چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
1199 جلسه
تدریس استاد
متن
40 1199 جلسه 1199
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
گفتيم در اينجا كه بيش از دو دليل داريم: مثل يك عام و دو خاص، در دو مقام بحثواقع مىشود: يك مقام اين كه آيا در ملاحظه نسبت هر خاصى با عام، خود عام موردملاحظه واقع مىشود، خود عام محور قرار مىگيرد يا اينكه اول، عام به يكى از دومخصّص تخصيص مىخورد و عام تخصيص خورده با مخصّص دومى ملاحظهمىشود؟ بيان كرديم كه گاهى انقلاب نسبت به وجود مىآيد.
نتيجه بحثهاى گذشته اين شد كه آن مواردى كه عنوان، عنوان تخصيص است، كهعنوان تخصيص عبارت از آنجايى است كه يا مخصّص لفظى منفصل باشد و يا اگر لُبّىهم هست، مثل قرينه متصله نباشد، و الا اگر مثل قرينه متصله شد، حقيقتاً نمىتوانيمعنوان تخصيص را به او بدهيم. آنجايى كه حقيقتاً عنوان تخصيص مطرح است، هيچ يكاز دو مخصّص بر ديگرى ترجيح ندارد و هر دو در ملاحظه با عام يكسانند، و به تعبيرديگر هر دو در عرض واحد قرار مىگيرند. تقديم و تأخيرى مطرح نيست، ولو اينكه ازنظر زمان، تقدّم و تأخّر وجود داشته باشد.
متن درس
لزوم تالى فاسد از تخصيص عام به دو مخصّص
روى اين مبنا كه مبناى صحيح است، در حقيقت يك فرضى پيش مىآيد كه در اينفرض، يك مشكلهاى مطرح مىشود. آن فرض اين است كه اگر در يك موردى (كليّتندارد) ديديم اگر بخواهيم اين دو مخصّص را مخصّص عام قرار بدهيم و عام به هر دوتخصيص بخورد، يكى از دو تالى فاسد لازم مىآيد: يا اينكه اصلاً عام بلا مورد باقىمىماند، يعنى در حقيقت نصف افراد عام را يك مخصّص گرفته و نصف ديگر افراد عامرا مخصّص دوم گرفته كه اگر بخواهيم عام را به هر دو مخصّص تخصيص بزنيم، نتيجهاين مىشود كه ديگر موردى براى عام باقى نماند. البته هر كدام از اين دو مخصّص فىنفسه هيچ مانعى ندارد، يكى نصف افراد عام را خارج مىكند و ديگرى هم نصف ديگررا خارج مىكند. خود تخصيص به نصف به تنهايى مانعى ندارد. اما اگر دو مخصّص شدو هر كدام نصف افراد عام را خارج كرد، نتيجه اين مىشود كه ديگر حتى يك فرد هم درتحت عام مخصَّص به اين دو مخصّص، باقى نماند.
تالى فاسد دوم اين است كه افرادى در تحت عام باقى مىماند، مثل اينكه فرض كنيدمخصّص اول پنجاه درصد افراد عام را خارج مىكند، مخصّص دوم چهل درصد ديگر ازافراد عام را خارج مىكند و اگر هر دو مخصّص بخواهند عام را تخصيص بزنند، مجموعاًنود درصد افراد عام خارج مىشود، و ده درصد افراد باقى مىماند، پس عام بلا موردباقى نمىماند لكن اين از مصاديق همان تخصيص اكثر مستهجن عندالعقلاء خواهد بود.در اين فرض چه بايد كرد؟ يك عام و دو مخصّص كه هر دو در رديف هم و در عرضواحد قرار گرفتهاند، يا لازم مىآيد، عام بلا مورد باقى بماند، يا تخصيص مستهجن قبيحعندالعقلاء لازم مىآيد.
