چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
1188 جلسه
تدریس استاد
متن
40 1188 جلسه 1188
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
تقدّم تخصيص عام بر تقييد مطلق از نظر شيخ
در كلام مرحوم شيخ انصارى و به تبع ايشان مرحوم محقق نائينى اين معنا هست كه«اذا دار الامر بين تخصيص العام و تقييد المطلق»، تقييد مطلق، تعيّن دارد؛ يعنى عام دردلالت بر مفاد عام خودش، اظهر است از دلالت مطلق در رابطه با مورد اجتماع. «اكرمكل عالم» در دلالت بر مورد اجتماع كه عبارت از عالم فاسق است، اظهر است از«لاتكرم فاسقاً» از نظر شمول همين ماده اجتماع و مورد اجتماع. لذا عام به عنواناظهريّت، تقدّم پيدا مىكند و ماده اجتماع در اختيار عام قرار مىگيرد و مطلق بايد تقييدبشود.
وجهش را اين ذكر كردهاند كه در صورتى اطلاق براى مطلق ثابت است كه مقدماتحكمت تمام باشد و از جمله مقدمات حكمت، اين است كه قرينه تقييد و بيان بر تقييد،وجود نداشته باشد. و خود وجود عام و وجود «اكرم كل عالم» به لحاظ شمول مورداجتماع، صلاحيت براى قرينيّت دارد. اين بيان بر تقييد است. لازم نيست كه بيان بر تقييددر قيافه يك دليل خصوصى باشد. دليل عام به لحاظ شمول عام، صلاحيت دارد كه بيانبر تقييد واقع بشود و با وجود بيان بر تقييد، ديگر جا براى اطلاق و تماميّت مقدماتحكمت باقى نمىماند.
پس در حقيقت، اين توقّفى كه در رابطه با اطلاق مطلق، وجود دارد كه عبارت استاز نبودن قرينه بر تقييد و نبودن بيان بر تقييد، اين توقف يك طرفه است. در باب عموم،اين توقف وجود ندارد اما در باب اطلاق، اين توقف وجود دارد. لذاست كه عام براطلاق مقدّم خواهد بود.
عدم جريان اصالة العموم به صورت مطلق
اگر ما بخواهيم اين بيان را به همين صورت و به همين معناى ظاهر عبارت مرحومشيخ و مرحوم محقق نائينى(اعلى اللّه مقامهما الشريف) بررسى بكنيم، به حسب ظاهر،مورد انتقاض واقع خواهد شد زيرا همين طورى كه در باب اطلاق، توقف وجود دارد ومتوقف بر يك مسأله است، در باب عموم هم اصالة العموم مطلقا جريان ندارد. اگر شمايك عامى را از مولا شنيديد، با توجه به آن بحثى كه ما در باب عام و خاص كرديم،گفتيم: اگر مولا در مقام تقنين باشد، دارد قانونگذارى مىكند، وضع قانون و جعل قانونمىكند، روش قانونگذارى به اين صورت نيست كه همه مسائل را در يك ماده قانونبگنجانند بلكه روش قانونگذارى بر اين است كه اول كليات مسأله را، جنبه عمومىقانون را مطرح مىكنند و بعد تبصرههايى اضافه مىكنند، (به تعبير اصولى ما)مخصّصاتى اضافه مىكنند. بنا اين نيست كه از اول، عامى كه مخصّصاتى دارد را يك جادر قالب يك لفظ بيان بكنند بلكه اول «اكرم كل عالم» گفته مىشود و بعد مثلاً «لاتكرمالفساق من العلماء» گفته مىشود.
