چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
1200 جلسه
تدریس استاد
متن
40 1200 جلسه 1200
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
خروج عام از طرفين تعارض
نتيجه بحثهاى قبل، اين شد كه معارضه بين دو دليل مخصّص، واقع شد و عام ازطرفيّت معارضه خارج شد. البته اين معنا موجب شبهه نشود كه اگر عام نبود، بين اين دودليل مخصّص هم معارضهاى وجود نداشت. وجود عام از يك طرف و تخصيصمستهجن از طرف ديگر اين معنا را به وجود آورد.
جواب اين شبهه، همان بود كه قبلاً اشاره كرديم: وجود عام مثل وجود علم اجمالىدر رابطه با جريان اصلين مىباشد. يعنى عام و تخصيص مستهجن با هم در ايجادتعارض بين اين دو مخصّص، مؤثّر هستند، نه اين كه خودش طرف معارضه واقع شود ويكى از اطراف تعارض قرار گيرد. بين دو مخصّص، تعارض عرَضى وجود دارد، به لحاظاين كه جمع بين اين دو نمىشود و مستلزم تخصيص مستهجن و مستلزم بقاى عام بلامورد است. اما عام چه حسابى دارد كه بخواهد طرف معارضه قرار گيرد؟ اگر عام نبوداصلاً اين معارضه وجود نداشت، اما تأثير در ايجاد معارضه بين دو دليل، غير از ايناست كه خود آن هم طرف معارضه واقع شود. بنابراين بيانى كه امام بزرگوار فرمودندقابل قبول است كه تعارض را بين دو دليل مخصّص مطرح كنيم.
تعارض عام با دو مخصّص متحد الحكم معاً
اين جا يك صورتى به عنوان استثنا مطرح است و آن جايى است كه ما از خارج، علمبه يك ملازمهاى بين مورد مخصّص اول و مورد مخصّص دوّم داشته باشيم، به عبارتروشنتر: وقتى كه بين المخصّصين، القاء تعارض كرديد، بايد احكام تعارض را پيادهكنيد و طبعاً يكى را گرفته و ديگرى را كنار بگذاريد. اگر ما از اين جهت يك مانعى داشتهباشيم و آن مانع، علم به ملازمه بين پنجاه درصد مخصّص اول و پنجاه درصد مخصّصدوم باشد، اگر چنين ملازمهاى وجود داشته باشد، از نظر حكم، نمىشود بين آنها تفكيككرد. اگر علم به چنين ملازمهاى داشته باشيم، لازمه علم به ملازمه، اين است كه نسبت بههر دو مخصّص، بايد يك حكم جارى كنيم، يا هر دو را اخذ كنيم يا هر دو را رها كنيم.نتيجه ملازمه يا علم به ملازمه، اين است كه نمىتوانيم بين اين دو پنجاه درصد، تفكيككنيم يا همه افراد بايد واجب الاكرام باشند يا غير واجب الاكرام، اما اگر پنجاه درصداول، واجب الاكرام باشند و پنجاه درصد دوم، غير واجب الاكرام، اين مستلزم تفكيكاست و ما از خارج به ملازمه بين اين دو از نظر حكم، علم داريم. اگر چنين فرضى پيشآمد، دليل عام در يك طرف تعارض و دو مخصّص با هم در طرف ديگر قرار مىگيرند.
