چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
1181 جلسه
تدریس استاد
متن
40 1181 جلسه 1181
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
بحث در اين بود كه آيا دو دليلى كه احدهما عام باشد و ديگرى خاص باشد، مشمولاخبار علاجيه هست يا نه؟ رواياتى كه دلالت بر مرجّحات مىكند و با نبود مرجّحات،مسأله تخيير را مطرح مىكند، آيا در مورد دو روايتى كه يكى عام باشد و ديگرى خاص،پياده مىشود يا نه؟ كلامى از محقق خراسانى(ره) نقل كرديم كه ناتمام بود. كلامى هم درهمين رابطه مرحوم محقق حائرى(ره) مؤسس حوزه در كتاب شريف دُرر بيانفرمودهاند. ايشان هم چند مطلب دارند كه بعضىها همان است كه مرحوم آخوند ذكركردهاند و جواب و اصل آنها روشن شد، اما مطالبى هم دارند كه در كلام مرحوم آخوندمطرح نبود، بلكه در يك جهت خلافش مطرح بود، كه البته آن را ديگر ما عرض نكرديم.
متن درس
عدم مشخص بودن تمام مرتكزات عرفيه براى تمام مردم
محقق حائرى(ره) مىفرمايد: ما قبول داريم كه عرف و عقلا بين عام و خاصمعارضه نمىبينند و از جمله مرتكزات، همين است كه عرف بين عام و خاص، جمعمىكند و مغايرت نمىبيند، لكن مسأله اين است كه آيا تمام مرتكزات عرفيه و مرتكزاتعقلاييه براى همه اهل عرف مشخص و مشهور است؟ يعنى تمام اهل عرف همهمرتكزات عرفيه را مىدانند؟ همه مرتكزات عرفيه جزءً فجزءً پيش آنها مشخص است يااينكه مسأله اين طور نيست؟
مىفرمايد: شاهد بر اينكه مسأله اين طور نيست، اين است كه مىبينيم علماى ما،بزرگان ما، با اينكه همه از عرف هستند، معذلك گاهى از اوقات در دعوى ارتكازاتعرفيه بين آنها اختلاف است، يكى مىگويد: مرتكز عرفى اين است، يكى مىگويد:مرتكز عرفى اين نيست با اينكه هر دو هم اهل عرف هستند و از علما هم هستند، اما درعين حال مىبينيد در رابطه با مرتكز عرفى اختلاف دارند. اين اختلاف كاشف از ايناست كه هر چيزى كه به عنوان يك مرتكز عرفى مطرح شد، دليل بر اين نيست كه تماماهل عرف اين را مىدانند و براى آنها روشن و مشخص است.
بعد مىفرمايد: ممكن است در باره روات و سائلين در اخبار علاجيه همين را ادعاكنيم. بگوييم: با اينكه اينها از اهل عرف بودند، لكن ممكن است روى عدم توجه به آنمعناى مرتكز عرفى و عدم روشن بودن آن معناى عقلايى، خودشان را بىنياز از ايننمىديدند كه از امام سؤال بكنند كه اگر يك دليل عامى داشته باشيم و يك دليل خاصىداشته باشيم اينجا تكليف ما چيست؟ پس در عين اينكه مرتكز عرفى، آن است، لكن اينمانعيت از سؤال پيدا نمىكند، اين جلوى سؤال را نمىگيرد. سائل هم از اهل عرف است،معذلك سؤال مىكند كه اگر يك دليل، عام باشد و يك دليل خاص باشد تكليف چيست؟پس روى اين جهت است كه ما مىگوييم: اخبار علاجيه شامل عام و خاص هم مىشود.
يك جهت هم همان است كه مرحوم آخوند ذكر كردند كه چون مسأله احتمال ردع دركار است، سؤالشان در رابطه با ردع و عدم ردع باشد، كه جوابش را ما عرض كرديم، اماجواب از اين حرفى كه الان ذكر شد را عرض بكنيم بعد برويم سراغ دو فرمايشديگرشان.
