• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 بيان حقيقت معانى حرفيه 166

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    بيان حقيقيت معانى حرفيه

    معانى حرفيه يك واقعياتى هستند كه سنخ وجودى و نحوه وجود آنها، مغاير با معانى غير حرفيه‏است. در غير معانى حرفيه، وجوداتى كه تحقق دارد يا كاملاً مستقل است و هيچ گونه نياز به وجودديگر ندارد، مثل وجود جواهر و يا استقلال ندارد، لكن تنها به يك معروض نياز دارد، يك طرف لازم‏دارد، يك محل لازم دارد، فقط مثل اعراض كه سنخ وجودى آنها به همين نحو است، اگر نياز به‏معروض دارد، نياز به محل دارد به همين مقدار. «البياض يفتقر فى وجوده الى الجسم فقط» و طرف‏اضافه بياض تنها عبارت از جسم است. امّا در معانى حرفيه به حسب واقع و به حسب حقيقت، سنخ‏تحقق و وجود آنها به اين كيفيت است كه نياز به طرفين دارد، نياز به دو طرف دارد. ظرفيت اگر به‏حسب واقع و به تعبير علمى، اگر به حمل شايع صناعى بخواهد تحقق پيدا كند، هم ظرف لازم دارد وهم مظروف لازم دارد. ظرفيت مثل بياض نيست كه بياض تنها نياز به يك محل داشت، اما ظرفيت‏نياز به دو طرف دارد، بايد زيد باشد، دار تحقق داشته باشد، زيد در «دار» كه واقع شد اين ظرفيت‏تحقق پيدا مى‏كند، ظرفيت مكانى «دار» براى زيد تحقق پيدا مى‏كند. پس همان طورى كه «الجسم له‏البياض» حكايت از يك واقعيت عرضيه مى‏كند «زيدٌ فى الدار» هم «يحكى عن الواقعيت»ى كه آن‏واقعيت، معناى حرفى است.
    به عبارت ديگر: اين طور نيست كه معناى حرفى و معناى اسمى، تفاوت و اختلافشان در اعتبارباشد، مسأله، اعتبارى و فرضى نيست مثل امور اعتباريه‏اى كه «يدور مدار الاعتبار»، مسأله اين طورنيست، كه گاهى در اعتبار هم اختلاف تحقق پيدا مى‏كند، عقلا يك چيزى را اعتبار مى‏كنند، شارع‏اعتبار نمى‏كند، معاملات فاسده چه بسا به حسب نظر عقلا، اتصاف به بطلان ندارد؛ يعنى عقيب آن‏معاملات ملكيت اعتبار مى‏شود، زوجيت اعتبار مى‏شود، ولى شارع حكم نمى‏كند به ملكيت، حكم‏نمى‏كند به زوجيت؛ يعنى اعتبار نمى‏كند ملكيت و يا زوجيت را. امور اعتباريه «تدور مدار الاعتبار»و مربوط به معتبر است، اما معانى حرفيه اين چنين نيست، اين يك واقعيت تكوينيّه است، يك‏حقيقت است كه اگر زيد باشد لكن در خارج از «دار»، شما نمى‏توانيد قضيه «زيدٌ فى الدار» را مطرح‏كنيد، الاّ به صورت قضيه كاذبه. بايد اين ظرفيت به حسب واقع تحقق پيدا كند، تا شما بتوانيد به‏عنوان حكايت و به عنوان نقل آن واقعيت مسأله «زيدٌ فى الدار» را مطرح كنيد. پس معانى حرفيه‏عبارت از اين قسم هستند.

