• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 1143 جلسه 1143

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    تمسّك به استصحاب نبوت موسى و عيسى(عليهما السلام)

    بنا بر اينكه نبوَّت، يكى از مناصب مجعوله الهيه باشد، اگر فرضاً استصحابى در آن‏جريان پيدا كند، ديگر لازم نيست ما به دنبال اثر ديگرى باشيم. مثل موضوعات نيست كه‏به انتظار ترتّب يك اثر شرعى باشيم، بلكه مثل خود آثار شرعيه و خود احكام مجعوله‏است، يعنى خودش شرعى است، و خودش مجعوليت دارد. بنا بر اين معنا، آيا تمسك به‏استصحاب نبوَّت جايز است يا نه؟ اين طورى كه جاثليق در مقابل حضرت رضا(عليه‏السلام) به استصحاب نبوَّت تمسك كرد، آيا اين تمسك، صحيح است، يا نه؟ و بعدبرسيم به آن جوابى كه حضرت بيان فرمودند، ببينيم مقصود از آن جواب چيست و ناظربه چه مسأله‏اى است؟ ولى قبل از آن، خودمان مسأله را بررسى مى‏كنيم.
    اگر يك كتابى يك يهودى و يا نصرانى بخواهد به استصحاب نبوَّت حضرت‏موسى(عليه السلام) تمسك كند، يا به استصحاب نبوَّت حضرت عيسى(عليه السلام)تمسك كند، اينجا بايد ببينيم كه آيا منظور از تمسك به اين استصحاب چيست؟ آيامى‏خواهد اين استصحاب را يك دليل و حجّتى در بين خودش و خداى خودش قراربدهد؟ و به عبارت ديگر: استصحاب نبوَّت را يك حجّت و مستندى براى بقاى خودش‏به آن كتاب قرار مى‏دهد؟ يا اينكه استصحاب نبوَّت را براى كوبيدن ما مسلمانها و براى‏الزام ما مسلمانها به اينكه تبعيت از حضرت موسى يا حضرت عيسى(عليهما السلام)بكنيم به كار مى‏برد؟ پس اين دوتا از هم جداست كه آيا هدف از تمسك به استصحاب،تمسك به يك حجّت است براى اينكه مستند خودش باشد، يا تمسك به يك دليلى است‏در مقابل مسلمانها و به تعبير مرحوم آخوند براى الزام مسلمانها؟ اينها از هم جداست وبايد ملاحظه بشود.

    كيفيت تمسّك اهل كتاب به استصحاب نبوت براى خودش

    اگر بخواهد آن را يك مستمسكى براى خودش قرار بدهد، بايد اولاً خودش را يك‏آدم شاكى فرض كند. اگر يك كتابى عالم به بقاى نبوَّت موسى و يا بقاء نبوَّت عيسى‏است، ديگر تمسك به استصحاب كردن، معنا ندارد براى اينكه در استصحاب، شك دربقا اعتبار دارد، عدم يقين به بقا و يا عدم بقا دخالت دارد. اگر كسى يقين به بقا داشت،مثل كسى كه يقين به ارتفاع دارد، در مورد هيچ كدام استصحاب جريان پيدا نمى‏كند. پس‏بايد اين كتابى خودش را شاك فرض كند، يعنى در اين فضاى شك، استصحاب را جارى‏كند. بگويد: با آمدن دين اسلام، مثلا شك براى ما پيدا شده است، ترديدى براى ما پيداشده است كه آيا دين اسلام حق است يا باطل؟ و در نتيجه ترديد داريم كه نبوَّت نبى‏خودمان باقى است، يا نبوَّت نبى ما به واسطه آمدن اسلام مرتفع شده است؟ كتابى بايدمسأله استصحاب را اين چنين مطرح كند.
    حالا كه با اين شرط مطرح كرد، مى‏گوييم: آيا شما شاك در بقاى نبوَّت عيسى ياموسى هستيد؟ مى‏گويد: بله. مى‏گوييم: منشأ شك شما لابد احتمال صدق نبى اسلام دردعوى نبوَّت است و اولاً استصحاب در يك چنين مسائلى نياز به فحص دارد.

