• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 بيان مراد ا ز كلمه «حال» در بحث مشتق 170

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    اشتراك اسم فاعل و اسم مفعول در محل نزاع

    بعض الاعلام(ره) از استادشان نقل مى‏كنند كه در اسم مفعول خصوصيتى وجود دارد كه منقضى‏در آن تصور نمى‏شود، انقضاء در آن راه ندارد و روى اين جهت همان نظريه صاحب فصول را استادايشان پذيرفته‏اند و استدلال هم مى‏كنند به اينكه «الشى‏ء لا ينقلب عما وقع عليه»، اگر شى‏ء به يك‏كيفيتى در خارج وقوع پيدا كرد، ديگر اين انقلاب بردار نيست؛ يعنى نمى‏توانيم كارى كنيم كه اين‏شى‏ء به آن كيفيتى كه واقع شده، واقع نشده باشد. مى‏فرمايند: مفعول؛ يعنى «مَن وقع عليه الفعل، مَن‏وقع عليه الضرب»، آيا كسى كه «وقع عليه الضرب»، ديگر مى‏شود كارى كرد كه «لم يقع عليه الضرب»باشد و لو سالها و دهها سال هم از وقوع ضرب بگذرد؟ اين واقعيت را نمى‏شود به هم زد، آن هميشه«وقع عليه الضرب» است، نمى‏شود كارى كرد كه منقضى تصور كنيم، انقضاء معنايش اين است كه‏يك زمانى پيش بيايد كه «لم يقع عليه الضرب» باشد، اين معنايش انقلاب واقعيت و انقلاب شى‏ء عماوقع عليه است و اين يك معناى ممتنعى است، لذا اسم مفعول را از حريم نزاع در باب مشتق بايدخارج بدانيم، براى اينكه منقضى در آن تصور نمى‏شود.
    جواب اين حرف را خود ايشان هم داده‏اند كه فرق بين اسم فاعل و اسم مفعول چيست؟ بالاخره‏اين ضربى كه در خارج تحقق پيدا كرده، اين يك اضافه صدورى به فاعل دارد و يك اضافه وقوعى به‏مفعول دارد، اين حدث و اين مبدأ، بنام ضرب اين طور نيست كه به يك طرف اضافه داشته باشد «له‏اضافة صدوريه الى الفاعل و اضافة وقوعيه الى المفعول». اگر شما در ناحيه مفعولش مى‏گوييد:«الشى‏ء لا ينقلب عما هو عليه، عما وقع عليه» در ناحيه فاعل هم همين مطلب هست. الى الابد اين‏فاعل متصف است «بأنه صدر منه الضرب» همان طورى كه مفعول متصف «بأنه وقع عليه الضرب»است فاعل هم متصف است «بأنه صدر منه الضرب». آيا شما مى‏توانيد كارى كنيد كه در رابطه باصدور، انقلاب تحقق پيدا كند؟ يعنى كارى كنيد كه اين ضربِ واقع حقيقتاً صادر نشده باشد؟همانطورى كه در ناحيه مفعولش انقلاب مستحيل است و غير قابل تصور است، در ناحيه فاعل هم‏همين طور است. چطور شما بين مفعول و فاعل فرق مى‏گذاريد؟ در حقيقت شما شدت بيشترى ازحرف صاحب فصول قائل شديد، صاحب فصول ادعاى استحاله نمى‏كرد و شما ادعاى استحاله هم‏در اين رابطه كرده‏ايد. فرقى بين اسم فاعل و مفعول نيست و واقعش اين است كه ما وقتى صدوروقوع را در رابطه با ضرب ملاحظه مى‏كنيم، در رابطه با ضرب فعلى ملاحظه مى‏كنيم، همانطورى كه‏صدورش را صدور فعلى مى‏بينيم و در صدور فعلى منقضى تصور مى‏شود، در وقوع هم وقوع فعلى‏مى‏بينيم و در وقوع فعلى هم منقضى تصور مى‏شود و الاّ بين فاعل و مفعول هيچ گونه فرقى مانمى‏توانيم قائل بشويم. لذا بيرون كردن اسم مفعول از محل نزاع استناداً الى الاستحالة اين حرف‏عجيب و غريبى است.