    بيان مراد از موضوع له خاص در معانى حرفيه

    يك نكته‏اى را سابقاً در بيان معانى حرفيه ذكر كرديم، اينجا هم تكرارش را من خالى از فائده‏نمى‏دانم، به لحاظ اينكه بزرگانى مثل مرحوم آخوند در اين ورطه به اشتباه رفته‏اند و آن اين است:اينكه مشهور در باب معانى حرفيه اين را معتقدند كه وضعشان عام و موضوع له شان خاص است؛يعنى واضع در هنگام وضع، يك معناى كلى را در نظر گرفته، لكن براى آن معناى كلى وضع نكرده،بلكه براى افراد و مصاديق آن معناى كلى وضع كرده است، موضوع له را مصاديق مى‏بيند، موضوع له‏را افراد مى‏بيند. اينجا يك شبهه‏اى مرحوم آخوند خيال كرده‏اند و فرموده‏اند: اگر ما يك جمله خبريه‏تشكيل بدهيم و بگوييم: «سرت من البصرة الى الكوفة» در مقام اخبار، چون نقل يك واقعيت‏مى‏كنيم، كسى كه از بصره حركت كرده به جانب كوفه اين تبعاً يك ابتداى خاصى بوده، از دروازه‏خاصى بيرون آمده، از نقطه خاصى اين حركت تحقق پيدا كرده است، لذا در «سرت من البصرة الى‏الكوفة» به اعتبار اينكه، نقل از واقعيت خارجيه مى‏كند، مى‏توانيم بگوييم كه «مِن» در يك معناى‏جزئى استعمال شده، اما آنجايى كه به صورت امر مطرح شد، مولا دستور داد و گفت: «سر من البصرةالى الكوفه» آيا در مقام امر هم، خصوصيتى در كار است، يا امر به صورت كلى مطرح است؟
    به عبارت روشن‏تر: يك وقت پدرى به پسر خودش امر مى‏كند، مى‏گويد: از قم حركت بكن وبرو تهران، حالا فرض كنيم چند تا جاده و مبدأ حركت وجود دارد، وقتى كه تقييدى در كلام پدرمطرح نيست، طبعاً اين قضيه به صورت كلى مطرح است. اما اگر انسان حركت كرد، بعد در مقام‏حكايت، حكايت از يك واقعيت مى‏كند، حكايت از يك جهت مى‏كند، همان حركت خارجيه‏اى كه‏تحقق پيدا كرده، كه طبعاً از جاده مخصوصى بوده، خصوصيات زمانى و جهات ديگر هم همراهش‏بوده است. پس بين «سر من البصرة الى الكوفة و سرت من البصرة الى الكوفة» فرق است مرحوم‏آخوند مى‏فرمايند: شما، يعنى مشهور كه وضع حروف را عام و موضوع له را خاص مى‏دانيد، در«سرت من البصرة الى الكوفة» جواب اين حرف اين است كه در معناى خصوصيت، اينجا اشتباه و خلط عجيبى شده. معناى‏خصوصيت، آن خصوصيت خارجيه نيست. معناى خصوصيت، آن خصوصيتى است كه در رابطه بادو معنايى است كه معناى حرفى نياز به آن دو معنا دارد، خصوصيت اين است.
    به عبارت روشن‏تر؛ واضع وقتى كه مى‏خواسته كلمه «مِن» را وضع كند، مفهوم الابتداء را در نظرگرفته، مفهوم الابتداء يك معناى اسمى است، مفهوم الابتداء يك معنايى است كه نياز به هيچ چيزى‏ندارد، لكن همين مفهوم وقتى مى‏خواهد در خارج تحقق پيدا كند، نياز دارد به يك ابتداء كننده و يك‏چيزى كه از او ابتداء مى‏شود، همين طورى نمى‏تواند مفهوم الابتداء در خارج تحقق پيدا كند، ولواينكه در عالم مفهوم استقلال دارد، اما بحث در تحقق در خارجش است و الاّ از نظر مفهوم، بين‏جوهر و عرض هم فرق نيست. چه فرق مى‏كند بين البياض و الانسان؟ همانطورى كه الانسان، درعالم مفهوميت، استقلال دارد، البياض هم فى عالم المفهوميه مستقل است، منتها فرق بين بياض وانسان، در رابطه با تحقق در خارج است كه انسان در رابطه با تحقق در خارج نياز به چيز ديگرى‏ندارد، اما بياض در رابطه با تحقق در خارج، نياز به جسم دارد. اگر در خارج بخواهد تحقق پيدا كند،بدون معروض امكان پذير نيست. مفهوم الابتداء هم فى عالم المفهومية مثل مفهوم البياض است،مثل مفهوم الانسان است، همه اينها در عالم مفهوميت، مستقل در مفهوميت هستند. اما همين ابتدايى‏كه در عالم مفهوميت مثل مفهوم بياض است و مثل مفهوم انسان است، همين ابتداء اگر بخواهد درخارج لباس وجود بپوشد، در خارج تحقق پيدا كند، نياز به دو وجود ديگر دارد بايد سيرى باشد،بصره‏اى باشد، تا بتوانيم بگوييم: در خارج ابتداء السير من البصرة تحقق پيدا كرد.
