24/11/77 شنبه
درس شماره (66) كتاب النكاح / سال اول
بسم الله الرحمن الرحيم
15 وجه بلكه به حسابى 16 وجه براى استثناء وجه و كفين در جواهر ذكر كرده و ايشان همه آن ادله را جواب مىدهد منتهى اكثرش را بالمطابقه جواب داده و بعضى از آن را هم بالالتزام كه مشابهش را جواب داده كه جوابهاى بعض ديگرش هم معلوم مىشود، جوابى كه صاحب جواهر از اين ادله مىدهد يك جواب اجمالى است كه عرض مىكنيم و بعد جواب تفصيلى كه بايد روايات خوانده شود و بررسى شود ببينيم اين جوابها درست است يا نيست.
00:38 جواب اجمالى كه ايشان مىدهند از همه ادله اين است كه اتفاق و اجماع هست كه اگر نظرى كسى بكند و نظر ريبهاى و تلذذى و اينها، اين نظر محرم است اين اتفاقى است و چون خوف ريبه، تلذذ اين عناوين محرم است بالاتفاق، و چون اكثر نظرها اين معنا هست اين عنوانى كه اجماع بر عدم استثناء چنين نظرى است از ادله حرمت و از آن طرف ادله جواز را ما نمىتوانيم حمل به فرد نادر بكنيم به فرد غير غالب بكنيم كه يك نحوه ندرتى دارد و روايات اگر صحيح باشد معنايى را اثبات مىكند كه بر خلاف اجماع است.
چون مواردى را كه ريبه در آن باشد اجماعى است و اكثر موارد هم ريبه در آن هست در نظرها، مطلقات هم كه به فرد نادر نمىشود حمل كرد پس اجمالاً ما بايد يا بگوييم يا روايات را كنار بگذاريم يا بگوييم يك توجيهى دارد كه مربوط به بحث ما نيست ولو بالتفصيل هم توجيهى دست ما نباشد پس اين ادله اجمالاً قابل استناد نيست و الا ما بايد بر خلاف اجماع يك بايد حرفى زده باشيم اين يك جواب اجمالى بر تمام ادله ولو بالتفصيل هم كيفيت جواب را نداريم و بعد شروع مىكنند براى جواب تفصيلى دادن.
02:39 استدلالهايى كه شده براى جواز يكى عبارت از اين است كه كلمه ماظهر، بگوييم چيزى كه ظاهر است اين ابداعش اشكال ندارد وجه و كفين هم از آن امور ظاهره
است اين اشكالى ندارد به ظاهر آيه شريفه.
03:06 دوم رواياتى كه در تفسير ماظهر وارد شده وجه و كفين را استثناء كرده، آن اولى خود مفهوم عرفى ماظهر بگوييم كه خوب وجه و كفين جزء امورى است كه پيداست به اشخاص، به حسب متعارف ظاهر است، دوم اين است كه حالا اگر خود ظهور عرفى مطلب هم كسى قبول نكند روايات وارده كه وجه و كفين را استثناء كرده آن روايات جواب، اثبات مىكند استثناء را، كه آنها كه راجع به تفسير ما ظهر است.