    بيان حّق در فرق ميان تاجر و ضارب

    آخرين حرف در مسأله تاجر، آن كه بعد از تأمل زياد انسان به ذهنش مى‏آيد، اين است كه انسان‏به اين صورت مسأله را مطرح كند، در باب تاجر معمولاً دو وضع وجود دارد: يك وضع راجع به‏ماده‏اش است كه عبارت از تجارت فعليه است، همان «تجارت عن تراض» است، يك وضع راجع به‏هيئتش است، كه هيئت تاجر با ضارب هيچ فرقى نمى‏كند، اسم آلت نيست كه در معناى اسم آلت يك‏خصوصيتى قائل شويم، تاجر و ضارب «لهما هيئةٌ واحدهٌ». پس اين مسأله حرفه بودن از كجا آمده‏است؟ بياييم اين حرف را بگوييم: مجموع ماده و هيئت، نه هيئت تاجر، نه ماده تجارت، نه ماده‏تجارت هيچ معناى اضافه‏اى ندارد، در ماده تجارت حرفه اخذ نشده، در هيئت تاجر هم مسأله‏تازه‏اى نيست، همان مسأله ضارب است. اما اين ماده و هيئت مجموعاً يك معنايى عند العرف پيداكرده، اما در رابطه با مجموعشان است، اين مجموع، عنوان التاجر. اين به حسب وضع، يا كثرت‏استعمال باشد، هر چه باشد، در نظر عرف يك معناى جديدى پيدا كرده، «و هو مَن له حرفة التجارة»آن هم در جايى كه قرينه‏اى براى خلاف نباشد و الاّ همين تاجر در بعضى از تعبيرات به معناى همان‏ضارب؛ «يعنى المشتغل بالتجارة الفعلية» استعمال مى‏شود. اما آنجايى كه نفس عنوان تاجر من دون‏قرينة استعمال مى‏شود، اين مجموع يك معناى عرفى پيدا كرده و اين معناى عرفى هم ربطى به نزاع‏در باب مشتق ندارد، براى اينكه نزاع در باب مشتق براى هيئت است، ربطى هم به ماده ندارد، براى‏اينكه ماده‏اش تجارت فعليه است، اصلاً اين نه ربطى به ماده دارد و نه ربطى به هيئت دارد، اين‏مجموع يك چنين معنايى عند العرف از آن استفاده مى‏شود و اگر اين مجموع يك چنين معنايى از آن‏استفاده شد، ديگر حرفه بودن تاجر، ربطى به نزاع در باب مشتق نمى‏تواند داشته باشد، براى اينكه‏نزاع در باب مشتق ممحض در مفاد هيئت است، ما در باب مشتق در مفاد هيئت داريم بحث مى‏كنيم،چيزى كه خارج از مفاد هيئت باشد نمى‏تواند ارتباط به نزاع در باب مشتق پيدا كند. پس اگر ما عنوان‏تاجر را به مادة و هيئة، أى بالمجموع منهما، يك معناى عرفى ديگرى برايش تصور كرديم، ضمن‏اينكه اين معنى در جاى خودش محفوظ است و صحت دارد، اما لايرتبط به محل نزاع در باب مشتق،در باب مشتق در رابطه با هيئت و مفاد هيئت، تنها بحث داريم. آخرين چيزى كه به نظر مى‏رسد درباب مثل تاجر بايد به اين صورت مسأله مطرح شود.
