چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
بيان حقيقت معانى حرفيه
تدریس استاد
متن
40 بيان حقيقت معانى حرفيه 166
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
بيان حقيقيت معانى حرفيه
معانى حرفيه يك واقعياتى هستند كه سنخ وجودى و نحوه وجود آنها، مغاير با معانى غير حرفيهاست. در غير معانى حرفيه، وجوداتى كه تحقق دارد يا كاملاً مستقل است و هيچ گونه نياز به وجودديگر ندارد، مثل وجود جواهر و يا استقلال ندارد، لكن تنها به يك معروض نياز دارد، يك طرف لازمدارد، يك محل لازم دارد، فقط مثل اعراض كه سنخ وجودى آنها به همين نحو است، اگر نياز بهمعروض دارد، نياز به محل دارد به همين مقدار. «البياض يفتقر فى وجوده الى الجسم فقط» و طرفاضافه بياض تنها عبارت از جسم است. امّا در معانى حرفيه به حسب واقع و به حسب حقيقت، سنختحقق و وجود آنها به اين كيفيت است كه نياز به طرفين دارد، نياز به دو طرف دارد. ظرفيت اگر بهحسب واقع و به تعبير علمى، اگر به حمل شايع صناعى بخواهد تحقق پيدا كند، هم ظرف لازم دارد وهم مظروف لازم دارد. ظرفيت مثل بياض نيست كه بياض تنها نياز به يك محل داشت، اما ظرفيتنياز به دو طرف دارد، بايد زيد باشد، دار تحقق داشته باشد، زيد در «دار» كه واقع شد اين ظرفيتتحقق پيدا مىكند، ظرفيت مكانى «دار» براى زيد تحقق پيدا مىكند. پس همان طورى كه «الجسم لهالبياض» حكايت از يك واقعيت عرضيه مىكند «زيدٌ فى الدار» هم «يحكى عن الواقعيت»ى كه آنواقعيت، معناى حرفى است.
به عبارت ديگر: اين طور نيست كه معناى حرفى و معناى اسمى، تفاوت و اختلافشان در اعتبارباشد، مسأله، اعتبارى و فرضى نيست مثل امور اعتباريهاى كه «يدور مدار الاعتبار»، مسأله اين طورنيست، كه گاهى در اعتبار هم اختلاف تحقق پيدا مىكند، عقلا يك چيزى را اعتبار مىكنند، شارعاعتبار نمىكند، معاملات فاسده چه بسا به حسب نظر عقلا، اتصاف به بطلان ندارد؛ يعنى عقيب آنمعاملات ملكيت اعتبار مىشود، زوجيت اعتبار مىشود، ولى شارع حكم نمىكند به ملكيت، حكمنمىكند به زوجيت؛ يعنى اعتبار نمىكند ملكيت و يا زوجيت را. امور اعتباريه «تدور مدار الاعتبار»و مربوط به معتبر است، اما معانى حرفيه اين چنين نيست، اين يك واقعيت تكوينيّه است، يكحقيقت است كه اگر زيد باشد لكن در خارج از «دار»، شما نمىتوانيد قضيه «زيدٌ فى الدار» را مطرحكنيد، الاّ به صورت قضيه كاذبه. بايد اين ظرفيت به حسب واقع تحقق پيدا كند، تا شما بتوانيد بهعنوان حكايت و به عنوان نقل آن واقعيت مسأله «زيدٌ فى الدار» را مطرح كنيد. پس معانى حرفيهعبارت از اين قسم هستند.