مقتضاى دقّت در اخبار علاجيه
مىگوييم: اين فرمايش شما را قبول داريم، حرف صحيحى است. لازم نيست كهمرتكز عرفى عند كل احد به تعبير شما مشروح و مفصل و مبيّن باشد. در عين اينكه نوععقلا به يك مسأله توجه دارند، ممكن است كه بعضى از عقلا به آن توجه نداشته باشند وروى همان عدم توجه، خودشان را نيازمند به سؤال در آن رابطه ببينند، آنجا هم روى اينجهت سؤال شده است. مىگوييم: اين حرفها همه بله؛ اگر راوى در يك روايتى از اخبار علاجيه سؤال كرده بود، يا از كلّى عام و خاص،يا از يكى از مصاديق عام و خاص، ما بيان شما را مصحّح اين سؤال مىديديم، و بيانشما را مجوّزى براى اين سؤال مطرح مىكرديم. اما سؤال كه از عام و خاص نشده است.سؤال از خبرين متعارضين شده است. سؤال از حديثين مختلفين شده است. آيا اين بيانشما كه لازم نيست هر مرتكز عرفى براى هر كسى مشخص و مشروح باشد، كاربردشچقدر است، اثرش چه مقدار است؟ اثرش همان است كه مىتواند سؤال از عام و خاصبكند، اما حالا كه نكرده است، آيا اين اثر را هم دارد كه اگر سؤال از خبرين متعارضينكرد، ما خبرين متعارضين را شامل عام و خاص هم بدانيم؟ مسأله اين است. بايد ببينيماين سؤالى كه در اخبار علاجيه ذكر شده است چيست؟
اگر در يكى سؤال از عام و خاص مىكرد، امام هم با آن قيدى كه ديروز عرض كرديمدر جواب، مسأله ترجيح و تخيير را مطرح مىكرد، حق با شما بود. اما در كدام يك ازاخبار علاجيه از عام و خاص سؤال شده است. سؤال از خبرين متعارضين، حديثينمختلفين است. چون ممكن است براى بعضى از اهل عرف، آن مرتكز عرفى، مشخصنباشد، آيا اين سبب مىشود كه سؤال از خبرين متعارضين را شامل عام و خاص بدانيم؟آيا اين بيان شما اين مقدار اثر دارد؟ بحث ما در اين است كه مىخواهيم ببينيم اينعنوانى كه به حسب واقع، در روايات علاجيه مورد سؤال قرار گرفته است آيا شامل عامو خاص مىشود يا شامل عام و خاص نمىشود؟ پيداست كه وقتى كه ما با اين عنوانمواجه مىشويم بايد اين را بر معناى مرتكز عند العقلا حمل بكنيم، حالا زيد به اينمرتكز عقلايى توجه ندارد، به ما چه ارتباطى دارد؟ عمرو به اين مرتكز عقلايى توجهندارد، به ما چه ارتباط دارد؟
به عبارت روشنتر: شما چه دليلى داريد كه روات در اين اخبار علاجيه به اين مرتكزعقلايى توجه نداشتهاند؟ يك راه بود كه شما از آن راه، كشف بكنيد. اگر از دليلينى كهيكى عام و ديگرى خاص باشد، سؤال مىكردند، اين سؤال، كاشف از اين بود، اما اگرسؤال نكرده باشند، شما چه راهى داريد كه بگوييد: سائلين و روات در اين روايات بهاين مرتكز عقلايى توجه نداشتهاند؟ البته عرض كردم: به استثناى دو روايتى كه آنها يكجريان خاصى دارد. اگر كسى از خبرين متعارضين، سؤال كرد از حديثين مختلفين، سؤالكرد، اين دليل بر اين است كه از مرتكز عقلايى غافل بوده؟ لذا اين بيان ايشان هم به اينكيفيت جواب داده مىشود.
