• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 1141 جلسه 1141

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    فرق بين مساله تعاقب حالتين با مسأله حادثين

    گويا فرق بين مساله تعاقب حالتين با آن مسأله حادثين كه قبلاً بحث مى‏كرديم،موضوعاً براى بعضى‏ها روشن نشده بود. استصحابى كه در آن مسأله مى‏خواستيم جارى‏كنيم، استصحاب عدم بود حالا يا در هر دو و يا در يكى. آنجا استصحاب در رابطه باعدم مى‏خواست جريان پيدا كند به لحاظ اينكه اثر بر وجود خاصّ مترتب بود، يا بر خودعدم مترتب بود. با استصحاب عدم، مى‏خواستيم يا اثر مترتب بر عدم را بار كنيم، يا اثرمترتب بر وجود را منتفى كنيم. مثلاً اثر بر عدم كريّت در زمان ملاقات، بار شده بود ومى‏خواستيم ببينيم با استصحاب عدم، اين موضوع اثر ثابت مى‏شود يا نه؟ يا اگر اثرى برتقدم احد حادثين بر حادث ديگر، بار شده بود مى‏خواستيم ببينيم آيا با استصحاب عدم‏تقدّم، مى‏شود جلوى اين اثر را گرفت يا نه؟ اما آنجا ديگر در بقاى حادثين ترديدى‏نداشتيم و كارى به بقاى حادثين نداشتيم. بحث در رابطه يكى از اين حادثين با ديگرى‏بود از نظر تقدّم و تأخّر، چه بسا خود آن حادثين هم، با هم منافاتى نداشتند، يعنى درمسأله قبلى تضاد وجودى بين حادثين وجود نداشت. كرّيت و ملاقات كه دوتا متضادنيستند. اينطور نيست كه كرّيت و ملاقات، غير قابل اجتماع باشند.
    اما در تعاقب حالتين، آن كه مشكوك است و آن كه استصحاب در آن جريان پيدامى‏كند، مربوط به بقاى اين حالتين است. اين حالتين به نام طهارت و حدث كه متيقناً هردو تحقق پيدا كرده و قبل و بعدش معلوم نيست. الان آن كه براى ما مشكوك است، بقاى‏اين حالتين است. آيا حالت طهارت باقى است يا حالت حدث باقى است؟ و علاوه؛ اين‏دو حالت كه ما در اينجا فرض مى‏كنيم، حتماً حالتين متضادتين است، يعنى بقاى هركدامش مستلزم ارتفاع ديگرى و نبود ديگرى است، مثل مسأله طهارت و حدث است.
    پس اين مسأله تعاقب حالتين، با مسأله حادثينى كه چند روزى در آن بحث مى‏كرديم‏كه گاهى مجهولى التاريخ بودند و گاهى احدهما معلوم و ديگرى مشكوك بود اشتباه‏نشود، اصلاً عنوان و موضوعش با هم متفاوت است. فقط چيزى كه مشابهت اينجا را باآنجا اقتضا كرده، همين مسأله است كه گاهى اين حالت طهارت و حدث كه يقيناً حادث‏شده، هر دو از نظر تاريخ، مجهول هستند، گاهى يكى معلوم و ديگرى مشكوك است.علاوه؛ ملاك عدم جريان استصحاب، به عقيده مرحوم آخوند در هر دو يكسان است والاّ موضوع، دوتا موضوع است و اين دو مسأله فى نفسه با هم متغاير هستند.

