارد. اول بايد معناى انسان مشخص بشود، معناىمحمول مشخص شود، بعد بياييم سراغ قضيه حمليه، بعد بياييم سراغ جرى اين معنى بر يكموضوع. لذا چه معنا دارد كه ما در موضوع له هيئت مشتق، زمان جرى را مطرح كنيم، زمان نسبت رامطرح كنيم؟ و حتى زمان نطق هم معنى ندارد، براى اينكه در «ما وضع له اللفظ»، كارى به حال نطقندارند. اگر انسان را براى يك معنى وضع مىكنند، اگر حالا در عالم يك نفر هم پيدا نشد كه لفظانسان را نطق به آن بكند اين ضربهاى به حقيقت وضع مىزند؟ وضع قبل از مسأله نطق است. وضعتقدم بر مسأله نطق دارد، وضع مشروط به نطق نيست كه ما بياييم در ما وضع له معناى مشتق، زماننطق را دخالت بدهيم، زمان تكلمِ به اين كلمه را ملاحظه كنيم، اصولاً تكلم به يك لفظ اين متأخر ازلفظ است، معناى لفظ بستگى به تكلم ندارد، معناى لفظ متوقف بر تكلم نيست، لفظ در رتبه متقدماست، واضعى است كه لفظى را وضع كرده براى يك معنى، بعد از آنكه حساب وضع تمام شد، آنوقت شما اين لفظ را در اين معنى استعمال مىكنيد.
زمان نطق و حال نطق معنا ندارد كه در معناى موضوع له دخالت داشته باشد. اول وضعى تحققپيدا مىكند، لفظى در برابر معنايى وضع مىشود، بعد نوبت به نطق و تكلم به آن لفظ مىرسد، چهمعنى دارد كه ما مسأله نطق را كه متأخر از وضع است، براى آن در موضوع له ناطق و ضارب حسابباز بكنيم و بگوييم: «متلبس بالمبداً فى حال النطق»؟ علاوه بر آن اشكال اول اين زمان نطق و زماننسبت، اين خصوصيت را دارد.
اشكال حال به معناى تلبس
زمان تلبس اشكال ديگرى دارد كه از همه اينها مسألهاش روشنتر است و آن اين است كه اگر مابخواهيم نزاع در باب مشتق را به اين صورت مطرح كنيم كه آيا مشتق حقيقت است در «متلبسبالمبدأ فى حال التلبس أو الاعم منه و ما انقضى؟» در همان منقضى هم «متلبس بالمبدأ فى حالالتلبس» است، در حال تلبس نمىشود كه متلبس به مبدأ نباشد. آيا در حال تلبس امكان دارد كهمتلبس به مبدأ نباشد؟ همين منقضى عنه المبدأ هم ما مىتوانيم قسم بخوريم كه «انه كان متلبساًبالمبدأ فى حال التلبس»؟ آيا در حال تلبس، اين متلبس به مبدأ نبوده است؟ همين منقضى هم در حالتلبس «متلبس بالمبدأ» بوده است. پس اينكه ما عنوان منقضى را در عنوان «متلبس بالمبدأ فى الحال»قرار مىدهيم معنا ندارد كه حالش حال تلبس باشد، «متلبس بالمبدأ فى حال التلبس»، اين يك معنايىاست كه براى منقضى هم ثابت است، منقضى هم در حال تلبس «كان متلبساً بالمبدأ»، آيا منقضى درحال تلبس «لم يكن متلبساً بالمبدأ»؟ پس بايد يك عنوانى باشد كه در مقابل منقضى قرار بگيرد و اگرحال را شما بخواهيد حال تلبس بگيرد به نظر من اصلاً باطل مىشود محل نزاع را به اين صورتتحرير كردن و به اين كيفيت در آوردن. پس چه بايد كرد بعد از آن كه مسأله زمان به طور كلى نقشندارد در معناى مشتق و بعد از آن كه زمان نطق و زمان نسبت متأخر از وضع است و ما وضع را داريمبررسى مىكنيم و به تعبير سيدنا الاستاذ(ره)، مفهوم تصورى هيئت مشتق را داريم بررسى مىكنيمكارى به نسبت نداريم كارى به «زيدٌ ضاربٌ» نداريم، نفس هيئت فاعل و معنايش را مىخواهيمبررسى كنيم، معنايش هم به صورت مفرد مطرح است، به صورت معناى تصورى مطرح است. پسبايد يك معناى تصورى خالى از زمان به عنوان معناى مشتق در نظر بگيريم، حالا آن معنا چيست؟
