• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 بيان حقيقت فعل و فرق آن با اسم 165

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    تحقيق قول متأخرين در ماده مشتقات:

    محققين از متأخرين در رابطه با مواد مشتقات، معتقدند كه نه فعل، ماده مشتقات است و نه‏مصدر، ماده مشتقات است، بلكه ماده مشتقات عبارت است از همان حروف اصليه مشتقات، من‏دون هيئةٍ، بدون اينكه هيچ هيئتى در كار باشد. در مشتقات ضرْب، همان «ضاد» و «راء» و «باء» منتها باآن قيود ثلاثه‏اى كه عرض كرديم، به عنوان ماده مشتقات براى يك معنايى وضع شده كه در آن معناهم، هيچ گونه نسبتى و اضافه‏اى تحقق ندارد، بلكه يك معنايى است كه در تمام مشتقات سارى وجارى است؛ يعنى تمامى مشتقات همان معنا را دلالت مى‏كنند با يك اضافه‏اى، با يك ضميمه‏اى، كه‏آن معنا در «ضاد» و «راء» و «باء» عبارت است از آنچه ما در فارسى از آن تعبير به كتك مى‏كنيم، «خالياًمن كل نسبة» و گفتيم كه اشكالاتى به اينها شده كه اين اشكالات قابل دفع است.
    آخرين اشكالى كه به اينها شده اين است كه اگر مسأله به اين صورت باشد كه ماده عبارت از«ضاد» و «راء» و «باء» خودش يك معناى مستقلى داشته باشد و مشتقات هم هر كدام يك اضافه‏اى رادلالت كند، پس در نتيجه، در يك مشتق دو دلالت و دو دالّ و دو مدلول مطرح است. وقتى كه ماضارب را اطلاق مى‏كنيم، اين ضارب بايد به منزله دو لفظ باشد و دو معنا، «ضاد» و «راء» و «باء» يك‏دال است و «له مدلولٌ و هيئة المشتق دالٌ آخر و له مدلولٌ آخر». آيا در اطلاق كلمه ضارب، ما دو دال‏و دو مدلول داريم و در نتيجه دو دلالت مطرح است؟ اگر دو دال و مدلول شد، معنايش اين است كه‏دو دلالت در كار باشد؟ آيا در كلمه ضارب دو دلالت مطرح است؟ يا آنچه را كه انسان مى‏فهمد هيچ‏فرقى نمى‏كند كه اين كلمه زيد از نظر دلالت در مدلول و اينكه دلالته واحدة و بين كلمه ضارب، آن‏هم «له دلالةٌ واحدة». اما روى اين راهى كه طى كرديم بايد دو دلالت مطرح باشد، «ضاد» و «راء» و«باء»، يك دستگاه مستقل داشته باشد و هيئت ضارب آن هم يك دستگاه مستقل و دلالت مستقل، درحالى كه مسأله اين طور نيست.
    جواب از اين حرف اين است كه حالا اگر حرف كوفيين يا بصريين را اختيار كنيم، از اين اشكال‏تخلّص پيدا مى‏كنيم؟ آيا چون متأخرين ماده مشتقات را، به اين كيفيت بيان كرده‏اند اين اشكال تحقق‏پيدا كرده يا اينكه اين اشكال مشترك الورود است، در هر لفظى اگر دو حيث باشد و هر يك از اين دوحيثش، حساب مستقلى داشته باشد، همان اشكال وارد است، در لفظ زيد اين اشكال وارد نيست،براى اينكه له وضع واحد و به عبارت ديگر: وضعش وضع شخصى است؛ يعنى پدر زيد ماده معينه وهيئت واحده براى هيكل خارجيه وضع كرده است، اما در باب مشتقات، هر مسيرى را طى كنيد و هرراهى را بخواهيد انتخاب كنيد، يك وضع در رابطه با هيئت است، «زيد له وضع مستقل» و هيئتش هم«له وضع آخر». ضارب را ما نمى‏توانيم با زيد مقايسه بكنيم، ضارب دو حيثيت دارد، ولى در عين‏حال، در عين اينكه دو وضع وجود دارد و دو حيثيت تحقق دارد، مع ذلك دو دلالت در كار نيست؛يعنى ضارب مثل زيد يا عمرو نيست كه «دالان مدلولان فيهما دلالتان»، در عين اينكه دو وضع در كاراست مع ذلك يك دلالت است براى همان نكته‏اى كه قبلاً اشاره كرديم كه ماده مثل هيولا نسبت به‏صورت است. همانطورى كه هيولا هيچ گونه تحصّل و تحققى، بدون صورت ندارد و بعد از آنكه‏صورت عارض شد، يك شى‏ء شناخته مى‏شود و يك امر به حساب مى‏آيد، در باب ماده و هيئت هم‏مسأله اين طور است.

