• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 جريان نزاع در اسم زمان 162

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    جريان نزاع در اسم زمان

    بحث ما در مقدمات بحث مشتق بود، در مقابل صاحب فصول(ره) كه ايشان ادعا كرده بودند كه‏محل نزاع در باب مشتق، اختصاص به اسم فاعل و صفت مشبهه و آنچه به معناى اسم فاعل است،دارد. مرحوم آخوند(ره) و ديگران ذكر كرده‏اند نزاع اختصاصى به اسم فاعل ندارد بلكه جميع‏مشتقهايى كه جارى بر ذات مى‏شود، اتحاد با ذات پيدا مى‏كنند، آن هم هر ذاتى، اينها داخل در محل‏بحث است؛ چه اسم فاعل باشد و چه اسم مفعول باشد و چه اسم زمان و مكان و اسم آلت باشد. همه‏اينها چون جرى بر ذات دارند، اتحاد با ذات پيدا مى‏كنند، داخل محل نزاع هستند. در بين اينها، تنهايك مورد محل بحث و مناقشه واقع شده است كه آيا اين مورد هم مى‏تواند در محل بحث وارد باشديا نمى‏تواند در محل بحث وارد باشد و آن مسأله اسم زمان است. در اسم زمان اشكال منحصرى كه‏وجود دارد و در ساير مشتقها اين اشكال تحقق ندارد، اين معناست كه در ساير مشتقات محل بحث‏آنجايى است كه ذاتى وجود داشته باشد و اين ذات در زمان گذشته متلبس به مبدأ شده باشد و بعدتلبس به مبدأ منقضى شده، لكن خود ذات باقى است و دوام دارد و در محل نزاعِ جرى مشتق، ذات‏محفوظ است. مثلاً در اسم فاعل ضارب، زيد وجود داشته است و ديروز زيد متلبس به ضرب شده‏است و مبدأ ضرب از او تحقق پيدا كرده است. امروز كه اين تلبس منقضى شده است و ديگر ضربى‏تحقق ندارد، نزاع در اين است كه زيدى كه امروز خودش باقى است و ذات بقاء دارد لكن تلبس به‏مبدأ منقضى شده است، اتصاف به مبدأ از او قبلاً تحقق پيدا كرده است، آيا زيد را به عنوان تلبس به‏ضرب در ديروز، امروز مى‏توانيم حقيقتاً به او ضارب اطلاق كنيم يا اينكه اطلاق ضارب بر زيدامروز يك اطلاق مجازى و اطلاق مسامحى خواهد بود؟ پس در نتيجه زيد در دو حالت هم حالت‏تلبس به مبدأ و هم حالت انقضاء، عبارت از ذات است كه عبارت از موضوع است، اين در دو حالت‏محفوظ است منتها اختلاف دو حالت از نظر تلبس و انقضاء مطرح است.
    در اسم فاعل و اسم مفعول و اسم مكان حتى براى اينكه مكان هم قابل دوام است، مكان هم اگريك جايى به عنوان مسجد پيدا كرد و به اعتبار اسم مكانى، مسجد به آن اطلاق شد، اين مكان باقى‏است. حالا نزاع در اين است كه اگر خداى نكرده اين مسجد خراب شد و ديگر عنوان مسجديت‏فعليه‏اش را از دست داد، به اعتبار اينكه قبلاً متلبس به عنوان مسجديت بوده است، آيا حقيقتاً به اومسجد مى‏توان اطلاق كرد يا نمى‏توان؟ مكان، همان مكان است، زمين، همان زمين است. ذات كه‏عبارت از مكان است، اين در دو حالت محفوظ است و در حالت انقضاء، ذات بقاء دارد.
    اما در اسم زمان وقتى كه يك عملى در يك زمانى و در جزئى از زمانى تحقق پيدا مى‏كند، اينجانزاع در باب مشتق را ما چطور تصوير كنيم؟ قتل الحسين(ع) اين فاجعه كبرى و اين مصيبت عظمى،در عاشوراى سنه 61 هجرى تحقق پيدا كرد. الآن ما مى‏خواهيم كلمه مقتل الحسين را بر عاشورااطلاق بكنيم، كدام عاشورا؟ يك وقت مى‏گوييم: عاشوراى سنه 61 هجرى مقتل الحسين است. اين‏داخل در نزاع در باب مشتق نيست، اين عاشوراى سنه 61 «وقع فيه هذه الفاجعة، وقع فيه قتل‏الحسين(ع).» اما اگر سراغ عاشوراى سنه 62 آمديم، اين جا ديگر ذات كه عبارت از زمان است كه‏عبارت از عاشوراى 61 است، ديگر بقا ندارد، براى اينكه از خصوصيات و ويژگى‏هاى وجودى‏زمان، تصرّم و تقضّى ذات زمان است. ذات زمان متصرّم است، ذات زمان متقضى است، ذات زمان«يوجد جزء منه و ينعدم، ثم يوجد جزء آخر و ينعدم و هكذا».
    پس اگر آمديم سراغ سنه 62 بخواهيم بگوييم: عاشوراى 62 مقتل الحسين (ع) است، اين مثل‏اين است كه زيد ديروز اتصاف به ضرب داشته است و امروز بخواهيم عنوان ضارب را بر عمرومنطبق كنيم. براى اينكه زيد ديروز متصف به ضرب بوده است. حالا بياييم امروز عنوان ضارب را برعمرو اطلاق كنيم. آيا اين داخل نزاع در باب مشتق است؟ آيا در مشتق ما يك چنين حرفى مى‏زنيم كه‏اگر زيدٌ تلبس بالضرب ديروز، امروز به عمرو مى‏شود عنوان ضارب را اطلاق كرد؟ همان طورى كه‏زيد و عمرو دو وجود هستند، دو ذات هستند و تلبس يكى از آنها به مبدأ موجب صحت و حقيقى‏بودن اطلاق بر ديگرى نمى‏شود، در اسم زمان هم مسأله همين طور است.