اگر بناى تقنيين و قانونگذارى بر يك چنين مسألهاى استوار است، آيا به مجرد اينكهيك عامى از مولا صادر شد و شما احتمال مىدهيد كه مخصّصاتى در كار باشد، فورىمىتوانيد به اصالة العموم تمسك كنيد؟ فورى مىتوانيد پاى اصالة العموم را در ميانبياوريد؟ يا همان طورى كه خود محققين از اصوليين بيان فرمودهاند، اصالة العموم درجايى جريان دارد كه انسان فحص از مخصص كرده باشد. اگر به مخصّصى برخوردنكرد، يا برخورد كرد در رابطه با زائد بر مخصّصاتى كه برخورد كرده، مىتواند به اصالةالعموم تمسك بكند. اگر مسأله اين طور است، پس ما مىتوانيم بگوييم: همين طورى كهاطلاقِ مطلق توقف بر عدم بيان بر تقييد دارد، اصالة العموم هم «يتوقف على عدم البيانعلى التخصيص» و الاّ اگر بيان در تخصيص وجود داشته باشد و شما دنبال آن بيان نرفتهباشيد، نمىتوانيد اصالة العموم را پياده بكنيد. پس اصالة العموم هم «يتوقف على عدمالبيان على التخصيص».
امكان بيان بودن مطلق بر تخصيص
ما ادعا مىكنيم كه مطلق «يَصلح أن يكون بياناً على التخصيص»، همان طورى كه شمافرموديد: عام «يصلح ان يكون بياناً على التقييد». شما در مقابل «اكرم كل عالم» مخصّصلازم داريد. مگر مخصص بايد در قيافه دليل خاص باشد؟ اگر در ضمن دليل مطلق بود،اين صلاحيت مخصّصيّت ندارد؟ مولا گفت: «لاتكرم فاسقاً»، معناى «لاتكرم فاسقاً»؛يعنى هيچ فاسقى «و لو كان عالماً»، معناى اطلاق «لاتكرم فاسقاً اى ولو كان عالماً». اگراطلاق يك چنين معنايى پيدا كرد، اين نسبت به «اكرم كل عالم» صلاحيت مخصّصيّتدارد.
پس اگر مسأله به اين صورتى كه در كلام اين دو بزرگوار مطرح است، بخواهدملاحظه بشود، اين قابل اشكال و قابل انتقاض است. بگوييم: همان طورى كه در باباطلاق، توقف هست، در باب عام هم توقف است.
آيا مىشود مسأله را به صورت ديگرى تمام بكنيم كه البته نتيجهاش اين بشود كهتقييد، بر تخصيص تقدّم دارد؟ ما نمىتوانيم اين عنوان را به آن بدهيم چون ما روىعنوان مسأله اظهريت و ظاهريت بحث مىكنيم. اظهريت و ظاهريت هر دو صفت دلالتاست. دلالت اظهر باشد يا دلالت ظاهر باشد. دلالت هم مربوط به لفظ است. لفظ استكه دلالت مىكند؛ يعنى گاهى به دلالت ظاهر و گاهى به دلالت اظهر ولى در حقيقتمدعا اين است كه «عام له دلالة لفظية اظهر و المطلق له دلالة لفظية غير اظهر» و چون اينطور است، تقييد بر تخصيص تقدّم پيدا مىكند.
وقتى كه دقت مىكنيم مىبينيم مسأله اين طور نيست. اصلاً ما در اينجا دوتا دلالتلفظى نداريم كه مسأله اظهريت و ظاهريت را براى ما
بررسى نحوه دلالت عام و دلالت مطلق از نظر مقام لفظ
اينجا لازم است كه يك مقدارى در باب دلالت عام بحث بكنيم و يك مقدار هم درباب دلالت مطلق بحث بكنيم و نحوه اينها براى ما روشن بشود و ببينيم آيا مسأله اطلاق،ربطى به مقوله لفظ دارد، ربطى به مقوله دلالت دارد؟ يا اينكه اين يك مسأله ديگرىاست و مربوط به مقام لفظ و دلالت و مدلول و امثال ذلك نيست؟(اين مسأله خوب بايدمورد دقت قرار گيرد كه در جاهاى ديگر هم خيلى مفيد است).
