• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 منشأ اختلاف در مصاديق يك هيئت از مشتق 169

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    منشاء اختلاف مصاديق مشتقات

    مرحوم آخوند(ره) اين اختلافى كه در مشتقات شما ملاحظه مى‏فرماييد، را در رابطه با اختلافِ‏مواد مى‏بيند، در حالى كه با ملاحظه مطالب ديروز، اينها در رابطه با مواد نيست.
    مؤيّد ديگرى كه اين اختلاف در رابطه با مواد نيست اين جهت است كه اگر مربوط به مواد باشدبايد نه تنها در مشتقات، آن مشتقات محل بحث ما در نزاع در باب مشتق، نه تنها در اينها اين طورباشد، بلكه بايد در فعل ماضى و مضارع و امثال ذلك هم اين چنين باشد، براى اينكه مواد در همه‏اينها يكسان است.
    اگر بنا شود كه اين خصوصيات كه در مواد مطرح است، در ماده تاجر، حرفه مدخليّت دارد، بايدهمان طورى كه در تاجر اين معنى به ذهن بيايد، در فعل ماضى و مضارع هم مسأله اينطور باشد،«اتّجر» بايد معنايش اين باشد؛ يعنى تجارت را حرفه خودش قرار داد «يتّجر»؛ يعنى در آينده تجارت‏را حرفه خودش قرار مى‏دهد، در حالى كه «اتّجر» چنين معنايى را دلالت ندارد، «يتّجر» چنين معنايى‏را دلالت ندارد، اين تنها تاجر است كه معناى حرفه از آن استفاده مى‏شود. پس معلوم مى‏شود كه اين‏معنى ارتباطِ به مواد ندارد.

    قول بعض الاعلام(ره) در بيان وجه اختلاف

    اينجا تعجب از بعض الاعلام است، اين طورى كه مُقرّر ذكر مى‏كند، چون يكى از خاصيتهاى‏تقرير نويسى اين است كه آنچه حُسن دارد، مربوط به استاد است، آنچه عيب دارد به گردن مقررگذاشته مى‏شود، اينهم از خصوصيات تقرير نويسى است. بالاخره آن طورى كه مقرر نوشته مسأله راايشان اين طورى عنوان كرده، ايشان هم مثل مرحوم آخوند(ره) عنوان مسأله را روى اختلاف موادبرده است. مى‏فرمايد: مواد مختلف است، گاهى در آن، مسأله فعليت مطرح است، مثل همين ضرب‏و قتل و قيام و قعود و امثال ذلك و گاهى در آن، مسأله ملكه مطرح است، مثل مجتهد و مهندس وامثال ذلك و گاهى هم در آن حرفه و صناعت مطرح است، مثل تاجر و صائغ و حائك و امثال ذلك،همه اينها را ايشان به گردن مواد گذاشته. بعد به دنبال اين مى‏فرمايد: اين اختلافى كه شما ملاحظه‏مى‏كنيد، گاهى در رابطه با ماده است، مثل همين ضرب و قتل و امثال ذلك و گاهى در رابطه با هيئت‏است، مثل اسم آلت و اسم مكان، مفتاح معنايش اين است كه «ما اعّد لتحقق الفتح» و همين طور اسم‏مكان، با اينكه شروع بحث در رابطه با مواد است، با قطع نظر از هيئت، اما در ذيل مى‏فرمايد: دربعضى از اينها مواد در مفادش مدخليّت دارد و در بعضى از اينها هيئت اقتضاى اين معنى را مى‏كند،كه اين در حقيقت، عدول از حرف گذشته و مناقض با حرف گذشته است و علاوه در مثل مثال مهمى‏كه در