    اشكال و حلّ مشكل در اسم زمان

    در حقيقت ما در اسم زمان ذاتِ باقى نداريم. ذاتى كه داراى دو حالت باشد: يك حالتِ متلبس ويك حالت منقضى عنه المبدأ را، ما در باب اسم زمان نداريم براى آنكه ذات متلبس «وجد و انعدم» وذات غير متلبس مغاير با آن ذات عاشوراى 62، غير از عاشوراى 61 است، اين دو وجود از زمان‏است، دو ذات است، دو عنوان است و اگر فعل در يكى از اين دو زمان واقع شد، ديگر معنا ندارد كه‏بحث بكنيم كه آيا عنوان مقتل الحسين بر عاشوراى 62 على نحو الحقيقه است يا على نحو المجازاست؟ اين از محل نزاع در باب مشتق خارج است.
    يك چنين اشكال مهمى در اين باب شده، اشكال هم خيلى مهم است و لعل به جايى برسيم كه‏جواب از اين اشكال را نتوانيم بدهيم و جوابهايى كه از اين اشكال داده شده همه مورد مناقشه باشد ودر نتيجه چاره‏اى نباشد جز اينكه ما ملتزم بشويم به اينكه، اسم زمان از نزاع در باب مشتق خارج‏است. البته طورى نمى‏شود و جايى خراب نمى‏شود، اما شايد مجبور بشويم كه ما اين حرف را بزنيم‏بگوييم: خصوص اسم زمان نه آن طورى كه صاحب فصول(ره) فرمود كه اسم زمان و مكان و آلت ومفعول و همه اينها را از محل نزاع خارج كرد، بلكه مجبور بشويم كه تنها خصوص اسم زمان را ازمحل نزاع در باب مشتق خارج بدانيم. حالا اين مشكله‏اى است در اينجا، ببينيم راه حل دارد يا ندارد؟
    براى جواب از اين اشكال، جوابهايى ذكر شده، يكى جوابى است كه مرحوم محقق‏خراسانى(ره) در كتاب كفايه بيان كردند، خود جواب ايشان نياز به توضيح دارد كه ايشان چه طورى‏مى‏خواسته اين مشكله را در باب اسم زمان حل بكند. مرحوم محقق خراسانى(ره) در كتاب كفايه‏مى‏فرمايند: اشكالى ندارد كه ما اين حرف را بزنيم بگوييم: اگر يك مفهوم كلى انحصار به يك فردى‏داشت و منحصر در يك مصداق بود، مانعى ندارد كه لفظ را در برابر همان معناى كلى وضع بكنند،ولو اينكه مصداقش منحصر به يك فرد است ولو اينكه مصداقش منحصر به يك مصداق است، مثلاًاينجا ايشان مى‏خواهند اينطور بگويند: اسم زمان مثل مقتل، هيئت مقتل، اين وضع شده براى اعم ازمتلبس و منقضى، اما در خارج منقضى ندارد اصلاً، منقضى نمى‏شود برايش تصور كرد. اينكه مفهوم‏در خارج انحصارِ به يك مصداق دارد، اين مانع از اين نمى‏شود كه لفظ را در برابر همان معناى‏مشترك وضع كنند، در برابر همان قدر جامع وضع كنند، در برابر همان معنى عام وضع كنند، با اينكه‏يك مصداق هم بيشتر ندارد و او خصوص متلبس به مبدأ است و منقضى عنه المبدأ در اينجا تصورنمى‏شود. در اسم مكان براى معناى جامع وضع كردند، هر دو تصور مى‏شود يك مصداقش متلبس‏بالمبدأ است يك مصداقش هم منقضى عنه المبدأ است. اما در اسم زمان براى همان قدر جامع وضع‏شده، اما منقضى در اينجا تصور نمى‏شود، منقضى عنه المبدأيى ديگر تحقق ندارد. ايشان مى‏گويند:اگر ما اينطورى بگوييم: چه اشكالى دارد، چه مانعى دارد؟ ما قبول داريم در زمان ذات بقا ندارد،منقضى عنه المبدأى تصور نمى‏شود، اما هذا لا ينافى كه همان هيئت مفعل را براى قدر جامع بين‏منقضى و متبلس وضع كرده باشند، ولو اينكه «لا يعقل المنقضى عنه المبدأ».
