چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
قول مختار در باب صحيح و اعم و ثمره آن
تدریس استاد
متن
40 قول مختار در باب صحيح و اعم و ثمره آن 139
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
استعمال الفاظ در معناى كلى يا افراد
مطلبى را به عنوان دفاعِ از مرحوم محقق خراسانى(ره) عرض كرديم كه در كلام ايشان هماشارهاى به همين معنا شده است، علاوه بر اينها اين بيان دو اشكال را برطرف مىكند: يكى اين كهمسأله وضع عام و موضوع له عام را محقق مىسازد، براى اين كه اگر گفتيم: معناى بيع عبارت است از«العقد المؤثّر فى ملكية العين» اين يك معناىِ كلى است، هيچ اشارهاى به خصوصيات و افراد در اينمعنا نشده است، همان طورى كه عنوان «العقد» يك عنوان كلّى است همانطور «المؤثر فى ملكيةالمبيع» يا «فى ملكية العين» هم عنوان كلى است، منتها دايره عقد را مضيّق مىكند، مثل «الانسانالعالم»، «الانسان العادل» همان طورى كه اين توصيف عنوان را از كليت خارج نمىكند، بلكه دايرهكلى مضيّق و محدود مىشود «العقد المؤثر فى ملكية العين» هم همين نقش را دارد، لذا عنوانش،وضع عام و موضوع له عام است و ديگر تغيير و تفاوتى بين باب معاملات و باب عبادات به وجودنمىآيد. همان طورى كه صلاة يك معناى كلى دارد، همانطور بيع هم يك معناى كلى دارد، اجاره هميك معناى كلى دارد، نكاح هم يك معناى كلى دارد، پس اين اشكال با اين طرز توجيه برطرفمىشود. همين طور آن اشكال ديگر، اين اختلافى كه بين شارع و بين عقلا وجود دارد همانطورى كهمرحوم آخوند(ره) فرمودند، اين اختلاف در مصاديقِ به اين معنا كه هر دو، شارع و عقلا روى معناىكلىِ بيع، اتحادِ نظر و اتفاق نظر دارند؛ بيع را معنا مىكنند به «العقد المؤثر فى ملكية العين» منتها درمقام تطبيق و در مقام توجهِ به مصاديق، بين شارع و عقلا اختلاف است، شارع مىگويد: عقد رَبَوى«لايكون مؤثراً فى ملكية» اما عقلا مىگويند: همان طور كه ساير مصاديقِ بيع مؤثرِ در ملكيت استهمين طور بيعِ رَبَوى هم مؤثر در ملكيت است. لذا در حقيقت، اين اشكال امام بزرگوار(مد ظله) بهنظر قاصر ما تمام نمىآيد و با دقت نظر، به نظر ما حق با مرحوم محقق خراسانى(ره) است.
عدم فرق ميان معاملات و عبادات در نظر مرحوم آخوند(ره)
بعد از آن كه محل نزاع در باب معاملات روشن شد، مرحوم آخوند(ره) نظرشان اين است كهبين باب معاملات و عبادات فرقى نمىكند، همان طور كه عبادات براى خصوص صحيحه از آنهاوضع شده، عناوين معاملات هم همين طور است. بيع براى معناى صحيح، يعنى آن سببى كه واقعاًتأثيرِ در ملكيتِ مبيع بكند، آن سببى كه مؤثر در ترتّب مسبَّب باشد، معناى بيع است؛ اما اگر يك بيعىو سببى «فاسداً» واقع شد «هذا ليس من البيع حقيقة بل هو بيع مسامحة و مجازاً». نظر ايشان در اينباب اين است، لكن تحقيق اين است كه اولاً ما مسأله را به صورت ترديد مطرح كرديم، گفتيم: آياعناوين و الفاظِ معاملات براى مسبَّبات وضع شده يا براى اسباب؟ اگر براى مسبَّبات وضع شده باشدديگر جاى نزاع صحيحى و اعمّى در كار نيست، براى اين كه مسبَّبات صحيح و فاسد ندارد، مسبَّباتامرشان دائرِ بين وجود و عدم است، اين طور نيست كه در حالت وجود گاهى صحيحاً واقع بشوند وگاهى «فاسداً» و احتمال هم دارد كه الفاظ معاملات براى اسباب وضع شده باشد كه اگر براى اسبابوضع شده باشد، آن وقت نزاعِ صحيحى و اعمّى جريان دارد. اول بايد همين مسأله را روشن كنيم، دوتا احتمال در مسأله هست: واقعيت اين است كه عناوين براى مسببات وضع شدهاند يا اينكه براىاسباب وضع شدهاند؟ همان طور كه مرحوم شيخ انصارى(ره) استاد الكلّ در اول كتاب البيعمىفرمايند هم متبادَر از معناى لفظ بيع و هم موافقِ با آنچه كه لغت در اين باره ذكر كرده است، بيع ازمقوله لفظ نيست، بلكه از مقوله معناست. به عبارت روشن تر اگر ما بيع را براى اسباب موضوعبدانيم، سببِ مهم همان ايجاب و قبول است، ولو اين كه معاطات هم جانشين ايجاب و قبول هست،لكن اساس كار روى همان ايجاب و قبول است، كه ما از آن تعبير به عقد مىكنيم. عقد از مقوله لفظاست. عقد، لفظِ «بعت» و لفظ «اشتريت» است، لذا اگر بيع براى سبب وضع شده باشد بايد ما بيع را ازمقوله لفظ بدانيم و در رابطه با الفاظ بررسى كنيم، همان طور كه كلمه ايجاب از مقوله لفظ است،كلمه قبول از مقوله لفظ است، كلمه عقد از مقوله لفظ است بايد بيع را هم در رديف اينها از مقوله لفظبدانيم، در حالى كه وقتى كه انسان كلمه بيع را مىشنود، آيا يك لفظى به ذهن انسان مىآيد؟ يا اين كهيك امرى از مقوله معنا به ذهن انسان متبادر مىشود؟
مرحوم شيخ(ره) معتقد هستند و حق هم همين است كه متبادر از لفظ بيع يك امرى از مقولهمعناست، همان طور كه متبادرِ از كلمه انسان يك ماهيّت است و يك معناست؛ متبادر از لفظِ بيع همهمين طور است، همان طورى كه در باب عبادات آيا جاى توهم اين معنا هست كه كسى عبادات رابگويد: معنايش از مقوله لفظ است؟ صلاة «لفظٌ حاكمٌ عمّا هو من مقولة المعنى»، در باب بيع هممسأله اين طور است و علاوه اين كه لغت اين طورى معنا كرده است.
مرحوم شيخ(ره) نقل مىفرمايند كه قيّومى در كتاب مصباح المنير، كه از متقنترينِ كتابهاى لغتعرب است، وقتى كه بيع را معنا مىكند، نمىگويد: «البيع هو عقد» نمىگويد: «البيع هو لفظ»مىگويد: «البيع مبادلة مال بمال» تبادل مالى به مال ديگر، جانشين كردن مالى را به مال ديگر، اينمبادله يك امرِ معنوى است ولو اينكه سببش لفظ باشد، اما لفظ به عنوان سبب مطرح است، بيع كهعبارت از لفظ و سبب نيست، بلكه بيع عبارت از آن مسبَّب است كه در تعبير مصباح المنير به عنوان«مبادلة مال بمال» است و الاّ اگر بيع را مىخواستند به عنوان لفظ معنا كنند، بايد بفرمايند: «البيع هوقول بعت و اشتريت»، چيزى كه از مقوله لفظ است بايد به اين صورت تفسير شود، «البيع هو قولبعت و اشتريت» يا بگويد: «البيع هو عقدٌ كذائى» كه خود كلمه عقد دلالت بر يك امرى مىكند كه ازمقوله لفظ است، اما اين تعبيرات در لسان مصباح المنير نشده است، فرموده است: «البيع مبادلة مالبمال» كه اين عبارت ديگرى از تمليك و تملّك است، عبارت ديگر از نقل و انتقال است كه نقل وانتقال از مقوله معناست.