    اثر قضيه حمليه در اختلاف مشتقات

    بعضى‏ها اين طورى كه از آنها نقل شده، مى‏خواهند يك مطلب ديگرى را در اينجا مطرح بكنند وآن مطلب اين است كه شما يك وقت اين عناوين تاجر، ضارب، مجتهد و امثال ذلك، را مجرداًاستعمال مى‏كنيد؛ يعنى بدون اينكه قضيه حمليه‏اى تشكيل بدهيد، بدون اينكه به اصطلاح او جرى‏بر ذات داشته باشد، اگر اين عناوين مجرداً استعمال شود با هم فرق نمى‏كند، همان خصوصيتى كه‏در ضارب به عنوان تحقق الفعل و تحقق الضرب فعلاً وجود دارد، در تمامى اين عناوين هم معنايش‏همين است؛ يعنى اگر كلمه تاجر را شما به غير صورت قضيه حمليه مطرح كنيد، به غير اينكه بگوييدكه «زيدٌ تاجرٌ» اين عنوان را اطلاق كنيد، بلكه نفس اين كلمه به معناى تصورى، نفس اين عنوان به‏لحاظ تجردش و به لحاظ مفرد بودنش، اگر شما اين عنوان را مطرح كرديد، مى‏گويد كه همه اينهايك معنا دارد و معنايش همان معناى ضارب است. اما وقتى كه پاى قضيه حمليه پيش مى‏آيد، وقتى‏كه مى‏گوييد: «زيدٌ ضاربٌ» و ضارب را جرى بر ذات مى‏كنيد، ضارب را حمل بر زيد مى‏كنيد، اينجاحسابها از هم جدا مى‏شود «زيدٌ ضاربٌ» يك معنى دارد، لكن «زيدٌ تاجرٌ» يك معناى ديگر دارد،«زيدٌ مجتهدٌ» يك معناى سوم دارد، «الشجرة مثمرة»، يك معناى چهارمى پيدا مى‏كند، كه اختلاف‏بين اينها، در رابطه با جرى بر ذات و تشكيل قضيه حمليه است، اما اگر قضيه حمليه‏اى در كار نباشد،اينها همه مثل ضارب همان فعليت مبدأ و فعليت حدث در آنها مطرح است، اين حرف گفته شده‏است.
    نظير اين حرف در فقه در مسأله ماء جارى كه يكى از مياه باصطلاح معتصمه؛ يعنى يكى ازآبهايى كه ولو قليل باشد انفعال پيدا نمى‏كند بواسطه ملاقات با نجس، نجس نمى‏شود و علاوه‏احكام ديگرى هم بر آن مترتب است، عنوان آب جارى است، «الماء الجارى» آنجا بحث شده دراينكه مقصود از ماء جارى چيست؟ ضمناً اين بحث پيش آمده، كه در مفهوم «الجارى» كه يك عنوان‏اشتقاقى است و يك عنوان اسم فاعل است، اين خصوصياتى كه در ماء جارى گفته‏اند دخالت ندارد،مثلاً گفته‏اند: ماء جارى آن است كه از زمين جوشش مى‏زند، «النابع من الارض»، گفته‏اند: در عنوانِ‏جريان، الجارى مبدأش جريان است، اين آبى كه از آفتابه هم بيرون مى‏آيد، «يكون جارياً من الابريق‏الى اليد، الى الارض»، آنهم جريان دارد، آنهم ماده جريان در آن وجود دارد. آنجا بعضى‏ها آمده‏اند درحقيقت شبيه اين حرفى را كه الان نقل كرديم، آنجا احتمالش را داده‏اند كه شما يك وقت «الجارى» رااستعمال مى‏كنيد، در مفهوم «الجارى» اين خصوصيت «نبعان» از زمين هيچگونه دخالتى ندارد، امااگر مسأله به صورت صفت و موصوف شد، گفتيد: «الماء الجارى»، «الماء الجارى» ذهن انسان راجاى ديگر مى‏برد. اگر بگوييد: «جرى الماء» هيچ اشكالى ندارد، بگوييد: «جرى الماء من الميزاب»كلمه «جرى» و ماده جريان را شما به كار ببريد، هيچ مسأله‏اى نيست، بگوييد: «يجرى الماء من‏الميزاب» مسأله‏اى نيست، «الجارى من الميزاب»، باز هم اشكال ندارد، اما وقتى كه اين به عنوان‏صفت و موصوف مطرح شد، گفتيد: «الماء