چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جريان نزاع در اسم زمان
تدریس استاد
متن
40 جريان نزاع در اسم زمان 163
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
مناقشه در اسم زمان
در بين مشتقاتى كه محل بحث در باب مشتق واقع شده، تنها اسم زمان مورد مناقشه و اشكالقرار گرفته به اعتبار اينكه محل بحث در باب مشتقات عبارت از آن جايى است كه ما يك ذاتى داشتهباشيم و اين ذات دو حالت داشته باشد: يك حالت تلبس به مبدأ و يك حالت منقضى عنه المبدأ، اماذات در دو حالت محفوظ است و به عبارت ديگر ذات باقى است. اما در اسم زمان، آن زمانى كه فعلدر آن واقع مىشود، آن زمانى كه ظرفيت براى فعل پيدا مىكند، خود آن زمان باقى نيست، خود آنزمان، متصرم و منقضى است. زمان دوم، زمان بعد، يك فرد و يك موجود ديگر از زمان است و مانسبت به آن عنوان منقضى نداريم، بلكه او يك ذات ديگرى است، مثل عمرو در مقابل زيد كه اگرزيد تلبس به ضرب پيدا كند، ما نمىتوانيم حساب را براى عمرو پياده كنيم، براى اينكه عمرو يكموجود ديگر و يك فرد مغاير با زيد است. اين اشكال مهم در باب اسم زمان مطرح است.
جواب مرحوم بروجردى(ره) در باره اسم زمان
مرحوم آخوند(ره) جوابى ذكر كردند كه جواب ايشان را در جواب اينها اين است كه مىگويند: اگر اسم زمان يك صيغه مخصوص مىداشت و يك هيئتخاصى را واضع تنها براى اسم زمان مىخواست وضع بكند، اين اشكال باقى بود، مثلاً اگر هيئتمقتل، تنها در مورد اسم زمان مطرح بود، اگر اين مسأله بود، اين اشكال وارد بود كه نزاع در باب مشتقدر مقتل، جريان پيدا نمىكند، براى اينكه ذات كه عبارت از زمان است، حالت بقا ندارد، حالت تصرمو تقضى دارد. اما اگر اين طور باشد كه براى اسم زمان و اسم مكان به صورت مشترك معنوى يكهيئتى را وضع كردند، به عنوان قدر جامع بين زمان و مكان هيئت مفعل را وضع كردند، گفتند: مفعلبراى يك معناى كلى و يك معناى قدر جامع كه يك مصداقش مكان است و يك مصداقش هم زماناست، اگر مسأله اينطور باشد، ديگر اشكال وارد نيست، براى اينكه موضوع له عبارت از آن قدرجامع است، موضوع له عبارت از آن معناى مشترك است، بين زمان و مكان است و آن معناى مشتركبه لحاظ اينكه يك مصداقش عبارت از مكان است و در مكان نزاع در باب مشتق مىتواند جريان پيداكند، براى اينكه مكان كه ديگر تقضى و تصرم ندارد، مكان يك شىء ثابت و يك امر ثابتى است. اگرهيئت مفعل موضوع لهاش قدر جامع بين زمان و مكان شد و ما در مكان، نزاع در باب مشتق راتوانستيم پياده كنيم، براى اينكه مكان داراى دو حالت است: هم تلبس ظرفى به مبدأ و هم انقضى عنهالمبدأ در آن تصرف مىشود، اگر مسأله به اين صورت شد، اينجا چه مانعى دارد كه ما ديگر در بارهاسم زمان بحث بكنيم براى اينكه ما در واقع درباره اسم زمان بحث نمىكنيم، ما هيئتى كه براىخصوص اسم زمان وضع شده باشد نداريم، اينجا هيئتى است به نام هيئت مفعل، ما روى اين هيئتمفعل بحث مىكنيم كه آيا هيئت مفعل حقيقت در خصوص متلبس بالمبدأ فى الحال است يا هيئتمفعل موضوع براى اعم از متلبس و منقضى است؟ و شما نمىتوانيد بگوييد: معناى هيئت مفعلتقضى ندارد، مىگوييم: ما انقضى داريم، ولو به لحاظ بعضى از افراد است، ولو به لحاظ مكان كهمصداق معناى قدر جامع بين زمان و مكان است، اينجا متلبس و منقضى تصور مىشود. پس درحقيقت اگر ما مسأله را به اين صورت مطرح كنيم ديگر جاى اشكال باقى نمىماند.