آن معنا اين است كه آنهايى كه قائلند به اينكه مشتق حقيقت در خصوص متلبس است، مىگويند:هيئت فاعل يك معنايى دارد كه اين معنى لاينطبق الاّ بر آنهايى كه ضرب از آنها تحقق پيدا مىكند، درحال تحقق مبدأ هست، كلمه حال را نمىآوريم آن كه «يصدر منه الضرب»، آن كه «يصدر منه القتل»،آن كه «يصدر منه القيام»، آن كه «يصدر منه القعود» و هكذا. اما آنهايى كه مىگويند: مشتق حقيقت دراعم از متلبس و منقضى است، مىگويند: يك معناى وسيعترى، معناى مشتق است كه آن معناىوسيعتر هم بر زيد در حال زدن كتك منطبق است و هم بر زيد بعد از انقضاء زدن و بعد از گذشتنزدن منطبق است. قدر جامعش يك معناى وسيعى است. پس در حقيقت با حذف كلمه حال و حذفكلمه زمان بايد ما يك چنين مطلبى را در رابطه با مشتق مطرح بكنيم، مثلاً در فارسى مىگوييم: وقتىكه ما ضارب را به زننده معنى مىكنيم آيا زننده قدر جامع بين افرادى است كه در حال ضرب هستنديا اينكه اگر ضرب هم از آنها تحقق پيدا كرده و انقضى، باز هم اينها كلمه زننده بر آنها منطبق مىشودو عنوان زننده بر آنها انطباق پيدا مىكند و اصلاً صحبتى از زمان به آن معنى مطرح نيست به هيچكيفيتى در اين رابطه؟ اين حرف ما را جمعى از محققين فرمودهاند اما رمز مسأله و آن كليد مسأله دركلام آنها مطرح نشده، اما در كلام امام بزرگوار(ره) خيلى روشن، رمز اين مسأله بيان شده كه مانزاعمان در يك مفهوم تصورى خالى از زمان است و در معناى مفرد غير مشتمل بر زمان است، بايديك چنين چيزى را ما محل نزاع در باب مشتق قرار بدهيم.
اصل اين مسأله به اين كيفيت روشن است، لكن يك اشكالى در اينجا پيدا شده و آن اين است كهبعضى از مشتقات داريم كه اينها عنوان تلبس به مبدأ در آنها نيست؛ يعنى اين طور نيست كه يك ذاتىباشد و تلبس آن ذات به مبدأ، در باب ضاربى كه منطبق بر زيد است، حالا ذاتى داريم و تلبس ذات بهضرب مسألهاى نيست، اما يك سرى مشتقات داريم، مثل «معدومٌ» و مثل «ممتنعٌ» اينها هم ذاتى داريمكه متلبس به عدم است، ذاتى داريم كه متلبس به امتناع است، اگر ذات متلبس به عدم داشته باشيم،روى آن قاعده فرعيتى كه شما در منطق و فلسفه ملاحظه كرديد كه «ثبوت شىء لشىء فرع ثبوتالمثبت له»، شما اگر بخواهيد تلبس به عدم را براى ذات ثابت كنيد، اين فرعِ اين است كه ذات ثبوتداشته باشد، ذات تحقق داشته باشد؛ يعنى يك ذات متحققى داريم كه «يتلبس بالعدم»، يك ذاتمتحققى داريم كه «يتلبس بالامتناع»، آيا اين طورى است؟ اينها كه با هم جمع نمىشود، وجود يكذات و در عين حال، اتصاف و تلبس به عدم، غير قابل اجتماع است. وجود ذات و در عين حال تلبسبه امتناع اين غير قابل اجتماع است، پس شما در «معدومٌ و ممتنعٌ» با اينكه جزء مشتقات است، مسألهرا چطور بررسى مىكنيد؟
جواب اين است كه آن قاعده فرعيهاى كه شما در منطق و فلسفه خوانديد كه «ثبوت شىء لشىءٍفرع ثبوت المثبت له»، اين براى آنجايى است كه واقعاً ذاتى باشد و تلبس به شيئى و اتصاف به شىءذاتى باشد. اگر ما در معناى مشتق تركّب قائل شديم و ذات را در معناى مشتق اخذ كرديم، اين اشكالشما وارد است، اما اگر در بحث آينده مهمى كه ما در پيش داريم كه آيا مشتق داراى معناى بسيط استيا داراى معناى مركب؟ آيا ذات به صورت جزئيت در معناى مشتق هست يا نه؟ اگر ما آنجا اختياركرديم كه ذات در معناى مشتق نيست، مشتق يك معناى بسيطى دارد، اگر معناى بسيط داشت، ديگر«ثبوت شىء لشىء» در معناى مشتق مطرح نيست، در معناى مشتق اگر تركّب مطرح باشد، «ثبوتشىء لشىء» است و قاعده فرديت اقتضا مىكند كه مثبت له بايد وجود داشته باشد و ثبوت داشتهباشد، اما اگر ما براى مشتق بِساطت قائل شديم و گفتيم مشتق يك مفهوم تصورى بيشتر ندارد وتركبى در معناى مشتق وجود ندارد، در باب معدومٌ و ممتنعٌ هم هيچ مانعى ندارد، ما «ذات ثبت لهالعدم» نمى خواهيم، «ذات ثبت له الامتناع» نمىخواهيم، معدوم خودش حكايت از يك معناىبسيط مىكند، ممتنع خودش دلالت بر يك معناى بسيط مىكند بدون اينكه قاعده فرعيّت در اينجاجريان داشته باشد.
