چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
منشأ اختلاف در مصاديق يك هيئت از مشتق
تدریس استاد
متن
40 منشأ اختلاف در مصاديق يك هيئت از مشتق 169
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
منشاء اختلاف مصاديق مشتقات
مرحوم آخوند(ره) اين اختلافى كه در مشتقات شما ملاحظه مىفرماييد، را در رابطه با اختلافِمواد مىبيند، در حالى كه با ملاحظه مطالب ديروز، اينها در رابطه با مواد نيست.
مؤيّد ديگرى كه اين اختلاف در رابطه با مواد نيست اين جهت است كه اگر مربوط به مواد باشدبايد نه تنها در مشتقات، آن مشتقات محل بحث ما در نزاع در باب مشتق، نه تنها در اينها اين طورباشد، بلكه بايد در فعل ماضى و مضارع و امثال ذلك هم اين چنين باشد، براى اينكه مواد در همهاينها يكسان است.
اگر بنا شود كه اين خصوصيات كه در مواد مطرح است، در ماده تاجر، حرفه مدخليّت دارد، بايدهمان طورى كه در تاجر اين معنى به ذهن بيايد، در فعل ماضى و مضارع هم مسأله اينطور باشد،«اتّجر» بايد معنايش اين باشد؛ يعنى تجارت را حرفه خودش قرار داد «يتّجر»؛ يعنى در آينده تجارترا حرفه خودش قرار مىدهد، در حالى كه «اتّجر» چنين معنايى را دلالت ندارد، «يتّجر» چنين معنايىرا دلالت ندارد، اين تنها تاجر است كه معناى حرفه از آن استفاده مىشود. پس معلوم مىشود كه اينمعنى ارتباطِ به مواد ندارد.
قول بعض الاعلام(ره) در بيان وجه اختلاف
اينجا تعجب از بعض الاعلام است، اين طورى كه مُقرّر ذكر مىكند، چون يكى از خاصيتهاىتقرير نويسى اين است كه آنچه حُسن دارد، مربوط به استاد است، آنچه عيب دارد به گردن مقررگذاشته مىشود، اينهم از خصوصيات تقرير نويسى است. بالاخره آن طورى كه مقرر نوشته مسأله راايشان اين طورى عنوان كرده، ايشان هم مثل مرحوم آخوند(ره) عنوان مسأله را روى اختلاف موادبرده است. مىفرمايد: مواد مختلف است، گاهى در آن، مسأله فعليت مطرح است، مثل همين ضربو قتل و قيام و قعود و امثال ذلك و گاهى در آن، مسأله ملكه مطرح است، مثل مجتهد و مهندس وامثال ذلك و گاهى هم در آن حرفه و صناعت مطرح است، مثل تاجر و صائغ و حائك و امثال ذلك،همه اينها را ايشان به گردن مواد گذاشته. بعد به دنبال اين مىفرمايد: اين اختلافى كه شما ملاحظهمىكنيد، گاهى در رابطه با ماده است، مثل همين ضرب و قتل و امثال ذلك و گاهى در رابطه با هيئتاست، مثل اسم آلت و اسم مكان، مفتاح معنايش اين است كه «ما اعّد لتحقق الفتح» و همين طور اسممكان، با اينكه شروع بحث در رابطه با مواد است، با قطع نظر از هيئت، اما در ذيل مىفرمايد: دربعضى از اينها مواد در مفادش مدخليّت دارد و در بعضى از اينها هيئت اقتضاى اين معنى را مىكند،كه اين در حقيقت، عدول از حرف گذشته و مناقض با حرف گذشته است و علاوه در مثل مثال مهمىكه در
اثر قضيه حمليه در اختلاف مشتقات
