چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
منشأ اختلاف در مصاديق يك هيئت از مشتق
تدریس استاد
متن
40 منشأ اختلاف در مصاديق يك هيئت از مشتق 168
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
منشاء اختلاف در مصاديق يك هيئت از مشتق
يكى از مقدماتى كه در بحث مشتق، مرحوم آخوند (ره) ذكر مىفرمايند، عبارت از اين است كهنزاع و بحث ما در باب مشتق در رابطه با هيئت مشتق است، اما از نظر مواد و از نظر مبادى و اختلافىكه بين مبادى وجود دارد، اين اختلاف، ارتباطى به محل بحث ندارد، ارتباطى به نزاعِ در باب مشتقندارد، ارتباطى به هيئت ندارد، بلكه اين اختلاف در رابطه با خود مبادى و خود مواد است. حالااختلاف از چه نظر و در چه رابطهاى اختلاف است؟ مىفرمايد: اختلاف در اين جهت كه در بعضى ازمبادى عنوان فعليت مطرح هست، مثل عنوان ضرب، عنوان قيام، عنوان قعود و امثال ذلك، كه ضرببه معناى فعليت ضرب است و قيام به معناى فعليت قيام است و هكذا و بعضى از مواد عنوان قوه واستعداد در آنها مطرح هست، مثلاً كتاب كه مقصود كتاب بالقوة هست؛ يعنى استعداد كتابت دروجود دارد، يا ثمر در شجره مثمره؛ يعنى استعداد ميوه دادن در آن هست، قابليت ميوه دادن و شأنيتاِثمار در آن تحقق دارد. و بعضى از مواد عنوان ملكه در آنها مطرح هست، مثل مجتهد كه به كسى گفتهمىشود كه داراى ملكه اجتهاد باشد و قدرت بر استنباط داشته باشد، ولو اين كه اين اجتهاد به مرحلهفعليت نرسد؛ يعنى در خارج هيچ گونه استنباطى از اين مجتهد تحقق پيدا نكند، اما ملكه استنباط وقدرت استباط كه در او وجود داشته باشد، عنوان اجتهاد محقق هست و بعضى از مبادى عنوان حرفهدر آن مطرح است، مثل تاجر به كسى گفته مىشود، كه داراى حرفه تجارت باشد. بعضى از مواد بهعنوان صنعت و صناعت مطرح هست، مثل نجّار كه داراى صنعت نجارى هست، صائغ داراىصنعت طلا سازى هست، حائك و نسّاج و امثال ذلك.
مرحوم آخوند(ره) مىفرمايند: اين اختلافات در رابطه با مبادى است، اما در رابطه با هيئت هيچگونه اختلافى تحقق ندارد. در باره آن مبدأى كه جنبه فعليت دارد و آن مبدأى كه بالقوة مطرح هست،از نظر هيئت فاعل فرقى نمىكند، منتها فرقشان در اين جهت هست كه دائره تلبس به مبدأ فى الحالو ما انقضى عنه المبدأ به لحاظ اختلاف مبادى، اين دائره تلبس فرق مىكند.