03:52 البته مسئله ماظهر در آيه شريفه راجع به مسئله ستر است كه آيا ستر وجه و كفين لازم است يا نه، يك بحث ديگرى را هم كه صاحب جواهر هر دو را با هم بحث كرده آن بحث نظر است كه نظر كردن به وجه و كفين جايز است يا جايز نيست هر دو بحث هست روايات متعددى هم هست كه در اين روايات، عدهاى راجع به جواز نظر روايات وارد شده و بعضى هم جواز ابداء و اينهاست كه ستر لازم نيست، آنها را هم ايشان اجمالاً جوابى كه مىدهد كه بايد روايات آن را دوباره بررسى كنيم مىفرمايد مراد از اين نظرى كه اجازه داده شد، نظر، نظر اتفاقى است تصادفاً انسان چشمش مىافتد كسى را مىبيند اين مورد اجازه است و اشكال نشود كه احكام تكليفيه الزامية كانت أو ترخيصيه قدرت شرط است همين طور كه نمىشود گفت كه شما به آسمان بپريد نمىشود گفت كه شما مجاز هستيد كه به آسمان نپريد، يا مجاز هستيد به آسمان بپريد هر كدام يك از اينها كه غير مقدور است يا ضرورى الثبوت است يا ضرورى العدم است متعلق ترخيص واقع نمىشود
05:34 و متعلق الزام هم وارد نمىشود هيچ كدام و مراد از نظر كه در اينجا هست ايشان مىفرمايند اين نظر، نظر اتفاقى است خوب اشكال پيش مىآيد كه قابل اتصاف به جواز نيست تا ما بگوييم اين ادله اجازه داده يك چيزى را كه ضرورى الثبوت است، به شما بگويند اجازه مىدهيم كه اشغال حيّز بكنيد اين معنا ندارد خوب ضرورت دارد كه انسان اشغال حيّز مىكند يا اجازه مىدهيم به آسمان نپريد خوب انسان به آسمان صعود نمىكند كه برود به عرش، خوب نظر اتفاقى هم كه اتفاقى است پس چه جور مورد
ترخيص واقع مىشود، ايشان مىفرمايند بر اينكه همين كه در كفايه هم مرحوم آخوند دارد كه بعضى چيزها موقع وقوعش مسلوب الاختيار است شخص، خطاب نمىشود كرد به او، ولى مقدمات اختيارى دارد كسى كه مىخواهد خودش را از پشت بام بيندازد تا چند ثانيه كه طول مىكشد از آن فرض كنيد پشت بام، مناره تا برسد به زمين اين چند ثانيه ديگر نمىشود خطاب كرد به او كه خودت را نينداز خودكشى نكن اين خطاب ساقط است ولى اگر افتاد و مُرد به وسيله همان نهى كه شده بود لاتلقوا بايديكم الى التهلكه و قتل نفس حرام است به وسيله همان نهى مولى مىتواند احتجاج كند تو كه مىتوانستى اين نهى را امتثال كنى چرا امتثال نكردى قدرت تا ظرف عمل شرط نيست براى تصحيح خطاب و تصحيح عقاب،
07:31 براى تصحيح خطاب اولى شرط نيست و براى تصحيح عقاب هم شرط نيست، قدرت فى الجمله از وقت خطاب تا ظرف عمل كافى است براى اينكه خطاب صحيح باشد و عقاب هم صحيح باشد و در اينجا نظر اتفاقى كه مراد هست اين است كه مقدماتش اختيارى است انسان در كوچه مىرود چشمش يك دفعه به يك كسى مىافتد اين آن وقتى كه چشمش به يك كسى مىافتد آن وقت اختيارى نيست ولى مقدماتى داشته تحت اختيار مىتوانسته از خانه بيرون نرود و اگر بيرون نمىرفت كه چشمش نمىافتاد به يك نامحرمى مقدمات اختيارى است چيزى كه بالمقدمه اختيارى است هم مىشود الزام كرد به او هم مىشود ترخيص كرد درباره او مىگويد شما اگر چشمتان افتاد تصادفاً در اثر از خانه بيرون رفتنى كه تحت اختيار شما بود رفتن و نرفتن شارع مىفرمايد مجازيد عقاب هم نمىشويد محذورى در كار نيست
08:43 آن وقت ايشان خواسته بفرمايد رواياتى كه وارد شده براى اجازه داده راجع به نظر، راجع به نظرهاى اتفاقى است چون بعضى از روايات نمىشود به غير اين حمل كرد نه از باب جمع ما بين ادله ذاتاً نمىشود حل كرد مثلاً روايتى است كه مىگويد روايت على بن سويد صحيحه است مىگويد انى مبتلى بالنظر الى المرأة الجميله فيعجبنى النظر اليها حضرت مىفرمايند لابأس اذا علم الله من نيتك الصدق خوب اين اگر بگوييم عمداً نگاه مىكند نظر، نظر عمدى
است كه اجماع هست عدم جواز در جايى كه موجب التذاذ شود كه فرض روايت است پس اين نظر چه نظرى است نظر اتفاقى است تصادفاً همسايه است از خانه آمده رد شود چشمش افتاده مغازه دار است آمده جلوى مغازهاش چشمش افتاده، شارع مقدس در اين تصادفها نخواسته بگويد شما هيچ وقت نبايد از خانه بيرون برويد يا از اين كارها نكنيد چون چشمتان مىافتد به اين كار، اين انسان يقين هم دارد كه مىافتد اشكالى هم ندارد ولى چشم شخص يقين به اينكه به عورت ديگرى هم مىافتد كه اينها را يقين ندارد آن خيلى متعارف است انسان در خروجهايى كه از منزل پيدا مىكند به كارهايش به وجه و كفين نامحرم چشمش مىافتد اين را شارع مقدس فرموده مجاز هستيد اختيارى هم هست ولى چون حرج هست براى كار در امور حرج هم اختيار هست شارع نخواسته تحميل كند اجازه داده.