در باب عام مولا مىگويد: «اكرم كل عالم»، آن كه به عموم ارتباط دارد، اين كل عالماست و الاّ «اكرم زيداً» هم مانعى ندارد ولى با عموم ارتباط ندارد. اين «كل عالم» چهمىگويد؟ كلمه «كل» به عالم، اضافه شد. عالم در حقيقت لفظى است كه دلالت بر طبيعتمىكند. البته آن معناى اشتقاقى كه در باب مشتق مطرح است را كنار بگذاريد و الاّ ممكناست انسان بحث را روى رقبه پياده بكند كه هيچ عنوان اشتقاقى هم در آن مطرح نباشد.لذا وقتى كلمه عالم را مطرح مىكنيم، به عنوان طبيعت است كه اگر الف و لام سر آنبيايد و بگويد: «اكرم العالم»، شما مىگوييد: معرّف به لام جنس شده. با اينكه لام جنسسر طبيعت درآمده و به واسطه لام جنس، تعرّف پيدا كرده، عالم براى نفس طبيعت وضعشده، «دانا»؛ يعنى طبيعت دانا و ماهيت دانا. همان طورى كه لفظ انسان براى ماهيتى بهنام حيوان ناطق وضع شده، خود عالم بما هو عالم هم براى طبيعت وضع شده به طورىكه اگر انسان كلمه عالم را بدون اينكه لفظ كل و اشباه ذلك سر آن درآمده باشد بشنود،ذهنش به همان ماهيّت عالم راه پيدا مىكند. پس عالم يعنى طبيعة العالم، ماهية العالم.
وقتى كه كلمه «كل» سر طبيعت درآمد، «كل» دلالت بر تكثير و تكثّر مىكند، و مامىبينيم در نفس طبيعت عالم بما هو عالم، تكثرى وجود ندارد. طبيعت كه داراى تكثرنيست. پس اين تكثرى كه اينجا به طبيعت عالم اضافه مىشود، اين اشاره به چيست؟ناگزيريم بگوييم: اين اشاره به مصاديق عالم است، اشاره به افراد عالم است، اشاره بهآنهايى است كه اين طبيعت بر آنها منطبق مىشود. اين طبيعت با آنها اتحاد دارد.
پس به لحاظ اينكه مفاد كلمه «كل» تكثير است و به طبيعت اضافه شده و تكثيرطبيعت جز از راه افراد طبيعت و مصاديق طبيعت امكان ندارد، لذا ما پاى افراد را در ميانمىآوريم، پاى مصاديق را در كار مىآوريم، مىگوييم: «اكرم كل عالمٍ» ناظر به تماممصاديق اين طبيعت است، به تمام افراد اين طبيعت اشاره مىكند. اما در عين اينكه بهافراد اشاره مىكند، به يك بُعد افراد اشاره مىكند؛ يعنى وقتى كه به زيد عالم اشارهمىكند، زيد عالم هزارتا خصوصيت دارد، يكى اينكه پسر فلانى است و يكى اينكهسنّش چقدر است و يكى اينكه ساير خصوصياتش چيست. «اكرم كل عالم» در اشاره بهزيد فقط به بُعد عالميت زيد اشاره مىكند اما به خصوصيت ديگر اشاره ندارد. در «اكرمكل عالم» هيچ يك از خصوصيات ديگر مطرح نيست. زيد عالم پنجاه ساله است، مطرحنيست. اسمش زيد است، مطرح نيست. اسم پدرش عمرو است، مطرح نيست.خصوصيات ديگر هم در باره اينها هيچ مطرح نيست. فقط زيد عالم بما انه عالم، يكفردى است كه عنوان عالم بر او انطباق پيدا كرده و روى همين حيثيت، «اكرم كل عالم» بهاو اشاره مىكند و بر او دلالت مىكند و الاّ در مفاد «اكرم كل عالم» حتى عنوان زيديتنيست ولو اينكه زيد عالم است. عنوان عمرويت نيست ولو اينكه عمرو عالم باشد. عالممتكثر، افراد اين حيثيت و اين طبيعت است.