لذا در اين مرحله از بحث ظاهر اين است كه عناوين و الفاظِ معاملات اصلاً به اسباب ارتباطىندارند، بلكه براى مسبّبات وضع شده است و اگر براى مسبّبات وضع شده باشد ديگر از نزاعِصحيحى و اعمّى خارج خواهد بود، يعنى در حقيقت ديگر ما نمىتوانيم بگوييم: بيعِ صحيح و بيعفاسد، اگر هم چنين تعبيرى بكنيم مجازاً كلمه بيع را در سبب استعمال كردهايم، آن وقت سبب،اتصافِ به صحت و اتصافِ به فساد مىتواند داشته باشد، همان طورى كه تقريبِ اين جهت را مفصّلعرض كرديم. حالا اگر از اين مرحله ما تنزّل بكنيم، معتقد مىشويم كه عناوين و الفاظ معاملاتبراى اسباب وضع شده است؛ براى آن چيزهايى كه در آن صحت و فساد جريان دارد و مىتوانداتصاف به صحت و فساد پيدا كند.
وضع الفاظ براى اعم در عبادات
اگر فرض كرديم كه بيع براى آن وضع شده است، آيا در اينجا همان نظر مرحوم آخوند(ره) رابايد اختيار بكنيم كه بگوييم: بيع براى سبب صحيح وضع شده است، همان طور كه ايشان اختيارفرمودند؟ يا اين كه همان طور كه ايشان در عبادات و معاملات صحيحى شدند، ما هم در بابمعاملات مثل عبادات، اعمّى خواهيم شد، براى اين كه ما ادلهاى را در آنجا ذكر كرديم كه يك دليلش،دليل عقلايى و متقن بود، كه اينجا هم جريان دارد و آن يك معناى كلى بود كه اختصاصِ به بابعبادات نداشت، تفصيلش را بيان كرديم، لكن اجمالش را باز من اشاره مىكنم كه غرضِ واضع ازوضع، تفهيم و تفهّم به سهولت است، يعنى علتِ اين كه الفاظ را به عنوان حكايتِ از معانى مطرحكردهاند، براى اين است كه اگر با اشاره و مثل اشاره بخواهد مقاصد تفهيم و تفهّم بشود، حتماً با يكصعوبت و مشكلاتى مواجه خواهد بود. لذا براى اين كه انسان زودتر بتواند مقاصد خودش را تفهيمبكند و مخاطب هم زودتر به مطالب انسان پى ببرد، مسأله الفاظ را با اين كه الفاظ، مباينِ با معانىهستند به عنوان دالّ بر اين معانى و حاكىِ از اين معانى، براى اين معانى وضع كردند، اين غرضِواضع از وضع است، در رابطه با مركبات يك خصوصيتى مطرح است كه با توجه به غرضِ از وضع،آن خصوصيت ما را هدايت مىكند كه بگوييم: وضع براى اعمّ از صحيح و فاسد است، آنخصوصيت اين است كه يك امر مركبِ ذاتِ اجزاء و شرائط اينطور نيست كه هميشه در خارج«واجداً للأجزاء و واجداً للشرائط» تحقق پيدا كند، بلكه چه بسا اكثريتِ وقوعش در خارج به علتاين كه شرائط و اجزاء بايد مجتمع بشود تا اين مركّب تحقق پيدا كند و اگر يك جزء يا يك شرطتحقق نداشته باشد «المركب المشروط ليس بموجود»، چه بسا اين مركب، در خارج در بيشتر موارد،ناقصاً تحقق دارد، اين مركب «غير واجدٍ لجميع الاجزاء و الشرائط» تحقق پيدا مىكند، ولو به كمبوديك جزء، يا به كمبود يك شرط. واضع وقتى كه در برابر يك مسأله مركبِ اين چنينى قرار مىگيرد ومىخواهد لفظى را براى اين مركب وضع كند و هدفش از وضع، تفهيم و تفهّمِ به سهولت هست و ازطرفى به اين معنا توجه دارد كه نياز استعمالى و حاجت استعمالى خيلى زياد در اين رابطه مطرحاست كه اين مركب عمداً، سهواً، جهلاً، اشتباهاً فاقد بعضى از اجزاء و شرائط خواهد بود، اگر اينلفظ را براى خصوصِ همان واجد جميع اجزاء و شرائط وضع كند؛ پاسخِ نياز استعمالى نسبت بهموارد كثيرهاى كه خللى در اين مركب تحقق پيدا كرده است، را چطورى بايد بدهد؟
وضع الفاظ در مركبات