    بعد ايشان دو مؤيد و دو شاهد مى‏آورد كه به ضميمه اصل حرفشان در حقيقت سه مطلب‏مرحوم آخوند(ره) ذكر كرده‏اند: يكى اصل مطلب و يكى دو مؤيد و شاهدى كه براى بيان اين مطلب‏ذكر مى‏كنند. يك شاهدشان اين است كه مى‏فرمايد: در باره ذات خداوند تبارك و تعالى، ما ترديدى‏نداريم كه در ذات خداوند تبارك و تعالى وحدت است و هيچ گونه تعددى در ذات بارى تعالى‏مطرح نيست به كمك ادله توحيد. خدا يكى است، اما در عين حال ايشان مى‏فرمايند: ما مى‏بينيم كه‏در موضوع له كلمه الله، اختلاف واقع شده است. بعضى‏ها مى‏گويند: موضوع له كلمه الله همان‏شخص خداوند تبارك و تعالى است، در حقيقت عَلَمْ است براى شخص و براى ذات؛ ولى بعضى‏هامعتقدند كه موضوع له الله يك معناى كلى است، آن معناى كلى «الذات المستجمع لجميع الصفات‏الكمالية»، مى‏گويند: موضوع له اين معناى كلى است. اينهايى كه مى‏گويند: موضوع له معناى كلى‏است و از طرفى روى ادله توحيد ذات مستجمع را منحصر در يكى مى‏دانند، چطور جمع مى‏شودبين اين دو مطلب؟ معلوم مى‏شود منافاتى ندارد كه ادله توحيد ما را هدايت بكند به توحيد ذات، مع‏ذلك موضوع له كلمه الله يك معناى كلى باشد، «الذات المستجمع لمجميع الصفات الكمالية».
    پس در حقيقت؛ اين مؤيد مرحوم آخوند(ره) مى‏شود كه مانعى ندارد كه يك مفهوم عام و مفهوم‏كلى مصداقش منحصر به فرد باشد، لكن لفظ براى همان مفهوم كلى و معناى عام وضع شده باشد، به‏دليل همين اختلافى كه در باب لفظ جلاله و كلمه مباركه الله وجود دارد كه بعضى‏ها احتمال داده‏اندكه الله براى يك معناى كلى وضع شده، لكن ادله توحيد هم مصداق را منحصر به فرد مى‏داند. اين‏يك مؤيدى است كه مرحوم آخوند ذكر مى‏كنند.
    مؤيد دوم اين است كه مى‏فرمايند: اينجا اختلافى در اين جهت نيست كه كلمه الواجب را ديگركسى مثل الله احتمال نداده كه عَلَم شخص باشد. همه در باره كلمه الواجب مى‏گويند كه معنايش يك‏مفهوم عامى است، معنايش يك مفهوم كلى است در حالى كه بلا اشكال به مقتضاى ادله توحيد،مصداق الواجب انحصار به ذات مقدس بارى تعالى دارد، كه عنوان الواجب ديگر از عنوان الله هم به‏نظر ايشان به يك معنا بالاتر است، براى اينكه عنوان الله محل خلاف و نزاع بود، بعضى‏ها احتمال‏مى‏دادند عَلَم ذات و َعَلم شخص باشد.
    اما در كلمه الواجب ديگر كسى اين احتمال را هم نداده، همه بالاتفاق مى‏گويند: كه «الواجب‏وُضِعَ لمعنى العام» در حالى كه همه معتقدند به اينكه مصداقِ واحد به مقتضاى ادله توحيد و واجب‏الوجود اختصاص به ذات مقدس بارى تعالى دارد.