بعضىها اين طورى كه از آنها نقل شده، مىخواهند يك مطلب ديگرى را در اينجا مطرح بكنند وآن مطلب اين است كه شما يك وقت اين عناوين تاجر، ضارب، مجتهد و امثال ذلك، را مجرداًاستعمال مىكنيد؛ يعنى بدون اينكه قضيه حمليهاى تشكيل بدهيد، بدون اينكه به اصطلاح او جرىبر ذات داشته باشد، اگر اين عناوين مجرداً استعمال شود با هم فرق نمىكند، همان خصوصيتى كهدر ضارب به عنوان تحقق الفعل و تحقق الضرب فعلاً وجود دارد، در تمامى اين عناوين هم معنايشهمين است؛ يعنى اگر كلمه تاجر را شما به غير صورت قضيه حمليه مطرح كنيد، به غير اينكه بگوييدكه «زيدٌ تاجرٌ» اين عنوان را اطلاق كنيد، بلكه نفس اين كلمه به معناى تصورى، نفس اين عنوان بهلحاظ تجردش و به لحاظ مفرد بودنش، اگر شما اين عنوان را مطرح كرديد، مىگويد كه همه اينهايك معنا دارد و معنايش همان معناى ضارب است. اما وقتى كه پاى قضيه حمليه پيش مىآيد، وقتىكه مىگوييد: «زيدٌ ضاربٌ» و ضارب را جرى بر ذات مىكنيد، ضارب را حمل بر زيد مىكنيد، اينجاحسابها از هم جدا مىشود «زيدٌ ضاربٌ» يك معنى دارد، لكن «زيدٌ تاجرٌ» يك معناى ديگر دارد،«زيدٌ مجتهدٌ» يك معناى سوم دارد، «الشجرة مثمرة»، يك معناى چهارمى پيدا مىكند، كه اختلافبين اينها، در رابطه با جرى بر ذات و تشكيل قضيه حمليه است، اما اگر قضيه حمليهاى در كار نباشد،اينها همه مثل ضارب همان فعليت مبدأ و فعليت حدث در آنها مطرح است، اين حرف گفته شدهاست.
نظير اين حرف در فقه در مسأله ماء جارى كه يكى از مياه باصطلاح معتصمه؛ يعنى يكى ازآبهايى كه ولو قليل باشد انفعال پيدا نمىكند بواسطه ملاقات با نجس، نجس نمىشود و علاوهاحكام ديگرى هم بر آن مترتب است، عنوان آب جارى است، «الماء الجارى» آنجا بحث شده دراينكه مقصود از ماء جارى چيست؟ ضمناً اين بحث پيش آمده، كه در مفهوم «الجارى» كه يك عنواناشتقاقى است و يك عنوان اسم فاعل است، اين خصوصياتى كه در ماء جارى گفتهاند دخالت ندارد،مثلاً گفتهاند: ماء جارى آن است كه از زمين جوشش مىزند، «النابع من الارض»، گفتهاند: در عنوانِجريان، الجارى مبدأش جريان است، اين آبى كه از آفتابه هم بيرون مىآيد، «يكون جارياً من الابريقالى اليد، الى الارض»، آنهم جريان دارد، آنهم ماده جريان در آن وجود دارد. آنجا بعضىها آمدهاند درحقيقت شبيه اين حرفى را كه الان نقل كرديم، آنجا احتمالش را دادهاند كه شما يك وقت «الجارى» رااستعمال مىكنيد، در مفهوم «الجارى» اين خصوصيت «نبعان» از زمين هيچگونه دخالتى ندارد، امااگر مسأله به صورت صفت و موصوف شد، گفتيد: «الماء الجارى»، «الماء الجارى» ذهن انسان راجاى ديگر مىبرد. اگر بگوييد: «جرى الماء» هيچ اشكالى ندارد، بگوييد: «جرى الماء من الميزاب»كلمه «جرى» و ماده جريان را شما به كار ببريد، هيچ مسألهاى نيست، بگوييد: «يجرى الماء منالميزاب» مسألهاى نيست، «الجارى من الميزاب»، باز هم اشكال ندارد، اما وقتى كه اين به عنوانصفت و موصوف مطرح شد، گفتيد: «الماء الجارى»، يك معناى ديگرى در ذهن مىآيد، آن ديگرمعنايش اين است كه خصوصيت جريانى فقط در آن باشد، آن خصوصيت «نبعان من الارض» هم درآن دخالت دارد، كه در حقيقت اين ذكر عنوان اشتقاقى به عنوان صفت و موصوف، يك وقت مىبينيدمسأله را تغيير مىدهيد، با خود «الجارى» به تنهايى، اين خصوصيت نيست، اما اگر به عنوان وصفبراى «ماء» قرار گرفته عوض مىشود، معنايش يك معناى ديگرى پيدا مىكند. پس چه مانعى دارد كهدر كلمه تاجر و امثال ذلك، اگر به صورت مجرد و در غير قضيه حمليه مطرح باشد، يك معنى داشتهباشد، اما اگر قضيه حمليه تشكيل داديم، گفتيم: «هذا تاجرٌ»، حساب تاجر از ضارب جدا مىشود،«هذا ضاربٌ، غير هذا تاجرٌ» است.