    پس در نتيجه آن خصوصيتى كه مشهور در معناى حروف قائلند عمده نكته اينجاست، آن‏خصوصيتى كه مشهور در معناى حروف قائلند چه خصوصيتى است؟ خصوصيت سير و بصرةاست، سير و بصرة، براى اينكه سير و بصرة يك خصوصيت است، مطالعه و كتاب يك خصوصيت‏ديگر است. وقتى كه شما مى‏گوييد كه من مطالعه اين كتاب را شروع كردم، اين يك خصوصيت ديگرشد، خصوصيت نه به لحاظ آن جهت خارجيه‏اى است كه در «سرت من البصرة الى الكوفه» وجوددارد، مثلاً در «سرت من البصرة» اگر خصوصيتش اين بوده كه ساعت سه به غروب سير واقع شده،اگر مثلاً از دروازه موسوم به فلان، اين سير تحقق پيدا كرده است، به مرحوم آخوند عرض مى‏كنيم كه‏در «سرت من البصرة الى الكوفه» هم اين خصوصيات وجود ندارد، كجاى «سرت من البصرة الى‏الكوفه» مى‏گويد: من سه به غروب حركت كردم؟ كجاى «سرت من البصرة الى الكوفه» مى‏گويد: ازفلان دروازه حركت كردم؟ اگر مسأله به اين منوال است، در «سر من البصرة الى الكوفه» هم همين است؟ آيا «سر من البصرةالى الكوفه» كه در مقام امر است و به قول شما: يك مطلب كلى را دارد بيان مى‏كند، از نظر مفاد ودلالت با «سرت من البصرة الى الكوفه» چه فرقى مى‏تواند داشته باشد؟ هر دو به يك معناخصوصيت دارد، خصوصيتى كه مشهور مى‏گويند: همين است و آن اين است اين يك طرف‏اضافه‏اش سير است و يك طرف اضافه‏اش بصرة، اما در آن معناى متصور عند الوضع، اين‏خصوصيتها لحاظ نشده. در معناى متصور للواضع عند الوضع، كه شما از آن تعبير مى‏كنيد به اينكه‏وضع عامٌ، واضع فقط كلى ابتداء را در نظر گرفته، كلمه سير و بصرة در ذهنش نبوده، كلمه مطالعه‏كتاب، كلمه اوّل مهر و شروع تحصيل در ذهنش نبوده، كلى الابتداء را ملاحظه كرده، اما موضوع له راكلى الابتداء قرار نداده، موضوع له همين مصاديق است، مصاديق كدامند؟ اين دو معناهايى كه موردنياز است، معناى حرفيه «مِن» هستند. در «سرت من البصرة الى الكوفه» سير و بصره، در شروع‏مطالعه كتاب، مطالعه و كتاب، در شروع تحصيل، زمان و تحصيل، اينها خصوصياتى هست كه درموضوع له خاص مطرح است و با توجه به اينكه خصوصيت يك چنين معنايى هست، ديگر چه‏فرقى مى‏كند بين «سرت من البصرة الى الكوفة» و بين «سر من البصرة الى الكوفة» كه مرحوم آخوندروى اين تكيه كردند در مقابل حرف مشهور.