    نقد فرمايش مرحوم آخوند(ره) توسط استاد

    پس در حقيقت مرحوم آخوند سه مطلب بيان كردند: يكى اصل مطلب ايشان بود و يكى دومؤيدى كه در اين رابطه ذكر كردند. تصادفاً هر سه اينها محل اشكال و قابل جواب است. اما اصل‏حرفشان را ما بررسى كنيم. ايشان مى‏فرمايد كه چه مانعى دارد كه يك مفهوم عامى مصداقش‏منحصر به فرد باشد، لكن در عين حال لفظ براى همان مفهوم عام وضع بشود، مى‏گوييم: اشكالش‏اين است كه اين با غرض از وضع و هدف وضع نمى‏سازد. وضع يك كار لغو بيهوده‏اى نيست، وضع‏صرفاً يك تشريفاتى نيست كه از واضع تحقق پيدا مى‏كند، وضع براى تسهيل در مقام تفهيم و تفهم‏است، همانطورى كه مكرر هم ما اشاره مى‏كرديم كه قبل الوضع با اشاره مى‏بايست مقاصد تفهيم وتفهم بشود و اين همراه با يك مشكلات زيادى بود، وضع آمد براى اينكه اين مشكلات را از بين ببردو تفهّم و تفهيم به سهولت را ايجاد كند، براى اين هدف وضع تحقق پيدا كرد، كسى بايد خداوند به اومولودى عنايت بكند تا اينكه نامگذارى براى او تحقق پيدا كند، اما اگر كسى اصلاً مولودى ندارد،احتمال اينكه مولودى هم داشته باشد براى او وجود ندارد، آيا معنا دارد بنشيند نامگذارى براى‏فرزند تخيلى خودش داشته باشد؟ معنا ندارد اين نامگذارى. هميشه وضع با اين هدف همراه است‏كه بايد تفهيم و تفهّم به سهولت بوسيله اين وضع تحقق پيدا كند، وقتى كه هدف از وضع اين است،آن وقت ما سؤال مى‏كنيم، شما مى‏گوييد: چه اشكالى دارد كه موضوع له يك معناى عامى باشد، لكن‏مصداقش منحصر به فرد، مى‏گوييم: چه فايده‏اى دارد كه لفظ را براى اين موضوع عام وضع كنند؟وضع كردن لفظ براى چنين مفهوم عامى، چه اثرى بر آن مترتب مى‏شود؟ چه مشكلى را برطرف‏مى‏كند؟ اگر مفهوم عام مصداقش منحصراً يك مصداق است و آن كه تفهيم و تفهّم به آن تعلق‏مى‏گيرد و مى‏تواند غرض تفهيم و تفهّم و افاده و استفاده قرار بگيرد، تنها اين يك مصداق است؟ آن‏وقت چه فايده‏اى دارد كه لفظ را براى مفهوم عام وضع كنند؟ چه مشكلى را اين وضع مى‏خواهدبرطرف كند و چه تسهيلى را چنين وضعى مى‏خواهد به وجود بياورد؟ لذا وقتى كه ما غرض وضع رادر نظر مى‏گيريم و هدف وضع را در نظر مى‏گيريم، او به ما اجازه چنين كارى نمى‏دهد، اگر شما دراسم زمان مى‏بينيد كه ماانقضى عنه المبدأ، اصلاً تصور ندارد و آنچه آنجا هست فقط متلبس بالمبدأاست، آنجا ديگر دو فرد وجود ندارد: المتلبس و المنقضى، آن وقت چه اثرى بر اين مترتب مى‏شودكه اسم زمان را براى يك معناى جامع و قدر مشترك بين متلبس و منقضى وضع بكند، در حالى كه‏منقضى عنه المبدأ در آنجا غير قابل تصور است و فرد انحصار به متلبس بالمبدأ فى الحال دارد؟ پس‏اين بيان ايشان با غرض از وضع و هدف از وضع اصلاً سازگار نيست، اگر يك مفهوم عامى منحصراًيك مصداق داشت در مقام وضع بايد آن مصداق مورد ملاحظه واقع بشود و وضع براى مفهوم عام«لا يترتب عليه فائدةٌ اصلا.»

