• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 قول مختار در باب صحيح و اعم و ثمره آن 136

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    بحث صحيحى و اعمى در خصوص الفاظ عبادات

    ترتيب بحث در باب صحيحى و اعمى در خصوص الفاظ عبادات، اين بود كه اولاً محل نزاع بين‏اين دو را مشخص كرديم و ثانياً اشاره‏اى به ترتّب ثمره كرديم. اما آن مقدارى كه بحث شد، ثابت كردكه يك ثمره مهمه‏اى بر اين بحث مترتب است و آن اين بود كه اعمى به اطلاقات كتاب و سنت، درمورد الفاظ عبادات مى‏تواند تمسك كند. اگر شك كند كه سوره جزئيت دارد يا نه؟ به «اقيموا الصلوة»كه واجد شرائط تمسك به اطلاق باشد مى‏تواند تمسك كند، اما صحيحى به لحاظ اينكه تمام اجزاء وقسمت مهمى از شرائط را دخيل در مسمّى مى‏داند، نمى‏تواند تمسك به اطلاق بكند. براى اين كه‏عنوان در مورد، مشكوك است و محرَز نشده است. او اگر شك مى‏كند كه سوره در نماز جزئيت دارديا نه؟ روى قول صحيحى، شك به اين برمى‏گردد كه آيا نماز بدون سوره «صلوة أم ليست بصلوة؟» وبا عدم احراز عنوان «صلاة» نمى‏تواند به «اقيموا الصلوة» تمسك بكند كه تفصيلش را گذرانديم. بعداز اين بحث، نوبت به ذكر ادله صحيحى‏ها رسيد، مرحوم آخوند(ره) از جمله كسانى بودند كه اين‏قول را اختيار كردند، لذا در درجه اول، ادله صحيحى‏ها را ايشان مطرح كردند كه همه اين ادله موردمناقشه و اشكال قرار گرفت و نتوانست مدعاى ايشان را ثابت كند.
    بعد از آن، در ادله اعمى‏ها، قسمت زيادى از ادله اينها مخصوصاً همين مسأله نذر كه آخرين دليل‏اعمى‏ها بود، كاملاً مورد مناقشه و اشكال واقع شد، اما در عين حال، بعضى از ادله قابل قبول بود كه‏من باز اشاره مى‏كنم با اين كه بحثش را مفصل ذكر كرديم.

    استعمال حقيقى در كامل و ناقص بنا بر قول اعمى

    يك دليل كه براى اثبات قول اعمى، دليل خوبى است و نمى‏توانيم در آن مناقشه كنيم اين بود:روش شارع در مقام تسميه براى ماهيات مركبه، مثل روش مخترعين و مكتشفين در مقام تسميه‏براى مخترَع مركب خودشان است. اگر يك مخترِعى يك مركبى را اختراع كند كه اين مركب، داراى‏اجزاء و خصوصياتى است، داراى مواد و شرايطى است و مى‏بيند كه اين اجزاء و شرائط، گاهى تحقّق‏دارد و مركب اتصاف به تماميّت پيدا مى‏كند و گاهى تحقّق ندارد و مركب ناقص خواهد بود و ازطرفى مى‏بيند كه مسأله نياز استعمالى، همان طور كه در مركب تام وجود دارد، به همان مقدار يا بيش‏از آن مقدار، نياز استعمالى در موارد نقص، تحقق دارد، مثلاً در كلمه ماشين، اين طور نيست كه‏هميشه ماشين داراى اجزاء و شرائط باشد، اين همه دكانها و مغازه‏ها كه هر كدام اعلام كرده‏اند كه‏فلان نقص ماشين را تكميل مى‏كنند، نقصهاى مختلف، از نواحى متعدد، اين شخص نياز دارد كه‏كلمه ماشين را در رابطه با اين تكميل كننده زياد به كار ببرد و استعمال بكند، همان طور كه در ماشينِ‏صحيح نياز استعمالى وجود دارد، شايد استعمال اين كلمه در مورد نقص، به مراتب بيش ازاستعمالش در مورد تماميّت باشد. در نتيجه آن حكمتى كه اقتضاى وضع مى‏كند و آن جهتى كه مؤثّردر تحقّق وضع است، اقتضاء مى‏كند كه كلمه ماشين براى يك معناى اعم وضع بشود كه مردم بتوانندبا استعمال اين لفظ در مورد تماميّت و در مورد نقص، نياز استعمالى خودشان را برطرف كنند.