اين دو مخصّص دو خصوصيت دارند: يكى اين كه از لحاظ حكم، قابل تفكيكنيستند و دوم اين كه تخصيص عام به هر دو، مستلزم تخصيص مستهجن يا «بقاء العام بلامورد» مىباشد. در اين فرض چه بايد كرد؟ طرفين معارضه كدامند؟
اينجا بيان مرحوم شيخ و مرحوم محقق نائينى(أعلى الله مقامهما) فى الجمله ايناست كه عام هم طرف معارضه قرار مىگيرد، براى اين كه اگر عام طرف معارضه نباشد،پس چه با چه معارض است؟ دوتا مخصّص كه از نظر حكم، نمىتواند اختلاف داشتهباشد. ما علم به ملازمه بين دو مورد مخصّصين داريم چون نمىشود بين اينها تفكيككرد، عام هم طرف معارضه قرار مىگيرد. اما با چه معارضه مىكند؟
در كلام مرحوم شيخ و مرحوم محقق نائينى اين بود كه عام مع مجموع المخصّصينمعارضه مىكند كه به ايشان اعتراض كرديم: مجموع مخصّصين نمىتواند يك امر سوّمىغير از خود مخصّصين باشد. لذا ما اين طورى تعبير نمىكنيم بلكه بايد بگوييم: عام با هريك از اين دو مخصّص معارض است براى اين كه مخصّص اول، ولو اين كه پنجاهدرصد را مىگويد و عام با آن «من حيث هو» معارضه ندارد، ولى همين پنجاه درصد باعلم به ملازمه، صد درصد مىشود و با عام معارضه مىكند. زبان مخصّص، پنجاه درصداست، و اگر از پنجاه درصد بالا نرود، هيچ معارضهاى با عام ندارد، و در اين حالت بينعام و خاص معارضهاى مطرح نيست. اما اگر پنجاه درصد به ضميمه ملازمه، صد درصدشد، در اين صورت، عام دلالت بر وجوب اكرام صد درصد دارد، و از آن طرف هممخصّصين صد درصد بر عدم وجوب اكرام دلالت دارد.
در حقيقت هم مخصّص اول و هم مخصّص دوم، به ضميمه ملازمه، اين لسان رادارند. لذا عام يك طرف قرار مىگيرد و با هر دو معارضه مىكند هم با مخصّص اولمعارض است و هم با مخصّص دوم معارض است و مانعى ندارد كه يك دليل با دو دليلمعارض باشد و دو دليل با يك دليل معارضه بكند.
پس در حقيقت، كلام مرحوم شيخ و مرحوم محقق نايينى را مىپذيريم اما در يكصورت، آنجايى كه علم به ملازمه در مورد مخصّصيَن وجود داشته باشد اما اگر علم بهملازمه وجود نداشت، همان حرف اول به قوّت خودش باقى است و آن اين است كهمعارضه بين خود مخصّصيَن است و عام از طرفيّت معارضه در فرض خودمان به طوركلى خارج است و قواعد باب تعارض در مورد عام نبايد پياده شود.
مسأله علم به ملازمه، يك فرض نادرى است، گرچه اين فرض را از نظر علمى مطرحكرديم اما خيلى كم اتفاق مىافتد كه انسان علم به ملازمه بين دو مخصّص پيدا كند.
ترتيب بحث ما اين بود كه اگر ما ادله ثلاثه داشته باشيم، مثالى كه براى ادله ثلاثهزديم، فعلا وجود يك عام و دو خاص بود. اينجا اصل اين مسأله به حسب تصوير، سهصورت پيدا مىكند كه ما يك صورتش را متعرض شديم و دو صورت ديگر باقى ماندهاست:
صورت اول اين بود كه دليل عام با دو دليل خاص ديگر معارضه مىكرد. معناى اينكههر دو خاص هستند، اين است كه نسبتِ هر كدام با دليل عام، عموم و خصوص مطلقاست، اما تصوير ثلاثه در اين رابطه است كه بين اين دو عنوان مخصّص چه نسبتى وجوددارد؟ در منطق خوانديم كه «النسب اربعة»: تساوى، تباين، عموم و خصوص مطلق وعموم و خصوص من وجه.
اگر نسبت بين دو خاص، تساوى باشد، اين از محل بحث خارج است و در حقيقتيك مخصّص هستند، نه دو مخصّص، منتها در ظاهر دو مخصّصاند. پس آنجايى كهنسبت بين مخصّصيَن تساوى باشد، اين از محل بحث خارج است، براى اينكه «لنا فىهذه الصورة مخصّص واحد»، يكى تعبير به انسان مىكند و يكى تعبير به ضاحك مىكند.نسبت بين انسان و ضاحك، تساوى است. هر كجا اين عنوان صادق باشد، عنوان ديگرهم صادق است و بالعكس.