بيان مراد از موضوع له خاص در معانى حرفيه
يك نكتهاى را سابقاً در بيان معانى حرفيه ذكر كرديم، اينجا هم تكرارش را من خالى از فائدهنمىدانم، به لحاظ اينكه بزرگانى مثل مرحوم آخوند در اين ورطه به اشتباه رفتهاند و آن اين است:اينكه مشهور در باب معانى حرفيه اين را معتقدند كه وضعشان عام و موضوع له شان خاص است؛يعنى واضع در هنگام وضع، يك معناى كلى را در نظر گرفته، لكن براى آن معناى كلى وضع نكرده،بلكه براى افراد و مصاديق آن معناى كلى وضع كرده است، موضوع له را مصاديق مىبيند، موضوع لهرا افراد مىبيند. اينجا يك شبههاى مرحوم آخوند خيال كردهاند و فرمودهاند: اگر ما يك جمله خبريهتشكيل بدهيم و بگوييم: «سرت من البصرة الى الكوفة» در مقام اخبار، چون نقل يك واقعيتمىكنيم، كسى كه از بصره حركت كرده به جانب كوفه اين تبعاً يك ابتداى خاصى بوده، از دروازهخاصى بيرون آمده، از نقطه خاصى اين حركت تحقق پيدا كرده است، لذا در «سرت من البصرة الىالكوفة» به اعتبار اينكه، نقل از واقعيت خارجيه مىكند، مىتوانيم بگوييم كه «مِن» در يك معناىجزئى استعمال شده، اما آنجايى كه به صورت امر مطرح شد، مولا دستور داد و گفت: «سر من البصرةالى الكوفه» آيا در مقام امر هم، خصوصيتى در كار است، يا امر به صورت كلى مطرح است؟
به عبارت روشنتر: يك وقت پدرى به پسر خودش امر مىكند، مىگويد: از قم حركت بكن وبرو تهران، حالا فرض كنيم چند تا جاده و مبدأ حركت وجود دارد، وقتى كه تقييدى در كلام پدرمطرح نيست، طبعاً اين قضيه به صورت كلى مطرح است. اما اگر انسان حركت كرد، بعد در مقامحكايت، حكايت از يك واقعيت مىكند، حكايت از يك جهت مىكند، همان حركت خارجيهاى كهتحقق پيدا كرده، كه طبعاً از جاده مخصوصى بوده، خصوصيات زمانى و جهات ديگر هم همراهشبوده است. پس بين «سر من البصرة الى الكوفة و سرت من البصرة الى الكوفة» فرق است مرحومآخوند مىفرمايند: شما، يعنى مشهور كه وضع حروف را عام و موضوع له را خاص مىدانيد، در«سرت من البصرة الى الكوفة» جواب اين حرف اين است كه در معناى خصوصيت، اينجا اشتباه و خلط عجيبى شده. معناىخصوصيت، آن خصوصيت خارجيه نيست. معناى خصوصيت، آن خصوصيتى است كه در رابطه بادو معنايى است كه معناى حرفى نياز به آن دو معنا دارد، خصوصيت اين است.
به عبارت روشنتر؛ واضع وقتى كه مىخواسته كلمه «مِن» را وضع كند، مفهوم الابتداء را در نظرگرفته، مفهوم الابتداء يك معناى اسمى است، مفهوم الابتداء يك معنايى است كه نياز به هيچ چيزىندارد، لكن همين مفهوم وقتى مىخواهد در خارج تحقق پيدا كند، نياز دارد به يك ابتداء كننده و يكچيزى كه از او ابتداء مىشود، همين طورى نمىتواند مفهوم الابتداء در خارج تحقق پيدا كند، ولواينكه در عالم مفهوم استقلال دارد، اما بحث در تحقق در خارجش است و الاّ از نظر مفهوم، بينجوهر و عرض هم فرق نيست. چه فرق مىكند بين البياض و الانسان؟ همانطورى كه الانسان، درعالم مفهوميت، استقلال دارد، البياض هم فى عالم المفهوميه مستقل است، منتها فرق بين بياض وانسان، در رابطه با تحقق در خارج است كه انسان در رابطه با تحقق در خارج نياز به چيز ديگرىندارد، اما بياض در رابطه با تحقق در خارج، نياز به جسم دارد. اگر در خارج بخواهد تحقق پيدا كند،بدون معروض امكان پذير نيست. مفهوم الابتداء هم فى عالم المفهومية مثل مفهوم البياض است،مثل مفهوم الانسان است، همه اينها در عالم مفهوميت، مستقل در مفهوميت هستند. اما همين ابتدايىكه در عالم مفهوميت مثل مفهوم بياض است و مثل مفهوم انسان است، همين ابتداء اگر بخواهد درخارج لباس وجود بپوشد، در خارج تحقق پيدا كند، نياز به دو وجود ديگر دارد بايد سيرى باشد،بصرهاى باشد، تا بتوانيم بگوييم: در خارج ابتداء السير من البصرة تحقق پيدا كرد.