اگر «معدومٌ و ممتنعٌ» را به تنهايى ملاحظه كنيم، شما بگوييد: ما نياز به ذات نداريم و همانبساطت، مسأله را از قاعده فرعيت بيرون مىبرد. اما اگر ما يك قضيه حمليه تشكيل داديم، گفتيم:«زيدٌ معدومٌ» آيا اينجا هم قاعده فرعيت نيست، «زيدٌ معدومٌ» با «زيدٌ قائمٌ» چه فرق مىكند، همانطورى كه در «زيدٌ قائمٌ، ثبوت القائم لزيد فرع ثبوت زيدٍ» است در «زيدٌ معدومٌ» هم بايد اين حرف رابزنيد، «ثبوت العدم لزيد، فرع ثبوت زيدٍ». چه فرق است بين «زيدٌ معدومٌ و زيدٌ قائمٌ»؟ و همين طوربالاتر در قضيه «شريك البارى ممتنعٌ». مگر اين قضيه موجبه نيست؟ مگر قضيه اثباتيه نيست؟ اگرقضيه اثباتيه شد، «ثبوت شىء لشىء فرع ثبوت المثبت له» پس بايد شريك البارى وجود داشته باشد،تا شما ممتنعٌ را براى آن بار بكنيد. آيا جمع بين اين دو ممكن است كه از يك طرف بگوييم كه ممتنعاست شريك البارى تحقق پيدا كند، از يك طرف هم بگوييم كه «شريك البارى ممتنعٌ، قضيةٌ حمليةٌموجبة» و در قضيه موجبه، قاعده فرعيت جريان پيدا مىكند «ثبوت شىء لشىء فرع ثبوت المثبتله»؟، در اين دقت كنيد، ببينيم چه راه حلى براى اين قضايا مىتوانيم داشته باشيم گر چه اين به اصلبحث مشتق ما ارتباط ندارد، لكن به تناسب وقتى كه ما «معدومٌ و ممتنعٌ» را بحث كرديم حالا قضيهحمليهاش را هم مانعى ندارد كه در آن وارد بشويم ان شاء الله.
بحث اجتماعى
يك نكتهاى به ذهن من آمد كه اين را به عنوان تذكر خدمت شما برادران عرض كنم. شمامىدانيد كه جامعه ما به اين تعبيرى كه من عرض مىكنم شايد اغراق هم نباشد، اينها جديد الاسلامهستند؛ يعنى با احكام اسلام تازه دارند برخورد مىكنند، تازه دارند آشنا مىشوند. كثيرى از احكاماسلام در زمان طاغوت اصلاً مورد فراموشى جامعه ما قرار گرفته بود. اگر كسى يك جنايتى مىكرد،يك زنايى انجام مىداد مىبردند يك مقدار حبسش مىكردند و بعد هم رهايش مىكردند. سرقتىانجام مىداد يك مقدار حبسش مىكردند و رهايش مىكردند. در حقيقت زندان به عنوان يك كيفربراى همه جنايات مطرح بود. گاهى در موارد قتل، يك اعدامى تحقق پيدا مىكرد. جامعه ما الآن باقوانين اسلام تازه دارد آشنا مىشود، لذا يك نوع ثقالت و سنگينى در برخورد با احكام اسلام براىاينها مطرح است. اينها خيلى به نظرشان سنگين مىآيد كه يك كسى وارد يك خانهاى بشود در شب ومثلاً يك قاليچه چهار پنج هزارتومانى را بدزدد و ببرد يك جنايت يك ساعتى، يك سرقت پنج هزارتومانى، بعد هم بيايند انگشتهاى او را ببرند و الى الابد فاقد انگشت بشود. اين براى مردم سنگيناست و همين طور خود اصل مسأله قصاص كه در اوائل انقلاب يكى از چيزهايى كه انقلاب را بهوسيله آن زير سؤال قرار داده بودند و مخصوصاً روشنفكران غير مسلمان، همين مسأله قصاص بود.چه حملاتى به قصاص كردند، چقدر قصاصِ انقلاب را زير سؤال بردند با اينكه اين قصاص را امامبزرگوار از جيب خودش در نياورده بود. اين صريح آيات متعددى از قرآن مجيد است كه در رابطه باقصاص وارد شده، اما روى اينكه اينها طرز برخوردشان با مسائل يك طرز خاصى بود براى آنهاسنگين بود و چه بسا هم خيال مىكردند كه اينها نقطه ضعف است و از اين راه مىتوانند ضربهاى بهانقلاب بزنند. من به آنها كارى ندارم، من به جامعه خودمان كار دارم.