    لزوم فحص در تمسك به اصول عمليه در شبهات حكميه

    در آخر بحث اشتغال اين مسأله را مطرح كرديم كه اگر اصول عمليه بخواهد درشبهات حكميه جريان پيدا بكند، مشروط به فحص است. اول بايد ببيند كه آيا بر حرمت‏شربت توتون در كتب و مظانى كه احتمال وجود دليلى در آنجا جريان دارد، دليل برحرمت وجود دارد يا ندارد؟ اگر تفحّص كرد و بطور كلى مأيوس شد از اين كه ظفر به‏دليل بر حرمت شرب توتون پيدا كند، آن وقت است كه «رفع ما لايعلمون» پياده مى‏شود،اصالة الاباحة تحقق پيدا مى‏كند.
    در باب استصحاب هم همين طور فحص لازم است، حتى در جاهايى كه استصحاب‏شما موافق احتياط هم هست مثل اينكه استصحاب وجوب نماز جمعه را جارى كنيد. آيااستصحاب وجوب نماز جمعه همين طورى جارى مى‏شود يا بايد ادله را ملاحظه كرد؟ممكن است در ميان ادله، ادله‏اى باشد كه دلالت بر عدم وجوب نماز جمعه بكند. پس‏صرف اينكه انسان شك دارد در اينكه نماز جمعه در عصر غيبت واجب است يا نه ولواينكه وجوبش هم تقريباً مطابق احتياط باشد تا زمانى كه به ادله مراجعه نكرده باشد حق‏ندارد اجراى استصحاب كند.
    بله؛ اصول عمليه‏اى كه در شبهات موضوعيه جريان پيدا مى‏كند، نياز به فحص ندارد.اگر شما شك كرديد كه عبايتان قبلا نجس بوده، آيا آن را تطهير كرديد يا نه؟ يا بالعكس؛شك كرديد عباى طاهر، آيا نجس شده يا نه؟ لازم نيست كه تفحص كنيد، دقت كنيد،بپرسيد. در شبهات موضوعيه هم به اعتبار اجماعى كه بر اين مسأله قائم شده است و هم‏به دليل بعضى از همين روايات زرارة كه در باب استصحاب خوانديم، فحص لازم‏نيست. در بعضى از اين روايات، در بعضى از فقراتش استصحاب را در باره شبهه‏موضوعيه جارى كرده بدون اينكه فحص و تفحّصى در كار باشد.
    اما مسأله شبهه موضوعيه غير از شبهات حكميه است. در شبهات حكميه بلا اشكال،اول بايد فحّص كند. اگر مأيوس شد، نوبت به اصل عملى مى‏رسد. لذا كسى كه‏مى‏خواهد استصحاب نبوت را جارى كند، نمى‏تواند بگويد: چه ضرورتى دارد برويم‏تحقيق كنيم؟ چه ضرورتى دارد تفحص كنيم؟ ما در خانه مى‏نشينيم و استصحاب نبوت‏موسى و عيسى(عليهما السلام) را جارى مى‏كنيم! آيا مسأله نبوت از يك حكم فرعى ويك شبهه حكميه در يك مسأله فرعى مقامش پايين‏تر است؟ يا بلا اشكال اين خودش‏بالاترين اساس احكام است، ريشه احكام است، بايد فحص كرد.
    وقتى كه مسأله فحص مطرح شد، آن وقت دوتا راه پيدا مى‏شود: يك راه اين است مإے؛ك‏ك‏ظظظمعتقديم كه از خصوصيات و ويژگيهاى حقانيت اسلام اين است كه اگر كسى در مقام‏تفحّص برآيد و جداً در رابطه با اسلام تحقيق بكند، امكان ندارد كه اسلام را نپذيرد و ازاسلام منحرف و منصرف بشود. اين لازمه حقانيت و جاودانگى يك دين است كه اگركسى