مثالى را قبلاً هم ذكر كردهايم، مخترعى اتومبيل را اختراع مىكند، اتومبيل يك مجموعه مركباست، هزار جزء و شرط خاص دارد كه هر جزئى با خصوصيتى بايد همراه باشد. او مىخواهد براىاين مجموعه مركب نامگذارى كند، اگر گفت: من كلمه اتومبيل را براى اين مجموعهاى كه حتى يكجزء كمبود نداشته باشد، حتى يك شرط كمبود نداشته باشد، وضع مىكنم. از ايشان سؤال مىشودكه اين ماشين واجدِ همه اجزاء و شرائط حركت كرد، بعد از يك مقدار كه راه رفت يك مقدار ازاجزائش متلاشى شد، فلان چيز نقص پيدا كرد، فلان شرط منتفى شد، حالا اين نيازِ استعمالى دارد بهاينكه لفظى را در اين مورد به كار ببرد و اين نياز استعمالى يك جا و دو جا و صد جا نيست، بلكه«كثيراً ما» اين نياز استعمالى تحقق دارد. وقتى اين نيازِ استعمالى تحقق داشت، اگر هدف شما ازوضع، تفهيم و تفهّمِ به سهولت است ديگر چه معنا دارد كه كلمه اتومبيل را براى خصوصِ آن واجدجميع اجزاء و شرائط وضع بكنيد، پس آن نيازهاى استعمالى در موارد نقصان جزء يا نقصان شرط بهچه چيزى بايد جواب داده بشود؟ آيا آنجا تفهيم و تفهّم به سهولت مطرح نيست؟ آيا آنجا غرضِ ازوضع نمىتواند پيدا بشود؟ يا اين كه همان طورى كه غرض از وضع اقتضا كرده كه براى اين مخترَعيك نامى به عنوان اتومبيل گذاشته بشود، همانطور هم غرض از وضع اقتضا كرده كه در موارد كمبودِبعضى از اجزاء و شرائط هم همين لفظ به كار برود تا تفهيم و تفهّمِ به سهولت تحقق پيدا كند.
در باب عبادات عرض كرديم كه عبادات اينطور نيست كه هميشه واجد اجزاء و شرائط واقعبشود، اگر هم واقع مىشود نسبت به آدمِ عالمِ ملتفتِ متوجه واقع مىشود، اما «كثيراً ما» انسان عالمنيست، «كثيراً ما» انسان ملتفت نيست، چه بسا يك جزء يا يك شرطى را فراموش مىكند، اينجا نيازاستعمالى دارد، اگر بپرسد كه من اين نمازى كه خواندهام مثلاً سوره را فراموش كردم، اينجا چهاستعمال كند؟ شما مىگوييد كه كلمه صلاة را مجازاً استعمال بكند، چرا مجازاً استعمال كند؟ مگراصلِ وضعِ لفظ صلاة براى اين مركّب، به منظور تفهيم و تفهّم به سهولت نبود، همين هدف اقتضامىكند كه كلمه صلاة براى معناى اعم وضع بشود تا اين كه گاهى از اوقات صحيحاً واقع بشود وگاهى اوقات فاسداً واقع بشود؛ در هر دو، كلمه صلاة به كار برود. اگر آن عوامِ بيچارهاى كه بعضى ازاجزاء را رعايت نكرده بگويد: آقا! من نماز خواندم و در نماز سوره را فراموش كردم. يا بگويد: مننماز خواندم و نمىدانستم كه مثلاً سوره در نماز جزئيت دارد، در كثيرى از موارد اين مشكلات پيشمىآيد، لذا با توجهِ به غرض از وضع، روى جنبه عقلايى بايد بگوييم كه لفظ صلاة مثل همين الفاظمتداوله در اين مخترَعات و مركبات براى يك معناى اعم وضع شده است، آيا انسان مىتواند در اينمخترَعات بگويد: عنوان اتومبيل از ماشينى كه ده جزئش را از دست داد، عوض شد؛ تا قبل از آنكه دهجزء را از دست بدهد «كان اتومبيلاً بالمعنى الحقيقى» اما حالا كه يك گوشهاش خراش پيدا كرد، يكجزئى از هزار جزء كمبود پيدا كرد، يك شرطى از شرائط كثيره منتفى شد، بگويد: بله، اين اتومبيلمجازى ما داراى چنين كمبودى شده است. اگر كسى اينطور تعبير بكند چه بسا مورد مضحكه وتمسخر واقع مىشود. مسأله وضع، يك مسأله عقلايى است، همان طور كه عقلا در امور و مركّباتخودشان به همين صورت مسأله وضع را پياده مىكنند در باب عبادات و «هكذا فى باب المعاملات»مسأله اينطور است، اگر بيع براى اسباب وضع شده باشد؛ اسباب مركب و داراى اجزاء هستند و دركنار اين اجزاء، شرايطى وجود دارد، ايجاب بايد مقدّم بر قبول باشد، مثلاً بايد با لفظ عربى باشديا بهصورت ماضى مطرح باشد و همين طور ساير شرائط ديگرى كه معتبر است.