به عبارت روشنتر: اگر مبدأ يك امر فعلى شد مثل ضارب كه فرضاً مبدأش عبارت از ضربهست و ضرب هم يك معناى فعلى است، اين جا تلبس به مبدأ فى الحال، معنايش تلبس به ضربفعلى است، ديروز كه «زيد صدر منه الضرب كان متلبساً بالمبدأ حقيقةً»، براى اينكه مبدأ به عنوانفعليت اخذ شده و تلبس به مبدأ فعلى؛ يعنى در همان حال صدور ضرب و تحقق ضرب و امروز كهاين فعليت منقضى شده و ديروز فعليت تحقق داشته، امروز ماانقضى عنه المبدأ است. پس در مبدأفعلى دائره تلبس به مبدأ و ما انقضى عنه المبدأ يدور مدار الفعلية. آن روزى كه ضرب فعليت داشت،اين تلبس به مبدأ فى الحال هست، آن روزى كه اين فعليت گذشت، اينجا انقضى عنه المبدأ هست،براى اين كه امروز ديگر ضربى تحقق ندارد و تلبس به مبدأيى وجود ندارد. اما در مورد ديگر اينتلبس و انقضايش طور ديگر و نحوه ديگرى هست. مثلاً در باب مجتهد، ما اگر بخواهيم تلبس بهمبدأ و منقضى را فرض كنيم، بايد اين طورى فرض كنيم، بگوييم: «ما دام يكون فى هذا المجتهد قوةالاستنباط» اين متلبس بالمبدأ هست، تا زمانى كه ملكه استنباط در او وجود دارد، تا زمانى كه نيروىاستنباط در او محقق هست، اين متلبس بالمبدأ فى الحال هست. منقضىاش در صورتى تصورمىشود كه ملكه را از دست بدهد، اگر يك مجتهد به علت كسالتى، به علت كهولت زيادى، ملكهاستنباط را از دست داد، ديگر الان قدرتى بر استنباط ندارد، در حالى كه پنجاه سال قدرت بر استنباطدر او وجود داشت. اين حالا مىشود منقضى عنه المبدأ. انقضاء و تلبس را بايد به لحاظ وجود ملكه وزوال ملكه فرض كنيم. يا در مثل تاجر كه به عنوان حرفه مطرح هست، اين تا زمانى كه كسب و كاردارد و تجارت دارد، اين «يكون متلبس بالمبدأ فى الحال»، ولو شب هم منزل خوابيده، «مع ذلكتاجر حقيقةً متلبس بالتجارة، اى بمعنى كون حرفته التجارة»، اگر سفر مكه هم رفت، باز هم «تاجرٌلان حرفته التجارة» اما اگر اين تاجر پيرمرد شد و دست از تجارت برداشت و يا خداى ناكردهورشكست شد و حرفه تجارت را از دست داد، اين «يكون منقضياً عنه المبدأ» تلبس و انقضايش بهاين صورت مطرح مى شود. و همين طور در مسأله شجره مثمره، شجره مثمره در زمستان هم مثمرههست «لانه لها قابلية الإثمار و شأنية الاثمار»، اما اگر يك روزى خشك شد اين درخت به تمام معنى،ديگر قابليت اثمار از آن گرفته شد، اين منقضى عنه المبدأ است.
پس در حقيقت، مرحوم آخوند(ره) تمام اين اختلافات را به گردن مبادى و مواد مشتقاتمىگذارند و مىفرمايند: در هيئت مشتق هيچ تغييرى پيدا نشده، تاجر و ضارب از نظر هيئت مشتقيكسان است. فرقى نيست بين تاجر و ضارب از نظر هيئت مشتق، فرقشان در ماده تجارت و ضرباست كه ضرب جنبه فعليت دارد و تجارت جنبه حرفه در آن مطرح است. در نتيجه اينها اختلافى درباب مشتقات به وجود نمىآورد. نمىتوانيم بگوييم: تاجر با ضارب فرق مىكند، با اينكه هيئتشانهم هيئت واحده است و همان هيئت فاعلٌ است.