    (سؤال ... و جواب استاد:) يك وقت عرف را در يك معناى كلى شما مى‏آوريد، حالا بعداً هم كه‏بخواهيم در باب مشتق يك طرفش را ان شاء الله اختيار كنيم، از همين عرف اختيار كنيم، اما اينجامسأله شخصى است مثل مسأله زيد است. اگر زيد ماده و هيئتش، دلالت بر يك معنايى كرد، اين‏اختصاص به خودش دارد، يك مسأله كلى نيست كه ما بنشينيم روى آن بحث كنيم، تاجر هم همين‏است، تاجر ماده و هيئتش يك خصوصيتى در آن است، اما نمى‏توانيم هيئتش را بياوريم و به حساب‏هيئت مشتق بگذاريم، ماده‏اش را، نمى‏توانيم از فعليت خارج كنيم و بگوييم: در ماده تجارت، حرفةالتجارة خوابيده بلكه هر كجا تجارت استعمال مى‏شود حرفة التجاره در آن نيست. پس اين مربوطبه اين مجموع است، مربوط به اين مجموع كه شد، به ما ارتباطى ندارد.
    (سؤال ... و جواب استاد:) نزاع ما در باب مشتق روى هيئت فقط است. مجموع كه جزئش‏جزئيت دارد، در تاجر ماده و هيئت روى هم معنايش حرفة التجارة است، اين چه ربطى در نزاع درباب مشتق دارد؟ يعنى اين مبدأ را در اين قالب گذاشته‏اند، براى اين مجموع يك معنى كرده‏اند، اين‏معنى كه ديگر به ما ارتباطى پيدا نمى‏كند، ما نشستيم فقط در مفاد هيئت مشتق بحث داريم، نزاعى كه‏ما در باب مشتق داريم، آيا در غير مفاد هيئت است؟ روى هيئت مشتق بحث داريم. پس اگر يك‏چيزى مجموع ماده و هيئتش يك معناى خاصى پيدا كرد، اين ديگر چه ارتباطى به باب مشتق پيدامى‏كند، در حقيقت تاجر هم كأنّ مى‏شود مثل انسان، انسان ماده و هيئتش دخالت در معنايش دارد،حالا زيد را هم مى‏گذاريم كنار، چون آن علم شخص است، يك معناى كلى. انسان چه دخالت درمعنايش دارد؟ هم ماده و هم هيئت، در عين اينكه معنايش كلى است. تاجر هم مادته و هيئته مجموعاًاين معنى را دلالت مى‏كند. پس همانطورى كه انسان هيچ ارتباط به نزاع در باب مشتق ندارد، تاجرهم هيچ ارتباطى به نزاع در باب مشتق نمى‏تواند پيدا كند، چون اين معناى حرفه‏اش در رابطه بامجموعش است، نه در رابطه با هيئت و نه در رابطه با ماده فقط.
    (سؤال ... و جواب استاد:) هر چيزى كه مثل تاجر شد، همين حكم را دارد، آن هم همين،تخصيص اكثر هم نيست.
    (سؤال ... و جواب استاد:) عرف اينجا حرفه مى‏فهمد، اشكال به كيست؟ عرف تاجر را به معناى‏حرفه مى‏فهمد، اما ضارب را به معناى حرفه نمى‏فهمد. خصوصيتش همان فهم عرف است، فهم‏خودش است.
    اين در باره با بحث گذشته و آنچه كه به نظر مى‏آمد عرض كرديم و در باب تاجر هم آن كه‏نزديكتر به نظر مى‏آيد همين بود كه عرض كرديم.