    تحقيق در معناى اسم جلاله

    اما اين دو مؤيدى كه ايشان ذكر كردند، مؤيد اولشان نسبتاً مثل مؤيد دوم واضح البطلان نيست.نسبت به مؤيد اول مى‏گوييم: راست است در لفظ جلاله خلاف و نزاع تحقق دارد، اولاً واقعش اين‏است كه در اين خلاف و نزاع ما مقتضاى تحقيق را آن قول مى‏دانيم كه الله عَلَم ذات و عَلَم شخص‏است نه اينكه براى يك مفهوم كلى «الذات المستجمع لجميع الصفات الكمالية»، وضع شده باشد.لكن حالا اين تحقيق مسأله است، ايشان به اصل اختلاف در لفظ جلاله استشهاد مى‏كند و اختلاف درموضوع له لفظ جلاله را مؤيد مى‏آورد. ما اينطور جواب مى‏دهيم، مى‏گوييم: اين اختلاف در موضوع‏له لفظ جلاله براى اين است كه اختلاف در اصل توحيد وجود دارد، مگر مسأله توحيد يكى ازمسلميات بين جميع الفلاسفه و جميع المحققين است؟ نه، يك عده‏اى گمراه شدند، يك عده‏اى ازفلاسفه راه باطل را اختيار كردند و تحت تأثير ادله توحيد قرار نگرفتند، آن وقت ممكن است ما اينجابگوييم: ممكن است واضع، ديگر در مقام وضع تحت تأثير عقايد مذهبى نيست، واضع در مقام‏وضع، يك جنبه اجتماعى و ابتلاى عمومى را مورد نظر دارد، ممكن است بگوييم: كه واضع در مقام‏وضع، لفظ الله را براى يك معناى كلى وضع كرده و در آن معناى كلى هم اختلاف است، موحدين‏عالم معتقدند كه آن معناى كلى مصداقش منحصر به فرد و بر حسب ادله توحيد قائل به توحيد ذات‏هستند، اما يك قسمت از فلاسفه غير موحد هم تحت تأثير ادله توحيد قرار نگرفتند، قائل به تعددواجب و تكثر واجب شدند. مسأله وضع را نبايد با مسأله اعتقادى و مسأله شرعى مخلوط كنيم.
    يمكن كه ما اين حرف را بزنيم بگوييم: چه كسى گفته: الله اگر براى يك معناى عام وضع شده‏باشد، منحصر به يك فرد است؟ اين نظر موحدين است. واضع كه در مقام وضع تابع نظر موحدين‏نيست، وضع يك مسأله عمومى است، يك مسأله عام است. واضع كلمه بت را هم براى شركاى‏خداوند وضع كرده، پس شكم واضع را ما پاره كنيم بگوييم: چه كسى به تو اجازه داده كه براى شريك‏خداوند تبارك و تعالى كلمه بت را وضع بكنى؟! مسأله وضع، غير از مسأله اعتقاد صحيح و اعتقادباطل است. لذا در كلمه جلاله ممكن است ما بگوييم: روى اين حساب، واضع كلمه الله را براى يك‏معناى كلى وضع كرده با توجه به اينكه در مصداق اين معناى عام اختلاف است، آنهايى كه راه حق راطى كردند قائل به وحدت اين مفهوم و انحصار اين مفهوم در يك فرد هستند، اما آنهايى كه فلسفه‏خواندند و متأسفانه نتوانستند عقائد حقّه را به دست بياورند قائل به توحيد نيستند و مسأله توحيدرا انكار كردند. حساب وضع جداى از مسأله اعتقادى است، نبايد اينها را به هم مخلوط كرد. لذا اين‏مؤيد اول ايشان به اين صورت قابل مناقشه است.