وقتى لفظ بيع را براى اين مركب واجد شرائط مىخواهد در نظر بگيرد «لغرض الوضع و هدفالوضع» اقتضا مىكند كه كلمه بيع را در مقام وضع به آن سببِ واجد جميع اجزاء و شرائط، اختصاصِندهد؛ بلكه همان طورى كه آن سببِ واجد اجزاء و شرائط «بيعٌ حقيقتاً» آن سببى هم كه كمبودىداشته باشد و جزئى و شرطى را نداشته باشد آن هم «حقيقتاً بيعٌ». لذا اين دليل كه در باب عبادات اقامهشد و اقتضا مىكرد كه آن جا ما قول اعمّ را اختيار كنيم همان دليل در اينجا هم همين اقتضا را دارد وحكم مىكند به اين كه اگر لفظ بيع براى اسباب وضع شده باشد، براى خصوص صحيح وضع نشدهاست، بلكه براى اعمّ از صحيح و فاسد وضع شده است. لكن چيزى كه در مقابل ما مطرح كردهاند،چيزهاى جزئى است.
مقايسه بحث با اقرار در تأييد وضع براى صحيح
مهمترين مسألهاى كه در مقابل اين حرف مطرح شده و در حقيقت به عنوان تأييدِ نظريه مرحوممحقق خراسانى(ره) مطرح است اين است كه در كتاب الاقرار گفتهاند اگر كسى عند الحاكم اقراركرد به اين كه خانهاش را به عمرو فروخته، اگر زيد «عند الحاكم أقرّ بأنّ داره باع من زيد» حاكم چهمىكند؟ آيا حاكم توضيح مىخواهد؟ حاكم مىگويد: شما به يك معناى اعم اقرار كرديد، چون بيعهم در بيع صحيح حقيقت است و هم در بيع فاسد حقيقت است، شماى اقرار كننده توضيح بدهيد كهآيا به بيع صحيح خانهاتان را به عمرو منتقل كرديد يا به بيع فاسد؟ اگر بيع براى اعم وضع شده باشدبايد حاكم شرع توضيح بخواهد، در حالى كه فقها مىگويند: چنين مطلبى نيست، حاكم شرع اصلاًتوضيح نمىخواهد. به مجرد اين كه اقرار كرد به اين كه خانهاش را به عمرو فروخته است حاكممىگويد: برو خانه را به عمرو تحويل بده، خانه مِلك عمرو است و ديگر ارتباطى به تو ندارد. آيا ايندليل بر اين نيست كه بيع براى صحيح وضع شده است؟ اگر براى اعم وضع شده بود معنا نداشت كهحاكم بلافاصله چنين حكمى داشته باشد، پس معلوم مىشود كه فقها به دنبال اين اقرار كه چنيننظرى را ابراز مىكنند، براى اين است كه بيع براى خصوصِ بيع صحيح وضع شده است. اين درحقيقت مهمترين چيزى است كه مرحوم آخوند(ره) مىتوانند به آن تمسك بكنند.
آيا اينجا مىتواند دلالتى بر حرف اينها داشته باشد؟ يا اين كه اينجا هم منافاتِ با قول اعمىندارد؟ اعمّى مىگويد: بيع براى اعم وضع شده معنايش اين نيست كه هر كجا كه لفظ بيع استعمالمىشود همان معناى اعم اراده شده است، نه، ممكن است بيع را استعمال كنند و اراده خصوصِصحيح بكنند، اما به اين صورت كه آن معناى اعم را منطبقِ بر صحيح بكنند، يعنى نظرِ متكلمخصوصِ بيع صحيح است نه به صورتى كه لفظ بيع را در خصوص بيعِ صحيح استعمال كرده باشد،اين مثلاً مستلزم مجازيت است. نه، بيع را در اعم استعمال مىكند لكن قرينه اقامه مىكند بر انطباقِاين معناى اعم بر خصوص بيع صحيح، كما اين كه در فاسدش هم همين طور است، اعمّى وقتى كهلفظ بيع را در فاسد استعمال مىكند به اين صورت نيست كه لفظ بيع را مستقيماً در خصوص فاسداستعمال بكند؛ اين كه مستلزم مجازيت است، نه، لفظ بيع را در معناى اعم استعمال مىكند، لكن برانطباق اين معناى اعم بر خصوص بيع فاسد قرينه اقامه مىكند.