پس در عين اينكه عام، اشاره به افراد دارد و دلالت بر افراد مىكند لكن دلالت دريك بُعد خاص و آن حيث عالميت است و بدون اينكه هيچ گونه اشارهاى به خصوصياتديگر داشته باشد. اسم اين دلالت، دلالت لفظى است براى اينكه اين حرفها را ما ازاضافه كلمه «كل» به «عالم» استفاده كرديم. عالم، موضوع براى نفس طبيعت است و كل،موضوع براى تكثير و دلالت بر تكثير است. به حسب دلالت لفظى اين معنا از «اكرم كلعالم» استفاده مىشد.
تنافى بدوى عام و خاص
حالا اگر در مقابل اين «اكرم كل عالم»، يك دليل مخصصّى داشته باشيم اينجا بين ايندو معاندت وجود دارد. البته ما گفتيم: بين خاص و عام بالمآل هيچ گونه معاندت ومنافاتى وجود ندارد ولى اين منافاتى كه ما گفتيم: وجود ندارد، بالمآل وجود ندارد و الاّدر بادى نظر و ابتداى امر، بين دليل خاص با دليل عام، به حسب دلالت لفظى، معاندتهست. «اكرم كل عالم» حتى عالم فاسق را شامل مىشود «بدلالة لفظية و بما انّه عالم لابما انه فاسق»، مىگويد: ما با عالم سر و كار داريم و اين فاسق هم عالم است. «لاتكرمالفساق من العلماء» هم به دلالت لفظى، ناظر به وضع فساق از علما است. لذا در ابتدا،بين «اكرم كل عالم» و دليل مخصّص، معاندت و تنافى بدوى مطرح است و اين معاندتدر دلالت لفظى است. عالم به دلالت لفظى، علماى فاسق را هم شامل مىشود. «لاتكرمالفساق من العلماء» به دلالت لفظى از اكرام فساق از علما جلوگيرى مىكند، منتها گفتيم:اين معاندت و منافات، بدوى است و اگر محيط تقنين را در نظر بگيريم، تنها در محيطتقنين است و الا اگر غير محيط تقنين باشد، اين معاندت استقرار دارد.
اگر عام و خاص در كلام يك آدم عادى مطرح بشود، اين موجبه جزئيه با سالبه كليهمناقض است. موجبه كليه هم با سالبه جزئيه مناقض است و منطق اين معنا را روشن كردهاما در محيط تقنين، يك شأن خاصى دارد كه معاندت بين عام و خاص، معاندت مستقرنيست بلكه اين تعاند ابتدايى، با دقت و مراجعه به عقلا برطرف مىشود. اما اگر همين رادر غير محيط تقنين پياده كرديد، بين دو دليل لفظى، يك معاندت ريشهدار به وجودمىآيد. او به دلالت لفظيه بر وجوب اكرام حتى فساق از علما دلالت مىكند و اين هم بهدلالت لفظيه از اكرام فساق از علما نهى مىكند.
بررسى ارتباط عام و خاص و مطلق و مقيّد با دلالت لفظيه
پس ما در باب عام و خاص چه قائل به تقدّم خاص بر عام بشويم مثل عام و خاصمحيط تقنين و چه قائل نشويم مثل ساير مقامات، سر و كار ما با دلالت و دلالت لفظيهاست. در باب مطلق، اطلاق را از كجا به دست مىآوريم؟ وقتى كه مولا مىگويد: «اعتقرقبة» و شما مىگوييد: اين رقبه اطلاق دارد مثلاً مؤمنه و غير مؤمنه را مىگيرد، چگونه؟ بهچه نوع دلالتى مىگيرد؟ همين كه شما مىگوييد: اطلاق، مقدمات حكمت لازم دارد. درباب عام چرا اين حرف را نمىزنيد؟ عام به مقدمات حكمت كار ندارد؟ عام به واضعارتباط دارد؟ عام هم به واضع ارتباط دارد. آيا كلمه كل را براى تكثير وضع كرده يا نه؟اگر وضع كرده، عام است. اگر وضع نكرده، نيست.