عدم اختلاف در مبادى يك هيئت
اين بيان ايشان را انسان ابتداءً كه ملاحظه مىكند، به نظرش يك بيان خوبى مىآيد و يك حرفصحيحى بنظر مىرسد، اما وقتى كه انسان دقت كند، در خيلى از اين مبادى كه ايشان اين اختلاف راادعا مىكنند مسأله به اين صورت نيست. در تاجرى كه شما مىگوييد: هيئتش با ضارب يكى هستو اختلاف در ماده است، ماده تاجر چيست؟ تجارت، تجارت معنايش چيست؟ آيا تجارت اگر بهعنوان مصدرى استعمال شد، تجارت يعنى حرفه تجارت؟ پس آيه شريفه كه مىفرمايد: «لا تأكلوااموالكم بينكم بالباطل الاّ ان تكون تجارة عن تراض منكم ما معنى هذه التجارة؟» آيا اين تجارت «الاّان تكون تجارة عن تراضٍ منكم» معناى حرفهاى در آن مطرح است يا اين تجارت هم همان معناىضرب را دارد؟ يعنى «فعلية التجارة و صدور التجارة عن تراض منكم» باشد، همان طور كه شما درباب ضرب، معناى فعليت ضرب و معناى صدور ضرب را در واقع استفاده مىكنيد، در باب تجارتهم مسأله اين طور است، «الاّ ان تكون تجارة عن تراض منكم» يا در باب مبادى ديگر مثل خياطت.خياطت، مبدأ براى خياط هست، شما خياط را چه عنوانى حرفهاى به او بدهيد و چه عنوان صنعت بهاو بدهيد، آيا خياطت معنايش چيست؟ خياطت معنايش فعلية الخياطة هست، اگر كسى نذر كرد كهخياطت انجام ندهد، اين معنايش اين هست كه حرفهاش را خياطى قرار ندهد؟ «لو نذر ان لا يتحققمنه الخياطة» شما هم مىگوييد: اين چه نذرى است كه تحقق پيدا كرده؛ يعنى «لا يجعل حرفتهالخياطة» اگر خياطت عنوان حرفه در آن مطرح هست و اين حرفه را شما به گردن ماده و مبدأمىگذاريد، پس اگر كسى دنبال نذر آمد صد لباس هم خياطت كرد، لكن حرفهاش عبارت از خياطتنشد، شما مىگوييد: هيچ مخالفت نذر تحقق پيدا نكرده، «لانه قد اخذ فى معنى الخياطة» اين كهعنوان حرفه داشته باشد. يا مثلا در باب كتابت، ما احكامى داريم كه روى كتابت بار شده، مثلاً در بابمصحف، قرآن مجيد، همانطورى كه ملاقات كردن نجاست با مصحف حرام است «تنجيسالمصحف يكون محرماً»، يك حكم ديگر هم اين هست كه انسان با مركب نجس كتابت كند قرآن را،اين يكى از احكام فقهيه هست، در باب احكام مصحف و مسجد اينها ذكر شده است. «يحرم انيكتب القرآن بمركب نجس»، اين كتابتى كه اينجا اخذ شده، چيست كه محكوم به حرمت شده؟ آيااينجا كتابت بالقوة مطرح است؟ شأنيت مطرح است يا كتابت يك امر فعلى هست؟ يحرم كتابةالمصحف با مركب نجس و مداد نجس؟ كتابت هم كه مىبينيم معنايش اين هست.
و همين طور اكثر مبادى و مواد را كه شما ملاحظه كنيد، ما مىبينيم جنبه فعليت در آنها مطرحهست، حتى در همان شجره مثمره، شما اگر عنوان مثمريت را از وصف شجره بيرون ببريد وبياوريدش در مصدرش و مبدأ و مادهاش، اثمار معنايش چيست؟ اثمار آيا معنايش شأنيت الاثماراست؟ اگر شأنية الاثمار است، پس چرا شأنيت را به اثمار اضافه مىكنيد؟ مىگوييد: شأنية الاثمار؟پس اثمار در آن شأنيت نيست. با كلمه شأنيت مىخواهيد اثمار را با آن شأنيت بدهيد و الاّ شأنيةالاثمار يعنى چه؟ اين عبارت آيا توضيح هست، شأنية الاثمار؟ اگر خود اثمار معنايش شأنيت ثمرهدادن باشد، ديگر چرا شما كلمه شأنيت را به اثمار اضافه مىكنيد؟ مىگوييد: اين درخت «لها شأنيةالاثمار» كلمه شأنيت براى چه مىآورى؟ بگوييد: «لها الاثمار» كه در خود اثمار عنوان شأنيت بنا برعقيده ايشان محفوظ هست، در همانجا هم معناى اثمار شأنيت وجود ندارد.