پس در نتيجه آن خصوصيتى كه مشهور در معناى حروف قائلند عمده نكته اينجاست، آنخصوصيتى كه مشهور در معناى حروف قائلند چه خصوصيتى است؟ خصوصيت سير و بصرةاست، سير و بصرة، براى اينكه سير و بصرة يك خصوصيت است، مطالعه و كتاب يك خصوصيتديگر است. وقتى كه شما مىگوييد كه من مطالعه اين كتاب را شروع كردم، اين يك خصوصيت ديگرشد، خصوصيت نه به لحاظ آن جهت خارجيهاى است كه در «سرت من البصرة الى الكوفه» وجوددارد، مثلاً در «سرت من البصرة» اگر خصوصيتش اين بوده كه ساعت سه به غروب سير واقع شده،اگر مثلاً از دروازه موسوم به فلان، اين سير تحقق پيدا كرده است، به مرحوم آخوند عرض مىكنيم كهدر «سرت من البصرة الى الكوفه» هم اين خصوصيات وجود ندارد، كجاى «سرت من البصرة الىالكوفه» مىگويد: من سه به غروب حركت كردم؟ كجاى «سرت من البصرة الى الكوفه» مىگويد: ازفلان دروازه حركت كردم؟ اگر مسأله به اين منوال است، در «سر من البصرة الى الكوفه» هم همين است؟ آيا «سر من البصرةالى الكوفه» كه در مقام امر است و به قول شما: يك مطلب كلى را دارد بيان مىكند، از نظر مفاد ودلالت با «سرت من البصرة الى الكوفه» چه فرقى مىتواند داشته باشد؟ هر دو به يك معناخصوصيت دارد، خصوصيتى كه مشهور مىگويند: همين است و آن اين است اين يك طرفاضافهاش سير است و يك طرف اضافهاش بصرة، اما در آن معناى متصور عند الوضع، اينخصوصيتها لحاظ نشده. در معناى متصور للواضع عند الوضع، كه شما از آن تعبير مىكنيد به اينكهوضع عامٌ، واضع فقط كلى ابتداء را در نظر گرفته، كلمه سير و بصرة در ذهنش نبوده، كلمه مطالعهكتاب، كلمه اوّل مهر و شروع تحصيل در ذهنش نبوده، كلى الابتداء را ملاحظه كرده، اما موضوع له راكلى الابتداء قرار نداده، موضوع له همين مصاديق است، مصاديق كدامند؟ اين دو معناهايى كه موردنياز است، معناى حرفيه «مِن» هستند. در «سرت من البصرة الى الكوفه» سير و بصره، در شروعمطالعه كتاب، مطالعه و كتاب، در شروع تحصيل، زمان و تحصيل، اينها خصوصياتى هست كه درموضوع له خاص مطرح است و با توجه به اينكه خصوصيت يك چنين معنايى هست، ديگر چهفرقى مىكند بين «سرت من البصرة الى الكوفة» و بين «سر من البصرة الى الكوفة» كه مرحوم آخوندروى اين تكيه كردند در مقابل حرف مشهور.