    اين يك مطلب عقلايى غير قابل انكار است، بطورى كه اگر بخواهيم اين استعمالات را در موردناقص، مجازى فرض بكنيم، گاهى از اوقات عرف به ما مى‏خندد، كسى كه مثلاً حتى موتور ماشينش‏از بين رفته حالا آمده براى اين كه موتورى جاى آن موتور از بين رفته نصب بكند، چه چيزى تعبيرمى‏كند؟ مى‏گويد «انّ هذا الذى كان ماشيناً» اينطور است اگر اينطور بگويد، به او مى‏خندند، تعبير،همان تعبير متعارف معمول، به صورت حقيقت در همين موردى كه نقص تحقق پيدا كرده است.شارع هم ظاهرش اين است كه همين رويه را انتخاب كرده است، اين طور نيست كه در مقام تسميه‏يك روش جديدى داشته باشد، بگويد:

    فرق ماهيّت كليه و اعلام شخصيه از نظر عناوين

    يكى از ادله هم كه حالا شما دليل مى‏خواهيد اسمش را دليل يا مؤيد بگذاريد، اين مسأله بود كه مادر عناوين كليه، مى‏بينيم كه اسم براى همان ماهيّت كليه قرار داده مى‏شود، به خلاف اعلام شخصيه،اعلام شخصيه يك مسماى خارجى بيشتر ندارد، اما در عناوين كليه كه شما مى‏گوييد: «صلاة» هم‏مثل رجل و مثل انسان براى يك معناى كلى و ماهيّت كليه وضع شده است. (استحاله هم اگر فرض‏كنيم نداشته باشد كه اين بحثها را گذرانديم). آيا در مقام تسميه كه مسمى عبارت از يك عنوان كلى‏است، مناسب هست كه اين عنوان كلى را اولاً: يك وجود كنارش بگذاريم؟ ثانياً: وجودش را وجودخارجى كنيم نه وجود ذهنى و ثالثاً: در وجود خارجى بعضى از نمازهايى را كه اتصاف به صحت‏دارد براى اين كه در وجود خارجى هم گاهى نماز فاسداً واقع مى‏شود، بياييم كلمه صحّت، معناى‏صحت را كه اين صحت لازم هم نيست. «قد يكون مع الوجود» آن هم وجود خارجى، آن هم‏وجودى كه غير از مرحله ماهيّت و غير از مرحله مسمى است، اين را دخالت در مسمّى بدهيم؟بگوييم: صحتى كه «قد يكون اثراً لوجود الصلوة» آن هم نه وجود ذهنيش، بلكه وجود خارجيش، كه‏هر دو وجود چه ذهنى و چه خارجى باشد بعد از مرحله ماهيّت مطرح است و بعد از مرحله ماهيّت‏رتبه پيدا مى‏كند اين را از آنجا برداريم و بياوريم روى مسمى بگذاريم. در رديف ماهيّت قرارش‏بدهيم در رديف عنوان قرار بدهيم.
    اين مطلب اگر استحاله هم نداشته باشد لكن يك استبعاد كلى دارد. بله اگر يك وقت چيزى درمرحله ماهيّت مطرح است مثل اين كه انسان حيوان را مقيد به ناطق بكند. ناطق هم در مرحله ماهيّت‏مطرح است. مانعى ندارد قيد حيوان بشود، هر دو فى مرحلة الماهية است، اما صحت كه در مرحله‏ماهيّت نيست، وجود متأخر از ماهيّت است، آن هم وجود خارجى، آن هم نه همه وجودات خارجيه،بعضى از وجودات خارجيه است كه صحت دارد و آثار صحت بر آن ترتب پيدا مى‏كند. آيا اين فى‏كمال الاستبعاد نيست كه انسان بخواهد در مرحله ماهيّت به عنوان دخالت در مسمى و به عنوان قيددر مسمى آن را بياورد؟ لذا بنظر مى‏رسد با توجه با ادله طرفين اين كه بعضى از ادله اعمى‏ها قابل‏قبول است و در نتيجه آن چه به ذهن مى‏رسد اين است كه در اين بحث، ما در الفاظِ عبادات قائل‏بشويم به اين كه موضوع له آنها اعم از صحيح و فاسد است. اين نتيجه بحثهاى طولانى گذشته درباره صحيحى و اعمى است كه اين بحث مربوط به الفاظ عبادات بود.