عدم اخذ شأنيت در معناى اصطلاحى اجتهاد
تنها در بين مواد و مبادى اجتهاد فرق پيدا شده كه يك حساب خاصى دارد. اجتهاد اصلاً معنايشملكه است، آن هم نه اجتهاد به معناى لغوى. اجتهاد بمعناى لغوى، بمعناى جد و جهد است، بمعناىكوشش كردن است، «اجتهد فى طلب فلان شىء»؛ يعنى جد و جهد كرد؛ يعنى كمال تلاش را بخرجداد، چون اجتهاد بمعناى استفراغ وسع هست. اين استفراغ وسع؛ يعنى نهايت تلاش را در اين رابطهبه خرج داد. لغتش را حساب كنيد، همان معناى فعليت است، لكن يك معناى اصطلاحى دارد، اينمعناى اصطلاحى به لغت مربوط نيست، اين معناى اصطلاحى را نبايد به حساب لغت بگذاريم، كهوقتى به مباحث اصول وارد مىشويم در مباحث اجتهاد و تقليد آنجا، اجتهاد را ملكه معنا مىكنيم،بمعناى قدرت بر استنباط معنا مىكنيم و الاّ اجتهاد بمعناى لغوى، همان سعى كردن خارجى و تلاشكردن خارجى و به تعبير ديگر: استفراغ وسع عملى معناى اجتهاد است. پس اگر در باب اجتهاد هممسأله را بررسى كنيم به اين صورت است، نتيجةً ما حتى يك ماده نداريم كه در آن عنوان شأنيتباشد، عنوان حرفه باشد، عنوان صنعت باشد، عنوان ملكه باشد، عنوان قوة و استعداد در آن باشد.آنچه كه انسان بررسى مىكند در رابطه با مبادى و مواد به چنين مسألهاى برخورد نمىكند.
(سؤال ... و پاسخ استاد): اجتهاد يك اصطلاح علمى است؛ يعنى مال يك تيپ خاصى است، مالفقها و مجتهيدين، اجتهاد را به اين صورت معنا كردهاند و الاّ اگر شما به لغت مراجعه كنيد كه در كلمهاجتهاد «استفراغ الوسع لتحصيل الاحكام الشرعية» و يا ملكة الاستنباط وجود ندارد.
بالاخره مسأله به اينجا منتهى مىشود، (سؤال ... و پاسخ استاد): مرحوم آخوند(ره) مىفرمايد: «اختلاف المبادى بحسب الفعلية و القوةو الملكة و الحرفة و الصناعة، لا يوجب اختلاف فى المشتق.» پس همه اينها به عقيده ايشان مربوط بهمبادى است. اما مشتق در همه جا يكى است، التاجر و الضارب يك هيئت دارند هيئت شان هم يكمعنا دارد. پس اختلاف بين تاجر و ضارب چيست؟ بنابر تجارت و ضرب اين اختلاف را بررسىبكن، نه روى تاجر و ضارب، مرحوم آخوند(ره) اين را مىفرمايند. ما گفتيم وقتى مبادى را ملاحظهمىكنيم مىبينيم در مبادى اختلاف وجود ندارد.
(سؤال ... و پاسخ استاد): روى آنچه محل بحث هست بايد اشكال كرد، مىخواهيم ببينيماختلاف تاجر و ضارب مربوط به مبدأشان است يا مربوط به خودشان است؟ شما كدام را مىگوييد:مبدأش چيست؟ يكى ضرب هست و يكى تجارت، اينها چه اختلافى دارند؟ «تجارة عن تراض» باضرب زيد چه فرق مىكند؟ آيا در «تجارة عن تراض» عنوان حرفه مطرح هست؟ پس ما كتابمكاسب را ببنديم، با اين كه كتاب مكاسب مال تاجرهاست؟ اينطور كه نيست.
عمده بحث همين است، گفتم: وقتى كه انسان با مطلب، ابتدائاً برخورد مىكند خيلى هم مطلبمرحوم آخوند، مطلب خوبى به نظر مىرسد، اما وقتى انسان دنبال مىكند و دقت مىكند مىبيندمسأله به اين صورت نيست. در مبادى اختلافى وجود ندارد، تنها در باب اجتهاد است و آن هممربوط به اصطلاح است، به لغت ارتباط ندارد. ملكه در باب اجتهاد، لغتش همان «اجتهد، اى جهدفى طلب الشىءٍ جهد؛ يعنى بالفعل جهد، فعلاً اجتهد فعلاً.»