اگر اسم زمان و مكان مثل فاعل و مفعول دو هيئت داشت: يك هيئت مخصوص اسم زمان و يكهيئت مخصوص اسم مكان، شما مىگفتيد كه آن هيئتى كه براى اسم مكان وضع شده، نزاع در بابمشتق در آن جريان دارد، اما آن هيئتى كه براى اسم زمان وضع شده، ديگر متلبس و منقضى در آن غيرقابل تصور است. اما اگر فرض كرديم كه يك هيئت براى هر دو وضع شده، يك هيئت براى قدرجامع بين زمان و مكان وضع شده، پس مىتوانيم بگوييم: نزاع در اسم زمان هم جاى صحيحى دارد،براى اينكه اسم زمان خصوصيتى ندارد، شما در حقيقت نزاع در مفاد هيئت مفعل داريد، هيئت مفعلوضع لمعنى العام و بعضى از مصاديق اين معناى عام متلبس و منقضى در آن تصرف مىشود و آنعبارت از معناى اسم مكان است.
اين جواب را مرحوم آقاى بروجردى(ره) ذكر فرمودهاند و بعض الاعلام تنها همين يك جوابرا به عنوان جواب از اين اشكال ذكر كردهاند. آيا اين جواب صحيح است يا نه؟
نحوه اشتراك اسم زمان و مكان
در حقيقت اين جواب متقوم به اين معناست؛ يعنى اين مسأله را بايد بررسى و حل كنيم ان شاءالله و آن اين است كه آيا هيئت مفعل كه مشترك بين زمان و مكان است، نحوه اشتراكش چه اشتراكىاست؟ آيا هيئت مفعل به صورت مشترك معنوى براى زمان و مكان وضع شده يا اينكه به صورتمشترك لفظى است؟ اگر به صورت مشترك لفظى باشد باز اشكال به قوت خودش باقى است، براىاينكه در مشترك لفظى، دو وضع وجود دارد، دو مرتبه وضع تحقق پيدا كرده: يك وقت هيئت مفعلبراى اسم مكان وضع شده، اين اينجا سؤال مىكنيم كه قدر جامع بين زمان و مكان چه خواهد بود؟ چه چيزى مىتواند قدرجامع بين زمان و مكان باشد؟ آيا يك قدر جامع ماهوى و قدر جامع حقيقى بين زمان و مكان وجوددارد؟ واقعش اين است كه مسأله اينطور نيست. زمان از يك مقوله است و مكان از مقوله ديگر. اينهادو حقيقت هستند. اينها دو واقعيت هستند. اينطور نيست كه بين اين دو واقعيت، يك ماهيّتمشتركه وجود داشته باشد و يك حقيقت مشتركه بين اين دو تحقق داشته باشد، ولو اينكه كلمه زمانو مكان نوعاً دنبال هم ذكر مىشود و مثل اينكه بين اينها يك ارتباط نزديكى وجود دارد، اما اينطورنيست كه زمان و مكان مثل زيد و عمرو باشند، داخل در تحت ماهيّت انسان و جامعشان يك حقيقتو يك ماهيّت باشد، بلكه اينها از مقولات مختلفه هستند. مكان از مقوله أين است و زمان از مقولهغير أين است و بين مقولات تباين تحقق دارد و هيچ گونه اتحاد ماهوى و اتحاد حقيقى بين اينهإے؛ظظتصور نمىشود. لذا جامعى كه بين زمان و مكان، واضع بخواهد در نظر بگيرد، اگر مقصود جامعماهوى و جامع مقولى باشد، جامع ماهوى و مقولى، بين زمان و مكان ممتنع است. بله يك جامععنوانى، يك جامع اسمى مىتواند بين اينها جمع بكند و او عنوان ظرف، وعاء و امثال ذلك است، كهما مىگوييم: ظرف زمان، ظرف مكان. كلمه ظرف و عنوان ظرف را ما در هر دو استعمال مىكنيم.كلمه وعاء كه آن هم به معناى ظرف است در هر دو استعمال مىشود، وعاء زمانى، وعاء مكانى. اينجامع، جامعِ ماهوى نيست، اين جامع، جامع عنوانى و جامع اسمى است.