اما اگر نسبت تساوى كنار رفت، آن سه نسبت باقى مىماند: يك وقت نسبت، تبايناست كه ما در حقيقت تا به حال روى همين نسبت تباين بحث مىكرديم كه مقصودمان ازتباين، اين است كه مصاديق و افراد مخصّص اول، غير از مصاديق و افراد مخصّص دوماست، حتى در يك مورد هم بينشان ماده اجتماع وجود ندارد. آن يك سرى از افراد عامرا خارج مىكند، اين هم يك سرى ديگر از افراد عام را خارج مىكند. اين بحثى كهدرباره معارضه بين المخصّصين داشتيم و مرحوم شيخ انصارى و مرحوم محققنائينى(رحمهما الله) هم بحث كرده بودند، روى اين صورت بود. حالا دو صورت ديگرباقى مانده است. مورد بحث ما، وجود يك عام و دو خاص است، البته يك صورتديگرى غير از عام و دو خاص پيدا مىكنيم كه آن هم قابل بحث است و بلكه صورديگرى در مسأله وجود دارد، اما فعلا مسأله ما روى يك عام و دو مخصّص، تمركز دارد.
بررسى مخصصينى با نسبت عموم و خصوص مطلق
تا حال فرض كرديم كه بين مخصّصيَن از نظر افراد مباينت است، مصاديق اين غير ازمصاديق ديگرى است. اما دو فرض باقى مانده است: يكى جايى كه نسبت بينالمخصّصين، عموم و خصوص مطلق باشد. فرض ديگر اينكه نسبت بين المخصّصين،عموم و خصوص من وجه باشد. اين فرض اخير را كنار بگذاريم. محل بحث را آنجايىقرار بدهيم كه نسبت بين المخصّصين عموم و خصوص مطلق باشد. اما نمىشود بهآسانى براى آن مثال فقهى پيدا كنيم، لذا بايد از همين مثالهاى جعلى استفاده كنيم بعد درفقه مواردى را كه چنين مسائلى پيش مىآيد، بر اينها تطبيق كنيم.
مثلا يك دليل عام مىگويد: «اكرم كل عالم». يك دليل مخصّص مىگويد: «لاتكرمالنحويين من العلماء». دليل سوم كه مخصّص دوم است مىگويد: «لاتكرم الكوفيين منالنحويين». نحويين دو گروه بودهاند، بصريون و كوفيون. البته مفهوم ندارد تا كسى اينجامسأله مفهوم را مطرح كند. يك دليل مىگويد: «اكرم كل عالم»، يك دليل مىگويد:«لاتكرم النحويين»، دليل سوم مىگويد: «لاتكرم الكوفيين من النحويين»، اينجا چه بايدكرد؟ نسبت بين دو دليل مخصّص، عموم و خصوص مطلق است. كوفيين اخص ازمطلق نحويين است.
تشابه مخصصين محل بحث به فرض قبلى از نظر محقق نائينى(ره)
اينجا مرحوم محقق نائينى(اعلى الله مقامه) بدون اينكه مسأله را به صورت آن مسائلفقهى مطرح بفرمايد و بدون اينكه متعرض شقوق مسأله شوند، به عنوان يك حكم كلى،فرمودهاند: اين هم مثل همان فرض قبلى است. يعنى هر حكمى كه در فرض قبلى گفتيماينجا هم مىگوييم. حكم فرض قبلى ايشان اين بود كه اگر بخواهيم اين دو مخصّص رامخصّص عام قرار بدهيم، موجب تخصيص مستهجن يا بقاى عام بلا مورد نشود، در اينصورت هر دو، مخصّص عام خواهد بود و اگر موجب تخصيص مستهجن يا بقاء العامبلا مورد بشود، روى مبناى خودشان، عام با مجموع مخصّصيَن معارض است. حكم اينهمان حكم است، يعنى در صورتى كه تالى فاسد نداشته باشد، عام با هر دو مخصّص،تخصيص مىخورد، و الا هر دو مخصّص، طرف عام است و عام با هر دو معارض است.
ايشان در اين فرض يك چنين حكم كلى بيان كردهاند، در حالى كه اين فرض، صُورو فروض متعدده دارد و احكام اين فروض متعدده با يكديگر مغاير است. نمىشود بهصورت مطلق چنين حكمى در باره اين مسأله صادر كرد.