    بيان حقيقت فعل و فرق آن با اسم

    به دنبال اين بحث همان طورى كه مرحوم آخوند(ره) در كفايه مناسب ديده‏اند، اين مطلب راذكر كرده‏اند كه در باب افعال به صورت جمله معترضه است، فعل ماضى و مضارع و كل فعلٍ، با اينكه‏اينها از محل نزاع در باب مشتقات خارجند، براى اينكه گفتيم: مشتقاتى كه محل بحث در باب‏مشتقند، آن مشتقاتى هستند كه با ذات، اتحاد پيدا مى‏كنند و به تعبير مرحوم آخوند(ره) جرى بر ذات‏پيدا مى‏كنند و بين آنها و ذات، قضيه حمليه مى‏تواند تشكّل پيدا كند.
    ملاك در قضيه حمليه، مسأله اتحاد و هوهويت است، حالا اتحاد در مقام مفهوم باشد، اتحاد درمقام ماهيّت باشد، اتحاد در وجود خارجى باشد، بالاخره در قضيه حمليه، به هر نوع و به هر شكلى،ما قضيه حمليه را تشكيل بدهيم، ملاكش اتحاد و هوهويت است و اين تنها در اسم فاعل و مفعول واسم آلت و صفت مشبهه و امثال ذلك، تحقق پيدا مى‏كند. لكن به مناسبت، مسأله افعال كه خارج ازمحل نزاع در باب مشتق است، اين جهت را مطرح كرده‏اند و آن اين است كه مى‏فرمايند: مشهور بين‏نحويين اين است كه در فرق بين فعل و اسم مى‏گويند: فعل آن است كه «له معنىً مقترنٍ باحد الازمنةالثلاثة»، معناى اقتران، همان دلالت تضمّن است. كلمه اقتران، معنايش جزئيت است، معنايش‏تضمّن است كه حتى دلالت التزاميه هم نه، بلكه بالاتر از دلالت التزاميه: فعل يك معنايى دارد كه به‏تعبير ما: متضمن يكى از ازمنه ثلاثه است. فعل ماضى، متضمن زمان ماضى است و فعل مضارع‏متضمن زمان حال و استقبال است. اين تضمنِ معناى فعل نسبت به احد ازمنه ثلاثه، مطلبى است كه‏در معناى فعل، نحويين اخذ كرده‏اند و فارق بين اسم و فعل، را همين گذاشته‏اند، گفته‏اند: «زيد معناه‏لا يتضمن احد الازمنة الثلاثة»، اما «ضرب معناه يتضمّن احد الازمنة الثلاثة و هو زمان الماضى» آيااين حرف مرحوم آخوند(ره) يك گوشه‏اى از اين مطلب را بيان كرده‏اند و بيانش هم بيان خوبى است به‏طورى كه اصل اين حرف را، بيان ايشان مى‏تواند ابطال كند، لكن بيان ايشان، يك مكملى لازم دارد ويك متممى لازم دارد كه بيان ايشان به ضميمه آن متمّم و مكمّل مى‏تواند واقعيت معناى فعل راروشن بكند. اما بيان ايشان را من اجمالاً بيان مى‏كنم چون در كفايه لابد ملاحظه فرموده‏ايد. ايشان درحقيقت چند اشكال به اين مطلب مشهور بين نحويين مى‏كند.