    جواب از مؤيّد دوم مرحوم آخوند(ره)

    اما مؤيد دوم ايشان كه ديگر واضح البطلان است، براى اينكه ايشان مى‏فرمايد كه كلمه واجب راهمه قبول دارند كه براى يك معناى عام وضع شده، در حالى كه مصداقش عبارت از يك فرد بيشترنيست. از ايشان مى‏پرسيم كلمه واجب را به تنهايى مى‏گوييد يا كلمه واجب با اضافه به وجود را شمامى‏گوييد؟ واجب را مى‏گوييد يا واجب الوجود را مى‏گوييد؟ اگر خود كلمه واجب را مى‏گوييد،واجب به معناى ثابت است، به معناى ضرورت است، گاهى اضافه به وجود مى‏شود، گاهى هم اضافه‏به عدم مى‏شود. شريك البارى هم واجب است، منتها واجب العدم، عدم برايش ضرورت دارد.خداوند، تبارك و تعالى واجب است؛ يعنى واجب الوجود. پس كلمه واجب را اگر شما بگوييد: باقطع نظر از اضافه به وجود، كلمه واجب به معناى ثابت است، به معناى ضرورت است، ضرورت‏يك معناى عامى دارد و مصاديق متعدد دارد، ضرورت الوجود، ضرورت العدم، ضرورت الانسانية،ضرورت لا انسانية، ضرورت الحيوانية، ضرورت لا حيوانية، همه اينها مصاديق مفهوم واجب ومفهوم ضرورت است. پس روى خود كلمه واجب به تنهايى نمى‏شود تكيه كرد، بايد روى هر دوتكيه كنيد واجب الوجود. اگر روى هر دو تكيه كرديد، مى‏گوييم: واجب الوجود دو وضع دارد، دوموضوع له دارد، شما اين دو را تركيب كرديد. واضع نيامده كلمه واجب الوجود را براى چيزى وضع‏بكند، واضع آمده كلمه واجب را براى ثابت و ضرورت وضع كرده، كلمه وجود را هم مستقلاً براى‏وجود وضع كرده، شما آمديد بين اين دو تلفيق داديد، بين اين دو تركيب كرديد، اين تركيب شماست‏در مقام استعمال، نه اينكه واضع هم در مقام وضع، يك روزى روى كرسى وضع نشسته گفته: ايهاالناس! من مى‏خواهم كلمه واجب الوجود را وضع كنم. كلمه واجب الوجود وضع ندارد. اصلاًواجب داراى وضع مستقل و وجود هم داراى وضع مستقل است، اين دو را كه شما به هم تركيب وتلفيق مى‏كنيد، انحصار پيدا مى‏كند به ذات مقدس بارى تعالى. تازه وقتى هم كه تركيب كرديد، بازهم انحمار ندارد، براى اينكه شما در فلسفه خوانده‏ايد كه ما چند نوع واجب الوجود داريم: واجب‏الوجوب بالذات، عبارت از خداوند تبارك و تعالى است. اما واجب الوجود بالغير هم داريم كه‏عبارت از ممكنات است. ممكنات هم واجب الوجودند، منتها واجب الوجود بالغير هستند، نه‏واجب الوجود بالذات. بلكه يك معناى سومى هم در فلسفه و اسفار مطرح مى‏كنند و او واجب‏الوجود بالقياس الى الغير است لا بالغير (كه اين توضيح لازم دارد). بالاخره ما سه واجب الوجودداريم. واجب الوجود مطلق هر سه اينها را شامل مى‏شود، هم واجب را مى‏گيرد، هم ممكنات رامى‏گيرد و هم بالقياس الى الغير را.
    بله؛ اگر سه كلمه را به هم ضميمه كرديد: واجب الوجود بالذات، اين تركيب ديگر براى‏شماست، اين به واضع، هيچ گونه ارتباطى ندارد آن وقت انحصار به ذات مقدس بارى پيدا مى‏كند.لذا اين مؤيد دوم ايشان جداً واضح الفساد است و لا ينبغى مِن مثل مرحوم آخوند كه اين را به عنوان‏مؤيد در اين مسأله ذكر كرده باشند. بالاخره جواب مرحوم آخوند از اشكالى كه در رابطه با اسم زمان‏مطرح بود، اين جواب نتوانست جلوى اين اشكال را بگيرد. حالا جوابهاى ديگرى در اين رابطه‏هست ببينيم آيا آن جوابها هم مثل اين جواب ايشان دچار اشكال است يا اينكه قابل قبول خواهدبود.

    تمرينات

    محل نزاع در بحث مشتق چيست
    مشكل جريان نزاع در مشتق، در اسم زمان چيست
    خلاصه جواب مرحوم آخوند(ره) براى حلّ مشكله اسم زمان را بيان كنيد
    به نظر استاد قول حقّ در معناى اسم جلاله چيست