چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
1142 جلسه
تدریس استاد
متن
40 1142 جلسه 1142
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
تنبيهات استصحاب
بررسى امكان جريان استصحاب در امور اعتقاديه
يكى از تنبيهات استصحاب اين است كه آيا استصحاب در امور اعتقاديه قابل جريانهست يا قابل جريان نيست؟ منشأ شبهه در اين معنا، دو مطلب است:
يك مطلب اين است كه استصحاب به عنوان يك اصل عملى مطرح است و وقتى كهاصول عمليه را مىشمارند، مىگويند: يكى از اصول عمليه، استصحاب است. اين معنااين توهم را ايجاد كرده است كه اگر استصحاب، اصل عملى است، ديگر معنا ندارد كهدر امور اعتقادى جارى شود، براى اينكه استصحاب، وضع مكلّف را در مقام عمل،روشن مىكند و حكم را به لحاظ مقام عمل، مشخص مىكند و امور اعتقاديه مربوط بهعمل نيستند، بلكه مربوط به قلب و اعتقاد هستند.
جهت دومى كه اقتضا كرده است كه اين مسأله را بحث كنند، اين است كه در يكى ازاحتجاجات و مباحثاتى كه حضرت رضا(ع) با جاثليق داشتند، جاثليق در استدلالخودش به استصحاب نبوّت نبىّ خودشان تمسك كرد و گفت: ما از راه استصحابمىتوانيم نبوت نبى خودمان را بقاءً به اثبات برسانيم. تمسك به استصحاب در مسألهنبوت، آن هم در كلام خصم، سبب شد كه اين مسأله قابل طرح باشد. ببينيم آيا تمسك بهاستصحاب نبوّت
جريان استصحاب در امور اعتقاديه با حفظ ضوابط استصحاب
اينجا آنچه كه مقتضاى تحقيق است و محققين هم بيان فرمودهاند اين است كه درامور اعتقادى با حفظ ضابطهاى كه در باب استصحاب هست، اگر آن ضابطه قابل پيادهشدن باشد و بتواند استصحاب براى امر اعتقادى مفيد باشد، استصحاب مانعى نداردجريان پيدا كند. (ضابطه و اثر را ان شاء الله عرض مىكنم) و اينكه شما شنيدهايد كهاستصحاب به عنوان يك اصل عملى مطرح است، اين اصل عملى در مقابل دليلاجتهادى است، در مقابل اماره است. وقتى كه مىگويند: استصحاب اصل عملى استيعنى «ليس بامارة، ليس بدليل اجتهادى» و به عبارة اخرى: در استصحاب هيچ گونهحكايت و كاشفيت از واقع مطرح نيست، به خلاف اماره كه به عنوان حكايت و كاشفيتاز واقع حجّيت پيدا كرده است.
معناى اصل عملى در مقابل امر قلبى و اعتقادى نيست. معناى اصل عملى يعنى «ليسبدليل اجتهادى»، پس چيست؟ اين مبيّن وظيفه شاك است. اين بيانگر تكليف آدم متحيّراست چه تكليف او در رابطه با عمل خارجى باشد كه از آن تعبير به اعمال جوارحيهمىشود يا در رابطه با عمل قلبى باشد كه از آن تعبير به اعمال جوانحيه مىشود. از ايننظر فرقى نمىكند.
اگر ضابطه استصحاب و خصوصياتى كه در استصحاب معتبر است، بتواند در امورقلبى پياده شود، صرف اينكه ما استصحاب را به عنوان يك اصل عملى مطرح كرديم،اين نمىتواند مانعيت از اين معنا داشته باشد. علاوه بر اينكه در مورد اين كلمه اصلعملى، آيه و روايتى نيست كه در اين باب وارد شده باشد. دليل استصحاب، «لاتنقضاليقين بالشك» است، هر كجا كه اين «لاتنقض اليقين بالشك» با ضوابطش پياده شود، ايندليل شامل است چه كلمه اصل عملى بر او تطبيق بكند و يا تطبيق نكند. اين يكاصطلاح است و الاّ اين حرفها در دليل ذكر نشده است.