    اشكال مرحوم آخوند(ره) بر تعريف فعل

    يك اشكال اين است كه مثل اينكه شما نحويين تا فعل را مطرح كرديد، فقط فعل ماضى و فعل‏مضارع در ذهنتان آمده، آيا فعل امر ليس بفعلٍ؟ آيا فعل نهى ليس بفعلٍ؟ در حالى كه وقتى «اضرب» رامى‏خواهيد معنا كنيد و مخصوصاً در اصول هم در معناى هيئت «افعل» وقتى كه شما بحث مى‏كنيد،هيچ اصولى آمده بگويد: در معناى هيئت افعل، يك خصوصيت زمانيه مطرح است؟ گفته‏اند: «هيئةافعل وضعت للدلالة على طلب الفعل» يا به قول مرحوم آخوند «للدلالة على انشاء طلب الفعل».ديگر هيئت افعل، معنايى بيشتر از اين ندارد. خصوصيت زمانيه در مُفاد هيئت افعل مطرح نيست.
    بله؛ ايشان مى‏فرمايد: نفس اين انشاء و نفس گفتن اضرب، فى زمان الحال واقع شده است. اگراين است، در قضيه خبريه هم همين طور است. «زيدٌ قائمٌ» هم اخبارش فى الحال واقع شده. آيا چون‏اخبار فى الحال واقع شده، معنايش اين است كه در مخبر هم زمان، دخالت دارد؟ «انشاءِ طلب‏الضرب فى الحال» واقع شده، اما مُنشَأ چيست؟ مُنشَأ، طلب ضرب است، منشأ، طلب الفعل است؟ اماخصوصيت زمانيه در منشاء هيچ كدام دخالت ندارد. پس در حقيقت شما فعل امر و نهى را آيا فعل‏نمى‏دانيد؟ يا اگر فعل است پس كجاى اين امر و نهى اقتران به احد ازمنه ثلاثه دارد؟ دائره فعل كه‏منحصر به فعل ماضى و فعل مضارع نيست.