    عدم دليل بر حجيّت استصحاب نزد كتابى

    حالا از باب فرض كسى بگويد: من در بقاى نبوت عيسى شك دارم و تفحّص هم‏كردم و اين تفحّص مرا به جايى نرساند، به حقانيت اسلام واقف نكرد، در نتيجه من به‏ترديد خودم حتى بعد از فحص باقى هستم. مى‏گوييم: مانعى ندارد. حالا چه كار مى‏كنى؟مى‏گويد: استصحاب. مى‏گوييم: دليل بر حجيت استصحاب چيست؟ شماى كتابى كه‏مى‏خواهيد به استصحاب تمسك كنى، پشتوانه استصحاب چيست؟ از كجا اين‏استصحاب براى شما حجت شده است؟ آيا شما در دين خودتان يك «لاتنقض اليقين‏بالشك» داريد؟ تازه اگر در دين خودتان هم «لاتنقض اليقين بالشك» داشته باشيد، اعتبارآن «لاتنقض» محل ترديد است براى اينكه احتمال مى‏دهيد كه با اين نبوت جديد، مرتفع‏شده باشد. پس شما كه مى‏خواهيد به استصحاب تمسك كنيد، پشتوانه استصحاب‏چيست؟ آيا استصحاب را از راه بناى عقلا و افاده ظن حجّت مى‏دانى؟ اولا اگر بناى‏عقلا باشد، در موارد بناى عقلا، ظنى كه در آن مورد حاصل مى‏شود نياز به دليل برحجيّت دارد و الاّ اصل اوّلى در باب مظنّه، عدم حجيّت مظنّه است، و اين يك مسأله‏اى‏نيست كه اختصاص به ما داشته باشد، حتى دليل عقلى اين را افاده مى‏كند كه مظنّه تامادامى كه پشتوانه نداشته باشد، ليس بحجّة.
    پس در حقيقت مى‏گوييم: آيا استصحاب، افاده قطع مى‏كند؟ كه بلا اشكال‏استصحاب در هيچ كجا مفيد قطع نبوده و اصلا معنا ندارد استصحاب مفيد قطع باشدبراى اينكه چيزى كه روى شك تكيه كرده، حكمى كه موضوعش شك است، معنا نداردرافع شك باشد. معنا ندارد «لاتنقض اليقين بالشك» براى انسان يقين آور باشد. اين اصلإے؛ك‏ك‏ظظظغير معقول است.
    پس اگر بخواهيد بگوييد: استصحاب، افاده يقين مى‏كند، اين غير معقول. و اگربفرماييد: افاده مظنّه مى‏كند، بر حجيّت اين مظنّه، دليل لازم است. و اگر افاده هيچ كدام‏نمى‏كند كه به درد نمى‏خورد. لو فرض كسى بگويد: از راه بناى عقلا نسبت به استصحاب‏براى ما يك ظنى پيدا مى‏شود و اين ظن را تا مادامى كه دليل بر خلاف نداشته باشد، عقلاحجّت مى‏دانند. مى‏گوييم: باز مانعى ندارد. نبوت به مظنه ثابت نمى‏شود. نبوت، يك‏مسأله‏اى است كه نياز به قطع دارد. از سنخ امور اعتقاديه دوم است. صرف اينكه انسان‏مظنّه داشته باشد كه «زيدٌ نبىٌ، لا يترتب عليه اثر و لا يفيد بوجه». در مسأله نبوت چون ازقسم ثانىِ از امور اعتقاديه‏اى است كه ديروز مطرح شد، معرفت لازم است، و بعبارةاخرى: قطع لازم است. پس بر فرضى كه استصحاب را از راه بناى عقلا مطرح كنيد و ظن‏حاصل از استصحاب را در حجيّت، مستغنى از پشتوانه بدانيد، تازه «لايفيد شيئا» براى‏اينكه نبوت و همين طور امامت، مسأله ظنى نيست بلكه از مسائلى است كه انسان بايديقين به امام و يقين به نبى داشته باشد، عرفان كامل و معرفت تام لازم است.
    لذا اگر كتابى بخواهد استصحاب را مستمسك خودش قرار بدهد، به اين كيفيتى كه‏ملاحظه فرموديد، تمام مراحلش لنگ است و به يك جا منتهى نمى‏شود كه بتواند در آنجامسأله استصحاب نبوت را پياده كند.

    بطلان تمسّك به استصحاب نبوّت براى الزام مسلمانان

    اما اگر كتابى بخواهد استصحاب نبوت را به رخ ما بكشد، بگويد: شما كه «لاتنقض‏اليقين بالشك» داريد، شما كه اصلى را به نام استصحاب در مسائل شرعى پياده مى‏كنيد،چرا «لاتنقض اليقين بالشك» را در مسأله نبوت به كار نمى‏بريد؟ بخواهد ما را ملزم كند وبا «لاتنقض» كه پيش ما ثابت است، استصحاب نبوت را به رخ ما بكشد. اينجا براى‏بطلان او، جوابها و راههايى هست.
    اول اينكه مى‏گوييم: ما بما اننا مسلمان، شكى در ارتفاع نبوت آنها نداريم كه‏استصحاب كنيم. مسلمان يعنى چه؟ مسلم آن است كه قاطع به ارتفاع نبوت موسى وعيسى(عليهما السلام) و متيقن به حدوث نبوت نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) است.من كه قطع به ارتفاع او دارم و يقين به حدوث نبوت نبى اكرم دارم، براى چه استصحاب‏كنم؟ استصحاب، شك در بقا مى‏خواهد. اين يك راه حسابى است.
    اگر اين جهت را ناديده بگيريم، يك نكته لطيفى اينجا وجود دارد و آن اين است كه‏اگر در عين حالى كه مسلمان است، شك دارد، چه كار كند؟ آيا مى‏تواند به استصحاب‏تمسك كند؟ استصحاب را چه كسى آورده؟ پشتوانه اين استصحابى كه اين مسلمان‏شاك به آن تمسك مى‏كند چيست؟ اسلام پشتوانه اين استصحاب است. اگر استصحابى‏كه پشتوانه‏اش اسلام است، عدم اسلام را ثابت كند، «ما يلزم من وجوده عدمه» مى‏شود.من كه دينم اسلام است مى‏خواهم به «لاتنقض اليقين بالشك» بگويم: اسلام دروغ است‏و «لاتنقض» دروغ است. آيا مى‏شود به «لاتنقض» استدلال كنيم بر بطلان «لاتنقض» و ازراه «لاتنقض» خود «لاتنقض» را از بين ببريم؟! «لاتنقض» مى‏خواهد استصحاب نبوت‏عيسى را ثابت كند. معناى نبوت عيسى، بطلان نبوت نبى اكرم است و معناى بطلان‏نبوت نبى اكرم، بطلان «لاتنقض» است. براى اينكه «لاتنقض فرعٌ على نبوت نبى الاسلام‏و من احكام الاسلام». معنايش اين است كه به يكى از احكام اسلام، خود آن حكم را مااز بين ببريم، و محققين و حكما فرموده‏اند: «ما يلزم من وجوده عدمه محال».