    بيان مراد از كلمه «حال» در بحث مشتق

    يكى از مقدماتى كه در محل بحث مشتق مطرح شده، اين مقدمه است. در عنوان محل نزاع، يك‏كلمه حال به كار برده شده، آيا مشتق حقيقت است در خصوص ملتبس بمبدأ فى الحال يا اينكه نه،اعم است از متلبس «بالمبدأ فى الحال و المنقضى عنه المبدأ»؟ مقصود از اين كلمه حال كه در عنوان‏نزاع مشتق ذكر شده چيست؟
    ما ابتداءً براى اينكه در اين مسأله گم نشويم و چه بسا انسان كه نمى‏تواند در مسأله‏اى اظهار نظربكند، علتش اين است كه گم شده است در موضوع مسأله و موضوع مسأله خوب برايش روشن‏نشده كه نمى‏تواند نظر بدهد درباره آن. ابتداءً سه احتمال در كلمه حال جريان دارد: يك احتمال،حالِ نطق، زمان تكلم است، آن زمانى كه متكلم مى‏گويد: «زيدٌ ضاربٌ حال النطق و حال التكلم». يك‏حال، حال جرى و اطلاق و نسبت است، كه اين سه، يك معنى دارد؛ يعنى وقتى شما مى‏گوييد: «زيدٌضاربٌ»، اين ضارب را جرى و حمل بر زيد مى‏كنيد، به زيد نسبت مى‏دهيد و اطلاق مى‏كنيد، اينهايك معنى دارد، الجرى، النسبة، الاطلاق، حال جرى يك وقت ممكن است با حال نطق فرق داشته‏باشد، اگر شما گفتيد: «زيدٌ ضاربٌ الآن» اينجا حال نطق شما، با حال جرى شما يك حال است، براى‏اينكه با كلمه الآن مى‏خواهيد جرى را همين حالا تحقق بدهيد، نسبت همين حالا تحقق پيدا مى‏كند،اما اگر شما اين طورى گفتيد: «زيدٌ ضاربٌ امس»، اينجا حال جرى و حال نطق بينشان تفاوت پيداشد، حال نطق و زمان نطق امروز است، اما ضارب را ديروز شما جرى بر زيد مى‏كنيد، مى‏گوييد:«زيدٌ ضاربٌ امس»، پس جرى شما، نسبت شما، اطلاق شما، ديروز است، اما تكلمتان الآن است. يك‏حال سومى هم داريم آن حال تلبس است؛ يعنى آن حالى است كه «صدر الضرب من زيدٍ»، ممكن‏است آن حالى كه صدر زيدٍ غير اين دو حال باشد، «حال صدر الضرب من زيدٌ» ممكن است دو روزقبل باشد؛ يعنى پريروز زيد تلبس به ضرب پيدا كرد، «بأن تحقق منه الضرب»، نسبت را شما ديروزمى‏ديد، تكلمتان امروز است. پس اين حالها از نظر زمان كاملاً اختلاف پيدا كرد، حال التكلم الان،حال النسبة ديروز، حال التلبس پريروز.

    نظر مرحوم آخوند(ره) در مراد از «حال»

    وقتى كه اين عناوين روشن شد، مرحوم آخوند در كفايه، مى‏فرمايد: اين حالى را كه ما در عنوان‏نزاع ذكر كرديم، حال نسبت است، لكن همانطورى كه محشّى بزرگوار كه از تلامذه مرحوم آخوندبوده، مرحوم مشكينى(ره) مى‏فرمايد: اين سهو قلم است و مؤيّدش هم، مطلب خود مرحوم آخونداست، ايشان در عبارت، حال تلبس را ذكر كرده‏اند، اما واقعش عبارت از حال نسبت است، براى‏اينكه در اين مثالى كه ما الآن ذكر كرديم كه من حالا مى‏گويم: «زيدٌ ضاربٌ»، اما با كلمه «امس» ظرف‏نسبت را ديروز قرار مى‏دهم، در حالى كه تلبس عبارت از پريروز بوده، آيا اينجا چه حالى را ما بايدملاحظه كنيم؟ يعنى آنهايى كه مى‏گويند: «مشتق حقيقة بالخصوص فى المتلبس بالمبدأ بالحال» آيامقصودشان چيست؟ در اين مثالى كه ما ذكر مى‏كنيم، آيا در اينجا مثال براى متلبس بالمبدأ است يامثال براى منقضى عنه المبدأ است؟ اگر ما ملاك را عبارت از حال تلبس بگيريم، حال تلبس به دوروز قبل برمى‏گردد، اما اگر ملاك را عبارت از حال نسبت بگيريم، نسبت مربوط به ديروز است وديروز اگر نسبت واقع شد، اين به لحاظ واقعيت منقضى عنه المبدأ است، براى اينكه تلبس در دوروز قبل واقع شده است و قبل از ديروز تحقق پيدا كرده است.