الجارى»، يك معناى ديگرى در ذهن مى‏آيد، آن ديگرمعنايش اين است كه خصوصيت جريانى فقط در آن باشد، آن خصوصيت «نبعان من الارض» هم درآن دخالت دارد، كه در حقيقت اين ذكر عنوان اشتقاقى به عنوان صفت و موصوف، يك وقت مى‏بينيدمسأله را تغيير مى‏دهيد، با خود «الجارى» به تنهايى، اين خصوصيت نيست، اما اگر به عنوان وصف‏براى «ماء» قرار گرفته عوض مى‏شود، معنايش يك معناى ديگرى پيدا مى‏كند. پس چه مانعى دارد كه‏در كلمه تاجر و امثال ذلك، اگر به صورت مجرد و در غير قضيه حمليه مطرح باشد، يك معنى داشته‏باشد، اما اگر قضيه حمليه تشكيل داديم، گفتيم: «هذا تاجرٌ»، حساب تاجر از ضارب جدا مى‏شود،«هذا ضاربٌ، غير هذا تاجرٌ» است.
    اين را من مؤيد حرف اين بعض ذكر كردم، لكن واقعش اين است كه هر دو حرف باطل است، هم‏اين حرفى كه اينجا زده شده و هم آن حرفى كه در «الماء الجارى» در فقه در كتاب مياه مطرح شده، آن‏هم در آنجا باطل است براى اينكه دو اشكال به اين حرف در ما نحن فيه در «هذا تاجرٌ» داريم.
    اولين اشكال ما اين است كه چطور مى‏شود قضيه حمليه، واقع موضوع و محمول را عوض كند،مگر قضيه حمليه چه نقشى دارد؟ مگر قضيه حمليه چه اثرى مى‏گذارد؟ زيد كه زيد است، تاجر اگرمحمول بر زيد نباشد، معنايش همان معناى شبه ضارب است، اما وقتى كه محمول بر زيد شد،معنايش عوض مى‏شود، آيا قضيه حمليه عوض كننده معناى محمول است يا قضيه حمليه فقط براى‏اين است كه بين موضوع و محمول ايجاد اتحاد و هوهويت كند؟ آيا قضيه حمليه غير از ارتباطاتحادى بين موضوع و محمول، نقش ديگرى مى‏تواند داشته باشد؟ قضيه حمليه موضوع را عوض‏مى‏كند؟ قضيه حمليه محمول را تغيير مى‏دهد يا قضيه حمليه براى اتحاد بين موضوع و محمول‏است؟ اخبار و حكايت از اتحاد بين موضوع و محمول است؟ و ما سمعنا بهذا كه قضيه حمليه سبب‏بشود كه محمول معنايش تغيير بكند، معناى اولى محمول به يك معناى ديگرى تبديل شود. پس‏اولاً نقش قضيه حمليه در تغيير معناى محمول، مطلب غير قابل قبولى است و ما نمى‏توانيم اين‏معنى را بپذيريم.
    و ثانياً ما به اين شخص مى‏گوييم، كه كلمه تاجر و لو اينكه به صورت مجرد هم القاء بشود، به‏معناى تصوّرى‏اش، اصلاً تاجر، يعنى كسى كه داراى حرفه تجارت است، مثل اينكه كسى از در واردبشود، از ما بپرسد كه «ما معنى التاجر؟»، تاجر را شما چه معنى مى‏كنيد؟ آيا اينجا مى‏گوييد: تاجر اگرمفرد باشد يك معنى دارد، اما اگر گفتيم «زيدٌ تاجرٌ» يك معناى ديگرى دارد؟ مسأله اين است يا اينكه‏تاجر اگر دلالت بر حرفه تجارت مى‏كند در همان صورت تجرد و صورت مفردش هم، همين عنوان‏حرفه در آن مطرح است، مى‏خواهد محمول براى موضوعى واقع بشود، يا محمول براى موضوعى‏واقع نشود؟
    اما آن تأييدى كه من ذكر كردم در رابطه با ماء جارى، آنجا هم شبيه آن مجتهدى است كه ما در پس اين راه هم كه خلاصه‏اش اين بود كه قضيه حمليه موجب تفكيك بين عناوين مشتقات‏شود، اين به قضيه حمليه هيچ ارتباطى ندارد، در «الماء الجارى» به صفت و موصوف هم هيچ گونه‏ارتباطى ندارد. پس چه بايد گفت اينجا؟