    اسناد فعل به زمانيات و مجردات

    اشكال دوم اين است كه گاهى از اوقات، فعل ماضى به خود زمان نسبت داده مى‏شود، فاعلِ فعل‏ماضى، خود نفس زمان است، مثل اينكه مى‏گويند: «مضى الزمان»، در معناى «مضى الزمان» چه‏بگوييم؟ بايد بگوييم: زمان گذشت. در زمان گذشته كه اين يك معناى غلط و باطلى است. آنجايى كه‏فاعلِ فعل ماضى، نفس زمان قرار مى‏گيرد، آنجا ديگر مسأله زمان در فعل ماضى مطرح نيست و الاّبايد زمان، در زمان گذشته باشد. يا آنجايى كه فعل ماضى، فاعلش از مجردات است، شما يك وقت«عَلِم زيدٌ» مى‏گوييد، بحثى نداريم، اما اگر فاعل علم را، خداوند تبارك و تعالى قرار داديد، گفتيد:«علم الله»، آيا اين استعمال فعل ماضى مجاز است يا استعمال حقيقت است؟ اگر حقيقت است، درباره خداوند كه ديگر معنا ندارد كه زمان براى او و علم او، ظرفيت داشته باشد. او مافوق زمان است.مجرد، مافوق زمان است، در حالى كه به حسب استعمال، «علم الله»، يك استعمال صحيحى است ومعنا ندارد كلمه زمان، در «علم الله» مطرح شود.
    ايشان مى‏فرمايد: ما مى‏توانيم اين جورى بگوييم كه فعل ماضى داراى يك خصوصيت معنوى‏است؛ يعنى در معناى آن، يك خصوصيتى وجود دارد و فعل مضارع در معناى آن يك خصوصيتى‏وجود دارد در همه جا. (عمده اين نكته است) يك خصوصيتى در معناى فعل ماضى هست، يك‏خصوصيتى در معناى فعل مضارع هست، در همه جا، چه فاعلش زمان باشد، چه فاعلش مجرد باشدو چه فاعلش زمانى باشد، مثل همين ضرب و امثال ذلك كه نسبت به زيد، عمرو و بكر مى‏گوييد:اينها زمانى‏اند. در همه اينها فعل يك خصوصيتى در معنايش هست كه آن خصوصيت وقتى كه بازمانيات تطبيق مى‏شود، روى زمان ماضى منطبق مى‏شود.
    اينكه در عبارت ايشان مى‏گويد: «فيما اذا اسند الى الزمانيات»، نمى‏خواهد اين خصوصيت را درفعل ماضى مسند به زمانيات مطرح بكند بلكه اين خصوصيت در تمام افعال ماضى وجود دارد، ولى‏به تناسب فاعل و به تناسب آن چيزى كه اين فعل به آن نسبت داده مى‏شود. چون آن فاعل زمانى است‏و زمانى حتماً بايد در زمان تحقق پيدا كند و چاره‏اى ندارد زمانى جز اينكه در زمان واقع شود، آن‏خصوصيت وقتى با اين معنا توأم مى‏شود، در فعل ماضى زمان ماضى از آن استفاده مى‏شود، در فعل‏مضارع زمان حال و استقبال استفاده مى‏شود. اما اگر اسناد به زمانيات داده نشد، آن خصوصيت ديگراين اقتضا را ندارد. آن خصوصيت در آنجايى كه فاعل خود زمان باشد و يا در آنجايى كه فاعل مجردباشد، ديگر اقتضاى اين معنا را نمى‏كند كه در حقيقت در معناى فعل ماضى هيچ گونه تفكيكى‏نيست، ماضى مسند به زمان، ماضى مسند به مجرد، ماضى مسند به زمانى، همه يكسانند.خصوصيت زمانى بودن فاعل، اقتضا مى‏كند كه وقتى با اين معنا تطبيق پيدا كرد، انطباق بر زمان‏گذشته و در مضارع هم انطباق بر زمان حال و استقبال پيدا كند. حالا آن خصوصيت چيست؟ (ايشان‏اسم نمى‏برد) مثل خصوصيت تحقق، مثل خصوصيت ثبوت خصوصيت تحقق، اين يك‏خصوصيتى است كه اگر به الله و عِلْم الله، اضافه بشود، به زمان كارى ندارد، به خود زمان اضافه‏بشود مسأله‏اى به وجود نمى‏آورد، اما وقتى اين خصوصيت به ضَرْب زيد اضافه شد، اين‏خصوصيت همراه فاعل زمانى تحقق پيدا كرد، مى‏گوييم: «تحقق ضَرْب زيدٍ» كه «تحقق ضَرْب زيدٍ»جز با زمان ماضى امكان ندارد تطبيق بكند. اين جز با زمان ماضى منطبق نمى‏شود. اما اگر همين جابگوييد: «تحقق عِلم الله»، در اين ديگر زمان ماضى نيست، براى اينكه «تحقق عِلم الله»، مافوق زمان‏است، ديگر معنا ندارد ظرف زمانى داشته باشد و به زمان ارتباط پيدا كند. يا مثلاً در فعل مضارع، به‏جاى كلمه «تحقّق»، كلمه «ترقّب» را بياوريم، ترقّب يعنى انتظار، يعنى اميد اين معنا هست، اميد اين‏معنا مى‏رود، بايد ببينيم اين معنايش چيست؟ اگر اين معنا ضَرْب زيد است اميد ضَرْب زيد مى‏رود،اين لا محاله مسأله آينده و ظرف زمان مستقبل همراهش است، اما اميد اين معنا مى‏رود كه خداوندمثلاً چنين اراده‏اى كند، خداوند چنين اراده‏اى كند، اين ديگر چون مافوق زمان است همين عنوان راهم وقتى شما در آن به كار ببريد، اين ارتباطى به زمان پيدا نمى‏كند و مافوق زمان محسوب مى‏شود.آن خارج از معناى اصلى‏اش است، معناى اصلى و متداولش، نحويين به آن صورت گفته‏اند. در دنبال‏اين كلام مرحوم آخوند دو مؤيد ذكر مى‏كند كه من ذكر نمى‏كنم منتها به مؤيد دومش، بعد يك‏اشاره‏اى مى‏كنيم ان شا الله.
    مكمّل بيان مرحوم آخوند يك نكته‏اى است كه ما بايد در باب افعال به اين معنا توجه داشته‏باشيم كه آن چيزى كه در باب افعال محور است، عبارت از هيئت است. در حقيقت همان طورى كه‏شما در باب خارجيات مى‏گوييد: «شيئية الشى‏ء بصورته»، در باب مشتقات هم شيئيت به همان‏هيئت اشتقاقى و هيئت فعلى اوست. پس در حقيقت؛ محور در باب افعال، عبارت از هيئت است. آياهيئت داراى يك معناى اسمى يا داراى يك معناى حرفى است؟