10:40 س:؟ ج: يعنى مىتواند انسان از خانه بيرون نرود ما مىدانيم اگر شخص مىداند از خانه خودش بيرون نرود چشمش به نامحرم نمىافتد و يقين هم دارد اگر بيرون برود چشمش يك دفعه بالاخره مىافتد تحت اختيارش است ولى حرج است، قصد كارى ندارم علم، ما مىدانيم از اين رفتنها يكى از اينها تصادف مىكند با ديدن نامحرم شما مىدانيد بالاخره يك كسى هست كه صورتش باز است اين را مىدانيم، اگر از خانه رفتن شما با جبر كه، شما را كشان كشان بيرون نبردند كه، شما بالاختيار بيرون رفتيد و مىدانيد در اين بيرون رفتنها حالا اين دفعه در اين ساعت نباشد بالاخره در يكى از اين ساعات چشمتان مىافتد به اين چيز، انى مبتلى بالنظر الى المرأة الجميله همسايه هم بالاخره چشم شخص يك وقت از خانه بيرون رفت مىافتد به چيز مىگويد يك چنين چيزى، او مىآيد بيرون خوب من هم كه بايد بروم براى مغازهام يا براى كارهاى ديگرم، رسيدگى به كارهاى ديگر انسان مىخواهد نان بگيرد، كارى بكند چشمش برخورد مىكند اينجورى.
11:48 ايشان مىگويد بنابراين چون اين روايات كلمه نظر اطلاق شده در مواردى كه نظر، نظر غير اختيارى است مثل بعضى روايات هست مىگويد اگر كسى نظر بكند و
بعد سرش را به آسمان ببرد بعد از نظر كردن به زن خداوند چقدر ثواب مىدهد و اينها مىگويد مراد اين نيست كه عمداً نگاه كند بعد سرش را بالا ببرد يعنى چشمش اگر افتاد يك دفعه ادامه ندهد سرش را بالا ببرد كه اينها مراد نظرها را در موارد، در نظرهاى اتفاقى كه مقدماتش اختيارى است نه حين العمل اختيارى باشد در آن موارد اطلاق شده و بنابراين اين روايات را هم بعضى از آن حتماً به آنجا منزل است بعضى ديگر هم صلاحيت داريد كه ما كلمه نظر را آنجور معنا كنيم كه مراد نظرهاى چيز نيست، در حين نظر هم تعمد داشته باشد نيست نظر اتفاقى كه مقدمهاش اختيارى بوده.
13:05 استدلال ديگرى كه شده و صاحب رياض استدلال كرده و فرموده كه در روايات همهاش سوال از شعر و ذراع و از اينها شده از وجه سوال نشده، البته از وجه در باب ازدواج سوال شده ولى آن به حساب ديگرى است چون وجه در آنجا معرض تحريك و اينهاست آن حسابش جداست ولى در غير باب ازدواج و خريد اماء جاى ديگر سوال از نظر به وجه نشده غير از يك روايتى كه چند روز پيش خوانديم كه ما در جعفريات داشت كه آن هم سنداً هم معتبر نيست و همان يكى و الا چيز ديگرى نبود و الا روايات معمول و متعارف يكى سوال از وجه نيست همه سوال از شعر و ذراع و اينجور چيزها است و از اين معلوم مىشود كه حكم وجه ظاهر روشن است و احتياج به سوال ندارد آنكه مشتبه است حكم شعر است اين را سوال مىكنند اين چيزى است كه صاحب رياض به اين هم استدلال مىكند.