    الان بحث در الفاظ معاملات است. اما در باب معاملات مثل بيع، صلح، اجاره، حتى مثل نكاح كه‏نكاح هم از معاملات بالمعنى الاعم است، بحث نسبتاً مفصلى دارد كه بنظر رسيد چون سر بحث‏است گر چه يك قسمت را هم من مطالعه كردم و گفتم يك روز هم بحث باشد مانعى ندارد، اينجا راديگر ان شاء الله براى بعد از ماه رمضان بگذاريم. در ماه رمضان هم ما يك برنامه

    تحليل استاد از فتواى حضرت امام (ره) در مورد سلمان رشدى

    به لحاظ اينكه روز آخر بحث است. چند جمله‏اى مناسب است در اين قضايايى كه اخيراً واقع‏شده است. يكى دو جمله در اين رابطه من عرض مى‏كنم چون خيلى به ما مراجعه مى‏كنند و سؤال‏مى‏كنند. البته اطلاعات من در اين قضيه كامل نيست؛ من به تمام ابعاد و مراحل سير اين مسأله وقوف‏كامل ندارم، شايد يك مقدار بيشتر از آنچه كه شما از رسانه‏هاى گروهى و مطالب خارجى شنيديد،باشد كه ذكر آنها لزومى ندارد، ولى مسأله‏اى را كه من در اين رابطه بايد به شما تذكر بدهم مسأله اين‏است:
    اولاً نفس اين قصه حتى بر شخص امام بزرگوار(مد ظله) يك پيش آمد غير مترقبه و بسيار ثقيل‏و سنگين بود. مسأله، مسأله بسيار با اهميتى بود كه ما در خواب هم نمى‏ديديم كه چنين مسأله‏اى‏تحقق پيدا كند. در طول انقلاب و پيروزى، شايد چنين مسأله مهمى تا به حال پيش نيامده باشد. مااين همه كه در موارد مختلف روى مسأله ولايت فقيه و مخصوصاً روى مسأله رهبرى امام تكيه‏مى‏كنيم كه ديگر بالعيان اين معنا براى ما روشن شده است كه رهبرى امام تمام ابرقدرتها را به زانو درآورد. حتى در اين قصه سلمان رشدى آن عكس العملى كه در ابتداى امر جامعه اقتصادى اروپا نشان‏داد، حتى مسئولين رده اول كشور ما را هم شايد به تزلزل انداخت. اما تنها كسى كه سر سوزنى در اوتزلزل به وجود نيامد و با بينش كامل و با اعتقاد به اجراى حكم خدا در اين ميدان وارد شد، شخص‏امام بزرگوار بود كه در اول ما فكر نمى‏كرديم كه در اين قصه اين قدر موفق بشويم. زمينه را امام‏بزرگوار جورى به وجود آورد كه كشورهاى اسلامى شايد بر خلاف ميلشان و برخلاف رضايت‏باطنيشان مجبور شدند كه نظريه امام را تأييد كنند. اين مسائل را شما خيلى سطحى ملاحظه نكنيد،بدانيد كه در دنيا بعد از ده، دوازده قرن براى اولين بار اين مسائل دارد تحقق پيدا مى‏كند، خيلى مسأله‏روشن است در طول تاريخ اصلاً شيعه را به حساب نمى‏آورند. همين الان هم همين جور است.آنهايى كه انتشاراتِ در مكه و در مدينه را مخصوصاً در ايام حج ملاحظه مى‏كنند مى‏بينند كه آنهااصلاً ما را از جرگه اسلام مى‏خواهند خارج كنند. آن كتابى كه آن مردك نوشت «جاء دور المجوسى»؛يعنى «الشيعة مجوسيةٌ» اين خلاصه اين كتاب اين است كه «الشيعة ليست بمسلم». «الشيعة مجوسيةٌ»مقصود اين كتاب از اول تا آخرش اين است. آن وقت در دنيايى كه شيعه به اين عنوان مطرح است واين جور مورد طعن و انتقاد و تهمت و حرفهاى مختلف است. يك رهبر شيعه بتواند چنين موقعيتى‏براى