اين را من مؤيد حرف اين بعض ذكر كردم، لكن واقعش اين است كه هر دو حرف باطل است، هماين حرفى كه اينجا زده شده و هم آن حرفى كه در «الماء الجارى» در فقه در كتاب مياه مطرح شده، آنهم در آنجا باطل است براى اينكه دو اشكال به اين حرف در ما نحن فيه در «هذا تاجرٌ» داريم.
اولين اشكال ما اين است كه چطور مىشود قضيه حمليه، واقع موضوع و محمول را عوض كند،مگر قضيه حمليه چه نقشى دارد؟ مگر قضيه حمليه چه اثرى مىگذارد؟ زيد كه زيد است، تاجر اگرمحمول بر زيد نباشد، معنايش همان معناى شبه ضارب است، اما وقتى كه محمول بر زيد شد،معنايش عوض مىشود، آيا قضيه حمليه عوض كننده معناى محمول است يا قضيه حمليه فقط براىاين است كه بين موضوع و محمول ايجاد اتحاد و هوهويت كند؟ آيا قضيه حمليه غير از ارتباطاتحادى بين موضوع و محمول، نقش ديگرى مىتواند داشته باشد؟ قضيه حمليه موضوع را عوضمىكند؟ قضيه حمليه محمول را تغيير مىدهد يا قضيه حمليه براى اتحاد بين موضوع و محمولاست؟ اخبار و حكايت از اتحاد بين موضوع و محمول است؟ و ما سمعنا بهذا كه قضيه حمليه سبببشود كه محمول معنايش تغيير بكند، معناى اولى محمول به يك معناى ديگرى تبديل شود. پساولاً نقش قضيه حمليه در تغيير معناى محمول، مطلب غير قابل قبولى است و ما نمىتوانيم اينمعنى را بپذيريم.