بگوييد: چه مانعى دارد، همين جامع موضوع له باشد؛ يعنى واضع هيئت مفعل را وضع كردهباشد براى اين جامع كه عبارت از عنوان وعاء و عنوان ظرف است كه هم اضافه به زمان پيدا مىكند وهم اضافه به مكان، چه مانعى دارد اينطور باشد به صورت مشترك معنوى؟
اشكال در اشتراك عنوان ميان اضافه به مكان و اضافه به زمان
اين حرف دو اشكال دارد: يك اشكالش اين است كه آيا شما وضع را به نحو وضع عام و موضوعله عام حساب مىكنيد؟ يعنى هيئت مفعل براى كلى وعاء و براى كلى ظرف وضع شده است، كه يكمصداقش عبارت از زمان است و يك مصداقش عبارت از مكان است. مىگوييم: اگر اينطور است،پس شما با شنيدن هيئت مفعل، بايد مفهوم وعاء در ذهنتان بيايد، مفهوم ظرف در ذهنتان بيايد. آياشما با شنيدن اسم مكان، اسم هيئت مفعل مفهوم وعاء در ذهنتان مىآيد؟ يعنى همانطورى كه براىمعناى انسان شما حيوان ناطق را به عنوان معنى انسان موضوع له مىدانيد، بايد در شنيدن كلمه وهيئت مفعل، فورى ذهنتان برود به عنوان وعاءٌ، به عنوان ظرفٌ، به مفهوم كلى و به عنوان كلىاش؟ درحالى كه ما صدها بار اسم زمان و مكان را مىشنويم، بدون اينكه مفهوم وعاءٌ و مفهوم ظرفٌ در ذهنما تحقق پيدا كند. پس اگر وضعش را عام و موضوع له را عام مىدانيد، بايد ملتزم به اين معنا بشويد،اگر بگويند: «ما معنى هيئة المفعل؟» بگوييد: «الوعاء، الظرف» در حالى كه اين معنا متبادر از هيئتمفعل نيست و با شنيدن اين هيئت، هيچ يك از اين دو مفهوم در ذهن انسان راه پيدا نمىكند، «كمايشهد به مراجعة الوجدان.»
اما اگر بگوييد: وضعش عام، موضوع لهاش خاص است؛ يعنى مفهوم ظرفٌ را در نظر گرفته، اماهيئت مفعل را براى مفهوم ظرفٌ وضع نكرده، بلكه براى مصاديقش وضع كرده كه يك مصداقشعبارت از ظرف زمان است و يك مصداقش عبارت از ظرف مكان است، كه زمان دخالت در موضوعله دارد، مكان دخالت در موضوع له دارد، اگر اينطورى شما بگوييد: اين دو اشكال دارد:
يك اشكال اين است كه مشتقات باجمعها اينها موضوع لهشان يك موضوع كليه است و يكمفاهيم كليه موضوع له اين هيئات قرار گرفته، در حقيقت وضع عام و موضوع له عام هستند، نه وضععام و موضوع له خاص.
ثانياً اگر اين اشكال را هم كنار بگذاريم، باز نتيجه بحث به اصل اشكال برمىگردد، براى اينكهشما مىگوييد: زمان و مكان دو موضوع له هستند، نه يك موضوع له. اگر شما وضع عام و موضوع لهخاص قائل شديد، معنايش اين است كه الزمان موضوع له خاص است و المكان هم موضوع لهخاص، مثل اينكه دو وضع تحقق پيدا كرده و اگر دو موضوع له شدند، اشكال مستشكل زنده مىشودكه زمان وقتى كه مىخواهد موضوع له خاص قرار بگيرد، بايد حسابش را از مشتقات ديگر جدا كند،براى اينكه در زمان، «الذات لا يكون باقياً»، اما در اسم مكان و مشتقات ديگر «الذات يكون باقياً»
پس خلاصه حرف اين شد كه شما اگر وضع را عام و موضوع له را عام بگيريد، خلاف ما هوالمتبادر عند العرف است و اگر وضع عام و موضوع له را خاص بگيريد، اين دو اشكال وارد مىشود:يكى اينكه ظاهر اين است كه مسأله اينطور نيست كه به نحو موضوع له خاص باشد و دوم اينكه اگرفرض كرديم به نحو موضوع له خاص است «يعود اصل الاشكال بحاله» براى اينكه دو موضوع لهاست، دوتاى جدا از هم و فرقى نمىكند اگر موضوع له متعدد شد، ولو اينكه وضعش هم واحد باشد.باز همان اشكال به جاى خودش باقى است، براى اينكه اين موضوع له استقلال دارد و آن موضوع لهاستقلال دارد.