ايجاد معارضه بين دو خاص به واسطه وجود تالى فاسد
ترديدى نيست كه اين دو تالى فاسد، باعث وجود معارضه مىشوند به خلافآنجايى كه ما هر دو مخصّص را تخصيص بزنيم كه نه عام بلا مورد باقى مىماند، نهتخصيص اكثر مستهجن است. فرض كنيد مخصّص اول صدى ده خارج كرده، مخصّصدوم هم صدى ده، مجموعاً صدى بيست خارج شده است. اينجا روى آن مبنايى كه ما درخاص و عام و تقدّم خاص بر عام ذكر كرديم، اصلاً معارضه مطرح نيست. ما گفتيم: اصلاًبين خاص و عام عنوان تعارض، عنوان اختلاف و امثال ذلك وجود ندارد. اما در اينفرض كه امروز وارد هستيم، چون نمىتوانيم اين كار را بكنيم يعنى نمىتوانيم هر دومخصّص را مخصّص عام قرار بدهيم، در حقيقت نمىتوانيم به هر سه دليل اخذ بكنيم،امكان ندارد از يك طرف دليل عام را بگيريم و از طرف ديگر دو دليل مخصّص رابگيريم، امكان جمع بين ادله ثلاثه وجود ندارد و چون امكان جمع وجود ندارد طبعاً دراينجا عنوان معارضه مطرح مىشود، يعنى اينجا تعارض در كار مىآيد. تعارض آنجايىاست كه دست انسان كوتاه باشد نتواند هر دو دليل يا هر سه دليل را اخذ بكند، اينجا همهمين طور شده با اينكه يك طرف عام است، با اينكه اين دو طرف مخصّص هستند، بااينكه بين خاص و عام تعارض نيست، ولى به خاطر يكى از دو تالى فاسد كه لازمهاشعدم امكان اخذ به مجموع ادله ثلاثه است، يك تعارضى اينجا تحقق پيدا مىكند.
كسى نمىتواند در اين معنا مناقشه بكند كه اينجا معارضه پيدا مىشود. اصل تحققتعارض و ثبوت تعارض، مسلّم است، اما اشكال در اين است كه متعارضين كدامند وطرفين تعارض كدام است؟
طرفيت عام براى تعارض از نظر شيخ(ره)
اينجا مرحوم شيخ انصارى استاد الكل(رضوان اللّه تعالى عليه) و كثيرى از متأخريناز ايشان مثل مرحوم محقق نائينى(ره) و امثال ايشان، عقيده دارند كه يكى از طرفينتعارض و طرفين معارضه، عام است. عام در يك طرف قرار مىگيرد و مجموعالخاصين، هم در طرف مقابل عام. مىگوييم: بين عام و بين مجموع الخاصين معارضهاست، براى اينكه هر يك از اين دو مخصّص كه فى نفسه مسألهاى نداشت، اشكالى درمخصّصيتش نبود، اين دوتا شدن اين مشكله را به وجود آورده، اين مجموع خاصين اينمسأله را به وجود آورده است.
يك مصداق روشن براى دو دليل متعارض همين است. لذا بايد به اخبار علاجيه ومرجّحات رجوع كنيم. آنچه كه در موارد ديگر بين خبرين متعارضين مطرح مىكنيم درهمين جا هم پياده بكنيم، منتها عام يك طرف، مجموع متعارضين، يعنى خاصين طرفديگر. كأنَّ عام، يك معارض و خاصين هم يك معارض است، آن وقت مىشود «روايتانمتعارضتان و خبران مختلفان». آنچه كه در اخبار علاجيه از مرجّحات و غير مرجحاتذكر شده اينجا بايد ملاحظه بشود. ديگر مسأله عام و خاص به آن صورتهاى قبلى بطوركلى كنار مىرود. روى مبناى شيخ و تابعين از ايشان امكان دارد گاهى ترجيح با دليل عامباشد، گاهى ترجيح با مجموع خاصين باشد. آنجايى كه ترجيح با عام است، هر دوىاينها را كنار مىگذاريم. آنجايى كه ترجيح با خاصين است، عام را بطور كلى كنارمىگذاريم.