صور فرض وجود نسبت مطلق و مقيّد بين مخصصين
و اما صُور متعدده فرض دوم، تا به احكامش برسيم:
اولاً اين دو مخصّص، يك وقت است كه در حكم توافق دارند كه معمولا همين طوراست مثلا مفاد هر دو «لاتكرم» است. اينجايى كه در حكم توافق دارند، يك وقت استكه اگر هر دو را مخصّص عام قرار دهيم، هيچ گونه تالى فاسدى لازم نمىآيد. نه بقاءالعام بلا مورد است و نه تخصيص مستهجن لازم مىآيد.
اما يك صورت اين است كه اگر هر كدام از اينها را بخواهيم مخصّص عام قراربدهيم، با مخصّصيّت هر كدام، تخصيص مستهجن يا بقاء العام بلا مورد لازم مىآيد. البتهاينجا بايد بيشتر به تخصيص مستهجن تعبير كرد چه آن مخصّص اول كه از نظر دائره،وسيعتر است و چه مخصّص دوم كه از نظر دائره، ضيقتر از دائره مخصّص اول است، باهر كدام از اينها بخواهيم عام را تخصيص بزنيم، تخصيص مستهجن لازم مىآيد، منتهادر اولى، اشكال بقاء العام بلا مورد هم پيش مىآيد، اما در دومى، ديگر مسأله بقاء العامبلا مورد تصور نمىشود، براى اينكه دائره آن ضيقتر از مخصّص اول است و فرض ايناست كه نسبت مخصّص اول با عام، عموم و خصوص مطلق است لذا دومى نمىشودعنوان بقاء العام بلا مورد داشته باشد. اما عنوان تخصيص مستهجن، در هر دو امكاندارد.
پس يك فرض اين شد كه عام را چه با مخصّص اول تخصيص بزنيم و چه بامخصّص دوم، در هر دو «يلزم التخصيص المستهجن»، اين دو صورت، يكى نود فرددارد، و ديگرى هشتاد و نه فرد دارد. هر دو تخصيص مستهجن است. فرض كنيد نود وپنج درصد علما را نحويين تشكيل مىدهد، از اين تعداد، نود درصد آن كوفيين هستند،پس كوفيين جزو نود و پنج درصد هستند نه غير آن، و تداخل نيست. نسبت عموم وخصوص مطلق است. نسبت بين مخصّصين، عموم و خصوص مطلق است، يعنى «كلكوفىٍّ نحوىٌّ و كل نحوىٍّ ليس بكوفىٍّ»، لذا هر يك را بخواهيد مخصّص عام قرار دهيد،تخصيص مستهجن لازم مىآيد. روى يكى نود و پنج درصدِ عام كنار مىرود، روى يكىنود درصد عام.
فرض سوم اين است اگر مخصّص اول را مخصّص عام قرار بدهيم چون افرادشخيلى زياد است، تخصيص مستهجن لازم مىآيد، اما اگر مخصّص دوم را مخصّص عامقرار بدهيم، تخصيص مستهجن لازم نمىآيد. مثلا نحويين، نود درصد علما هستند، اگربخواهيم «لاتكرم النحويين» را در مقابل «اكرم كل عالم» بياوريم، اين تخصيص مستهجناست. اما فرض كنيم كه مثلا كوفيين از نحويين، سى درصد نحويين هستند، اينجا اگر «ولاتكرم الكوفيين من النحويين» را بخواهيم به جنگ «اكرم كل عالم» بفرستيم، هيچمحذورى ندارد.
پس فرض سوم اين است كه مخصّصيت مخصّص اول، مستلزم تخصيص مستهجناست اما آن مخصّص دوم، عكسش نمىشود براى اينكه نمىشود آنكه اقلّ افراداً است،تخصيصش، تخصيص مستهجن باشد اما آنكه اكثر افراداً است، تخصيصش، تخصيصمستهجن نباشد و لذا عكس ندارد و مجموعا سه فرض تصور مىشود:
يك فرض اين بود كه اگر مجموع اين دو بخواهد مخصّص باشد، تخصيص مستهجنلازم نمىآيد. مجموعا هيچ اثرى روى عام نمىگذارد. فرض دوم: نكته مقابل فرض اولاست و آن اين است كه هر كدامشان بخواهند مخصّص عام قرار بگيرد، روى كثرتافرادى كه شامل مىشوند مستلزم تخصيص مستهجن است، چه مخصّص اول باشد و چهمخصّص دوم باشد. فرض سوم اين است كه مخصّص اول روى كثرت افراد،مخصّصيتش مستلزم تخصيص مستهجن است اما مخصّص دوم روى اقليّت افراد،تخصيصش مستلزم تخصيص مستهجن نخواهد بود.