نحوه اشتراك در وضع عام و موضوع له خاص
به عبارت ديگر: اگر نظرتان باشد در مسأله تقسيم وضع به اقسام چهارگانه، وقتى كه ما رسيديمبه وضع عام و موضوع له خاص، آنجا يك سؤالى كأنّ مطرح شد: آيا اگر واضع يك معناى كلى را درنظر بگيرد، لكن لفظ را براى آن معناى كلى وضع نكند، بلكه براى مصاديق آن معناى كلى وضع بكندكه شما از آن تعبير به وضع عام و موضوع له خاص مىكنيد، اينجا چه اشتراكى تحقق پيدا مىكند؟ آيااين اشتراكش اشتراك معنوى است يا اشتراكش اشتراك لفظى است؟ در وضع عام موضوع له خاص،كه شما چارهاى نداريد جز اينكه مسأله اشتراك را مطرح كنيد، آيا نوع اشتراكش چه اشتراكى است؛اشتراك معنوى است، يا اشتراك لفظى است؟ ما آنجا گفتيم: چارهاى نيست جز اينكه اشتراك رااشتراك لفظى شما قرار بدهيد، براى اينكه اشتراك معنوى، معنايش اين است كه موضوع له قدرجامع است، موضوع له آن معناى مشترك است، در حالى كه در وضع عام موضوع له خاص، موضوعله آن معناى مشترك نيست، موضوع له جميع الافراد الخاصه و جميع الخصوصياتى كه تحت آنمعناى متصور كلى قرار گرفته است. لذا گفتيم: ما مىتوانيم يك اشتراك لفظى پيدا بكنيم كه ميلياردهامعنا داشته باشد، مثل عين نيست، كه تنها در محدوده هفتاد معنا محدود باشد، ما مشترك لفظى داريمكه له ملياردها معنا كه عبارت از وضع عام موضوع له خاص است، گفتيم: مسأله به اين صورت است.منتها اگر نظرتان باشد، من در اصل صحت اين معنا ترديد داشتم. مىگفتم: وضع عام موضوع لهخاص اصلاً قابل تصور نيست، بر خلاف آنچه كه مشهور است و ديگران قائل هستند، اما اگر ما درامكانش مناقشه نكنيم، همانطورى كه مشهور و محققين مناقشه نكردند، چون مناقشه ايشان در آنقسم چهارم است نه در اين قسم به نام وضع عام موضوع له خاص، اگر ما مناقشه نكنيم، چارهاىنداريم كه اينجا مسأله اشتراك لفظى را مطرح كنيم و بگوييم: اشتراك، اشتراك لفظى است و لازمنيست در اشتراك لفظى كه وضع متعدد باشد چون ممكن است وضع واحد است، لكن چون موضوعله تعدد دارد و موضوع له متكثر است، به لحاظ تعدد موضوع له و تكثر موضوع له، عنوان اشتراكلفظى تحقق پيدا مىكند. پس در نتيجه يا بايد اينها منتهى بشود به اشتراك لفظى به اين صورت كهواضع عنوان جامع انتزاعى، اسمى، وعاء و ظرفٌ را ملاحظه كرده لكن هيئت را براى خصوصياتوضع كرده، اين مىشود مشترك لفظى و مثل اين است كه از اول دو وضع براى هيئت مفعل داشتهباشد، يك وضع مستقل براى اسم زمان و يك وضع مستقل براى اسم مكان، كه ظاهراً هم مسألههمين طور است، كه اشتراك لفظىاش به اين كيفيت است كه دو وضع در كار بوده، هيئت مفعل راتارةً براى اسم زمان وضع كرده و اخرى همين هيئت را به وضع آخر براى اسم مكان وضع كرده،وقتى كه اسم زمان، يك معناى مستقلى شد، اشكال به قوت خودش باقى مىماند و اين جواب همنمىتواند جواب از اين اشكال واقع بشود.