براى تأييد چنين گفته شده است كه سيره اصحاب «من زمن الائمه(ع) الى يومنا هذا»بر اين جارى شده است كه بين عام و خاص، معامله تعارض نمىكنند، بين عام و خاص،ترجيح و تخيير قائل نيستند، بلكه دليل خاص را مخصّص عام قرار مىدهند.
اشكال تمسّك به تقديم خاص بر عام از نظر محقق حائرى(ره)
مرحوم محقق حائرى در اين سيره مناقشه مىكند. مىفرمايد: اين سيره نه تنها مقطوعنيست بلكه مظنون هم نيست. حتى ظن به اين سيره هم نبايد پيدا كرد، براى اينكه اگر اينسيره به اين قوّتى كه شما ادعا مىكنيد واقعيت داشت، چطور يك چنين سيرهاى برشخصى مثل مرحوم شيخ طوسى كه به شيخ الطائفه معروف شده است و از مبرّزينفقهاى اماميه در هزار سال قبل بوده مخفى بوده است؟ بعد هم مىفرمايد كه دليل برمخفى بودنش اين است كه شما به كتاب «استبصار» و كتاب «عدّه» مرحوم شيخ كهمراجعه كنيد مىبينيد مرحوم شيخ طوسى با اين جريان، مخالف است. يعنى ايشان درخاص و عام هم همان اخبار علاجيه را پياده مىكند نه اينكه خاص را مخصّص عام قراربدهد.
جواب حرف ايشان اين است كه شما تنها روى شيخ طوسى(عليه الرحمة) تكيهكرديد و شيخ طوسى كتاب «عدّه» را نوشته است. در كتاب عدّه بحث عام و خاص مطرحاست. اگر ما با عام و خاص معامله تعارض بكنيم، پس چه اثرى بر بحث عام و خاص درعلم اصول ترتب پيدا مىكند؟ شما وقتى كه با يك دليل عام و يك دليل خاص برخوردمىكنيد، اگر دليل خاص مخصّص عام نيست، بايد ببينيم راوى كدام اعدل و اوثق است،كدام مخالف با كتاب است، كدام مخالف با اهل تسنن است، كدام موافق با كتاب است؟آخرش هم مسأله تخيير را پيش بكشيم، لازمه اين حرف اين است كه ما بحث عام وخاص را از علم اصول برداريم. آيا شيخ طوسى در كتاب «عدهّ» كه در علم اصول استبحث عام و خاص را كنار زده است؟ اگر كنار نزده است معنايش اين است كه دليلخاص را مخصّص عام مىداند، نه مطلقاً بگويد: معلوم نيست كه مسأله چيست؟ گاهىعام مقدّم است و گاهى خاص مقدّم است، بايد به راوى آن مراجعه كنيم، بايد به موافقتكتاب و مخالفت عامه مراجعه كنيم. آيا در اصول در بحث عام و خاص ما يك چنينحرفهايى داشتيم؟ پس معنا ندارد كه شيخ طوسى در كتاب عدّه يك چنين فرمايشىبفرمايد.
علاوه؛ اين كتابهاى فقهى مرحوم شيخ طوسى در اختيار ماست. اگر كسى در فقه بنابگذارد كه اخبار علاجيه را بين دليل خاص و دليل عام به عنوان دو دليل متعارض پيادهكند، اصلاً سرتاسر فقه يك فتواهاى ديگرى بايد پيدا بكند و يك احكام ديگرى بايد پيدابكند و ما با مراجعه به فتاواى شيخ طوسى نمىبينيم كه ايشان در مورد دليل اينكه يكىعام باشد و ديگرى خاص، يك چنين عملى كرده باشد.