    بيان صحيح در مراد از «حال»

    پس آن چه ملاك است، آنچه عمده در محل بحث است اين است كه ما ملاك را حال نسبت قراربدهيم؛ يعنى ملاحظه كنيم ببينيم اين زيدى را، كه اطلاق ضارب بر او مى‏كنيم، اين زيدى كه جرى‏ضارب بر او مى‏شود، اين زيدى را كه نسبت ضارب به او مى‏دهيم، آيا در حال نسبت ما و در حال‏جرى ما اين تلبس به مبدأ داشته؟ يا در حال نسبت، منقضى عنه المبدأ است؟ محور و ملاك عبارت‏از حال نسبت شماست، نه حال تلبس او و نه زمان نطق شما، شما ضارب را چه موقع مى‏خواهيد براين اطلاق كنيد؟ چه موقع مى‏خواهيد به اين نسبت بدهيد؟ و همين طور در آينده اگر من گفتم: زيدفردا ضارب است، اما حقيقتاً تلبس به ضربش امروز است، همين الآن كه من دارم صبحت مى‏كنم اين‏متلبس به ضرب است، اما نسبت من به لحاظ فردا است؛ يعنى مى‏گويم: «زيدٌ سيتحقق منه الضرب‏غداً»، ضارب را اين طورى مى‏خواهم تطبيق بر زيد كنم، «زيدٌ ضاربٌ غداً» به اين صورت حمل كنم،آيا اين منقضى عنه المبدأ است يا متلبس بالمبدأ فى الحال است؟ اين واقعش منقضى عنه المبدأاست، براى اينكه فردا كه شما جرى ضارب بر زيد مى‏كنيد، زيد هيچ گونه تلبس به ضرب ندارد وانقضى عنه الضرب و لو اينكه ضرب حالا تحقق پيدا كند و حالا تلبس به مبدأ داشته باشد.
    لذا مرحوم آخوند با تصحيح كلامشان و با اينكه تفريعشان هم شهادت بر اين معنا مى دهد،ايشان تمام الملاك را عبارت از حال نسبت مى‏بيند. غداً، غد محور است فردا، فردا معتبر است،ديروز، ديروز معتبر است، امروز هم امروز معتبر است؛ يعنى اگر گفتيد: «زيدٌ ضاربٌ الآن» و نسبت‏ضارب در همين حال تحقق پيدا كرد، در همين حال بايد ملاحظه كنيم ببينيم آيا تلبس به ضرب دارديا نه؟ اگر الآن تلبس به ضرب داشت اين متلبس بالمبدأ و فى الحال است و اگر ديروز متلبس بوده‏انقضى عنه المبدأ و تلبس در زمان گذشته تحقق پيدا كرده است. لذا مرحوم آخوند سعى كرده‏اند كه‏كلمه حال از حال نطق و زمان نطق، بيرون ببرند و بعد حال را به عنوان حال نسبت مطرح كنند، حال‏جرى مطرح كنند، حال اطلاق مطرح كنند، البته بيان ايشان در رابطه با از بين بردن زمان نطق يك بيان‏خوبى هست.

    وجه عدم اراده زمان نطق از كلمه «حال»