خروج عام از طرفيت معارضه از نظر امام(ره)
لكن سيدنا الاستاذ الاعظم الامام(ره) با اين نظر موافق نيستند. ايشان مىفرمايند:اينكه معارض با عام را مجموع خاصين قرار مىدهيد اين مجموع خاصين چيست؟ آيامجموع خاصين، امر سومى است غير از اين مخصّص و آن مخصّص؟ آيا سه مطلب دراينجا مطرح است؟ «المخصّص الاول، المخصّص الثانى و مجموع المخصّصين» كهمجموع المخصّصين، يك امر سوّمى است وراى مخصّص اول و مخصّص دوم كه با عاممقابله مىكند و به معارضه برمىخيزد. آيا اين را مىخواهيد بگوييد؟ اين كه خلاف واقعو خلاف حقيقت است. آنچه در واقع و حقيقتاً وجود دارد، مخصّص اول و مخصّصدوم است. آيا امر سومى در كار است كه آن هم يك واقعيتى دارد، آن هم يك حقيقتىدارد و با عام معارضه مىكند؟ ما چنين چيزى نداريم. آنچه در خارج هست يكىمخصّص اول است، يكى مخصّص دوم است «و ليس غيرهما شىء». هيچ واقعيتى غير ازاين دو وجود ندارد. پس كدامش را شما مقابل عام قرار مىدهيد؟
وقتى مىخواهيد اخبار علاجيه را پياده كنيد، اخبار علاجيه مثلاً مىگويد: آن كهراوىاش افقه است بر آن كه راوىاش افقه نيست ترجيح دارد. در مخصّصين كدام راملاك قرار مىدهيد؟ كدامش را در مقابل عام مطرح مىكنيد؟ فرض كنيد كه راوى عامافقه است، اما اين دو مخصّص هم مختلف است، راوى يكى مثل راوى عام است وراوى ديگرى دون راوى عام است. كدام را شما ملاك قرار مىدهيد؟ كدام را در مقابلعام مىآوريد؟ در اخبار علاجيه مسأله بايد به اين صورت مطرح باشد. شما اينجا با دومخصّص هستيد و غير از اين هم هيچ چيز ديگرى نيست. پس اين مجموع المخصّصيناز كجا آمده كه با عام مقابله و معارضه داشته باشد؟ پس چه كنيم اينجا؟
ايشان مىفرمايند: راه اين است كه اصلاً عام را كنار بگذاريم. عام را از مسأله تعارضبيرون ببريم، بگوييم: معارضه، بين خود اين دو مخصّص است. اصلاً عام از طرفتعارض خارج است. شما بگوييد: بين نفس اين دو مخصّص چه معارضهاى وجود دارد؟يكى صدى پنجاه افراد عام را خارج مىكند، يكى هم صدى پنجاه ديگر را خارج مىكند.بين خود اين دو چه تعارضى تصور مىكنيد؟
تشابه محل بحث به اجراى اصل در اطراف علم اجمالى
در اطراف علم اجمالى اگر علم اجمالى داشته باشيد به اينكه احد الانائين نجس استدر حالى كه حالت سابقه هر دو طهارت است، اگر دو استصحاب طهارت مىخواستجريان پيدا بكند، شما مىگفتيد: بين اين دو استصحاب طهارت، معارضه هست زيرااستصحاب طهارت اين اناء مىگويد: «هذا الاناء طاهرٌ» استصحاب طهارت آن اناء هممىگويد: «ذلك الاناء طاهرٌ». مگر «هذا الاناء طاهر» با «ذلك الاناء طاهرٌ» قابل جمعنيستند؟ ارتباطى با هم ندارد. آنجا گفتيد كه اسم اين تعارض، تعارض بالعرض است.
همان طورى كه مرحوم آخوند(ره) مطرح كردهاند و ما هم در همين استصحاباتمتعارضه تفصيلاً مطرح كرديم، ما دو جور تعارض داريم: يك تعارض بالذات. مثلا يكروايت مىگويد: نماز جمعه واجب است، روايت ديگر مىگويد: نماز جمعه واجبنيست. اينها بالذات با هم متعارض هستند. بالذات قابل جمع نيستند. ما نمىتوانيم نمازجمعه را هم محكوم وجوب قرار بدهيم و هم محكوم عدم وجوب. اسم اين، تعارضبالذات است.