    طريق يقين به نبوّت موسى و عيسى(عليهما السلام) نزد مسلمانان

    يك راه ديگرى هم اينجا هست و آن اين است كه ديروز عرض كرديم: ما دراستصحاب، اول، يقين به حدوث لازم داريم، نه به معناى حدوثى، بلكه به معناى اصل‏وجود. ما يقين به وجود در زمان سابق لازم داريم. لذا ممكن است اينجا از اين راه واردبشويم كه يقين ما به نبوت موسى و به نبوت عيسى، آيا با قطع نظر از اسلام است؟ يااسلام ما را به نبوت آنها هدايت كرده است؟ كدام‏يك از اينها است؟ آيا ما كه متيقن‏هستيم به اينكه موسى، نبىٌ، (در اصل نبوّتش، كارى به بقا نداريم) اگر از ما سؤال شود كه‏يقين از كجا آمده است؟ ما در جواب مى‏گوييم: قرآن كريم، روايات، بيان رسول الله،اينها تأييد مى‏كند كه «انّ موسى كان نبيا، انّ عيسى كان نبيا» و الاّ اگر از اسلام صرف‏نظركنيم، قرآن را كنار بگذاريم، روايات را در اين باب كنار بگذاريم، از كجا براى ما يقين‏حاصل شده است بانّ موسى نبيا؟
    آيا توراتى كه الان موجود است ما را هدايت مى‏كند به اينكه موسى نبىٌ؟ توراتى كه‏الان وجود دارد، سر تا پا محرّف است و مسائلى در آن وجود دارد كه «ليس من شأن‏الانبياء بوجه»، نسبت زنا و شرب خمر و مسائل مختلف در اين تورات و انجيل فعلى به‏انبيا داده شده است. مسأله تورات و انجيل غير از مسأله قرآن است. يعنى دوتا فرق‏روشن دارد: يكى اينكه در قرآن به هيچ وجه تحريفى تحقق پيدا نكرده است و اين درجاى خودش مسلّم است و بعضى از علماى شيعه روى ساده‏لوحى تحريف را معتقدشده‏اند و اين ننگ را تا روز قيامت به دامن شيعه وارد كرده‏اند. اين روى عدم تعمق‏است، روى عدم دقت است و الاّ علماى شيعه از صدر اسلام تا به حال روى مسأله عدم‏تحريف تكيه كرده‏اند و هر كسى كه به مسأله تحريف قرآن تفوّه بكند، يا آدم بى‏شعورى‏است، يا آدم خداى نكرده غير متدينى است. مسأله، اين طور نيست. پس اولا قرآن فاقدتحريف است و آن دو كتاب سر تا پا محرّف است.
    ثانياً: قرآن به عنوان معجزه مطرح شده است، يعنى تنها معجزه جاويدان رسول‏اكرم(صلى الله عليه و آله) تا روز قيامت، مسأله قرآن است، يعنى همان فريادى كه قرآن‏در ابتداء نزولش داشت كه هر كسى كه مى‏تواند به مثل اين قرآن بياورد بياورد، الان هم‏اين مسأله به قوّت خودش باقى است و تا روز قيامت اين مسأله به قوّت خودش باقى‏است. قرآن به عنوان كتابى تحدّى مطرح است. اما تورات و انجيل به اين عنوان‏نيامده‏اند. تورات و انجيل، معجزه موسى و عيسى نبوده است. معجزه عيسى عبارت ازمرده زنده كردن و امثال ذلك است. معجزه موسى هم آن يد بيضا و اژدها و امثال ذلك‏بوده است. كتابشان به عنوان معجزه مطرح نيست حتى لو فرض كه در تورات، تحريفى‏واقع نشده بود، اگر كسى الان هم تورات فرضاً غير محرف را ملاحظه مى‏كرد، از راه‏تورات غير محرّف هم نمى‏توانست حقانيت موسى را به دست بياورد، نمى‏توانست ازراه انجيل غير محرّف، حقانيت عيسى را به دست بياورد.
    لذا اگر ما از اسلام و حكايت اسلام و بيان اسلام در اين رابطه صرف نظر كنيم، هيچ‏راهى براى ما نيست كه يقين به نبوت موسى و يقين به نبوت عيسى داشته باشيم. افرادى‏در دنيا هستند، پيروان زيادى داشتند و دارند، در حالى كه مى‏دانيم به اندازه سر سوزنى‏هيچ گونه حقانيتى در آنها وجود ندارد. آن وقت ما از كجا مى‏فهميديم كه «انّ موسى كان‏نبوته نبوتاً حقيقياً و عيسى كذلك»؟ فقط از راه اسلام. چيزى كه يقين به اصلش را از راه‏اسلام پيدا كرديم چگونه با استصحاب بقائش ريشه اسلام را بزنيم؟ اگر ريشه اسلام رازديم، آن يقين هم از بين مى‏رود. يقين كه از بين رفت، حالت سابقه متيقنه نداريم كه‏استصحاب كنيم. اين خودش يك مسأله مهمى است در اين رابطه.