    اما نكته‏اى را كه ايشان غفلت كرده‏اند و در كلمات ديگران از محققين هم ناخودآگاه مطلب رابيان كرده‏اند، اما رمز مطلب بيان نشده، تنها در بين اين كتابهايى كه من ملاحظه كردم، رمز مطلب راسيدنا الاستاذ الاعلم الامام(ره) فقط ايشان بيان كردند. من حالا در كتابهايى كه ديدم رمز مسأله راايشان بيان كردند، رمز اين است، ما اگر پاى نسبت را در كار آورديم، معنايش اين است كه بايد قضيه‏حمليه تشكيل بدهيم، نسبت كجا تحقق پيدا مى‏كند؟ جرى كجا تحقق پيدا مى‏كند؟ اطلاق كجا تحقق‏پيدا مى‏كند؟ آنجايى كه پاى قضيه باشد؛ يعنى شما بگوييد: «زيدٌ ضاربٌ» بنشنيم بحث بكنيم كه اين‏جرى ضارب بر زيد به لحاظ چه حالى است و به لحاظ چه حالى اين نسبت تحقق پيدا كرده؟ جرى‏هميشه ملازم با تشكيل قضيه است، در حالى كه ما در باب معناى مشتق و هيئت مشتق به قضيه چه‏كار داريم؟ ما وقتى كه مى‏خواهيم هيئت ضارب را معنى كنيم، وقتى‏كه مى‏خواهيم به كتاب لغت‏براى معناى هيئت ضارب مراجعه كنيم، مگر آنجا موضوعى مطرح است؟ مگر آنجا قضيه‏اى تشكيل‏شده است؟ همانطورى كه به لغت مراجعه مى‏كنيم و ساير لغات را از لغت استفاده مى‏كنيم،مى‏خواهيم به لغت مراجعه كنيم و ببينيم هيئت فاعل معنايش چيست؟ در رسيدن به هيئت فاعل مابه‏قضيه و نسبت چه كار داريم، يعنى اگر تشكيل قضيه نباشد هيئت فاعل معنى دارد يا نه؟ آيا كسى بايدهيئت فاعل را معنايش بفهمد كه اول يك قضيه تشكيل بدهد؟ تشكيل قضيه بعد الوضع است، اول‏واضع هيئت را وضع مى‏كند، بعد من و شما قضيه تشكيل مى‏دهيم و نسبت مى‏دهيم ضارب را به‏زيد. نوبت به قضيه نرسيده، نوبت به تشكيل «زيدٌ ضاربٌ» نرسيده ما مى‏خواهيم ببينيم «ما معنى‏هيئت فاعل؟»، آن وقت به عبارت اصطلاحى: ما در مفهوم تصورى ضارب بحث مى‏كنيم، در معناى تصورى هيئت‏مشتق بحث مى‏كنيم. همانطورى كه وقتى شما به كتاب لغت مراجعه مى‏كنيد، انسان را مى‏خواهيدببينيد معنايش چيست، در رابطه با چه چيز انسان شما به كتاب لغت مراجعه مى‏كنيد؟ مى‏گوييد:معناى انسان، كارى به قضيه نداريد شما، مى‏خواهيد ببينيد اين مفرد معنايش چيست، معناى‏تصورى انسان چيست. براى فهم معناى تصورى انسان، شما به كتاب لغت مراجعه مى‏كنيد. در باب‏هيئت و فاعل هم مسأله همين طور است، حساب موضوع و محمول، تشكيل قضيه حمليه و نسبت‏و جرى و اطلاق و اينها، اينها چه ارتباطى به مسأله نزاع در باب مشتق دارد؟ بحث روى يك مفهوم‏تصورى است، رمز مسأله همين نكته است كه امام بزرگوار اين را ذكر فرمودند و در كتابى من نديدم‏به اين صورت رمز مسأله را بيان كرده باشد و واقع مسأله هم همين است كه ما در باب هيئت مشتق‏روى هيئت ضارب بحث داريم، موضوعى در كار نيست محمولى در كار نيست، مى‏خواهيم ببينيم«ما معنى هيئة فاعل؟» همين مقدار، اين يك نكته. نكته ديگر هم.
    (سؤال ... و جواب استاد:) با قطع نظر از ماده كه هيئت نمى‏تواند تحقق پيدا كند، مبدأش كه ضرب‏است، به زيد چه ارتباطى دارد؟ شما كه مشتق را جرى بر مبدأ نمى‏كنيد، مشتق را جرى بر ذات‏مى‏كنيد، مى‏گوييد: «زيدٌ ضاربٌ»، زيدٌ چه نقشى دارد بر معناى هيئت فاعل كه شما قضيه حمليه دراينجا تشكيل مى‏دهيد و حال نسبت

    انسلاخ مشتقات از زمان

    يك خصوصيت كوچك هم عرض مى‏كنم و نتيجه براى

    تمرينات

    چرا اسم مفعول از محل نزاع خارج نيست
    آيا اختلاف ميان تاجر و ضارب، در كيفيت وضع است
    مراد از كلمه «حال» در بيان آخوند چيست
    چرا حال به معناى حال نطق نمى‏تواند باشد