شيعه در عالم به وجود بياورد كه ابرقدرتها در مقابلش زانو به زمين بزنند و انگلستانى كه قرنهابه عنوان حاكم بر كشورهاى اسلامى مطرح بوده، در اين بازى سلمان رشدى خودش اعتراف كند به‏اينكه شكست خورد و بازى او به جايى نرسيد. ما بحمد الله داراى چنين شخصيتى هستيم و واقعاًهم بايد براى اين نعمت الهى كه خداوند به ما عنايت كرده است، سپاسگذار باشيم و بهترين دعاها رادر رابطه با ايشان داشته باشيم. وقتى مسأله به اين كيفيت پيش ما مطرح است و دخالت رهبرى در اين‏قضيه به طور مستقيم است، ديگر من و شما اصلاً لازم نيست كه حتى پيش خودمان فكر كنيم كه‏فلسفه اين مسأله چيست؟ سير اين مسأله چه جورى بوده است؟ چه جريانات و چه حرفهايى در اين‏رابطه مطرح بوده است. اصلاً مبناى شيعه در برابر أئمه «عليهم السلام» و در برابر نواب أئمه، كه ديدما به امام به عنوان نائب الامام مطرح است، همين است. بناى شيعه بر همين مسأله بوده است. ما ازخود شما شنيديم قاعدتاً من يادم نيست كه خودم در كتابى مطالعه كرده باشم، ولى از شماها شنيدم‏پاى منبر فرموديد: كه يكى از اصحاب امام صادق (ع) خدمت امام صادق (ع) رسيد حالا جزئيتاتش‏را نمى‏دانم، خلاصه مسائلى صحبت شد. بعد اين شخص به امام صادق (ع) عرض كرد: اگر شما يك‏سيب را دو نصف كنيد و بگوييد: اين نصف حلال و اين نصف حرام، من نه تنها از شما سؤال‏نمى‏كنم چرا؟ در قلبم هم نمى‏آيد كه چرا چون امام گفت: اين سيب نصف حرام و نصف حلال،سمعاً و طاعة.
    معناى امامت در شيعه چنين معنايى هست و اصولاً نياز به رهبرى روى چنين پايه‏اى است و الاّاگر هر مسأله‏اى بخواهد به وجود بيايد بنده بگويم: آقا چرا؟ شما بپرسيد علت چيست؟ ديگرى‏بپرسد فلسفه چيست؟ پس اين ولايت فقيه چه معنايى پيدا كرد. بله اگر بنده طلبه كارى كنم، شما حق‏داريد كه بپرسيد كه چرا اين كار را كرديد؟ من بايد منطقى شما را قانع كنم. اما در برابر امام آن هم يك‏چنين امامى كه تاريخ نظيرش را نشان نداده است جز مسأله تعبد و سمعاً و طاعة اصلاً تزلزلى نبايددر ذهن كسى بيايد كه چرا اينطور شد؟ بالاخره ولىّ فقيه عادل است. اين كه اسلام اين قدر دم ازعدالت مى‏زند معنايش اين است كه اگر كسى روحيه عدالت در او نباشد، امكان دارد حساب خرده‏تسويه كند. كسى كه عادل نيست اين ممكن است حساب خرده‏اى در كار باشد. اما كسى كه عادل‏است و بلكه بالاتر از عدالت است و ما او را تالى تلو عصمت مى‏دانيم كه البته عقيده شخص خودم رادر اين رابطه عرض مى‏كنم، ديگر مسأله‏اى ندارد؛ يعنى اطمينان هست به اينكه صلاح اسلام و صلاح‏نظام اسلام و صلاح انقلاب در اين تشخيص داده شده است، تشخيص من و شما كه معتبر نيست.تشخيص شخص او كه در اين مسأله و امثالش دخالت مستقيم دارد، متبّع است. و ما هم مطمئن‏هستيم هيچ مسأله‏اى جز در رابطه با حفظ نظام، حفظ انقلاب و حفظ مسائل مربوط به اسلام مطرح‏نيست، منتها تشخيصش با من و شما نيست، اين تشخيصش با شخص خود امام است.