در حقيقت آن سيرهاى كه علاوه بر جنبه عرف و عقلا مىتوان مورد تكيه قرار داد، آنسيره عمليه است و در اين سيره عمليه، خود مرحوم شيخ هم بلا اشكال هست و الا لازممىآيد كه انسان فتاواى عجيب و غريبى بدهد. و باز لازمه اين مسأله اين است كه ما نبايدهيچ روايتى را به عنوان مخصّص در مقابل كتاب، مطرح بكنيم براى اينكه آن كتاب استو اين روايت است. روايت اگر با قرآن معارض بشود كدام تقدّم دارد؟ اگر شما بين عام وخاص بناى معارضه گذاشتيد، بايد تمام رواياتى كه در مقام تخصيص عمومات كتابهست را كنار بگذاريم براى اينكه اينها به تعبير شما با قرآن معارض هستند و چيزى كه باقرآن معارضه داشته باشد كه نمىتواند حجّيت پيدا بكند. لذا خيلى تالى فاسد بر آنترتب پيدا مىكند و مقصود از سيره، سيره عمليه است و قطعاً خود شيخ طوسى هم دراين سيره عمليه دخالت دارد و در آن هست.
اما عبارتى كه ايشان گفتند در كتاب استبصار و عده هست، چون اين دو كتاب در نزدمن نبود نشد مراجعه بكنم ولى ديگران كه مراجعه كردهاند، مدعى هستند كه از آن دوعبارت هم فرمايش مرحوم محقق حائرى استفاده نمىشود.
باقى مىماند دو روايتى كه ايشان به عنوان تأييد براى حرف خودشان ذكر كردند. ايندو روايت در كتاب القضاء وسائل، ابواب صفات القاضى، باب 9 يكى حديث 39 ويكى حديث 44 همين باب است.
كيفيت تمسّك محقق حائرى(ره) به روايت حميرى
حديث 39 چنين است: روايت الحميرى عن الحّجة(ع). حميرى كسى است كه باحضرت بقية الله(ارواحنا له الفداء) مكاتباتى داشته و سؤالاتى مىكرده و جوابهايى از آنامام بزرگوار دريافت مىكرده است. يك سؤالى كه ظاهراً از جواب معلوم مىشود اينبوده: اگر كسى از سجده ثانى سرش را بلند كرد و نشست، اينجا تكبير در كار است، البتهبه صورت استحباب، بعد از آن كه جلسه استراحت را انجام داد، بلند شد براى ركعتدوم، يا اگر ركعت دوم بود تشهد را خواند و بلند شد براى ركعت سوم، بعد از آن كه قيامتحقق پيدا مىكند، چون اين قيام، انتقال از حالى به حالى ديگر است، آيا در حال قيامتكبير هم هست يا نه؟ بر طبق اين مكاتبه امام(ع) در جواب مرقوم فرمودهاند: «فى ذلكحديثان»، در رابطه با اين سؤال دو حديث وجود دارد: «اما احدهما» يك حديث ايناست: «فاذا انتقل من حالة الى حالة اخرى فعليه التكبير»، يك حديث مىگويد: در حالاتنماز به طور كلى وقتى كه مصلّى از حالتى به حالت ديگر انتقال پيدا مىكند، «فعليهالتكبير»، كه ظاهر اين روايت هم وجوب تكبير است، حالا شما «على» را به معناى ثبوتبگيريد، ولى ظاهرش وجوب است. «و اما الاخر»، روايت دوم اين است: «فانّه روى، انّهاذا رفع رأسه من السجدة الثانية»، وقتى كه مصلّى سرش را از سجده ثانيه بلند كرد «و كبّرثمّ جلس»، جلسه استراحت، «ثمّ قام فليس عليه فى القيام بعد القعود تكبيرٌ»، با اينكه اينهم انتقال از حال به حال ديگر است. انتقال از جلوس به قيام است معذلك «فليس عليهتكبيرٌ». بعد مىفرمايد: «و كذلك التشهد يجرى هذا المجرى». اگر از سجده دوم ركعتدوم بلند شد، تكبير گفت و تشهد را خواند و بعد از تشهد، بلند شد، باز هم «ليس عليهالتكبير» كه بر حسب اين روايت در ابتداى ركعات غير از ركعت اولى، ديگر تكبيرىتحقق ندارد. در جواب بر حسب اين مكاتبه، فرمودهاند: اين دو روايت هست، «و بايّهمااخذت من باب التسليم كان صواباً»، حميرى! به هر كدام از اين دو روايت از باب تسليم،اخذ بكنى، كان آن روايت، صواباً، هر كدام را بگيرى، آن صواب است.