14:29 صاحب جواهر مىفرمايند اين درست نيست براى خاطر اينكه ما چون ملازمهاى هست اگر اجازه بدهند به شعر نگاه كنيد لازمهاش عبارت از اين است كه به وجه هم نگاه شود حالا ملازمه دو جور مىشود تقريب كرد يك جور عبارت از اين است كه ما عرض مىكرديم مراد از اجازه به شعر نه معنايش اين است كه صورت را بگيرند و بعد مو فقط پيدا شود كه فروض نادر است اسئله راجع به اين موارد نادره نيست به موارد متعارفش است موارد متعارف كسى كه سرش باز است صورتش هم باز است نه اينكه تنها سر باز است صورت بسته اين نادر است آن وقت
قهراً اگر اجازه داده شد كه به زن سر باز مىشود نگاه كرد معنايش اين است به صورتش هم مىشود نگاه كرد چون فرد نادرى است سر، بازى كه صورت بسته سر، باز باشد يكى از اين بابت، يكى اينكه اتفاق هست كه اگر مو جايز باشد صورت هم جايز است لذا ايشان خواسته بفرمايد در اين روايات وقتى كه حكم شعر را بيان كردند حكم وجه هم بالملازمه استفاده مىشود خوب اين چيزها را ايشان ذكر كردند.
15:51 حالا ما ببينيم اين ادله ايشان تمام است ما مىتوانيم موافقت كنيم يا نه.
اما آن دليل اجمالى كه ايشان فرمودند كه موارد، اكثر موارد عبارت از ريبه و امثال اينهاست حمل به فرد نادر است اين چرا اكثريت به چه حسابى ما اكثريت قائل شويم الان شما خوب قيافه زيبا هم در زن هست هم در مرد آيا نگاه كردن به اشخاص مماثل فرض كنيد يا مخالف به مرد بخواهند نگاه كنند اكثرش جنبه تحريكآميز دارد اينجور كه نيست استثناءً خوب چه قيافههاى زيبايى باشد استثناءً تحريك باشد اكثريت اينجور نيست كه آن طرفش نادر باشد كه بگوييم حمل به فرد نادر، اين مطلب در زنها هم هست خوب كمى از زنها قيافههايشان اينجورى است كه با نفس نگاه كردن، نه نگاه كردن، نه نگاه كردن مقدمهاى براى مباشرت و فلان آنهايى كه در ازدواجها هست، مقدمات تزويج هست آنها نه عادى نگاه كردن تحريكآميز باشد اينجور نيست كه نادرى از موارد تحريك، غير محركش نادر باشد خيلى هم متعارف است بر اينكه قيافههاى عادى نگاه كردن نگاههاى معمولى تحريك هم نمىكند بيشتر، بالاخره آن طرفش نادر نيست بخصوص چون فرض مسئله عبارت از اين است موى سر را بپوشانند تمام فقط رو پيدا شود
17:31 آنكه حتى آنهايى كه جنبه زيبايى دارند فى الجمله يا چه جور صورت و مو اينها كه با هم باز است يك جاذبيت خاصى پيدا مىكند اما ببندند تمام را فقط مثل حالت نماز اينكه چه جور است آنجور بخواهد باز باشد حتى خوش قيافهها هم همچنين غلبه آنجورى ندارد براى جاذبيتش كه محرك باشد و از اينها كه با نگاههاى عادى بخواهد تحريك شود طرف پس ما به وسيله اين بگوييم پس هر رواياتى كه ظهور دارد در يك مطلب همه
آنها را ما بايد اجمالاً كنار بگذاريم و بگوييم يك چيز ديگر مىخواهد بگويد ولو ما تفصيلاً ندانيم يا جهت صدور بگوييم مثلاً تقيهاى بوده يا فرض كنيد يرد علمه الى اهله حالا هر چه هست نه لزوم ندارد ما ظواهر ادله را اگر ظهورى داشت در يك ادلهاى ما بايد بگيريم مانعى هم در آن نيست.