پس اينجا چه بايد كرد؟ ما مىبينيم در مبادى اختلاف وجود ندارد، در حاليكه خارجاً بين تاجر وضارب فرق وجود دارد، ضارب را يك معنايى عرف از آن استفاده مىكند، تاجر را يك معناى ديگراستفاده مىكند، از تاجر را «من له حرفة التجارة» استفاده مىكند، مبادىاش هم كه هيچ فرقى ندارد،پس اينجا چه بايد كرد؟ «ما الفرق بين التاجر و الضارب؟» فهم عرفى در اينها فرق مىكند، هيچترديدى نيست. وقتى فهم عرفى فرق كرد، مبادى هم اختلافى به حسب دقت در آنها وجود نداشت،پس چه بايد گفت اينجا؟ متأسفانه تاجر و ضارب يك هيئت هم بيشتر ندارند، حالا اگر هيئت آنهايىكه دلالت بر حرفه و امثال ذالك مىكرد يك هيئت ديگرى بود شبيه هيئت فاعل، مىگفتيم: اين دوهيئت، هر كدام يك مفادى دارند، اما هيئت ضارب و هيئت تاجر، هيئةٌ واحدة، هيچ فرقى بينشانوجود ندارد. پس چه بايد گفت در اينجا؟ آيا ملتزم به تعدد وضع بشويم؟ بگوييم: همان طورى كهكلمه عين را شما مىگوييد: داراى معانى متعدده هست و داراى وضعهاى متعدد است، در بابهيئات هم، چه مانعى دارد شما اين حرف را بزنيد؟ بگوييد: هيئت فاعل، «وضع تارةً لمعنا»يى مثلضارب، كه مبدأش فعليت دارد، «و اخرى وضع لمعنى»يى مثل تاجر كه مسأله حرفه در آن مطرحهست، بدون اينكه فعليت در آن اخذ شده باشد، كه حتى در سفر حج هم، «يقال له انه تاجرٌ، فى حالالنوم يقال انه تاجرٌ»، اما در حال نوم اگر مثلاً خيلى دقيق انسان باشد به كسى ضارب اطلاق نمىكند،بعد از آن كه نائم هست و توجه و التفات ندارد، آيا مسأله تعدد وضع را در اينجا مطرح كنيم؟ همينطور كه امام بزرگوار در همين قسمت، ولو اين كه اصل آن مطلبى را كه من عرض كردم، در كلامايشان نيست، مىفرمايند: التزام به تعدد وضع مشكل است. بعيد است كه ما در هيئت فاعل دو مرتبهوضع را قائل بشويم و يا بيشتر، پس چه بگوييم اينجا؟ فرق بين تاجر و ضارب را به چه راهىبگذاريم اينجا؟
وجه اختلاف مبادى مشتقات
اين طور فرق بگذاريم كه در تاجر يك وضع تعيّنى به وجود آمده؛ يعنى تاجر استعمال شده درآن كسى كه داراى حرفه تجارت است، اول اين استعمال به صورت مجاز بوده، كمكم استعمالمجازى تكثر پيدا كرد و زياد شد و شيوع پيدا كرد، به مرحلهاى كه به حد حقيقت رسيد و مشتق راحتى از مبدأش جدا كرد، تجارت مبدأ التاجر، تجارت در آن فعليت اخذ شده است، اما در تاجر ديگرفعليت اخذ نشده است، در او حرفه تجارت مطرح هست، با اينكه تجارت مبدأ للتاجر، لكن كثرتاستعمال تاجر فى «من له حرفة التجارة»، به حدى رسيد كه او را مستغنى از قرينه كرد و عنوانحقيقت در او تحقق پيدا كرد، اما در مبدأش همان فعليت اصليه به قوت خودش باقى است، لذاتجارت معنايش فعلية التجارة است، اما تاجر «من له حرفة التجارة»، بين مبدأ و بين مشتق جدايىافتاد. در همان اثمار و مثمر هم به همين كيفيت بگوييم: مثمر، بواسطه كثرت استعمال، يك معناىحقيقى پيدا كرد در چيزى كه قابليت اثمار در آن وجود داشته باشد، شأنيت اثمار در آن وجود داشتهباشد، اما