ضابطه استصحاب
اما ضابطه استصحاب، همان است كه مكرراً عرض مىكرديم. در استصحاب، يقين بهحدوث لازم داريم، البته در اينجا كه كلمه حدوث را تعبير مىكنيم، مقصودمان همانوجود در زمان سابق است، اما حدوثش در چه زمانى بوده است؟ آن ديگر لازم نيستدر باب استصحاب مشخص باشد. همين كه شما بدانيد كه اول ظهر، متطهِّر بوديد، كافىاست اما اين طهارت چه زمانى حادث شده است، لازم نيست شما زمان حدوثش رابدانيد، اما يقينِ به وجود طهارت در ساعت دوازده ظهر يكى از اركان استصحاب است.پس يك ركنش يقين به وجود در زمان سابق است.
ركن ديگر استصحاب، شك در بقا است كه بقا به عنوان بقاى مشكوك باشد. البته انشاء الله بحث مىكنيم، قبلا هم اشاره شده است كه اين شكى كه در باب استصحابمىگوييم به معناى تساوى الطرفين نيست. شك در مقابل يقين است. «لاتنقض اليقينبالشك»، يعنى «لاتنقض اليقين بغير اليقين، و لكن انقضه بيقين آخر»، لذا شك در اينجايك معناى وسيعى دارد كه بعد هم ان شاء الله در يكى از مسائل آينده در اين رابطه بحثمىكنيم. پس يكى از اركان استصحاب شك در بقا است، به اين معناى وسيعش.
يكى از خصوصيات استصحاب اين بود كه بعد از آن كه دائرهاش را توسعه داديم،گفتيم: لازم نيست كه مستصحب يا خودش حكم شرعى باشد و يا موضوع براى اثرشرعى واقع شود، براى اينكه بعضى از موارد، ما يك استصحابهايى داريم كه مستصحبما نه خودش حكم شرعى است و نه موضوع براى اثر شرعى است، مثل آنجايى كه بقاىشرط را استصحاب مىكنيم كه توضيح اين را قبلا عرض كرديم و نتيجه اين شد: آن چهكه در باب استصحاب، معتبر است اين است كه اين مستصحب در زمان شك، قابليتتعبّد شرعى داشته باشد، يعنى اين معنا اما قابليت تعبّد يا از اينجا پيدا مىشود كه خودش حكم شرعى است، يا بخاطر اينكهموضوع براى حكم شرعى است، يا بخاطر اينكه نه حكم است و نه موضوع، بلكهارتباطى به شارع دارد. شارع گفته: من نماز با وضو مىخواهم، بعد هم مىگويد: من تو رامتعبد مىكنم به اينكه وضودار هستى، اين صحيح است. اما اگر بگويد: متعبد شو به بقاىوجود اين ديوار، بدون اينكه هيچ اثرى بر آن بار شود و ارتباطى به شارع داشته باشد،اين قابليت تعبد ندارد. اما شارع همان طورى كه مىتواند بگويد: من تو را متعبد بهوجوب نماز جمعه مىكنم، همين طور مىتواند بگويد: من تو را متعبد مىكنم «بانّ هذاالمايع خمر»، يعنى حق خوردن ندارى، همين طور هم مىتواند بگويد: من تو را متعبدمىكنم «بانّك على وضوء»، معنايش اين است كه مىتوانى نماز بخوانى، مىتوانى مسّكتابت قرآن كنى، در حالى كه طهارت به هر معنايى فرض كنيم نه خودش حكم شرعىاست و نه موضوع مثلا براى يك اثر شرعى در رابطه با نماز است كه مفصل بحث شد.
پس آنكه در استصحاب معتبر است، يقين به وجود در زمان سابق و شك در بقا،قابليت مستصحب براى پياده شدن تعبّد روى او. اين ضابطه هر كجا وجود پيدا كند چهدر اعمال خارجيه باشد يا در اعمال قلبيه و اعتقاديه باشد، استصحابش جارى است.روى اين حساب مرحوم آخوند در كفايه يك بيانى مىفرمايد كه بيان بسيار خوبى است.