18:30 س:؟ ج: حالا آن را نمىدانم اجماع آن جور عمل بدانند مثل چيز بگويند و از آنها نمىدانم به آن شكل باشد در اين چيز، القاء
18:52 اما راجع به ادله تفصيله كه ايشان راجع به رواياتى كه راجع به ستر داشتند كه من اين را عرض نكردم ايشان اينجور جواب مىدهند، مىفرمايند آن مطالبى كه راجع به ما ظهر آيه شريفه هست جورى مختلف ذكر شده كه انسان هيچ نمىتواند اطمينان پيدا كند و جمع بين رواياتش نمىشود، بشود و كأنه ظهور عرفى ابتدايى آن را ما نمىتوانيم بگوييم با اين اختلافاتى كه در تفسير هست و تشكيك مفهوم ظهور كه حالا لباس باشد آن هم داخل ما ظهر است مراد از زينت خذوا زينتكم عند كل مسجد كه مراد عبارت از ثياب است اينجا هم مراد از زينتى را كه اينجا هست مراد ثياب باشد منتهى زينت ظاهره عبارت از ثيابهاى او است كه ظاهر در مقابل ثيابهاى داخل كه باطن، چون يك چنين اختلافاتى هم از نظر مفهوم عرفى روشن نيست كلمه ماظهر به چه چيز تطبيق شود و هم از نظر روايات با هم مختلف است و به جورى كه نمىشود جمع كرد ما بين شتات روايات و علاوه عدهاى از آن هم ضعيف السند است پس اين را ما بايد بگذاريم كنار.
20:17 حالا اين رواياتى را كه راجع به تفسير است ما مىخوانيم صاحب جواهر پنج تا روايت نقل كرده كه چهارتاى آن در جامع الاحاديث هست، جامع الاحاديث پنج تا نقل كرده كه آن هم، چهار تا در جواهر هست شش تا حديث در حقيقت هست كه يكى از آن را جامع الاحاديث نقل نكرده يكى را هم جواهر نقل نكرده مربوط به تفسير آيه خوب حالا مطالبى كه ايشان دارند اول ببينيم جمع مىشود كرد يا نه خوب اگر نشود جمع كرد نبايد بگوييد بعضى از آن چون ضعيف است بنابراين يك
نقطه ضعف به روايات ذكر كنيم خوب ممكن است ما ضعيف را كنار بگذاريم اگر در صحيحها نشود جمع شود خوب آن يك حرفى است تازه آن هم درست نيست، آن ممكن است يك حرفى، و الا اگر صحيح آن تحافت نداشته باشد ضعيفى باشد كه با هم تنافى داشته باشد ما صحيح و ضعيف را نبايد با هم قاطى كنيم و بعد بگوييم چون ما نمىتوانيم بفهميم كه از اين ماظهر مراد چيست براى اينكه روايات مختلف است ما نمىتوانيم شتات آن را جمع كنيم ما بين هم، خوب نتوانستيد ضعيفها را كنار مىگذاريم.
21:43 خوب حالا فرض كرديم صحيحها با هم متعارض بودند خود صحيح، يكى از چيزهاى تعارض عبارت از اين است كه رجوع كنيم به مرجحات اگر مرجحاتى در يك طرف بود آنها را ما بايد مقدم بداريم و بايد اين بررسى شود مرجحاتى در صحاح هست يا نه اگر تعارض داشته، نه تعارض كردند مرجحاتى هم در كار نبود نتوانستيم يكى را بر ديگرى ترجيح بدهيم و خوب آنجا مسئله تخيير در كار هست كه اذاً فتخير هر كدام يك از اينها را اختيار كنى، اين مطلب هم گفتيم نه تخييرى هم در كار آن هم كنار گذاشتيم يك بحث ديگرى هست كه اگر دو تا خبر با هم متعارض شدند مرجحى هم در بين نيست و فرض كنيد تخيير هم نمىخواهيم بگوييم آيا نفى ثالث مىتوانند بكنند يا نه، قطع نظر از حساب اخذ به تخيير، تخيير اين است كه يكى از اينها را من اخذ مىكنم مدلول مطابقى آن هم اخذ مىكنم طبق آن عمل مىكنم، ولى نفى ثالث اين است براى نفى ثالث كه سومى در كار نيست ممكن است حجت باشد آن واحد لابعينى كه ما نمىدانيم كدام يك از اينهاست، اين يك بحثى است در اصول