و ثانياً ما به اين شخص مىگوييم، كه كلمه تاجر و لو اينكه به صورت مجرد هم القاء بشود، بهمعناى تصوّرىاش، اصلاً تاجر، يعنى كسى كه داراى حرفه تجارت است، مثل اينكه كسى از در واردبشود، از ما بپرسد كه «ما معنى التاجر؟»، تاجر را شما چه معنى مىكنيد؟ آيا اينجا مىگوييد: تاجر اگرمفرد باشد يك معنى دارد، اما اگر گفتيم «زيدٌ تاجرٌ» يك معناى ديگرى دارد؟ مسأله اين است يا اينكهتاجر اگر دلالت بر حرفه تجارت مىكند در همان صورت تجرد و صورت مفردش هم، همين عنوانحرفه در آن مطرح است، مىخواهد محمول براى موضوعى واقع بشود، يا محمول براى موضوعىواقع نشود؟
اما آن تأييدى كه من ذكر كردم در رابطه با ماء جارى، آنجا هم شبيه آن مجتهدى است كه ما در پس اين راه هم كه خلاصهاش اين بود كه قضيه حمليه موجب تفكيك بين عناوين مشتقاتشود، اين به قضيه حمليه هيچ ارتباطى ندارد، در «الماء الجارى» به صفت و موصوف هم هيچ گونهارتباطى ندارد. پس چه بايد گفت اينجا؟
تحقيق معناى اسم آلت
ظاهر اين است كه اين مسأله همان طورى كه قبلاً بيان كرديم، انسان خيلى به صورت يك مسألهجزئى شايد با آن برخورد مىكند، اما بسيار مسأله مشكل و عميقى هست. در باب مشتقات، در باباسم آلت و اسم مكان، انسان مىتواند در آن مثال مقراض و مفتاحى كه قبلاً ذكر كرديم، از آنجا منتقلشود به اينكه اصلاً اسم آلت معنايش اين نيست كه در ذهن ما تا به حال بوده، آلت، مىگوييم: آلتالقتل، ما آلت القتل در ذهنمان اين طور مىآيد، آلت الضرب در ذهنمان اين طورى مىآيد، كه اوليك ضربى تحقق پيدا كرده و اين مبدأ به نام ضرب فعليت پيدا كرده و در مقام فعليتش هم اين آليتبراى او داشته است. آلت القتل به معنا اينكه قتل بالفعل تحقق پيدا كرده و فلان اسلحه هم آليت براىقتل فعلى داشته. اصلاً معناى اسم آلت اين نيست، معناى اسم آلت اين است كه يك شيئى آليت داشتهباشد براى اينكه مبدأ به واسطه او فعليت پيدا كند، اما اين معنايش اين نيست كه مبدأ هم تا به حالفعليت پيدا كرده باشد، نه اين آليت دارد، وقتى كه شما مىگوييد: مفتاح، مىگوييد: «هذه آلة الفتح»،فتحش فتح فعلى است، در ماده فتح همان فعليت اخذ شده، اگر گفتيد: «فتح زيدٌ القفل» فاتح للقفلفعليت دارد، اما در اسم آلت همين فتح فعلى مطرح است، نه به معناى اينكه اين فتح فعلى تحقق درخارج پيدا كرده باشد، نه «هذه آلة، آلةٌ؛ يعنى وسيلةٌ، وسيلةٌ لأن يتحقق به الفتح الفعلى»، اگر تا به حالهم فتحى به وسيله آن تحقق پيدا نكرده باشد و حتى اگر تا آخر عمر به واسطه او فتحى تحقق پيدانكرده باشد، صدق مىكند «هذه وسيلةٌ لأن يتحقق به الفتح الفعلى». در اسم آلت اگر بگوييم معنايشاين است، بر خلاف آن كه شايد تا به حال در ذهنمان بوده، اين معنايش اين نيست كه يك فتح فعلىخارجى هم تحقق پيدا كرده باشد و يا يك فتح فعلى در آينده تحقق پيدا كند، «هذه وسيلةٌ لأن يتحققبه الفتح الفعلى».
و اگر شما بگوييد: اگر معناى اسم آلت يك چنين معنايى شد، آن وقت اين نزاع در باب مشتقچطور در آن پياده مىشود؟ متلبس و منقضى چطورى در آن تصور مىشود؟
مىگوييم: اولاً از بزرگانى نقل شده كه اسم آلت را از محل نزاع در باب مشتق خارج دانستهاندتبعاً لصاحب الفصول و ثانياً اين حرف بعضى از بزرگان را اگر قبول هم نكنيم كه نمىكنيم، واقعيتمسأله اين است كه در آنجا هم مىتوانيم، متلبس و منقضى تصور كنيم. به اين اعتبار كه اگر يكمفتاحى كاملاً صحيح است و حالت شكستگى و نقصى در آن پيدا نشده و آليتش براى فتح محفوظاست، مىگوييم: اين متلبس بالمبدأ است، اما اگر يك كليدى خراب شد و آليت براى فتح را از دستداد، اين مىشود منقضى عنه المبدأ، چطور منقضى عند المبدأ است؟ براى اينكه تا به حال، آليتبراى فتح داشت، اما الان انقضى عنه الآلية، ديگر صلاحيت براى تحقق فتح بوسيله او مطرح نيست.