استدلال مرحوم محقق حائرى به اين روايت اين است كه نسبت بين اين دو روايتىكه امام بيان مىفرمايند، عموم و خصوص مطلق است. يك روايت مىگويد: «اذا انتقلمن حالة الى حالة اخرى فعليه التكبير»، اين دليل عام است. روايت دوم تنها در يكى دومورد مىگويد: «ليس تكبير» و آن رفع رأس از سجده ثانيه و تكبير و نشستن يا تشهدخواندن يا بدون تشهد و بعد بلند شدن. اين بلند شدن با اينكه انتقال از حال جلوس بهحال قيام است معذلك در آن، تكبير نيست. اين روايت دوم از روايت اول، اخصّ استو مخصّص روايت اول است، معذلك امام در اينجا مسأله تخيير را مطرح كردهاند ومىفرمايند: «و بايّهما اخذت من باب التسليم كان صواباً»، پس معلوم مىشود كه مسألهعام و خاص هم در اخبار علاجيه مطرح است.
اشكالات استدلال به روايت حميرى
لكن در اين روايت اشكالاتى وجود دارد و دقتى هم بايد در آن بشود. اما يك مسألهكه راجع به سند است كه اين در جاى خودش بايد صحبت شود اين است كه آيا مكاتباتحميرى، واجد حجيت است يا نه؟ اين مختلف فيه است. بعضىها اين را قبول نكردهاندكه مكاتبات حميرى از نظر سندى، واجد شرايط اعتبار و حجيت باشد، لكن اين بحثدامنهدارى است و اينجا نمىشود روى آن بحث كرد، لكن به هر حال درباره سند اينروايت، اين اشكال هست.
و اما جهات ديگرش؛ سؤالى كه از امام مىشود، اگر اين سؤال به عنوان يك سؤالجزئى و مسأله خاص مطرح باشد، نمىشود جوابش به اين نحوى باشد كه در اين روايتذكر شده است. اين كه شما در اخبار علاجيه مىگوييد: خبرين متعارضين حكمش دردرجه اول، رجوع به مرجّحات است، در درجه بعد هم مثلاً تخيير است، اين يك عنوانكلى دارد اما در مسأله شخصيه و سؤال شخصى، آن هم از امامى كه عالم به حكم واقعىاست، چطور مىشود جوابش مسأله تخيير باشد، كه امام هم مثل يك مجتهدى كه بين اوو بين واقع فرسنگها فاصله است، مسأله به صورت تخيير مطرح كند؟
يعنى اگر بخواهيم خيلى صاف و ساده بگوييم، بايد بگوييم: اين روايت مىخواهدبگويد: امام مىفرمايد كه ما نمىدانيم مسأله چطورى است لكن دو روايت وجود دارد وما هم وظيفه داريم كه هر كدام را كه دلمان مىخواهد اخذ بكنيم. جواب از سؤال از يكحكم شخصى و يك واقعه جزئى كه در ركعت دوم بعد از اينكه من از جلوس بلند شدمو انتقال به قيام پيدا كردم تكبير هست يا نه كه براى امام كارى ندارد. جوابش به حسبواقع براى امام بحثى ندارد، يا تكبير هست يا نيست، اما مسأله را اين گونه مطرح كردن كهدوتا روايت در اين باب هست، يعنى نمىدانيم كه حق با كدام است، «و بايّهما اخذتمن باب التسليم كان صواباً» اين جواب در رابطه با سؤال از يك حكم شخصى و واقعهجزئى با امام تناسب ندارد. پس چه كار كنيم؟
توجيه دقيق روايت حميرى
بايد در روايت دقت كنيم به اين صورت كه در حقيقت در روايت يك نوع توجيههست، منتها دقيق است، بگوييم: اينكه امام مىفرمايد: «و بايّهما اخذت»، يعنى «انتمخيرٌ». «انت مخيرٌ» يعنى چه؟ يعنى مىخواهى در ابتداى ركعت دوم، تكبير بگو ومىخواهى در ابتداى ركعت دوم تكبير نگو. خود اين معنا كه مىخواهى تكبير بگو ومىخواهى تكبير نگو، اين عبارت اخرى از اين است كه آن روايت دوم را بر روايت اولمقدم داشتيم براى اينكه روايت دوم كه نمىگويد: حتماً تكبير نگو.