بيان كيفيّت معناى حرفى در هيئات
اين حرفها را مقدمتاً براى معناى فعل مطرح مىكنيم. در فعل ماضى گفتيم كه مادهاش مثل «ضاد»«راء» و «باء» بنا بر آنچه كه محققين از متاخرين معتقد شدند «ضاد» «راء» و «باء»، در اين وضع، يكمعناى خالى از نسبت، يك معناى خالى از قيد است، نه اضافه به فاعل در آن مطرح است، نه اضافه بهمفعول مطرح است، نه ارتباط با زمان در آن مطرح است، نه ارتباط با مكان در آن مطرح است، يكمعناى جامع و يك طبيعتى كه خالى از هر قيد است، لكن در هر مشتقى يك قيدى به آن اضافهمىشود، كه ما از آن تعبير كرديم به فارسى، گفتيم: «ضاد» «راء» و «باء» «وُضع لمعنى كتك» همينمقدار، بدون اضافه. وقتى كه صورت ماضى پيدا كرد، كتك زد، زد به آن اضافه مىشود و حتى وقتىكه هيئت مصدرى پيدا كرد، كتك زدن، زدن به آن اضافه مىشود و وقتى كه مشتقات ديگر: كتكمىزند، كتك بزن، محل كتك در اسم زمان و مكان، آلت كتك در مثلاً اسم آلت و امثال ذلك. اين مادهدر باب ضرب است. اما هيئت براى چه وضع شده است؟ هيئت «فَعَلَ» در فِعل ماضى براى چهمعنايى وضع شده؟ و مفاد هيئت فعل چيست؟
مفاد هيئت «فَعَل» عبارت از اين معناست كه دلالت كند بر تحقق ارتباط بين حدث كه مفاد مادهاست و بين فاعل كه عبارت از زيد است. ارتباط بين حدث و بين فاعل. ارتباط بين ضرب و زيدى كهفاعل است، ارتباط بين قيام و زيدى كه قائم است، ارتباط بين زيد و جلوسى كه مبدأ و معناى حدثىدر جلسه است.
ببينيد ارتباط بين فعل و فاعل، آن هم ارتباط به نحو تحقق، كه اين ارتباط محقق است، اين ارتباطثابت است، خود اين را وقتى كه ما حساب مىكنيم، از نظر مفهوم، مثل همان مفهوم ابتداء است.مفهوم ابتداء در عالم مفهوميت يك مفهوم مستقلى بود، يك معناى مستقلى بود، گفتيم كه در مقاممفهوم، هيچ فرقى بين انسان كه جوهر است و بياض كه عرض است و ابتدا كه معناى حرفى است ومقامش از عرض و جوهر پائينتر است و وجودش به عنوان ادنى مراتب الوجود مطرح است. وقتىكه ما در مقام مفهوم، اينها را ملاحظه مىكنيم، هيچ فرقى بينشان نيست، اما فرق در رابطه با خارجاست.
«العرض يحتاج الى وجود محل و الجوهر لا يحتاج الى شىءٍ اصلا.» معناى حرفى «يحتاج الىشيئين»، دو طرف لازم دارد، مثل بياض نيست كه تنها نياز به يك محل داشته باشد.
كيفيت معانى در افعال
وقتى كه معناى فعل ماضى را با اين انسان و بياض و ابتداء مقايسه مىكنيم، مىبينيم همانخصوصيتى كه در ابتداء وجود دارد، در معناى هيئت فعل ماضى هم همين خصوصيت تحقق داردبراى اينكه در هيئت فعل ماضى مىخواهد اين كار را بكند بگويد: اين حدثى كه مفاد ماده است،«ضاد» «راء» و «باء» اين يك شىء و فاعلى كه عبارت از زيد است، بين اينها يك ارتباط صدورىمحقق در كار است، اما نه مفهوم الارتباط، نه مفهوم صدور الحدث من الذات، نه مفهوم تحققالارتباط، بلكه واقعيتش.