اينجا يك جهت ديگرى را بايد ملاحظه كرد و آن اين است كه اين مخصّص دوم،چون از مخصّص اول، اقلّ افراداً است و نسبتشان عموم و خصوص مطلق است، يكجهتى پيش مىآيد و آن اين است كه اگر ما بخواهيم مخصّص دوم را با مخصّص اولبسنجيم و مخصّص اول را با مخصّص دوم، تخصيص بزنيم، آيا مستلزم تخصيصمستهجن هست يا نيست؟ دو فرض پيدا مىكند. اين صور مربوط به جايى بود كه مفاد هردو «لاتكرم» باشد، اما اگر مفاد دليل عام «يجب اكرام كل عالم» باشد و مفاد مخصّص اول«لاتكرم النحويين من العلماء»، و مفاد مخصّص سوم «يستحب اكرام الكوفيين منالنحويين» باشد، هر كدام از اين دو را كه در رابطه با عام ملاحظه كنيم مخصّص استبراى اين كه در مقابل وجوب عام، از يك طرف نهى «لاتكرم» و از طرفى «يستحب» دردومى مخصّص آن هستند، لذا اينجا مخصّصين اختلاف در حكم دارند.
شرط حمل مطلق بر مقيّد و نتيجه آن در مقام
اما در آنجايى كه حكم هر دو «لاتكرم» است، مطلبى كه در باب اطلاق و تقييد به آناشاره شد اين بود كه اگر يك دليل گفت: «اعتق رقبة» و دليل ديگر گفت: «اعتق رقبةمؤمنة»، همين طورى حق نداريد مطلق را حمل بر مقيّد كنيد، براى اينكه ممكن است دوحكم باشد. «اعتق رقبة» يك حكمى است و «اعتق رقبة مؤمنة» يك حكم ديگر است.كجا مطلق را حمل بر مقيّد مىكنيد؟ آنجايى كه بفهميد اين دو، يك حكم است. از كجامىفهميد كه اين دو يك حكم است؟ يك راهش وحدت سبب است مثل اينكه دليلمىگويد: «إن ظاهرتَ فأعتق رقبةً»، يك دليل هم مىگويد: «ان ظاهرت فأعتق رقبة مؤمنة»و گاهى هم از راههاى ديگر به دست مىآوريم.
همين حرف در اين دو مخصّص «لاتكرم النحويين» با «لاتكرم الكوفيين منالنحويين» پياده مىشود. يك وقت به دست مىآوريم كه اينها يك حكم است و به دوطريق روايت شده است، اما يك حكم «لاتكرم» بيشتر نداريم. آن دليل مىگويد:«لاتكرم» نحويين را مطلقا، اين دليل مىگويد: «لاتكرم» كوفيين از نحويين را فقط.
اما يك وقت است كه راهى نداريم كه وحدت حكم را استفاده كنيم، اصلا دوتا حكممستقل است: يك حكم به نام «لاتكرم النحويين» يك حكم هم به نام «لاتكرم الكوفيينمن النحويين» كه ديگر مسأله تقييد و اطلاق و تخصيص و عموم نمىتواند در اينجا پيادهشوند.
پس در اينجا اين فروض وجود دارد و چهارمى هم كه عكس سومى است تصورنمىشود. بايد همه اين فروض را ملاحظه كنيم و بعد با آن اطلاقى كه در كلام مرحوممحقق نائينى ذكر شده است كه همه اين فروض را به حسب ظاهر به يك حكم محكومكردهاند مقايسه كنيم ببينيم آيا
تمرينات
جواب شبهه اينكه عام، موجب تعارض بين دو مخصّص است چيست
تعارض عام با دو مخصّص متحد الحكم معاً را توضيح دهيد
كلام محقق نائينى راجع به مخصصينى كه نسبتشان عموم و خصوص مطلق باشدچيست
صور فرض وجود نسبت مطلق و مقيّد بين مخصصين را بنويسيد
شرط حمل مطلق بر مقيّد و نتيجه آن را در مقام توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...