به عبارت ديگر: روايت اول «عليه التكبير» دارد. روايت دوم «ليس عليه التكبير» دارد.امام وقتى كه مىفرمايد: «انت مخيرٌ»، يعنى مىخواهى تكبير بگو، مىخواهى نگو، اينعبارت اخرى اين است كه امام «ليس عليه التكبير» را گرفته است منتها عبارتش درحقيقت يك قدرى خلاف آن چيزى است كه در ذهن ما است، و الا مطلبش را اگربخواهيد دقت بكنيد در حقيقت اين هم جمع بين عام و خاص است، براى اينكه اماممىگويد: در اين مورد مىخواهى تكبير بگو و مىخواهى تكبير نگو. كدام يك از اين دوروايت مىگويد: مىخواهى تكيبر بگو، مىخواهى تكبير نگو؟ روايت خاص. اما روايتعام كه مىگفت: حتماً بايد تكبير بگويى: «و من انتقل من حال الى حالة اخرى فعليهالتكبير».
پس نفس همين «بايّهما اخذت من باب التسليم كان صواباً» معنايش اين است كه درهمين جا هم امام خاص را بر عام مقدم داشته است منتها تعبيرات اصولى و اصطلاحى مايك طور ديگر است. ما تعبير را عوض كرديم، اما تعبير امام «بايّهما اخذت» است:مىخواهى تكبير بگو مىخواهى تكبير نگو، و اين عبارة اخرى از اين است كه خاص برعام مقدم است، براى اينكه لازمه اين، اخذ دليل خاص است، و الغاى دليل عام. پس اينروايت هم ظاهر تعبيرش يك قدرى مسأله را براى ايشان طور ديگرى منعكس كردهاست و الا واقعش به همان حرف ما برمىگردد.
تمسّك محقق حائرى(ره) به روايت ابن مهزيار
روايت ديگر روايت على بن مهزيار روايت 44 آن باب است. «قال: قرأت فى كتابلعبدالله بن محمد»، عبدالله بن محمد نامهاى نوشته است الى ابىالحسن(ع) مىگويد كهمن آن نامه را با جوابى كه امام ذيلش مرقوم فرموده بودند ملاحظه كردم. سؤال عبداللهبن محمد اين بود كه «اختلف اصحابنا فى رواياتهم عن ابى عبدالله(ع) فى ركعتى الفجرفى السفر» مىگويد: از امام صادق(ع) راجع به دو ركعت فجر براى مسافر، دو روايتمختلف وارد شده است، «فروى بعضهم صلّها فى المحمل» بعضى روايت كردهاند كه آندو ركعت فجر را انسان مىتواند در سفر بالاى اسب و شتر هم بخواند «ارفاقاً للمسافر وروى بعضهم لاتصلّها الا على الارض»، اما بعضى از روايات مىگويند: حتماً بايد ازمركب پياده شوى و روى زمين قرار بگيرى و در حال استقرار، دو ركعت فجر را بخوانى.راوى مىگويد: ما به يك چنين روايات مختلف مواجه شديم، «فوقع عليه السلام»، امامدر جواب مرقوم فرمودند: «موسعٌ عليك بايّة عملت»، به هر كدام عمل بكنى، مانعىندارد، يعنى «انت مخيّر».