اما در باب مطلق، آيا شما سراغ اين مىرويد كه ببينيد رقبه براى چه وضع شده؟ آيارقبه، براى رقبه اعم از مؤمنه و كافره وضع شده، يا رقبه براى خصوص مؤمنه وضع شده؟در باب مطلق اين حرفها مطرح نيست. معنا و خلاصه مقدمات حكمت اين است كهچون متكلم اتصاف به وصف حكمت دارد و حكيم است، معناى حكيم اين است كهكارهايش روى حساب است، كارهايش روى مطالعه و روى موازين است، روى برنامهكار مىكند، نه بى جهت كار بكند. لذا مىگويد: متكلمى كه در مقام بيان است نه در مقاماهمال و اجمال، كسى هم دستش را نبسته و يك فاعل مختار است و از طرفى هم حكيماست و هيچ گونه اضطرار و اجبارى در مسأله راه ندارد، مىخواسته است كه تمامموضوع حكمش را بيان بكند، گفته: «اعتق رقبة». ما با توجه به خصوصيات متكلم و باتوجه به مقامى كه اين كلام در آن مقام صادر شده استفاده مىكنيم، كه پس، معلوممىشود كه تمام الموضوع براى حكم مولا عتق الرقبة است، همين. اضافه ندارد و وصفديگرى و قيد ديگرى دخالت ندارد. چرا؟ براى اينكه اگر قيد ديگرى دخالت داشت، مگركسى دست مولا را بسته بود؟ چرا مولا بيان نكرد؟ مگر مولا يك آدم غير منظمى بود كهبى حساب مىخواست حرف بزند؟ يعنى در عين اينكه موضوعش رقبه مؤمنه است، درمقام بيان هم بود مع ذلك قيد ايمان را ذكر نكرد. اين با حكمت او منافات دارد، بامريديت او منافات دارد، با مختار بودن او منافات دارد، با اينكه ما به دست آورديم كه درمقام بيان است، منافات دارد.
با توجه به اين جهات است كه ما اطلاق را استفاده مىكنيم. حالا اين اطلاق را بهحساب چه چيزى بگذاريم؟ آيا اين اطلاق به لفظ مربوط است، به دلالت لفظ مربوطاست، به مقام وضع مربوط است؟ اگر چيزى به اينها ارتباط داشته باشد، ديگر حكمتمتكلم چه نقشى در او دارد؟ مريديت و مختاريت او، چه نقشى در او دارد؟ «كونه فىمقام بيان تمام الموضوع لحكمه» چه نقش دارد؟ پس چرا اين حرفها را در باب عامبراى ما مطرح نكرديد؟ آنجا چرا اين مسائل را پيش نياوريد؟ براى همين جهت است كهآنجا، مربوط به لفظ است. عام به مفاد «كل عالم» ارتباط دارد اما «اعتق رقبة» به لفظارتباط ندارد بلكه به حالات متكلم ارتباط دارد، مقامى كه اين لفظ در آن مقام واقع شده،به خصوصيات اين سبكى ارتباط دارد. اگر مولا در چنين شرايطى گفت: «اعتق الرقبة»،اين «اعتبق الرقبة» براى عبد از نظر عقلا و در مقابل مولا قابل احتجاج است. هر رقبهاىرا عبد آزاد كرد، مولا نمىتواند به او اعتراض بكند. اگر رفت رقبه كافره را آزاد كرد، مولاحق ندارد به او اعتراض كند كه چرا رقبه كافره را آزاد كردى؟ براى اينكه عبد استدلالمىكند و مىگويد: تو خودت گفتى: «اعتق الرقبة»، در مقام بيان هم بودى، كسى همدستت را نگرفته بود كه قيد مؤمنه را اضافه كنى ولى اضافه نكردى، ما از اينخصوصيات فهميديم كه تمام الموضوع براى «وجوب العتق عبارة عن طبيعة الرقبة،ماهية الرقبة».