    تحقيق معناى اسم آلت

    ظاهر اين است كه اين مسأله همان طورى كه قبلاً بيان كرديم، انسان خيلى به صورت يك مسأله‏جزئى شايد با آن برخورد مى‏كند، اما بسيار مسأله مشكل و عميقى هست. در باب مشتقات، در باب‏اسم آلت و اسم مكان، انسان مى‏تواند در آن مثال مقراض و مفتاحى كه قبلاً ذكر كرديم، از آنجا منتقل‏شود به اينكه اصلاً اسم آلت معنايش اين نيست كه در ذهن ما تا به حال بوده، آلت، مى‏گوييم: آلت‏القتل، ما آلت القتل در ذهنمان اين طور مى‏آيد، آلت الضرب در ذهنمان اين طورى مى‏آيد، كه اول‏يك ضربى تحقق پيدا كرده و اين مبدأ به نام ضرب فعليت پيدا كرده و در مقام فعليتش هم اين آليت‏براى او داشته است. آلت القتل به معنا اينكه قتل بالفعل تحقق پيدا كرده و فلان اسلحه هم آليت براى‏قتل فعلى داشته. اصلاً معناى اسم آلت اين نيست، معناى اسم آلت اين است كه يك شيئى آليت داشته‏باشد براى اينكه مبدأ به واسطه او فعليت پيدا كند، اما اين معنايش اين نيست كه مبدأ هم تا به حال‏فعليت پيدا كرده باشد، نه اين آليت دارد، وقتى كه شما مى‏گوييد: مفتاح، مى‏گوييد: «هذه آلة الفتح»،فتحش فتح فعلى است، در ماده فتح همان فعليت اخذ شده، اگر گفتيد: «فتح زيدٌ القفل» فاتح للقفل‏فعليت دارد، اما در اسم آلت همين فتح فعلى مطرح است، نه به معناى اينكه اين فتح فعلى تحقق درخارج پيدا كرده باشد، نه «هذه آلة، آلةٌ؛ يعنى وسيلةٌ، وسيلةٌ لأن يتحقق به الفتح الفعلى»، اگر تا به حال‏هم فتحى به وسيله آن تحقق پيدا نكرده باشد و حتى اگر تا آخر عمر به واسطه او فتحى تحقق پيدانكرده باشد، صدق مى‏كند «هذه وسيلةٌ لأن يتحقق به الفتح الفعلى». در اسم آلت اگر بگوييم معنايش‏اين است، بر خلاف آن كه شايد تا به حال در ذهنمان بوده، اين معنايش اين نيست كه يك فتح فعلى‏خارجى هم تحقق پيدا كرده باشد و يا يك فتح فعلى در آينده تحقق پيدا كند، «هذه وسيلةٌ لأن يتحقق‏به الفتح الفعلى».
    و اگر شما بگوييد: اگر معناى اسم آلت يك چنين معنايى شد، آن وقت اين نزاع در باب مشتق‏چطور در آن پياده مى‏شود؟ متلبس و منقضى چطورى در آن تصور مى‏شود؟
    مى‏گوييم: اولاً از بزرگانى نقل شده كه اسم آلت را از محل نزاع در باب مشتق خارج دانسته‏اندتبعاً لصاحب الفصول و ثانياً اين حرف بعضى از بزرگان را اگر قبول هم نكنيم كه نمى‏كنيم، واقعيت‏مسأله اين است كه در آنجا هم مى‏توانيم، متلبس و منقضى تصور كنيم. به اين اعتبار كه اگر يك‏مفتاحى كاملاً صحيح است و حالت شكستگى و نقصى در آن پيدا نشده و آليتش براى فتح محفوظاست، مى‏گوييم: اين متلبس بالمبدأ است، اما اگر يك كليدى خراب شد و آليت براى فتح را از دست‏داد، اين مى‏شود منقضى عنه المبدأ، چطور منقضى عند المبدأ است؟ براى اينكه تا به حال، آليت‏براى فتح داشت، اما الان انقضى عنه الآلية، ديگر صلاحيت براى تحقق فتح بوسيله او مطرح نيست.