    بيان كيفيّت معناى حرفى در هيئات

    اين حرفها را مقدمتاً براى معناى فعل مطرح مى‏كنيم. در فعل ماضى گفتيم كه ماده‏اش مثل «ضاد»«راء» و «باء» بنا بر آنچه كه محققين از متاخرين معتقد شدند «ضاد» «راء» و «باء»، در اين وضع، يك‏معناى خالى از نسبت، يك معناى خالى از قيد است، نه اضافه به فاعل در آن مطرح است، نه اضافه به‏مفعول مطرح است، نه ارتباط با زمان در آن مطرح است، نه ارتباط با مكان در آن مطرح است، يك‏معناى جامع و يك طبيعتى كه خالى از هر قيد است، لكن در هر مشتقى يك قيدى به آن اضافه‏مى‏شود، كه ما از آن تعبير كرديم به فارسى، گفتيم: «ضاد» «راء» و «باء» «وُضع لمعنى كتك» همين‏مقدار، بدون اضافه. وقتى كه صورت ماضى پيدا كرد، كتك زد، زد به آن اضافه مى‏شود و حتى وقتى‏كه هيئت مصدرى پيدا كرد، كتك زدن، زدن به آن اضافه مى‏شود و وقتى كه مشتقات ديگر: كتك‏مى‏زند، كتك بزن، محل كتك در اسم زمان و مكان، آلت كتك در مثلاً اسم آلت و امثال ذلك. اين ماده‏در باب ضرب است. اما هيئت براى چه وضع شده است؟ هيئت «فَعَلَ» در فِعل ماضى براى چه‏معنايى وضع شده؟ و مفاد هيئت فعل چيست؟
    مفاد هيئت «فَعَل» عبارت از اين معناست كه دلالت كند بر تحقق ارتباط بين حدث كه مفاد ماده‏است و بين فاعل كه عبارت از زيد است. ارتباط بين حدث و بين فاعل. ارتباط بين ضرب و زيدى كه‏فاعل است، ارتباط بين قيام و زيدى كه قائم است، ارتباط بين زيد و جلوسى كه مبدأ و معناى حدثى‏در جلسه است.
    ببينيد ارتباط بين فعل و فاعل، آن هم ارتباط به نحو تحقق، كه اين ارتباط محقق است، اين ارتباطثابت است، خود اين را وقتى كه ما حساب مى‏كنيم، از نظر مفهوم، مثل همان مفهوم ابتداء است.مفهوم ابتداء در عالم مفهوميت يك مفهوم مستقلى بود، يك معناى مستقلى بود، گفتيم كه در مقام‏مفهوم، هيچ فرقى بين انسان كه جوهر است و بياض كه عرض است و ابتدا كه معناى حرفى است ومقامش از عرض و جوهر پائين‏تر است و وجودش به عنوان ادنى مراتب الوجود مطرح است. وقتى‏كه ما در مقام مفهوم، اينها را ملاحظه مى‏كنيم، هيچ فرقى بينشان نيست، اما فرق در رابطه با خارج‏است.
    «العرض يحتاج الى وجود محل و الجوهر لا يحتاج الى شى‏ءٍ اصلا.» معناى حرفى «يحتاج الى‏شيئين»، دو طرف لازم دارد، مثل بياض نيست كه تنها نياز به يك محل داشته باشد.

    كيفيت معانى در افعال

    وقتى كه معناى فعل ماضى را با اين انسان و بياض و ابتداء مقايسه مى‏كنيم، مى‏بينيم همان‏خصوصيتى كه در ابتداء وجود دارد، در معناى هيئت فعل ماضى هم همين خصوصيت تحقق داردبراى اينكه در هيئت فعل ماضى مى‏خواهد اين كار را بكند بگويد: اين حدثى كه مفاد ماده است،«ضاد» «راء» و «باء» اين يك شى‏ء و فاعلى كه عبارت از زيد است، بين اينها يك ارتباط صدورى‏محقق در كار است، اما نه مفهوم الارتباط، نه مفهوم صدور الحدث من الذات، نه مفهوم تحقق‏الارتباط، بلكه واقعيتش.