    باز اين نكته را من تذكر بدهم: شما فرض نكنيد كه اين مسأله از نظر امام يك مسأله جزئى بوده‏است. او به عمق اين مسأله و اهميت اين مسأله از من و شما واقف تر است. اما وقتى كه هدف اسلام ونظام اسلامى شد، آنهم با توطئه‏هايى كه مثل قضيه سلمان رشدى ملاحظه كرديم كه هدف استكبارجهانى اين است كه از راه فرهنگ ما را خرد و خمير كند، پيداست كه در مقابل چنين توطئه‏هايى بايديك مسائل قاطع و جدى بايد به وجود بيايد. اگر امام در رابطه با سلمان رشدى اقدام نمى‏كرد، فرداكتاب ديگرى پيش مى‏آمد با مطالب زننده‏تر و در سراسر دنيا هم منتشر مى‏كردند. خيال نكنيد اين‏مردم روى جهل خودشان تحت تأثير تبليغات قرار مى‏گيرند، تمام اديان و مذاهب باطله، در روى‏اين جهان پيرو و تابع دارد. براى اين كه اينها تبليغ كردند حالا كم يا زياد براى خودشان پيرو در حقيقت اين مثل يك سرى احكام شرعيه مى‏ماند كه براى ما تا روز قيامت هم روشن‏نمى‏شود. شما اگر تمام عقلاى عالم را جمع بكنيد، بگوييد: نماز چهار ركعتى را اگر من پنج ركعت‏بخوانم، آيا جرم است؟ جز اين است كه من ده دقيقه بيشتر خدا را عبادت كردم؟ جز اين است كه يك‏ركوع و دو سجود بيشتر انجام دادم؟ جز اين است كه تسبيحات را مكرر كردم؟ چرا مى‏گوييد: نمازچهار ركعتى اگر پنج ركعت خوانده بشود باطل است؟ هيچ فلسفه‏اى براى اين تا روز قيامت من وشما نمى‏توانيم پيدا بكنيم و اصلاً به ذهنمان هم نمى‏آيد چرا و چه علتى دارد؟ حالا نقيصه يك علتش‏روشن است، اما زياده چرا موجب بطلان عبادت و بطلان «صلاة» بشود؟ لذا به نظر مى‏آيد كه مسأله‏را به همين صورت براى مردم مطرح بكنيد تا اگر مردم مثلاً تزلزلى داشته باشند، از تزلزل بيرون‏بيايند.
    يك مطلب ديگر هم كه من عقيده‏ام اين است كه اين مسأله، كم كم دارد به صورت شعار درمى‏آيد، توصيه به تقوا است. مى‏بينيد كه حتى در نماز جمعه‏هاى ما مثل اين كه چون توصيه به تقوايكى از وظايف خطيب در خطبه‏هاى نماز جمعه است، يكى دو جمله به عنوان شعار گفته مى‏شود وتمام مى‏شود. اما واقعيت اين مسأله را شما بايد هميشه مراقبت داشته باشيد. تقوا در تمامى اعضاء،حتى در فكر. انسان بى‏خود نسبت به كسى سوء ظن نبرد، اين خلاف تقوا است. نگاه به چيزى كه«يحرم النظر اليه» نكند. زبان كه مهمترين عامل براى گمراه كردن انسان و ضلالت انسان است، اين‏زبان را كنترل كند، هر چه به ذهن انسان مى‏آيد به كسى نسبت ندهد. هر حرفى كه را كه انسان‏مى‏شنود به مجرد شنيدن، ترتيب اثر به او ندهد.