    پس در اسم آلت در رابطه با خود معناى هيئت «مِفعل» و «مِفعله» و «مِفعال»، مى‏توانيم يك چنين‏معنايى را مطرح كنيم كه هم فعليت مبدأ را اخذ كرديم، هم معناى اسم آلت محفوظ مانده و هم‏متلبس و منقضى را ما مى‏توانيم تصور كنيم، تا مادامى كه سالم است و كمبودى برايش پيدا نشده،بعضى از دندانهايش باصطلاح نشكسته، اين متبلس بالمبداً فى الحال است، اما بعد از آن كه بعضى ازكمبودها بر آن پيدا شد، «انقضى عنه المبدأ»، آن وقت بحث كنيم كه در «انقضى عنه المبدأ»، اطلاق‏مفتاح به نحو حقيقت است، اگر مشتق حقيقت در اعم شد؟ بله، اما اگر مشتق حقيقت در خصوص‏متلبس بالمبدأ شد، اطلاقش بر اين مفتاح «فى هذا الزمان يكون على نحو المجاز؟» در اسم آلت‏مطلب روشن است به همين كيفيتى كه عرض كرديم كه آنچه كه هست و نيست، در رابطه با هيئتش‏است و ماده‏اش همان ماده فعلى و فتح فعلى در آن مطرح است، فتح فعلى، مبدأ فتح، اين آليت براى‏فتح فعلى دارد؛ يعنى «هذه وسيلة لأن يتحقق به الفتح الفعلى»، اگر ما اين طورى مفتاح را معنى كرديم،آيا معناى غير صحيحى است، كه كلمه فعلى را هم دنبال مبدأش مى‏آوريم «هذه وسيلةٌ لأن يتحقق به‏الفتح الفعلى»، همانطورى كه در ظرف فعليت اخذ شده، در فتح هم به اين كيفيت، ما فعليت را اخذمى‏كنيم.
    در اسم آلت مسأله روشن است به همين كيفيتى كه عرض كرديم. مشكل فعلاً يكى اسم مكان‏است و بعد هم اسم مفعول، بعد نوبت مى‏رسد به تاجر و ضارب و امثال ذلك. در اسم مكان، آنجا هم‏چه مانعى دارد كه ما شبيه همين معناى اسم آلت را در آن مطرح كنيم، مسجد معنايش اين نيست كه«ما وقع فيه السجود الفعلى» مسجد معنايش اين نيست كه «المكان الذى وقع فيه السجدة بالفعل»مسجد؛ يعنى «المكان المعد لأن يتحقق فيه سجود بالفعل»، اگر ما مسجد را، اينطور معنا كنيم بگوييم:مكانى كه آماده شده، براى چه؟ «لأن يتحقق فيه السجود» چه سجودى؟ همان سجود فعلى، همان‏سجود عملى، همان سجود خارجى كه ما در خود سجده و «سَجَدَ» در معناى سجده كه فعليت سجوداخذ شده، ما هيچ گونه دخالتى نمى‏كنيم، نمى‏گوييم: چطور شما به اين مى‏گوييد مسجد در حالى كه‏يك نفر در آن نماز نخوانده و يك سجده فعليه در اين مسجد تحقق پيدا نكرده؟ مى‏گوييم: معناى‏مسجد؛ يعنى مكان مهيا، مكان مهياى براى اين معنى. در مكان مهياى براى تحقق سجود فعلى هيچ‏لازم هست، كه سجودى تا به حال تحقق پيدا كرده باشد، حتى تا آخر هم اگر تحقق پيدا نكند، بازلطمه‏اى به اين معنى نمى‏زند، براى اينكه اين مكان مهياى براى اين است كه سجود فعلى در آن تحقق‏پيدا كند، نه اينكه خارجاً سجود فعلى در آن واقع شده، يا واقع خواهد شد. اگر ما مسجد و امثال‏مسجد را به اين كيفيت معنى بكنيم، آن وقت متلبس و منقضى‏اش اين است: متلبس؛ يعنى تا زمانى‏كه اين آمادگى تحقق دارد. اما اگر يك روزى اين آمادگى‏اش را از دست داد، اين مسجد را خداى‏نكرده برداشتند تبديل به يك شى‏ء ديگر كرده‏اند، كه ديگر مهياى براى اين نيست كه در آن نماز وسجودى تحقق پيدا كند، اين مى‏شود «انقضى عنه المبدأ»، تا زمانى كه اين تهيّؤ و استعدادش باقى‏بود، اين تلبس به مبدأ دارد، وقتى كه اين تهيّؤ و استعدادش كنار رفت، «يصير منقضياً عنه المبدأ». اگرما در اسم مكان اين حرف را بزنيم، اشكالش چيست؟