پس در اسم آلت در رابطه با خود معناى هيئت «مِفعل» و «مِفعله» و «مِفعال»، مىتوانيم يك چنينمعنايى را مطرح كنيم كه هم فعليت مبدأ را اخذ كرديم، هم معناى اسم آلت محفوظ مانده و هممتلبس و منقضى را ما مىتوانيم تصور كنيم، تا مادامى كه سالم است و كمبودى برايش پيدا نشده،بعضى از دندانهايش باصطلاح نشكسته، اين متبلس بالمبداً فى الحال است، اما بعد از آن كه بعضى ازكمبودها بر آن پيدا شد، «انقضى عنه المبدأ»، آن وقت بحث كنيم كه در «انقضى عنه المبدأ»، اطلاقمفتاح به نحو حقيقت است، اگر مشتق حقيقت در اعم شد؟ بله، اما اگر مشتق حقيقت در خصوصمتلبس بالمبدأ شد، اطلاقش بر اين مفتاح «فى هذا الزمان يكون على نحو المجاز؟» در اسم آلتمطلب روشن است به همين كيفيتى كه عرض كرديم كه آنچه كه هست و نيست، در رابطه با هيئتشاست و مادهاش همان ماده فعلى و فتح فعلى در آن مطرح است، فتح فعلى، مبدأ فتح، اين آليت براىفتح فعلى دارد؛ يعنى «هذه وسيلة لأن يتحقق به الفتح الفعلى»، اگر ما اين طورى مفتاح را معنى كرديم،آيا معناى غير صحيحى است، كه كلمه فعلى را هم دنبال مبدأش مىآوريم «هذه وسيلةٌ لأن يتحقق بهالفتح الفعلى»، همانطورى كه در ظرف فعليت اخذ شده، در فتح هم به اين كيفيت، ما فعليت را اخذمىكنيم.
در اسم آلت مسأله روشن است به همين كيفيتى كه عرض كرديم. مشكل فعلاً يكى اسم مكاناست و بعد هم اسم مفعول، بعد نوبت مىرسد به تاجر و ضارب و امثال ذلك. در اسم مكان، آنجا همچه مانعى دارد كه ما شبيه همين معناى اسم آلت را در آن مطرح كنيم، مسجد معنايش اين نيست كه«ما وقع فيه السجود الفعلى» مسجد معنايش اين نيست كه «المكان الذى وقع فيه السجدة بالفعل»مسجد؛ يعنى «المكان المعد لأن يتحقق فيه سجود بالفعل»، اگر ما مسجد را، اينطور معنا كنيم بگوييم:مكانى كه آماده شده، براى چه؟ «لأن يتحقق فيه السجود» چه سجودى؟ همان سجود فعلى، همانسجود عملى، همان سجود خارجى كه ما در خود سجده و «سَجَدَ» در معناى سجده كه فعليت سجوداخذ شده، ما هيچ گونه دخالتى نمىكنيم، نمىگوييم: چطور شما به اين مىگوييد مسجد در حالى كهيك نفر در آن نماز نخوانده و يك سجده فعليه در اين مسجد تحقق پيدا نكرده؟ مىگوييم: معناىمسجد؛ يعنى مكان مهيا، مكان مهياى براى اين معنى. در مكان مهياى براى تحقق سجود فعلى هيچلازم هست، كه سجودى تا به حال تحقق پيدا كرده باشد، حتى تا آخر هم اگر تحقق پيدا نكند، بازلطمهاى به اين معنى نمىزند، براى اينكه اين مكان مهياى براى اين است كه سجود فعلى در آن تحققپيدا كند، نه اينكه خارجاً سجود فعلى در آن واقع شده، يا واقع خواهد شد. اگر ما مسجد و امثالمسجد را به اين كيفيت معنى بكنيم، آن