عدم نظارت ماهيت به افراد
علاوه؛ يك نكتهاى اينجا هست كه ماهيت رقبه و طبيعت رقبه نمىتواند ناظر به افرادباشد. اين فرد را ما از كجا بياوريم؟ وقتى كه شما كلمه انسان را به عنوان يك لفظموضوع للماهية مطرح مىكنيد، آيا با توجه به ماهيت، مىتوانيد مسأله فرد را مطرحبكنيد؟ در «كل عالم» گفتيم: كلمه «كل» ما را به فرد راهنمايى مىكند براى اينكه كل، تكثيراست، تكثير در خود طبيعت معنا ندارد. طبيعت كه نمىشود به حسب ذات، متكثر باشد.وقتى كه تكثير به طبيعت تعلق گرفت، طبعاً پاى افراد در كار مىآيد اما در باب مطلق كهشما كلمه «كل» نداريد، لفظ دال بر تكثير نداريد، لفظ مشير الى الافراد نداريد، شماهستيد و يك كلمه «الرقبة»، «الرقبة مثل الانسان» است. مگر الانسان مىتواند دلالت برفرد داشته باشد؟ دلالت، غير از اتحاد انطباق است. انسان متحد با زيد است. انسانمنطبق بر زيد است. اينها پس همان طورى كه در باب انسان، نمىتوانيم مسأله دلالت بر فرد را به عنوان دلالتمطرح بكنيم براى اينكه مسأله دلالت، غير از مسأله اتحاد و غير مسأله انطباق است، در«اعتق الرقبة» كه به عنوان يك ماهيت مطلقه، موضوع براى حكم به وجوب عتق قرارمىگيرد، هم هر چه هست و نيست، نفس الطبيعة است، هر چه هست و نيست نفسالماهية است.
پس اولاً: در باب مطلق، دلالت بر افراد معنا ندارد. ثانياً: همان معناى اطلاقى دررابطه با لفظ نيست بلكه در رابطه با خصوصيات متكلم و موقعيت ورود اين كلام است.معناى مقدمات حكمت هم همين است. مقدمات حكمت كه به گوش ما مىخورد، بهعمق معنايش كه برسيم؛ يعنى مقام حكمت مولا اقتضا مىكند كه ما كلامش را بر اطلاق،حمل بكنيم. اين معناى مطلق است.
حالا بايد مقيّد را هم در مقابل مطلق بررسى بكنيم؛ يعنى دليل بر تقييد. همان طورىكه دليل خاص را در رابطه با عام مطرح كرديم، دليل مقيّد را هم در مقابل مطلق بررسىكنيم. وقتى اين بررسىها تمام شد، آن وقت مسأله عام و مطلق را بسنجيم كه آيا در آنمثالى كه ما ذكر كرديم، با اينكه اينجا مسأله دلالت مطرح نيست و مسأله اظهريّت وظاهريت مطرح نيست اما به حسب نتيجه، آيا تقييد بر تخصيص تقدّم دارد يا تقدم ندارد؟
تمرينات
وجه تقدّم تخصيص عام بر تقييد مطلق را از نظر شيخ انصارى بيان كنيد
اشكال كلام مرحوم شيخ در تقدّم تخصيص عام بر تقييد مطلق چيست
آيا مطلق مىتواند بيان بر تخصيص باشد چرا
نحوه دلالت عام و دلالت مطلق را از نظر مقام لفظ توضيح دهيد
ارتباط عام و خاص و مطلق و مقيّد را به دلالت لفظيه بررسى كنيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...