تقسيم امور اعتقاديه از نظر مرحوم آخوند(ره)
ايشان مىفرمايد: امور اعتقادى دو قسم است و ما دو جور امر اعتقادى داريم: يكقسم امور اعتقادى به معناى امورى كه انسان بايد عقد قلب روى آنها داشته باشد، تبانىقلبى روى آنها داشته باشد، التزام قلبى نسبت به آنها داشته باشد، نه معرفت و يقين، آنقسم ديگرى از امر اعتقادى است. خود كلمه اعتقاد هم به همين معناست كه انسان قلبخودش را گره بزند به او. عقد به معناى بستن است، به معناى گره زدن است. شبيه اينبحثى كه در كتاب القطع مطرح شده است كه آيا هر تكليفى از تكاليف الهيه، دو جورموافقت لازم دارد: يكى موافقت عمليه و يكى موافقت التزاميه؟ معناى موافقت التزاميهاين نيست كه انسان به ثبوت اين تكليف، يقين كند بلكه معناى موافقت التزاميه اين استكه انسان، در مقابل اين تكليف تسليم قلبى بشود، كأنّ روى قلبش يك عملى انجام بدهدكه اگر شما اسم آن عمل را تبانى قلبى هم بگذاريد مانعى ندارد. يك سنخ امور اعتقادىشبيه اين موافقت التزاميه در باب تكاليف فرعيه است. اما در يك سنخ امور اعتقاديه اينحرفها مطرح نيست. امور اعتقادى امورى است كه انسان بايد نسبت به آن روشن و قاطعباشد، شناخت كامل، معرفت محكم، داشته باشد. اين هم يك سنخ امور اعتقاديه است.
جريان استصحاب در امر اول از امور اعتقاديه نزد مرحوم آخوند
مرحوم آخوند مىفرمايد: اگر امر اعتقادى از قسم اول شد، در قسم اول اگر ضوابطاستصحاب وجود داشت، هم استصحاب حكمى مىتواند جريان پيدا كند، هماستصحاب موضوعى مىتواند جريان پيدا كند. در قسم اول از امور اعتقاديه، استصحابآزاد است، هم استصحاب حكمى مىتواند جريان پيدا كند، مثل اينكه اعتقاد به يكچيزى بر شما واجب بود، الان شك مىكنيد كه آيا اعتقاد به آن چيز، واجب است يا نه؟ باحفظ ضوابط استصحاب، شما استصحاب وجوب اعتقاد را جارى مىكنيد، مىگوييد:«كان الاعتقاد بفلان شىء واجباً» و الان شك دارم در اينكه اين اعتقاد واجب است يا نه،اينجا بقاى وجوب را به «لاتنقض اليقين بالشك» ثابت مىكنيم.
استصحاب موضوعى هم قابل جريان است. استصحاب موضوعى اين است كه شمااعتقاد به اين چيز داشتيد، حالا شك مىكنيد كه آيا آن معتقد شما باقى است يا نه؟ اينجامىتوانيد با استصحاب بقا، همان معتقدتان را ثابت كنيد، بگوييد: فلان چيز بود، الانشك مىكنم كه هست يا نه، الان شما با استصحاب، آن را ثابت مىكنيد، و در نتيجه بازموافقت قلبيه و تبانى قلبى خودتان را نسبت به آن شىء در جاى خودش حفظ مىكنيد.
امكان جريان استصحاب حكمى در قسم دوم از امور اعتقاديه نزد آخوند (ره)
اما در امور اعتقادى كه مبناى آن، معرفت و قطع و شناخت است، مىفرمايد: اين جافرق مىكند. اينجا اگر بخواهيد استصحاب حكمى جارى كنيد، مانعى ندارد. مثل اينكهشما سابقاً يقين داشتيد به اينكه بر شما واجب است كه نسبت به خصوصيات روز قيامتتحصيل يقين كنيد. اين قضيه متيقنه شما بود. اگر برههاى بر شما گذشت، روى يكجهتى، شك كرديد كه آيا حالا هم واجب است كه انسان نسبت به مسائل قيامت،تحصيل يقين كند، يا اينكه اين وجوب از بين رفته است؟ اينجا استصحاب مىگويد:وجوب تحصيل يقين به خصوصيات روز قيامت به قوّت خودش باقى است، يعنى همانطورى كه در زمان سابق براى شما لازم بود كه در مقابل خصوصيات روز قيامت تحصيليقين كنيد، الان هم بر شما وجوب به قوّت خودش باقى است، الان هم وظيفه داريد كهاگر يقين نداريد برويد نسبت به خصوصيات روز قيامت تحصيل يقين كنيد.