وقتى يك ضربى از زيد تحقق پيدا مىكند، تا قبل از آنكه اين ضرب تحقق پيدا كند، مثل قبل ازآنكه زيد در «دار» بيايد و هيچ ظرفيتى و هيچ ارتباطى بين «دار» و زيد نبود، قبل از آن هم كه ضرب اززيد تحقق پيدا كند، هيچ گونه ارتباطى بين ضرب و زيد تحقق نداشت. وقتى كه شما مىگويى:«ضرب» و با اين ضرب حكايت مىكنيد؛ از چه حكايت مىكنيد؟ محكى شما عبارت از چيست؟محكى شما عبارت از اين است كه مىگوييد: بين زيد و بين ضرب، يك ارتباط صدورى تحقق پيداكرد. ارتباط صدورى ضرب از زيد. اين خودش يك حقيقت حرفيه است. اين خودش يك واقعيتحرفيه است، همانطورى كه در «زيدٌ فى الدار» يك واقعيت حرفيه را شما، با جمله اسميه «زيدٌ فىالدار» حكايت مىكنيد، هيئت هم همين معنا را حكايت مىكند. اگر «ضاد» «راء» و «باء» به تنهايى بود،نمىتوانست اين معنا را بيان بكند، اما هيئت، متضمن اين معناست كاَنّ مىگويد: اطلاع داشته باش كهبين زيد و ضرب، يك ارتباط صدورى تحقق پيدا كرد، نه به معنايى كه اين عناوين در «ضَرَب» درذهن شما بيايد، در باب معناى حرفيه هم وقتى كه مىگوييد «زيدٌ فى الدار» اصلاً مفهوم ظرف درذهن شما نمىآيد. مفهوم ظرف يك معناى اسمى است، مثل مفهوم الابتداء. در «سرت من البصرة»شما با كلمه «مِن»، چه بسا اصلاً مفهوم الابتداء در ذهن شما نيايد و لازم هم نيست اين مفهوم در ذهنشما بيايد، براى اينكه آن چيزى كه موضوع له است عبارت از اين مفهوم نيست كه در ذهن شما بيايد.موضوع له بايد در ذهن شما بيايد. موضوع له در «سرت من البصرة الى الكوفه» خصوصيتى است كهبين سير و بصرة است و تعبير مىكنيد كه سير از بصرة. وقتى كه كلمه «از» را، شما در فارسى به جاىكلمه «مِن» در عربى استعمال مىكنيد، آيا از شنيدن كلمه «از»، چه چيزى در ذهن شما مىآيد؟ درمسأله «زيدٌ فى الدار» وقتى كه مىگويند: زيد در خانه است، از شنيدن لفظ «در» كه به معناى «فى»براى ظرفيت است، چه در ذهن شما مىآيد؟ در ذهن شما مفهوم كلى ظرفيت، مفهوم كلى الابتداءاصلاً نمىآيد و نبايد هم بيايد. پس همانطورى كه «زيدٌ فى الدار» يحكى از واقعيت متقومه به اثنين،هيئت ضرب هم همين طور است، آن هم حكايت مىكند از يك واقعيت متقومه به اثنين كه يكى ازآن دو كتك است كه معناى مبدأ و معناى ماده است، ديگرى عبارت از فاعل است و ارتباط صدورىاين مبدأ را از اين فاعل و تحقق اين فعل را، از اين فاعل دلالت مىكند.