همان مثمر مبدأش كه عبارت از اثمار است، اثمار جنبه فعليت در آن محفوظ است، اثمار؛يعنى ثمره دادن بالفعل و اگر بخواهيد بالفعل را از آن بگيريد بايد كلمه شأنيت را به او اضافه كنيد،بگوييد: شأنية الاثمار، اما وقتى كه همين اثمار در قالب مثمر پياده مىشود، ديگر شأنية المثمريةنمىخواهد. آنجا كلمه شأنيت در معناى مثمريت بر حسب كثرت استعمال تا حدى معناى حقيقىمثمر؛ يعنى «ما له شأنية الاثمار»، اما اثمار معناى شأنية الاثمار نيست، آيا يك چنين حرفى بزنيم؟البته اين حرف از مسأله تعدد وضع استبعادش كمتر است. در مسأله تعدد وضع كه احتمال اول بود،او خيلى بعيد بود و اين به آن مرحله از بُعد نمىرسد، اما پذيرش اين يك مقدار براى انسان سنگينهست كه انسان بخواهد بين مبدأ و مشتقش جدايى بيندازد، در مبدأ، مسأله فعليت را مطرح كند، امادر مشتق همان شأنيت و يا حرفه را مطرح كند، اين هم يك قدرى به نظر انسان مشكل مىآيد.
و مشكلتر از اين در باب اسم مكان و اسم آلت است. در اسم آلت مثلاً كلمه مقراض. شما بهقيچى مىگوييد: مقراض، مىگوييم: چرا به اين مىگوييد مقراض؟ مىگوييد: «لانه آلة للقرض،بمعنى القطع». به كليد مىگوييد: «مفتاح، لانه آلة للفتح»، در حالى كه وقتى عنوان مقراض را به يكقيچى مىدهيد، اين قيچى به اصطلاح تازه از كارخانه درآمده هست، اصلاً يك بار هم قرض، كهقرض يك معناى فعلى است، در او تحقق پيدا نكرده است. قفلى را كه شما مىخريد و كليد نو دارد،هنوز يك بار بوسيله اين كليد قفل باز نشده، مع ذلك مىگوييد: هذا مفتاح. مفتاح مادهاش فتح است،فتح بمعناى باز كردن و فعليت باز كردن است، حتى براى يك بار هم شايد اين فعليت تحقق پيدانكرده باشد. حالا در تاجر، فعليت زياد تحقق پيدا كرده، حرفه شده كه ما عنوان تاجر را ذكر مىكنيم،اما در اينجا شايد براى يك بار هم عنوان فعل كه ظهور در فعليت دارد، تحقق پيدا نكرده و هكذا دراسم مكان مثل مسجد، كسى كه يك مسجد نويى را مىسازد، ولو اينكه هنوز يك نفر هم در آن نمازنخوانده و به سجده نرفته، مع ذلك شما عنوان مسجديت را به آن مىدهيد. عنوان مسجديت، نه بهدنبال اين است كه فعليت پيدا كرده باشد اين مكان براى سجده، تا بعد عنوان مسجديت تحقق پيداكند، بمجردى كه مسجد تمام شد مىگوييد: «هذا مسجد». آيا بنحو عنايت و مجاز مىگوييد: «هذامسجدٌ»؟ به اعتبار ما يؤل مىگوييد: «هذا مسجدٌ» يا مسجديتش بالفعل است، ولو اين كه اصلاً يكبار هم تا بحال سجودى در آن تحقق پيدا نكرده، اما مسجدٌ بالفعل حقيقتاً بر آن اطلاق مىشود بهحسب نظر عرف؟ اينها يك مقدار مشكلاتى در اينجا است، يك مقدارى دقت كنيم ببينيم بالاخره دراين رابطه تا كجا منتهى مىشويم، تا بعد ان شاء اللّه.
تمرينات
بيان مرحوم آخوند(ره)، در وجه اختلاف مصاديق يك هيئت چيست
آيا حقيقتاً بين مبادى هيئت فاعل مثلاً، اختلافى هست
آيا بر خلاف مواد ديگر، شأنيت در ماده اجتهاد اخذ شده است
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...