    وقتى يك ضربى از زيد تحقق پيدا مى‏كند، تا قبل از آنكه اين ضرب تحقق پيدا كند، مثل قبل ازآنكه زيد در «دار» بيايد و هيچ ظرفيتى و هيچ ارتباطى بين «دار» و زيد نبود، قبل از آن هم كه ضرب اززيد تحقق پيدا كند، هيچ گونه ارتباطى بين ضرب و زيد تحقق نداشت. وقتى كه شما مى‏گويى:«ضرب» و با اين ضرب حكايت مى‏كنيد؛ از چه حكايت مى‏كنيد؟ محكى شما عبارت از چيست؟محكى شما عبارت از اين است كه مى‏گوييد: بين زيد و بين ضرب، يك ارتباط صدورى تحقق پيداكرد. ارتباط صدورى ضرب از زيد. اين خودش يك حقيقت حرفيه است. اين خودش يك واقعيت‏حرفيه است، همانطورى كه در «زيدٌ فى الدار» يك واقعيت حرفيه را شما، با جمله اسميه «زيدٌ فى‏الدار» حكايت مى‏كنيد، هيئت هم همين معنا را حكايت مى‏كند. اگر «ضاد» «راء» و «باء» به تنهايى بود،نمى‏توانست اين معنا را بيان بكند، اما هيئت، متضمن اين معناست كاَنّ مى‏گويد: اطلاع داشته باش كه‏بين زيد و ضرب، يك ارتباط صدورى تحقق پيدا كرد، نه به معنايى كه اين عناوين در «ضَرَب» درذهن شما بيايد، در باب معناى حرفيه هم وقتى كه مى‏گوييد «زيدٌ فى الدار» اصلاً مفهوم ظرف درذهن شما نمى‏آيد. مفهوم ظرف يك معناى اسمى است، مثل مفهوم الابتداء. در «سرت من البصرة»شما با كلمه «مِن»، چه بسا اصلاً مفهوم الابتداء در ذهن شما نيايد و لازم هم نيست اين مفهوم در ذهن‏شما بيايد، براى اينكه آن چيزى كه موضوع له است عبارت از اين مفهوم نيست كه در ذهن شما بيايد.موضوع له بايد در ذهن شما بيايد. موضوع له در «سرت من البصرة الى الكوفه» خصوصيتى است كه‏بين سير و بصرة است و تعبير مى‏كنيد كه سير از بصرة. وقتى كه كلمه «از» را، شما در فارسى به جاى‏كلمه «مِن» در عربى استعمال مى‏كنيد، آيا از شنيدن كلمه «از»، چه چيزى در ذهن شما مى‏آيد؟ درمسأله «زيدٌ فى الدار» وقتى كه مى‏گويند: زيد در خانه است، از شنيدن لفظ «در» كه به معناى «فى»براى ظرفيت است، چه در ذهن شما مى‏آيد؟ در ذهن شما مفهوم كلى ظرفيت، مفهوم كلى الابتداءاصلاً نمى‏آيد و نبايد هم بيايد. پس همانطورى كه «زيدٌ فى الدار» يحكى از واقعيت متقومه به اثنين،هيئت ضرب هم همين طور است، آن هم حكايت مى‏كند از يك واقعيت متقومه به اثنين كه يكى ازآن دو كتك است كه معناى مبدأ و معناى ماده است، ديگرى عبارت از فاعل است و ارتباط صدورى‏اين مبدأ را از اين فاعل و تحقق اين فعل را، از اين فاعل دلالت مى‏كند.