(سؤال ... و پاسخ استاد): اشتراك لفظى است تعدد معناى موضوع له است. معناى موضوع له اگرمتعدد شد، اشتراك لفظى تحقق دارد، مىخواهد وضعش هم متعدد باشد يا نه؟ اگر معناى موضوع لهواحد شد، اينجا ديگر اشتراك تحقق ندارد، ولو اينكه معنا كلى باشد. اگر براى يك معناى كلى وضعشد، آن معناى كلى موضوع له واحد است و به صورت مشترك معنوى بين مصاديقش پياده مىشود.پس اين جواب هم
كلى بودن زمان
جوابهاى ديگرى هم در اين رابطه دادهاند كه من يكى دوتايش را اشاره مىكنم و از اين بحثمىگذريم ان شاء الله. يك جواب را اين طورى دادهاند، گفتهاند ما كه مىگوييم: عاشورا مقتلالحسين(ع) است، عاشورا يك معناى كلى دارد، عاشورا؛ يعنى روز دهم محرم. اما كدام دهه محرم؟هر دهه محرم، دهم محرم، امسال عاشورا داشت، سال قبل داشت، دو سال قبل هم داشت، الى انيتصل به آن عاشوراى اصلى كه در كربلا تحقق پيدا كرد. پس «عاشورا وضع لمعنى الكلى» و آنمعناى كلى عبارت از دهم محرم است و دهم محرم يك شىء باقى است. دهم محرم ديگر فانىنمىشود، دهم محرم يك عنوانى است باقى. در هر سال اين عنوان دهم محرم تحقق پيدا مىكند. لذإے؛ظظچون عاشورا براى معناى كلى وضع شده و آن معناى كلى عبارت از دهم محرم است و دهم محرميك امر ثابت است، يك دهم محرمى بود كه واقعه كربلا در آن واقع شد، آن دهم محرمى است كه«تلبس بالمبدأ و اتصف بكونه مقتل الحسين(ع)» اما دهم محرمهاى ديگر، اين همان دهم محرماست، منتها «انقضى عنه المبدأ» مثل زيدى كه ديروز تازيانه دستش بود و مشغول ضرب بود و امروزديگر اشتغال به ضرب ندارد «و انقضى عنه التلبس بالضرب.» اين همان زيد ديروز است، منتهاديروز متلبس بود و امروز «انقضى عنه التلبس بالضرب.» پس همان طورى كه در زيد مسأله حلاست، در اينجا هم مسأله به اين صورت قابل حل است.
اين جواب به نظر شما چطور است كه اينطور بخواهند مسأله را بررسى كنند؟ جواب اين استكه ما بحثمان در مفاد معناى عاشورا نيست، ما بحثمان در معناى مقتل است، مشتقى به ما ارتباط داردو مىخواهيم رويش بحث بكنيم و آن عبارت از هيئت مفعل است كه از آن در ما نحن فيه در اين مثالبه مقتل تعبير مىكنيم. حالا مقتل را مىخواهيم ببينيم كه براى چه وضع شده؟ نزاع ما در معناى مقتلاست، شما مىگوييد: «قتل الحسين(ع) وقع فى عاشورا»، به عبارت روشنتر: در مسأله زيد و عمرو، زيد تلبس بالضرب فى الحال يك جواب ديگر هم هست كه مبتنى بر يك مسأله فلسفى است و آن اين است كه هر كجا اتصالىوجود داشته باشد، اتصال مساوق با وحدت است و روى اين مبناى فلسفى، اصلاً مىگويند: در زمان،تعدد تصور نمىشود، زمان «من اول خلقة الخلق الى آخره»، يك وجود است، نه اينكه وجوداتمتعدده و متكثره باشد. لكن اين بحثهاى فلسفى با وضعى كه ما در آن وارد هستيم كه روى مسائلعرفى و روى انظار عرف متكى است، عرف اين زمانها را متعدد مىبيند، عرف زمان را متقضى ومتصرم مىبيند، نه اينكه از اول تا آخر را، به عنوان يك وجود واحد و يك موجود متشخص ببيند،اينها يك مسائلى است كه از فهم عرف بيرون است. در نتيجه؛ واقعش اين است كه اين اشكال در باباسم زمان قابل جواب نيست و هيچ مانعى ندارد ملتزم شويم به اينكه اسم زمان از نزاع در باب مشتقخارج است و هيچ تالى فاسدى بر اين ترتب پيدا نمىكند.
تمرينات
مرحوم آقاى بروجردى(ره) چگونه مشكله اسم زمان را حلّ كردهاند
قول صحيح در وضع «مفعل» براى اسم زمان و مكان چيست
آيا عرفاً زمان امرى است واحد يا متعدد
كيفيت خروج اسم زمان از نزاع باب مشتق را بيان كنيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...