پس اينكه گفته مىشود كه هيئت داراى يك معناى حرفى است، گفتيم كه اين يك امر اعتبارىنيست كه انسان تعبداً همين طور بگويد؛ چون گفتهاند: هيئت داراى يك معناى حرفى است، ما همبگوييم: هيئت داراى معناى حرفى است. اين يك حقيقت و يك واقعيت است. هيئت در مقامحكايت است، محكىاش يك معناى حرفى است، محكىاش يك حقيقت متقومه به اثنين است،محكىاش يك ارتباط بين معناى ماده و فاعل است و چون اينطور است داراى يك معناى حرفىاست. فعل ماضى و فعل مضارع با اينكه هر دوشان در اين معناى حرفى مشتركند، در ارتباط بين مادهو فاعل مشتركند، ارتباطش هم ارتباط صدورى مثلاً ضرب؛ يعنى «صدر الضرب من زيدٍ»،«يضرب»؛ يعنى «يصدر الضرب من زيدٍ»، ارتباط در هر دو ارتباط صدورى است، هر دو معناىحرفى، هر دو ارتباط صدورى را مطرح كردهاند. پس فرقشان در اين جهت است كه، همان طورى كهمرحوم آخوند در اين بحث اشاره كردهاند، يك خصوصيتى در معناى فعل ماضى هست كه آنخصوصيت در جايى كه فاعل زمانى باشد، انطباق بر زمان گذشته پيدا مىكند، بدون اينكه مفهومزمان مطرح باشد، بدون اينكه عنوان، الزمان الماضى مطرح باشد. و ما گفتيم كه آن عنوان، عبارت ازتحقق است، آن هم نه مفهوم تحقق، بلكه واقعيت تحقق، واقعيت تحقق ارتباط صدورى بين ضربو بين زيدى كه عبارت از فاعل است و در فعل مضارع هم باز مسأله زمان مطرح نيست، عنوان الزمانالحال، عنوان الزمان المستقبل، يا قدر جامع بين زمان حال و زمان مستقبل مثل الزمان الغير الماضى،كه اين قدر جامع بين مفهوم زمان حال و زمان مستقبل است، اين حرفها در كار نيست، اصلاً مفهومزمان در آن دخالت ندارد، بلكه يك خصوصيتى همراه فعل مضارع است كه آن خصوصيت وقتى كهفاعل فعل مضارع يك زمانى باشد، نه خود زمان و نه مجرد مافوق زمان، آن خصوصيت انطباق برزمان استقبال پيدا مىكند، مثل خصوصيت ترقّب در فعل ماضى، خصوصيت تحقق در كار بود، درفعل مضارع خصوصيت ترقّب در كار است؛ يعنى وقتى «يضرب» را بخواهيم در قالب معناى اسمىمعنا كنيم، بايد بگوييم: «يترقب وقوع الضرب من يدٍ» اما اين در قالب معناى اسمىاش است، امامعناى حقيقىاش كه آن معناى هيئت فعل مضارع است، مصداق اين «يترقب وقوع ضرب من زيدٍ»است و الاّ شما از كلمه «يضرب» هيچ «يترقب وقوع ضرب من زيدٍ»، در ذهنتان نمىآيد و نمىبايدبيايد، براى اينكه «يترقب» يك معناى اسمى است و معناى اسمى موضوع له هيئت فعل مضارعنيست.
در نتيجه؛ تا اينجا دو مرحلهاش را طى كرديم. يكى اينكه هيئت در مشتقات داراى معانى حرفيهاست و معانى حرفيه هم يك معانى تخيليه و يا اعتباريه نيست، بلكه يك واقعيات تكوينيّه است. وثانياً فرق بين فعل مضارع و ماضى در همان عنوان تحقق و ترقّب است، باز نه مفهوم اسم تحقق وترقّب.
اينجا دو مطلب ديگر باقى مانده است؛ آيا بين فعل ماضى لازم و بين فعل ماضى متعدى يك قدرجامع معنوى وجود دارد؟ و همين طور در فعل مضارع اگر فعل مضارع صرفاً براى استقبال بودمسألهاى نداشت، اما چون گاهى دلالت بر حال مىكند و گاهى دلالت بر استقبال مىكند، اينجا رابررسى كنيم كه آيا اشتراك فعل مضارع به نسبت الى الحال و الاستقبال، يك اشتراك معنوى است وآن قدر جامع عبارت از چيست و يا اينكه اشتراك لفظى است و يا يك احتمال سومى در كار است كهبگوييم: ابتداً فعل مضارع براى خصوص استقبال وضع شده، بعد در اثر كثرت استعمال در حال هميك لباس جديد به خودش پوشانده. اين را هم دقت بفرمائيد كه در
تمرينات
حقيقت معانى حرفيه و فرق آنها با معانى عرضيه چيست
مراد از خصوصيت، در موضوع له خاص معانى حرفيه چيست
معناى حرفى در هيئت چه خصوصيتى دارد
فرق بين فعل ماضى و مضارع، در حقيقت وضع چيست
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...