23:04 و ما مكرر عرض كرديم اگر دو تا روايت با هم متعارض شدند يكى گفت زيد واجب الاكرام است مثلاً يكى گفت مثلاً عمرو واجب الاكرام است اين را ما نبايد بگوييم اين دو تا روايت با هم تساقط مىكنند پس هيچ دليلى براى وجوب اكرام نداريم بگذاريم كنار، نه اگر همچين شد حكم معلوم بالاجمال پيدا مىكند كأنه يكى از اين دو تا واجب الاكرام است نفى ثالث مىكند ثالث با اين منتفى مىشود ان وقت مقتضاى علم اجمالى هر چه هست عمل مىشود آن وقت
اگر فرضاً اين روايات با هم تعارض شد صحاح آن هم با هم تعارض شد جمع عرفى هم نشد نخواستيم عمل به تخيير بكنيم بايد نفى ثالث شود آن وقت نفى ثالث شد پس فى الجمله اثبات مىشود براى اينكه يك استثنايى در كار هست غير از عبارت از لباس چيز ديگرى هم استثناء هست و اين جور كه صاحب جواهر مىفرمود بنابراين ما روايات را كنار مىگذاريم نه ما نمىتوانيم كنار بگذاريم.
24:09 س:؟ ج: نه، علم اجمالى به ترخيص، اگر متباين باشد بله آن اشكال وارد است علم اجمالى به ترخيص درست است، علم اجمالى به ترخيص چيز را حل نمىكند ولى انسان، خوب آن وقت اگر آنجور شد قدر متيقن از ترخيص مقصود ما اين است وقتى كه علم اجمالى پيدا كرديم و نفى چيز شد گاهى اينها قدر مسلم پيدا مىكنند مثلاً يك كسى مىگويد كه ذراع هم داخل آن است يكى هم مىگويد مثلاً كف داخلش است چيز ديگر بيشتر نيست آن وقت اقل و اكثر مىشود و قدر مسلم از ترخيص آنكه هست ما اخذ مىكنيم مازاد را ما فرض كنيد مطابق با اصول، حالا هر چه اقتضاء مىكند مقتضاى اصل اگر احتياط است كه عقيده ما احتياط مىكند، اگر مقتضاى اصل عبارت از برائت بود كه صاحب رياض مىخواهد بگويد برائتى مىشود ولى نسبت به آنكه قدر متيقن از ترخيص است اقل ترخيص ما مىتوانيم تمسك كنيم.
صاحب جواهر اقل را هم مىخواهد منكر شود، مىگوييم اقل را ما نمىتوانيم منكر شويم.
25:39 حالا روايات مىخوانيم اين را ملاحظه كنيد ببينيم چه جور آيا جمع دارد يا ندارد.
25:45 يكى از اينها صحيحه فضيل بن يسار كه بحث آن را خوانديم كه قال سألت ابا عبدالله عليه السلام عن الذراعين من المرأه اهما من الزينة التى قال الله تبارك و تعالى و لايبدين زينتهن الا لبعولتهن قال نعم و مادون الخمار من الزينه و مادون السوارين كه ما استظهار كرديم مراد اين است آنكه مستور تحت الخمار است آنكه مستور تحت السوار است اين جزء زينت منهيه است و بقيه ديگر، آنهاى ديگر مثل
وجه و كفين اين جزء زينت ظاهره است كه لازم نيست ستر شود صحيحه هم هست اين يكى از روايات.