    مسائل خيلى دقيق است. يك وقت مى‏بينى با يك جمله، انسان آبروى يك كسى را تا آخر عمرمى‏برد، بطورى كه تا آخر عمر نمى‏تواند سر بلند كند. منشأ آن يك جمله است. يك ثانيه، يك لحظه‏اين زبان حركت كرد و يك جمله‏اى در باره كسى گفت و او را به خاك سياه نشاند الى آخر العمر،مسؤولش آن كسى هست كه اين جمله را گفته است. برادران، زبانتان را كنترل كنيد، اين زبان بلا به‏روز انسان مى‏آورد. هر حرفى مى‏زنيد بسنجيد و ببينيد شارع اجازه مى‏دهد شما اين حرف را بزنيديا نه؟ آيا تحقيق كرديد اين حرف را بزنيد يا نه؟ چه در باره شخص چه در باره گروه‏هاى اسلامى وچه در باره اين ها كه مسؤوليت دارند. همه اينها مورد حساب و كتاب هست. اگر اينها واقعيت نداردكه ما نمى‏توانيم چنين حرفى را بزنيم، اگر واقعيت دارد، پس چه كسى بايد به اينها عمل كند؟ آيا من وشما اولى هستيم به عمل به اين مسائل يا يك بازارى و ادارى؟ وقتى كه در يك مجلسى مى‏نشينيد آيابازارى بهتر زبانش را كنترل مى‏كند يا من و شما؟ ما بايد زبانمان را كنترل كنيم، بايد تمام اعضايمان‏كنترل باشد، ما بايد مجسمه تقوى در بين جامعه باشيم. در غير اين صورت به جاى اين كه ما مروج‏باشيم مخرب هستيم.
    يكى از آقايان محترم تهران كه مرد خوبى بود با ما نسبت داشت. فوت شد، مى‏گفت: يك روزى‏در يك مجلسى كه سى چهل تا از آقايان تهران بودند، نشسته بوديم؛ يك كسى گفت: من مى‏خواهم ازشماها سؤالى كنم؛ از اولى پرسيد، گفت: شما براى چه سهم امام مى‏خوريد؟ او گفت من مسجدمى‏روم مسأله مى‏گويم، منبر مى‏روم. از دومى پرسيد: تو براى چه سهم امام مى‏خورى؟ او هم يك‏چنين چيزهاى صحبت كرد. گفت: نوبت رسيد به من، از من پرسيدند براى چه سهم امام مى‏خورى؟گفتم واقعش را بگويم؟ گفتند: بله، گفت: من سهم امام مى‏خورم كه مخرب اسلام نباشم همين مقدار.مى‏خورم كه تخريب اسلام نكنم. برادرها ما گاهى در صورت ترويج و در قيافه ترويج، مخرب‏هستيم. انسان خودش هم نمى‏فهمد دارد چه كار مى‏كند خودش نمى‏فهمد كه وقتى اين را با اسم‏اسلام ملاحظه مى‏كنند چه برداشتى از اين دارند. كارهايش يك كارهايى نيست كه با اسلام 100%منطبق باشد و اگر خداى نكرده يك نوع انحرافات اخلاقى و اينها در او وجود داشته باشد كه «على‏الاسلام السلام».
    پس بدانيد ما خيلى در مخاطره هستيم. آن كه جامعه انتظار دارد، حتى قبل العلم، تقوا است.روحانىِ متقى ارزشمند است ولو اين كه سواد هم نداشته باشد، چرا؟ ممكن است علتش را بپرسيد؛براى اين كه اگر روحانى متقى بود آمدند يك مسأله از او پرسيدند اين يا جوابش را بلد است يا بلدنيست. اگر جوابش را بلد است مى‏گويد، اگر بلد نيست حرف بى حساب نمى‏زند، چون متقى است.مى‏گويد: آقا! اجازه بده من بروم بپرسم؛ كتاب را ببينم بعد بيايم جواب مسأله شما را بدهم. اميدوارم‏خداوند اين انقلاب را هر چه بيشتر مستحكم بفرمايد و اميدوارم خداوند رهبر بزرگوار انقلاب راطول عمر و سلامتى عنايت بفرمايد. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

    تمرينات

    استعمال حقيقى در كامل و ناقص بر قول اعمى چگونه است
    فرق ماهيّت كليه و اعلام شخصيه از نظر عناوين را بيان كنيد