اما يك تعارضى داريم كه از آن به تعارض بالعرض تعبير مىكرديم. معناى تعارضبالعرض اين است كه فى نفسه بين اين دو دليل متعارض، بين اين دو استصحابمتعارض، اختلافى نيست. فى نفسه نسبت به يكديگر اثبات و نفى ندارند. اين اثباتنمىكند چيزى را كه ديگرى نفى بكند، ديگرى اثبات نمىكند چيزى را كه اين نفى بكند.اما براى يك امر خارجى ما نمىتوانيم به اين دو استصحاب اخذ بكنيم، براى اينكه ماعلم اجمالى به نجاست احد الانائين داريم و اين علم اجمالى براى اخذ به هر دواستصحاب سدّ راه ما است. مىگوييم: نمىشود هر دو را اخذ كرد. شما با استصحابمىخواهيد بگوييد: هر دو طاهر است، در حالى كه علم اجمالى من مىگويد: يكى نجساست. نمىشود به هر دو اخذ كرد. اين علم اجمالى، يك معارضه تبعيه و معارضه عرضيهبين اين دو استصحاب در اطراف علم اجمالى ايجاد مىكند. و لذا شما مىگوييد كهاصول در اطراف علم اجمالى متعارضند. اين كه شما تعبير به تعارض مىكنيد، اينتعارض بالذات نيست بلكه تعارض بالعرض است.
در مانحن فيه هم مسأله به همين صورت است زيرا اگر اين دو مخصّص فى نفسهملاحظه بشوند هيچ كدام ديگرى را نفى نمىكند، اولى مىگويد: من به تو چه كار دارم؟من مىخواهم صدى پنجاه افراد عام را خارج كنم، به كسى هم كارى ندارم. دومى هممىگويد: من به شما كارى ندارم، من هم مىخواهم صدى پنجاه ديگر را خارج كنم. من باتو معارضهاى ندارم. از نظر اثبات و نفى مسأله اينطور نيست كه هر كدام مكذّب ديگرىباشد، و آنچه را كه ديگرى اثبات مىكند اين، نفى بكند. پس فى نفسه بين اين دو هيچگونه تعارض ذاتى وجود ندارد. اما همان طورى كه در اطراف علم اجمالى، آن علماجمالى بود كه يك معارضه عرضى بين اينها القا مىكرد، اينجا هم اين ما مىبينيم اگربخواهيم به هر دوى اينها اخذ بكنيم «يقع العام بلا مورد» يا «يتحقق التخصيصالمستهجن». يكى از اين دو تالى فاسد، مقابل اين دو مخصّص قرار گرفته لذا مانمىتوانيم به هر دو اخذ بكنيم، براى اينكه اخذ به هر دو اين مشكله را بوجود مىآورد،اين تالى فاسد را محقق مىكند. با اينكه بين اين دليل مخصّص من حيث الذات و منحيث انفسهما هيچ گونه معارضه ذاتى وجود نداشت اما اين تالى فاسدها باعث مىشودكه يك معارضه عرضى بين اينها تحقق پيدا بكند. يعنى حالا اين دو مخصّص با هممتعارض شدند.
همان طورى كه دو استصحاب در اطراف علم اجمالى موردشان هيچ ربطى به همندارد، اين در اين اناء جريان دارد، آن در اناء ديگر جريان دارد، اما علم اجمالى بين اينهاايجاد تعارض كرد يعنى تعارض بالعرض، اينجا هم همين مشكله اين تعارض را بهوجود مىآورد، بين مخصّصين القاء تعارض بالعرض مىكند. نتيجه اين مىشود كه مابگوييم: «التعارض بين المخصّصين» اما عام چطور؟ عام از طرف تعارض خارج است وكنار واقع شده. دعواى بالعرض بين اين دو است و مسألهاى با عام ندارند. پس اينجا يكمعارضه عرضيه بين المخصّصين تحقق پيدا مىكند.
پس ما دو مطلب را اينجا ملاحظه كرديم: يكى اينكه عام را از طرفيت معارضه خارجكرديم و ديگر اينكه تعارض بين المخصّصين را تعارض بالعرض ملاحظه كرديم. وقتىكه تعارض بالعرض شد، در رابطه با موضوع اخبار علاجيه، گفتيم: موضوع اخبارعلاجيه، خبرين متعارضين و مختلفين است و مواردى از قبيل عام و خاص، مطلق ومقيّد، اظهر و ظاهر، همه را از عنوان متعارضين و مختلفين خارج كرديم.