26:43 روايت دوم محمد بن يحيى عن احمد بن محمد بن عيسى عن محمد بن خالد و الحسين بن سعيد عن القاسم بن عروه عن عبدالله بن بكير عن زراره عن ابى عبدالله عليه السلام، خوب اين سند، اشكالى در سند نيست عبدالله بكير ولو فطحى است ولى ثقه است، قاسم بن عروه را ولو توثيق، صريحى بالتفصيل درباره توثيقى ما برخورد نكرديم ولى عمل روات و بزرگان علماء كاشف از وثاقت قاسم بن عروه هست براى خاطر اينكه كتاب او را عبيدالله بن احمد بن نهيكه الثقه الصدوق الشيخ، كه خود شيخ هم خودش عنوانى است در تعبيرات الشيخ الصدوق الثقة تعبير درباره او هست كتابش را نقل مىكند سرتاسر آن وقت صدوق به وسيله هارون بن مسلم در مشيخه فقيه از از او روايت مىكند در مشيخه آن كتب را به حسب چيز در جايى است كه طريق به كتب باشد اينها، ابن ابى عمير كه لايروى ولايرسل الا عن ثقه به طور كثير از او از قاسم بن عروه روايت مىكند خيلى زياد حسن بن على بن فضال كه جزء اصحاب اجماع است و از فقهاى معروف است در غير موضع روايت دارد، على بن مهزيار از او روايت مىكند فضل بن شاذان روايت مىكند محمد بن عيسى عبيد يقطينى روايت مىكند پدر احمد بن محمد بن عيسى روايت مىكند.
28:43 اينها همه جزء اجلاء هستند شخصيتهاى به نام هستند حالا بعضى از اشخاص ديگر مثل محمد بن خالد اينها روايت مىكند آنها را ما ذكر نكرديم چون آنها از ضعفاء هم روايت مىكنند.
حسين بن سعيد بسيار زياد روايت مىكند كه كتابش جزء كتب مرجع شيعه بوده بسيار زياد از او نقل مىكند از مجموع انسان مطمئن مىشود كه محدثين قاسم بن عروه را معامله وثاقت مىكردند، نه مشكوك الثقة و الوثاقه شك داريم جعل مىكند يا نمىكند ما از او اخذ كنيم اين جور رسم متعارف محدثين نبوده پس اين روايت معتبره است و از نظر سند هم قابل اعتماد مىباشد، عن زراره عن ابى عبدالله عليه السلام فى قول الله تبارك و تعالى الا ماظهر منها قال الزينة الظاهره الكحل و الخاتم خوب كهل كه در چشم است و
خاتم هم در انگشت است اين را جزء زينت ما ظهر قرار داده.
29:54 روايت ديگر كه اين هم از ابى بصير هست الحسين بن محمد عن احمد بن اسحاق عن سعدان بن مسلم عن ابى بصير عن ابى عبدالله عليه السلام حسين بن محمد، حسين بن محمد بن عامر اشعرى از اجلاء ثقات است شيخ كلينى است و شخص بسيار معتبرى است احمد بن اسحاق هم احمد بن اسحاق معروف است كه وكيل ناحيه و معصوم و اينها بوده سعدان بن مسلم هم از اجلاء روات است شخصيتهاى مهم و آنها كه لايرون و لايرسلون الا عن ثقه مثل صفوان و ابن ابى عمير از او نقل حديث كردند از اصحاب اجماع حسن بن محبوب بزرگان ديگر ناقلين پر است كه از او اخذ حديث كردند از سعدان و در وثاقت او هم حرفى نيست ابى بصير هم ثقه است آنجورى كه تحقيق مفصل هم در رساله عديمة النظير كردند هم ليث ثقه است هم يحيى، هر دو ثقه هستند از اجلاء ثقات هم هستند قال سألت عن قول الله تعالى و لايبدين زينتهن الا ما ظهر منها قال الخاتم و المسكه و هى الغلب مسك اينجورى كه در لغت آمده دستبند و خلخالى كه به پا مىبستند اينها را مسك مىگويند و مراد در اينجا ماظهر كه خواسته تفسير بكند به قرينه مقام مراد خلخال كه جزء ماظهر نيست حضرت فرموده مراد از مسكه كه ما مىگوييم دستبند است نه خلخال و اينها و المسكه و هى الغلب غُلُب عبارت از همان دستبند است اين هم روايت سوم.
32:06 كه اين سه روايت هر سه روايت معتبرى است منتهى اين خاتم و دستبند است، آن يكى كهل و خاتم است و آن روايت فضيل بن يسار هم عبارت از وجه و كفين است.