اما اگر بخواهيد استصحاب موضوعى جارى كنيد، استصحاب موضوعى اينجا فايدهندارد مثل حيات امام معصوم(عليه السلام) در آن زمانها، در اين زمان كه جاى اين حرفنيست. فرض كنيد كسى در زمان امام دهم(عليه السلام) زندگى مىكرد، يك روزى شكمىكند كه آيا حيات امام دهم باقى است يا ايشان مثلا به عالم آخرت ارتحال پيداكردهاند، آيا همان طورى كه مثلا فى زماننا هذا اگر يك انسان دور افتادهاى كه دسترسىبه رسانههاى گروهى ندارد شك كرد كه حيات مرجع تقليدش باقى است يا نه؟ مىتواندتمسك به استصحاب حيات بكند و مانعى هم ندارد، آيا در حيات امام معصوم هم مسألهاين طور است؟ بگويد: ما «لاتنقض اليقين بالشك» داريم، استصحاب مىكنيم بقاىحيات امام دهم را «حتى يثبت خلافه»؟
اين استصحاب جارى نيست، براى اينكه مسأله حيات امام، يك مسألهاى است كهانسان بايد به آن يقين و شناخت داشته باشد. نسبت به اصل حيات امام بايد انسانمعرفت قطعى داشته باشد و اگر يك روزى هم دچار ترديد شد، نمىتواند پشت گوشبيندازد و مسأله را به استصحاب حل كند. بايد فورى در مقام تحقيق برآيد و مسأله براىاو روشن شود كه آيا حيات امام محفوظ است، يا حيات امام محفوظ نيست.
دليل عدم جريان استصحاب موضوعى در امور اعتقاديه
پس علّت اينكه در اينجا استصحاب حيات امام دهم(صلوات الله و سلامه عليه) مفيدنيست، نه بخاطر اين است كه «لاتنقض اليقين بالشك» قصورى دارد، بلكه بخاطر ايناست كه «لاتنقض» اينجا فايده ندارد، براى اينكه يك چيزى بايد بيايد كه مسأله را بهصورت قطع و به صورت يقين مشخص كند، و اين غير از آن قسم اول از امور اعتقادىاست. در آن قسم اول، معناى امر اعتقادى اين است كه بناى قلبى بر يك چيزى بگذارد.بناى قلبى مثل بناى عملى در اختيار انسان است. شما در نماز وقتى كه شك مىكنيد بينسه و چهار، دليل مىگويد: «ابن على الاربعة»، شما بناى بر چهار مىگذاريد. چنين بنايىقلباً مانعى ندارد، يعنى اگر دستور اين بود كه شما قلباً هم بنا را بر چهار بگذار، شمامىگذاشتيد. اما در مسأله حيات امام، عنوان اين نيست. حيات امام بايد فى جميعالحالات مشخص باشد. هر حالى هم انسان شك كرد فورى بايد در مقام تحقيق برآيد ومسأله براى او مشخص شود. لذا در اين قسم دوم از امور اعتقادى كه بر مبناى معرفت وبر مبناى يقين مبتنى است، استصحاب موضوعى نمىتواند نقش داشته باشد امااستصحاب حكمى به آن صورتى كه عرض كرديم قابل جريان است.
مجعول بودن منصب نبوت و امامت
از اينجا مسأله ما به مسأله استصحاب نبوت كشيده مىشود كه آيا اين استصحابنبوتى كه جاثليق در حضور حضرت رضا(عليه السلام) به آن تمسك كرد، صحيح است؟البته مرحوم آخوند اينجا يك بحثى در باره نبوّت كردهاند كه فكر نمىكنم آن بحث اينجاچندان ضرورت داشته باشد و يا خيلى مفيد باشد. آن نبوّتى كه ما به حسب جهاتمختلف معتقد هستيم، ولو اين معنا به آن نحو ضرورى نيست كه ترديد در كلام مرحومآخوند را ابطال بكند، ولى مسأله اين است همان طورى كه خود ايشان هم اشاره كردهاند.مسأله نبوت با مسأله ولايت و امامت، يك راه را طى مىكند و يك مسير دارد و آن ايناست كه هر دو منصب الهى است. همان طورى كه ولايت و امامت، يك منصب الهىاست، همان طورى كه از آن آيه شريفه «و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فأتمهنّ قال انّىجاعلك للناس اماما» كه ما از اين «انّى جاعلك للناس اماما» استفاده مىكنيم صرف اينكهابراهيم از آن آزمايشها و از آن امتحانها به خوبى بيرون آمد، و با نمره 20 در تماممراحل موفق شد، صرف آن موفقيت كافى نيست براى اينكه امامتِ قهريه پيدا بكند،بلكه او استعداد آورد، او لياقت آورد، او اهليت آورد، اما جعل هم لازم است. «انىجاعلك للناس اماماً» معنايش اين است كه اين طور نيست كه بعد از آن ابتلاء «فأتمهن»،«انت امام قهرا». «انت امام قهراً» نيست، «انى جاعلك للناس اماما». وقتى مسأله جعلپيش آمد، ابراهيم اينجا توقعش را بالا برد، عرض كرد: «و من ذريتى»، خداوند فرمود: «لاينال عهدى الظالمين».