اين وظيفه من و شماست كه اولاً يك مقدار فلسفه اين احكام را خودمان بررسى كنيم مطالعهكنيم، آشنا بشويم و ثانياً مردم را در جريان بگذاريم، مردم را آشنا كنيم با اين فلسفهها، چون مردمجديد العهد هستند اينها خيلى به نظرشان سنگين مىآيد، لذا بايد برايشان توضيح داده شود و فلسفهاينها برايشان گفته بشود. مخصوصاً با تبليغات سوئى كه دنيا در رابطه با اين مسائل دارد، دنيامىگويد: كسى كه قتلى انجام مىدهد اين مريض است، مريض را چه بايد كرد؟ مريض را نبايد بهجرم مرضش كشت، بلكه مريض را بايد مداوا كرد. مريض را بايد از كسالتش بيرون آورد!! يكسلسله حرفهاى اين طورى در ذهن مردم مىآورند، اينها را انسان با مطالعه و مراجعه به علل ايناحكام و فلسفه اين احكام كه اكثراً اگر انسان دقت كند، فلسفه اينها خيلى روشن و خيلى قابل قبولاست، منتها هم نياز به يك مقدار بررسى دارد و هم نياز به تبيين صحيح دارد كه انسان مثلاً در باب قصاص يك وقتى هم من عرض كردم، خود قرآن دارد اين مطلب را بيان مىكند.قرآن مىگويد: «و لكم فى القصاص حياةٌ يا اولى الالباب» حيات جامعه بستگى به قصاص دارد. اگركسى امنيت نفسى نداشته باشد، اگر كسى بزند ديگرى را بكشد بعد هم ما بگوييم: كه اين قاتلمريض است و مريض هم بايد معالجه بشود، پس خوب است همه بيمارستانها را پر از اين مريضهابكنيم و جان تمام مردم هم در مخاطره بيفتد! در همين جريانى كه ديروز در قم به نام رجم تحقق پيدا كرد، اين مردم در ذهنشان مىآيد مگر چهشده كه يك انسانى را به اين صورت كه به نظر من بدترين صور قتل عبارت از همين صورت است؛يعنى با شكنجهترين و ناراحتترين نوع كشته شدن اين نوع كشته شدن است، به چه مناسبت چنينمسألهاى تحقق پيدا مىكند؟ اگر مردم را روشن كنيد كه اگر زنى سه سال نسبت به شوهرش فرضاًخيانت كرده و امنيت عِرضى را از شوهر خودش سلب كرده، اگر با او اين نوع معامله نشود، ديگر چهموقع مىتواند امنيت عِرضى پيدا كند؟ چه موقع مىتواند با طمأنينه خاطر از منزل خودش خارجبشود؟ چه موقع مىتواند با اطمينان با همسايگان و بستگان خودش رفت و آمد بكند؟ بايد اينامنيت عِرضى كاملاً حفظ بشود و راهش همين است، كسى كه خيانت مىكند و اين امنيت را در خطرمىاندازد، تنها حساب خودش نيست. اين امنيت عِرضى جامعه را به خطر مىاندازد، اين بايد به أشدانواع عذاب و به أشد انواع قتل مبتلا بشود تا ديگران حساب خودشان را بكنند و در اين وادىِ بسيارخائنانه و غير مشروع قرار نگيرند و همين طور در باب دزد و امثال ذلك.
مقصود اين است كه اين يك وظيفهاى است براى من و شما كه در درجه اول خودمان تا حدى ازفلسفه اين احكامى كه تازه در جامعه ما دارد پياده مىشود و از نظر مردم يك نوع ثقالت و سنگينىدارد اطلاع حاصل كنيم و بعد هم مردم را روشن كنيم تا ان شاء الله با احكام اسلام آشنا بشوند.
تمرينات
مقصود مرحوم آخوند(ره) از حال، در باب مشتق چيست
مشتق حقيقت در متلبس به مبدأ در حال تلبس است يا أعم از آن و ما أنقضى
معناى مشتق بسيط است يا مركب
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...