البته اين روايت در باب عام و خاص نيست در باب نص و ظاهر است براى اينكهروايت «صلّها فى المحمل» صريح در اين است كه خواندنش روى محمل، مشروعيتدارد، مانعى ندارد و الاّ «صلّها فى المحمل» چه حمل بر وجوب يا استحباب بكنيد، هرجورى كه معنا بكنيد، «صلّها فى المحمل» نصّ در اين است كه در محمل خواندن، مانعىندارد. روايت «لاتصلّها الا على الارض» به لحاظ اينكه نهى است و نهى در مفاد خودشچه ارشادى باشد و چه مولوى، ظهور دارد، ظاهر روايت دوم اين است كه در محمل،جايز نيست فقط بايد روى زمين باشد. پس اولى نص در جواز در محمل است و دومىظاهر در عدم جواز در محمل است. با اينكه حسابشان حساب نص و ظاهر است،معذلك روايت فرموده است «انت مخيرٌ». لذا مرحوم محقق حائرى بايد بفرمايد كه عام وخاص يا از مصاديق نصّ و ظاهر است يا (بدتر از نصّ و ظاهر است) اظهر و ظاهر است.اگر نص و ظاهر باشد، اين روايت در نص و ظاهر وارد شده است و اگر اظهر و ظاهرباشد اين روايت حكمش را بطريق اولى بيان مىكند، براى اينكه اگر در نص و ظاهر،معارضه بود، در اظهر و ظاهر بطريق اولى معارضه تحقق دارد. پس ايشان اين روايت راهم دليل بر فرمايش خودشان گرفتهاند.
اشكالات تمسّك به روايت على بن مهزيار
اولاً همان اشكالى كه آنجا كرديم، اينجا هم وارد است و آن اين است كه اگر سؤال ازيك حكم شخصى و از يك واقعه جزئى شد، آن هم سؤال از امام، تخيير معنا ندارد. يكوقت يك طلبهاى مىآيد از مجتهد سؤال مىكند، مانعى ندارد كه مجتهد بگويد: ما دوروايت داريم و حكم هم تخيير بين روايتين است، به لحاظ اينكه مجتهد عالم به حكمواقعى نيست. اما اگر از امام يك چنين سؤالى شد، از امام مىپرسند كه آيا ركعتى الفجررا در سفر مىشود در محمل خواند يا نه؟ همين سؤال است، بيشتر از اين نيست كه،سؤال خاص است، آيا امام «مع انّه امام» صحيح است كه در جواب بفرمايند: «موسععليك باية عملت»؟ معناى اين، عدم اطلاع بر حكم است. معنايش عدم وقوف بر حكماست. و اين با شأن امام(ع) مناسبت ندارد لذا اين روايت هم با اين جهت نمىتواندمورد اتكا و مورد استناد قرار بگيرد. و حق همان طورى كه مشهور قائل هستند و سيرهمستمره عمليه قطعاً بر آن قائم شده، اين است كه با عام و خاص نمىشود معاملهمتعارضين كرد و اخبار علاجيه را ترجيحاً يا تخييراً در مورد عام و خاص نمىشود پيادهكرد. هذا تمام الكلام در اين جهت.
تمرينات
كلام محقق حائرى(ره) را در عدم مشخص بودن تمام مرتكزات عرفيه براى تمام مردمتوضيح دهيد
مقتضاى دقّت در اخبار علاجيه چيست
اشكال محقق حائرى به تمسّك به سيره عمليه را با جوابش بيان كنيد
كيفيت تمسّك محقق حائرى را به روايت حميرى توضيح دهيد
محقق حائرى چگونه به روايت ابن مهزيار تمسك مىكند، با جوابش توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...