پس مسأله امامت، يك مسأله جعلى است و يك منصب مجعول الهى است و ازهمين آيه استفاده مىشود كه در رتبه بالاتر از نبوت هم هست، بخاطر اينكه ابراهيم درحالى كه دچار آن امتحانها و مصائب بود، مقام نبوت را واجد بود، نبى بود، «ابتلىابراهيم ربّه بكلمات»، بعد از آنكه اين مراحل را گذراند، آن وقت خداوند فرمود: «انّىجاعلك للناس اماما». امامتى كه اين همه علوّ دارد و اين همه در جايگاهى بلند قرارگرفته است، اگر يك منصب مجعول باشد، قاعدتاً آن طورى كه نزديك به ذهن ما است،اين است كه نبوت هم يك منصب مجعول الهى است، البته آن هم به استعداد و اهليت ولياقت. خداوند آنهايى را كه اهليّت داشتند نبى قرار داد، نه «كانوا نبيين قهرا».
در مسأله نبوت، قهريت نبود ولى مرحوم آخوند در باب نبوت يك احتمالىاينجورى مىدهد كه نبوت، يك معناى قهرى و لازمه ترقى و تكامل نفس است به يكمرحله خاصهاى كه اگر نفس به آن مرحله خاصه از تكامل رسيد «يوحى اليها قهرا»، نيازىبه جعل نبوت ندارد، نيازى به مجعوليت منصب نبوت ندارد. لذا روى اين فرضمىگويد: ديگر اصلا استصحاب معنا ندارد، براى اينكه نبوت، امر خارجى است، امرتكوينى است، چيزى هم بر آن ترتب پيدا نمىكند.
عرض كردم ما اصلا نبايد اين مبنا را مطرح كنيم. آنكه قابل طرح است و تقريبا بهذهن انسان نزديك است، اين است كه مسأله نبوت همان طورى كه از ظواهر آياتاستفاده مىشود، يك مقام مجعولى است و خداوند تبارك و تعالى به بعضى از افراد بهعلت داشتن يك صلاحيت كامل، اين مقام شامخ را عنايت مىكند. همان طورى كهامامت كه يك مقام بالاتر از نبوّت است نيز نياز به جعل و نياز به اعطا دارد.
من خواستم بگويم: آن احتمال را بايد كنار بگذاريم و بحث را روى همين احتمالمتمركز كنيم كه اگر نبوت موسى، نبوت عيسى، يك معناى مجعول الهى شد، همانطورى كه وجوب نماز جمعه يك معناى مجعول است و اگر شما خواستيد استصحابوجوب نماز جمعه را جارى كنيد، به علت اينكه خودش قابليت تعبد دارد؛ اگر نبوت هميك چنين وضعى پيدا كرد، آيا در عين حال مىشود استصحابش را جارى كرد؟ يا هزارمشكل در اينجا وجود دارد كه قابليت براى جريان استصحاب ندارد؟
تمرينات
آيا استصحاب در امور اعتقاديه جارى مىشود چرا
آيا ضوابط استصحاب در امور اعتقاديه وجود دارد
تقسيم امور اعتقاديه را از نظر مرحوم آخوند(ره) بيان كنيد
دليل جريان استصحاب در امر اول از امور اعتقاديه نزد مرحوم آخوند(ره) چيست
توضيح دهيد آيا استصحاب موضوعى و حكمى در امور اعتقاديه جارى است
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...