32:38 روايت چهارم اينها البته از نظر سند چهارم و پنجم و ششم آن سه تاى ديگر سنداً اشكال دارد يكى روايتى است كه در تفسير ابى الجارود بوده كه اين تفسير كه به نام تفسير قمى مشتهر است كه مال على بن ابراهيم و ملفق از تفاسير مختلف است كه يكى، يك قسمتى از تفسير على بن ابراهيم است آنجا در همين تفسيرى كه به نام على بن ابراهيم است از تفسير ابى الجارود نقل كرده و سند البته كثير بن عياش
ظاهراً ناقل از ابى الجارود آن ضعيف است ابى الجارود هم محل اختلاف است بالاخره روايت ضعيف است.
33:32 روايت اين است عن ابى جعفر عليه السلام فى قوله لايبدين زينتهن الا ما ظهر منها فهى ثياب و الكحل و الخاتم و خضاء الكف اينجا در جامع الاحاديث دارد و السواد اين غلط است و السوار با راء يعنى خضاء السوار، نه خود سوار خود دستبند عبارت از جزء زينتهاست، زينتهاى ظاهره است اين نسخه تفسير قمى را هم نگاه كردم همان سوار را دارد با «راء» اين غلط است پس ثياب و كحل و الخاتم و خضاب كف و دستبند اينها همه جزء زينتهاى ظاهره است و بعد مىفرمايند و الزينة ثلاث زينة للناس همان است كه قبلاً بيان شد و زينة للمَحْرَم و زينة للزوج فاما زينة الناس فقط ذكرنا كه همان چند تا بوده و اما زينة المحرم فموضع القلاده و فما فوقها بله اين براى قلاده كه گردن نسب مىشود و ما فوق اينها محرم مىتواند نگاه كند به شكم و پايين و اين قسمتها نه، كه حمل به كراهت شده مىگويند پايينتر هم يك مقدارى مىتواند حالا بين سرة و البركه محل بحث است و الا بطن و اينها مانع نيست يا سينه مانع نيست حالا اين حمل به كراهت و يا استصحاب و اين حرفها شده، اما زينة المحرم فموضع القلاده فما فوقها و الدُمْلُج و دونه دملجى كه به بازو مىزنند آن و ما دون آن، در منجد در تفسير دملج يك اشتباهى واقع شده كه مىگويد كه آن است كه دملج به حساب دست و اينجاها مىزنند به معصم اينجور تعبير مىكند كه جاى دستبند و آن جاها خواسته بگويد، نه دملج عبارت از آن است كه بازو از بازو به پايين هم و ما دونه، از بازو به پايين يعنى ذراع و مثلاً كفين و اينها براى محرم چيز است و الخلخال و ما اسفل منه اينها مال محرم است بالاتر از خلخال نه ولى پايينتر اشكال ندارد و اما زينة الزوج فالجسد كله اين هم يك روايت.
36:12 دو تا روايت ديگر هم كه مرسله است يكى روايت مكارم الاخلاق است كه از محاسن نقل مىكند كه در جواهر نيست آنجا ماظهر را، الا ماظهر منها گفته الوجه و الذراعان، و يكى هم كه در جواهر هست اينجا نيست در طبرسى در جوامع الجامع مرسلاً نقل مىكند مىگويد و عنهم عليه السلام الكفان و الاصابع ماظهر را كفان و
اصابه گفته يعنى در حقيقت همان كفى كه ديگران مىگويند چون اينجا كف را مراد غير از اصبع گرفته مراد اين است، اين در جوامع الجامع اينجور دارد و در مجمع هم از تفسير على بن ابراهيم نقل كرده، حالا در تفسير على بن ابراهيم هم به ائمه منسوب كرده و آن وقت در جوامع الجامع صريحاً گفته عنهم عليه السلام يا در آنجا هم نسبت نداده سبكش اين بوده كه تفاسير، تفاسير مأثور بوده ايشان در جوامع الجامع حدس زده كه اين مأثور از ائمه است حالا نمىدانم على اى تقدير در جوامع الجامع صريحاً نسبت به معصوم داده و در مجمع از على بن ابراهيم نقل كرده، اين شش تا شد سه تاى آن از نظر سند معتبر و سه تاى از اينها محل اشكال، حالا بقيه آن بعد.
37:50 «والسلام»