پس در حقيقت اعمّى سه نوع استعمال دارد و به عبارت ديگر يك نوع استعمال و سه جور ارادهدارد: يك وقت كلمه بيع را مىگويد و همان معناى اعم مرادش است، يك وقت كلمه بيع را مىگويدو مرادش خصوص صحيح است اما «بكيفية الانطباق»، يك وقت كلمه بيع را مىگويد و مرادش بيعفاسد است «بكيفية الانطباق». پس استعمال در حقيقت يكنواخت است، در هر سه مورد «لفظ البيعاستعملت بالمعنى الاعم» لكن گاهى همين معناى اعم مراد است و گاهى خصوص معناى صحيحمراد است و گاهى خصوص معناى فاسد مراد است.
وقتى كه اين مقدمه روشن شد ما در مقام اقرار اين حرف را مىگوييم: اين كسى كه به فروختنخانهاش به عمرو اقرار مىكند، اگر اقرار عند الحاكم باشد مىگوييم: اين لفظِ بيع را در معناى اعماستعمال كرده است، لكن قرينهاى در كار است كه آن قرينه اقتضا مىكند كه اين معناى اعم منطبقِ برخصوص صحيح باشد، آن قرينه اين است كه اين اقرار اگر بخواهد از لَغويت خارج بشود، ظاهرشاين است كه يك واقعيتى را مىخواهد بيان بكند، ظاهرش اين است كه يك امرِ منشأ اثر را مىخواهدبيان بكند.
اگر معناى اقرار به حسبِ ظاهر اين است؛ اگر كسى پيش حاكم اقرار بكند، بگويد: اى حاكم! منخانهام را به بيع فاسد به عمرو فروختهام، حاكم مىگويد: مگر تو بيكار هستى كه مىآيى يك مسألهلغوى را در اينجا مطرح مىكنى؟ اقرار به اينكه خانه را به بيع فاسد به عمرو فروختن، منشأ و موضوعبراى اثر نيست. ظاهر اقرار اين است كه يك موضوعِ منشأ اثر را مىخواهد مطرح بكند، موضوعمنشأ اثر، بيع صحيح است، اگر اقرار به بيع صحيح واقع شد «هذا اقرارٌ و اقرار العقلاء على أنفسهمجائز» است و منشأ اثر است، اما اگر اقرار به بيع فاسد واقع شد «لايترتب عليه أىّ أثرٍ اصلاً». پس درحقيقت در مسأله اقرار هم ما اين طور مىگوييم: اين مقرّ «استعمل لفظ البيع فى المعنى الاعم لكنّه فىالبيع قرينة على الانطباق هذا المعنى الاعم على خصوص الصحيح» و آن قرينه اين است كه اقرار ازلَغويت خارج بشود، اقرار يك شىء غير منشأ اثر نباشد و ظاهرِ اينكه يك عاقلى پيش حاكم مىرود واقرار مىكند اين است كه يك موضوعِ منشأ اثرى را «مقرّ به» خودش قرار مىدهد. پس نفسِ عدملغويت اقرار «قرينةٌ على الانطباق» آن معناى اعم بر خصوص بيع صحيح. لذا اين دليل كه مهمترينادله قائلينِ به صحت در باب معاملات است، نمىتواند تماميّت داشته باشد تا دنباله بحث.
تمرينات
كيفيت استعمال الفاظ در معناى كلى يا افراد را بيان كنيد
وضع الفاظ براى اعم در عبادات به چه صورت است
وضع الفاظ در مركبات را توضيح دهيد
از مقايسه اين بحث با اقرار در تأييد وضع براى صحيح چه نتيجهاى مى گيريم
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...