وقت متلبس و منقضىاش اين است: متلبس؛ يعنى تا زمانىكه اين آمادگى تحقق دارد. اما اگر يك روزى اين آمادگىاش را از دست داد، اين مسجد را خداىنكرده برداشتند تبديل به يك شىء ديگر كردهاند، كه ديگر مهياى براى اين نيست كه در آن نماز وسجودى تحقق پيدا كند، اين مىشود «انقضى عنه المبدأ»، تا زمانى كه اين تهيّؤ و استعدادش باقىبود، اين تلبس به مبدأ دارد، وقتى كه اين تهيّؤ و استعدادش كنار رفت، «يصير منقضياً عنه المبدأ». اگرما در اسم مكان اين حرف را بزنيم، اشكالش چيست؟
اشكال انقضاء مبدأ در اسم مكانها
اشكال اين است كه آيا در تمامى اسم مكانها، اين مطلب سريان و جريان دارد؟ در تمامى اسممكانها اين خصوصيت هست يا اينكه كثيرى از اسم مكان، اگر مثلاً يك ساختمانى مىسازند مثلاًيك دادگسترى مىسازند در آن زندان تهيه مىكنند، مىگويند: اين كجاست؟ مىگويند: اين محبساست. محبس يعنى چه؟ يعنى «اعد لأن يحبس فيه المتخلفون» اين آماده شده براى اينكه متخلفين درآن حبس بشوند، تا به حال هم ممكن است حبس نشدهاند، امكان دارد تا آخر هم حبس نشوند، لكناين تهيّؤ و استعداد و آمادگى محفوظ است. اما آيا تمام اسم مكانها اين خصوصيت در آن وجود دارديا اينكه در بعضى از اسم مكانها مىبينيم اين خصوصيت وجود ندارد، مثل اينكه مثلاً مىگويند:مكان شما در نماز جماعت در كدام صف بود، شما به صورت اسم مكان اين معنا را تعبير مىكنيد.اين معنايش اين نيست، كه مهيا شده براى شما و صلاة شما و يا موارد و مثالهاى ديگر. اشكال در اسممكان اين است كه شامل تمامى موارد نيست، بلكه در بعضى از اسم مكانها ما برخورد مىكنيم بهاينكه فعليت در آنها هست؛ يعنى مكانى كه بالفعل، آن مبدأ در آن تحقق پيدا كرده باشد، اين يكخصوصيت در اسم مكان. در اسم مفعول بعضىها آمدند مخالفت كردند.
(سؤال ... و جواب استاد:) در اسم مكانهاى اينطورى، گفتيم كه منقضى عنه المبدأ در آنجايىاست كه اين آمادگى از آن كنار برود، استقبالش اين است كه الان آماده نشده در آينده آماده مىشودبراى مسجديت، در آينده مىخواهد اين زمين مسجد بشود، در آينده مىخواهد آنچيزى كهمىسازند به عنوان زندان در آينده عنوان محبس پيدا كند. آنچه كه مطرح است مسأله تلبس و انقضاءدر آن مطرح است. چيزى كه الان باقى مىماند در اسم مفعول هم بعضىها مناقشه كردهاند كه مطلبىنيست شايد در
تمرينات
چرا اختلاف در مشتقات، به اختلاف در مبادى برنمىگردد
بعض الاعلام(ره) اختلاف در مشتقات را در چه چيزى مىداند
چگونه بعضى، اختلاف در مشتقات را به قضيه حمليه برمىگرداند
آيا قضيه حمليه، مىتواند منشأ اختلاف در مشتقات باشد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...