بررسى مراد از متعارضين در اخبار علاجيه
بلا ترديد موضوع اخبار علاجيه، خبرين متعارضين است. آيا مقصود از متعارضين درموضوع اخبار علاجيه، خصوص متعارضين بالذات است؟ يا متعارضين بالعرض را همشامل مىشود؟ اگر ما معتقد شديم كه اخبار علاجيه كه موضوعش متعارضين است، هم متعارضينبالذات را مىگيرد و هم متعارضين بالعرض را مىگيرد مىگوييم: بسم اللّه اين مخصّصاول و مخصّص دوم، مشمول اخبار علاجيه، هر چه در اخبار علاجيه به عنوان مرجّحمطرح شده است، نسبت به اين دو هم رعايت مىكنيم. اين دو مىشوند مثل دو روايتمتعارض بالذات از نظر شمول اخبار علاجيه.
اما اگر آنجا اين عقيده را پيدا نكرديم و گفتيم: متعارضين بالعرض، ولو اينكهمتعارضين هستند، اما متعارضينى كه موضوع اخبار علاجيه باشند، نيستند، يعنى عرف ازمتعارض در موضوع اخبار علاجيه، متعارض بالذات را استفاده مىكند نه متعارضبالعرض را، اگر اين حرف را زديم، نتيجه اين مىشود كه مخصّص اول و مخصّص دومكه بينشان تعارض بالعرض تحقق دارد از موضوع اخبار علاجيه خارج هستند.
پس چه بايد بكنيم؟ آيا به همان قاعده عقليه و حكم عقل رجوع كنيم. حكم عقلچيست؟ مقدارى در باب استصحاب بحث كرديم و اينجا هم بحث مىكنيم. آيا حكمعقل در خبرين متعارضين تساقط است؟ يا حكم عقل در خبرين متعارضين تخيير است؟
مقتضاى حكم عقل در خبرين متعارضين
اگر ما حكم عقل را در خبرين متعارضين، تساقط تشخيص داديم معنايش اين استكه اين دو مخصّص هر دو بايد بساطشان را جمع كنند و بروند سراغ كارشان، اما اگر قائلشديم حكم عقل در خبرين متعارضين، تخيير است، اينجا مجتهد مخيّر است بين اينكهمخصّص اول را اخذ بكند و عام را به آن تخصيص بزند و يا مخصّص دوم را اخذ كند وعام را با مخصّص دوم تخصيص بزند.
عمده مطلب اين است كه آيا حكم عقل در متعارضين، تخيير است يا تساقط؟ وفرقى نمىكند كه تعارضشان بالذات باشد يا بالعرض. بالاخره عقل مىگويد: نمىتوانيمبه هر دو مخصّص اخذ كنيم و بين آن دو را جمع كنيم. نمىتوانيم هر دو را به عنوانمخصّص در مقابل عام مطرح كنيم. اگر حكم عقل عبارت از تساقط بود، هر دو كنارمىروند و اگر حكم عقل تخيير بود، يكى از دو مخصّص اخذ مىشود.
از توضيح و تقريب من راجع به بيان امام بزرگوار روشن شد كه بيان ايشان قابل قبولاست و فرمايش شيخ بزرگوار و محقق نائينى و ديگران در اين رابطه به نظر خيلى تامنمىآيد.
(سؤال... و پاسخ استاد:) ما كه مىگوييم عام را كنار بگذاريد به معناى اين نيست كهعام را ناديده بگيريد به معناى اين است كه از طرف تعارض خارج است، از طرف دعواخارج است. دعوا بين اين دو مخصّص است. مثلاً يك كسى روى فرشى نشستهمىگويد: اين فرش مال من نيست. زيد مىگويد: مال من است، عمرو هم مىگويد: مالمن است. اولى مىگويد: ما خارج هستيم شما خودتان حل كنيد، مال هر كدام استبردارد. معناى خروج عام از معارضه اين است كه عام طرف دعوا نباشد. طرف دعوا ايندو مخصّص هستند، براى اينكه نمىشود بين اين دو را جمع كرد.
تمرينات
از تخصيص عام به دو مخصّص چه تالى فاسدى لازم مىآيد توضيح دهيد
آيا تعارض بين دو خاص به واسطه وجود تالى فاسد است چرا
نظر مرحوم شيخ(ره) را در طرفيت عام براى تعارض بيان كنيد
دليل خروج عام از طرفيت معارضه از نظر امام(ره) چيست
تشابه محل بحث را به اجراى اصل در اطراف علم اجمالى توضيح دهيد
انواع تعارض را بيان كنيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...