    اشكال انقضاء مبدأ در اسم مكانها

    اشكال اين است كه آيا در تمامى اسم مكانها، اين مطلب سريان و جريان دارد؟ در تمامى اسم‏مكان‏ها اين خصوصيت هست يا اينكه كثيرى از اسم مكان، اگر مثلاً يك ساختمانى مى‏سازند مثلاًيك دادگسترى مى‏سازند در آن زندان تهيه مى‏كنند، مى‏گويند: اين كجاست؟ مى‏گويند: اين محبس‏است. محبس يعنى چه؟ يعنى «اعد لأن يحبس فيه المتخلفون» اين آماده شده براى اينكه متخلفين درآن حبس بشوند، تا به حال هم ممكن است حبس نشده‏اند، امكان دارد تا آخر هم حبس نشوند، لكن‏اين تهيّؤ و استعداد و آمادگى محفوظ است. اما آيا تمام اسم مكانها اين خصوصيت در آن وجود دارديا اينكه در بعضى از اسم مكانها مى‏بينيم اين خصوصيت وجود ندارد، مثل اينكه مثلاً مى‏گويند:مكان شما در نماز جماعت در كدام صف بود، شما به صورت اسم مكان اين معنا را تعبير مى‏كنيد.اين معنايش اين نيست، كه مهيا شده براى شما و صلاة شما و يا موارد و مثالهاى ديگر. اشكال در اسم‏مكان اين است كه شامل تمامى موارد نيست، بلكه در بعضى از اسم مكانها ما برخورد مى‏كنيم به‏اينكه فعليت در آنها هست؛ يعنى مكانى كه بالفعل، آن مبدأ در آن تحقق پيدا كرده باشد، اين يك‏خصوصيت در اسم مكان. در اسم مفعول بعضى‏ها آمدند مخالفت كردند.
    (سؤال ... و جواب استاد:) در اسم مكانهاى اينطورى، گفتيم كه منقضى عنه المبدأ در آنجايى‏است كه اين آمادگى از آن كنار برود، استقبالش اين است كه الان آماده نشده در آينده آماده مى‏شودبراى مسجديت، در آينده مى‏خواهد اين زمين مسجد بشود، در آينده مى‏خواهد آنچيزى كه‏مى‏سازند به عنوان زندان در آينده عنوان محبس پيدا كند. آنچه كه مطرح است مسأله تلبس و انقضاءدر آن مطرح است. چيزى كه الان باقى مى‏ماند در اسم مفعول هم بعضى‏ها مناقشه كرده‏اند كه مطلبى‏نيست شايد در

    تمرينات

    چرا اختلاف در مشتقات، به اختلاف در مبادى برنمى‏گردد
    بعض الاعلام(ره) اختلاف در مشتقات را در چه چيزى مى‏داند
    چگونه بعضى، اختلاف در مشتقات را به قضيه حمليه برمى‏گرداند
    آيا قضيه حمليه، مى‏تواند منشأ اختلاف در مشتقات باشد