    كيفيت وضع حروف

    در باب وضع حروف، حالا آن طورى كه بر خلاف مرحوم آخوند هم مشهور گفته‏اند و هم‏محققين قائل شده‏اند در باب حروف، وضع عام لكن موضوع له خاص است. وقتى كه واضع‏مى‏خواست كه كلمه «مِنْ» را وضع كند، كلى الابتداء را ملاحظه كرده، مفهوم الابتداء را در نظر گرفته،لكن كلمه «مِن» براى اين مفهوم كلى وضع نشده، بلكه معناى كلمه «مِن» يك معناى غير مستقل است‏و آن عبارت از ابتداهاى خارجى است كه ابتداهاى خارجى، يك واقعيت غير مستقله است. اگرنظرتان باشد، خيلى در اين رابطه بحث كرديم و نظر ما منتهى شد به همان نظرى كه مرحوم محقق‏كمپانى بيان مى‏كردند كه در «زيدٌ فى الدار»، ما سه واقعيت داريم: يك واقعيت، واقعيت زيد است،يك واقعيت، واقعيت دار است، يك واقعيت، واقعيت «كون زيدٍ فى الدار و ظرفية الدار لزيدٍ» است.واقعيت خود زيد، يك واقعيت مستقلى است، واقعيت خود دار، يك واقعيت مستقل است، اماواقعيت «كون زيدٍ فى الدار» اين يك واقعيتى است كه به تعبير ايشان، حتى از وجود عرض هم‏مقامش پائين‏تر است براى اينكه عرض نياز به يك موضوع و نياز به يك محل دارد، اما اين واقعيت‏معناى حرفى، سر تا پا احتياج است، آن هم احتياج به دو طرف. معناى «فى» در «زيدٌ فى الدار» يك‏معنايى است كه يك دست نيازش به طرف زيد دراز شده و يك دست نيازش هم به طرف دار درازشده است، به طورى كه اگر زيد نباشد اين عنوان ظرفيت حرفى، نمى‏تواند تحقق پيدا كند، اگر دارنباشد، اين عنوان ظرفيت، معناى حرفى، نمى‏تواند تحقق پيدا كند، اما در عين اينكه با دو دست‏خودش يك دست به جانب زيد دراز كرده، يك دست به جانب دار دراز كرده، اما واقعيت هم هست.يك امر اعتبارى تخيّلى نيست. «زيدٌ فى الدار» يك واقعيت است. زيد يك ساعت پيش در خيابان‏بود، دار بود زيد هم بود، اما زيد در دار نبود، حالا كه از خيابان آمد داخل دار، اين واقعيت تحقق پيداكرد. اين يك امر خيالى نيست، يك واقعيت حقيقى است، منتها واقعيتى است كه در وجود خودش‏يك مرتبه، حتى مادون وجود عرض را دارد و الاّ اصل واقعيت در جاى خودش محفوظ است.
    وقتى كه ما در باب معانى حرفيه اين معنا را ذكر كرديم، آيا اين هيئت در باب افعال، كه محور درباب افعال همين هيئت است و اساس در باب افعال روى هيئت دور مى‏زند، آيا اين هيئت داراى يك‏معناى اسمى است يا اينكه داراى يك معناى حرفى است؟ اگر داراى معناى حرفى شد، با توجه به آن‏جهتى كه مرحوم آخوند يك قسمتش را بيان كردند، آن معناى حرفى متقوم به شيئين، عبارت ازچيست كه به عنوان معناى هيئت در باب مشتقات مطرح بكنيم؟
    پس در كلام مرحوم آخوند(ره) اين جهت ديگر مطرح نشده، لكن اين جهت را ما بايد مطرح‏بكنيم كه آيا هيئت به عنوان يك عنوان اسمى، مطرح است «و له معنى اسمى» يا به عنوان يك معناى‏حرفى مطرح است؟ و همان جهتى را كه در باب معانى حرفيه گفتيم در باب افعال به چه صورت بايدآن معنا را پياده كنيم؟

    تمرينات

    قول حقّ در ماده مشتقات چيست
    نحويين فرق بين اسم و فعل را در چه چيزى مى‏دانند
    ايراد اول مرحوم آخوند(ره) بر تعريف فعل را بيان كنيد
    چگونه فعل به زمان و مجردات نسبت داده مى‏شود