    اشكال شيخ انصارى(ره) به استصحاب كلى موسى و عيسى(عليهما السلام)

    اينجا از حضرت رضا(عليه السلام) در جواب جاثليق بر حسب روايت، يك عبارتى‏نقل شده است كه ظاهرش يك قدرى در ذهن مى‏زند. عبارت اين است كه حضرت‏رضا(عليه السلام) به او گفتند: ما به نبوت هر موسى و عيسايى معتقديم كه اخبار به نبوت‏نبى ما كرده باشد، تصديق به نبوت نبى ما كرده باشد و اگر نبوت نبى ما را تصديق نكرده‏باشد، ما اقرار به نبوت او نداريم. در اينجا مرحوم شيخ در رسائل اين بيان حضرت را نه‏به عنوان بيان امام، به صورت بيان يكى از علما مطرح كرده است و اشكال كرده است كه‏ما صدتا موسى و عيسى نداريم، يك موسى بن عمران بوده، يك عيسى بن مريم بوده‏است و معنا ندارد انسان در يك شخص، تعليق به كار ببرد. در روايت كل دارد. كل‏موسى و عيسى كه اقرّ بنبوت نبى ما، معنايش اين است كه ما چند عيسى و موسى داريم‏لذا مرحوم شيخ با اين اشكال مواجه شده است. اين ظاهر عبارت روايت اين است.
    لكن احتمال داده شده كه شايد نظر حضرت رضا(عليه السلام) به همين نكته‏اى بودكه اخيراً عرض كردم كه مسأله را از طرف حضرت موسى مطرح نكنيم، نگوييم: ماموسايى را قبول داريم كه تصديق به نبوت نبى ما كرده باشد بلكه مسأله را از اين طرف‏بياوريم، بگوييم: حضرت موسى را از طريق نبى خودمان پذيرفتيم. نبوت موسى را ازطريق نبوت نبى خودمان پذيرفتيم. اين البته يك احتمالى است كه ممكن است درعبارت ايشان پياده بشود، چون آن صورت به حسب ظاهر مورد مناقشه است و اگر براين معنا حمل بشود، از مناقشه بيرون مى‏آيد. در اين عبارت دقت بفرماييد ببينيد آيا يك‏معناى ديگرى غير از اين دو احتمال جريان دارد يا ندارد؟

    تمرينات

    آيا استصحاب نبوّت، نياز به ترتب اثر شرعى دارد چرا
    كيفيت تمسّك كتابى به استصحاب نبوت براى خودش چگونه است
    اشكال تمسّك كتابى به استصحاب نبوت براى خودش چيست
    آيا مى‏توان به استصحاب نبوت موسى و عيسى(ع) تمسك كرد چرا
    اشكال شيخ(ره) به استصحاب كلى موسى و عيسى و جواب آن چيست