    پس اينكه گفته مى‏شود كه هيئت داراى يك معناى حرفى است، گفتيم كه اين يك امر اعتبارى‏نيست كه انسان تعبداً همين طور بگويد؛ چون گفته‏اند: هيئت داراى يك معناى حرفى است، ما هم‏بگوييم: هيئت داراى معناى حرفى است. اين يك حقيقت و يك واقعيت است. هيئت در مقام‏حكايت است، محكى‏اش يك معناى حرفى است، محكى‏اش يك حقيقت متقومه به اثنين است،محكى‏اش يك ارتباط بين معناى ماده و فاعل است و چون اينطور است داراى يك معناى حرفى‏است. فعل ماضى و فعل مضارع با اينكه هر دوشان در اين معناى حرفى مشتركند، در ارتباط بين ماده‏و فاعل مشتركند، ارتباطش هم ارتباط صدورى مثلاً ضرب؛ يعنى «صدر الضرب من زيدٍ»،«يضرب»؛ يعنى «يصدر الضرب من زيدٍ»، ارتباط در هر دو ارتباط صدورى است، هر دو معناى‏حرفى، هر دو ارتباط صدورى را مطرح كرده‏اند. پس فرقشان در اين جهت است كه، همان طورى كه‏مرحوم آخوند در اين بحث اشاره كرده‏اند، يك خصوصيتى در معناى فعل ماضى هست كه آن‏خصوصيت در جايى كه فاعل زمانى باشد، انطباق بر زمان گذشته پيدا مى‏كند، بدون اينكه مفهوم‏زمان مطرح باشد، بدون اينكه عنوان، الزمان الماضى مطرح باشد. و ما گفتيم كه آن عنوان، عبارت ازتحقق است، آن هم نه مفهوم تحقق، بلكه واقعيت تحقق، واقعيت تحقق ارتباط صدورى بين ضرب‏و بين زيدى كه عبارت از فاعل است و در فعل مضارع هم باز مسأله زمان مطرح نيست، عنوان الزمان‏الحال، عنوان الزمان المستقبل، يا قدر جامع بين زمان حال و زمان مستقبل مثل الزمان الغير الماضى،كه اين قدر جامع بين مفهوم زمان حال و زمان مستقبل است، اين حرفها در كار نيست، اصلاً مفهوم‏زمان در آن دخالت ندارد، بلكه يك خصوصيتى همراه فعل مضارع است كه آن خصوصيت وقتى كه‏فاعل فعل مضارع يك زمانى باشد، نه خود زمان و نه مجرد مافوق زمان، آن خصوصيت انطباق برزمان استقبال پيدا مى‏كند، مثل خصوصيت ترقّب در فعل ماضى، خصوصيت تحقق در كار بود، درفعل مضارع خصوصيت ترقّب در كار است؛ يعنى وقتى «يضرب» را بخواهيم در قالب معناى اسمى‏معنا كنيم، بايد بگوييم: «يترقب وقوع الضرب من يدٍ» اما اين در قالب معناى اسمى‏اش است، امامعناى حقيقى‏اش كه آن معناى هيئت فعل مضارع است، مصداق اين «يترقب وقوع ضرب من زيدٍ»است و الاّ شما از كلمه «يضرب» هيچ «يترقب وقوع ضرب من زيدٍ»، در ذهنتان نمى‏آيد و نمى‏بايدبيايد، براى اينكه «يترقب» يك معناى اسمى است و معناى اسمى موضوع له هيئت فعل مضارع‏نيست.
    در نتيجه؛ تا اينجا دو مرحله‏اش را طى كرديم. يكى اينكه هيئت در مشتقات داراى معانى حرفيه‏است و معانى حرفيه هم يك معانى تخيليه و يا اعتباريه نيست، بلكه يك واقعيات تكوينيّه است. وثانياً فرق بين فعل مضارع و ماضى در همان عنوان تحقق و ترقّب است، باز نه مفهوم اسم تحقق وترقّب.
    اينجا دو مطلب ديگر باقى مانده است؛ آيا بين فعل ماضى لازم و بين فعل ماضى متعدى يك قدرجامع معنوى وجود دارد؟ و همين طور در فعل مضارع اگر فعل مضارع صرفاً براى استقبال بودمسأله‏اى نداشت، اما چون گاهى دلالت بر حال مى‏كند و گاهى دلالت بر استقبال مى‏كند، اينجا رابررسى كنيم كه آيا اشتراك فعل مضارع به نسبت الى الحال و الاستقبال، يك اشتراك معنوى است وآن قدر جامع عبارت از چيست و يا اينكه اشتراك لفظى است و يا يك احتمال سومى در كار است كه‏بگوييم: ابتداً فعل مضارع براى خصوص استقبال وضع شده، بعد در اثر كثرت استعمال در حال هم‏يك لباس جديد به خودش پوشانده. اين را هم دقت بفرمائيد كه در

    تمرينات

    حقيقت معانى حرفيه و فرق آنها با معانى عرضيه چيست
    مراد از خصوصيت، در موضوع له خاص معانى حرفيه چيست
    معناى حرفى در هيئت چه خصوصيتى دارد
    فرق بين فعل ماضى و مضارع، در حقيقت وضع چيست