    تعاقب حالتين؛ يكى معلوم و ديگرى مجهول

    آن فرضى كه در تعاقب حالتين، روى آن بحث كرديم، فرضى بود كه هر دو مجهول‏التاريخ بودند و اما اين فرض كه يكى معلوم باشد و ديگرى مجهول باشد، در آنجايى كه‏حالت سابقه على الحالتين معلوم باشد، به چهار صورت و چهار قسم تصور مى‏شود كه‏بايد يك يك را ملاحظه كنيم:
    اگر فرض كنيم كه حالت سابقه على الحالتين حدث بوده، مى‏داند كه اول صبح و اول‏طلوع آفتاب «كان محدثاً»، بعد از صبح كه زمان گذشت، اينجا يقين دارد. اينجا دو فرض‏پيدا مى‏شود:
    يك وقت اول ظهر، يقين به طهارت دارد و بعد، يقين مى‏كند به اينكه حدثى آمده،منتها نمى‏داند كه قبل از زوال آمده يا بعد از زوال آمده؟
    يك وقت هم تاريخ حدث مشخص است، يعنى در همين جا يقين دارد به اينكه‏علاوه بر حدث اول صبح، يك حدثى هم عند الزوال تحقق پيدا كرد و بعد هم يقين‏مى‏كند به اينكه وضويى آمده، اما وضو مردد است بين اين كه قبل از زوال آمده باشد، يابعد از زوال آمده باشد؟
    پس اينجايى كه حالت سابقه على الحالتين حدث باشد، دو صورت پيدا كرد: يك‏صورت اين كه تاريخِ طهارت، معلوم و تاريخِ حدث، مشكوك و يك صورت اينكه‏تاريخ حدث، معلوم، يعنى حدث ثانى و تاريخ طهارت مشكوك. حالا اين دو فرض رابررسى بكنيم.
    آنجايى كه تاريخِ طهارت، معلوم باشد، اين يقين دارد به اينكه همان طور كه اول‏طلوع آفتاب «كان محدثاً»، اول زوال هم «صار متطهراً». اول زوال يقيناً مشخصاً وضوگرفت و عصر يقين كرد به اينكه يك حدثى غير از آن حدث اول صبح آمده، لكن‏نمى‏داند كه آن حدث، قبل از زوال بوده تا وضوى ظهر هر دو حدث را از بين برده باشديا اينكه حدث ثانى بعد از زوال آمده تا در نتيجه وضوى ظهر را هم از بين برده باشد، درنتيجه الان محدث باشد.

    حكم معلوم بودن تاريخ طهارت

    اينجا روى آن حرفهايى كه آن روز عرض كرديم، استصحاب طهارت بلااشكال‏جريان پيدا مى‏كند، براى اين كه يقيناً مى‏داند كه اول ظهر «كان متطهراً و قد حصل له‏الطهارة». اين به صورت علم تفصيلى براى اين مشخص بوده و مى‏داند كه وضوى عندالزوال مؤثّر در رفع حدث بوده، چه آن حدث ثانى، قبل از آن واقع شده باشد، براى‏اينكه اول آفتاب «كان محدثاً»، ديگر فرق نمى‏كند كه آن حدث دوم قبل از زوال واقع‏شده باشد يا بعد از زوال واقع شده باشد. على اىّ حال وضوى در اول ظهر كه تاريخ‏معلوم و مشخص دارد، بلااشكال مؤثّر در رفع حدث و حصول طهارت بوده است.
    آن وقت بعد از اين طهارتى كه قطعاً حاصل شده، شك مى‏كند كه اين طهارت، زائل‏شد يا نه؟ منشأ شكش هم اين است كه اگر حدث دوم بعد از ظهر واقع شده باشد، اين‏طهارت، زائل شده و اگر حدث دوم، قبل از ظهر واقع شده باشد، اين طهارت، زائل نشده‏است. پس در حقيقت الان شك در اين است كه آيا طهارت يقينه حاصله «عند الزوال باق‏ام ليس بباق»؟ اينجا استصحاب طهارت جريان پيدا مى‏كند و حكم مى‏كند «بانّه فى هذاالحال متطهرٌ».

    دليل عدم جريان استصحاب در مورد معلوم بودن تاريخ طهارت

    و اما استصحاب حدث نمى‏تواند جريان پيدا كند، براى اين كه حدث امرش دائر بين‏دو احتمال است: يك احتمالش منشأيتِ براى اثر دارد و يك احتمالش «ليس بمنشأللاثر». اگر حدث، بعد از زوال، واقع شده باشد، اينجا اثر دارد، طهارت حاصله عندالزوال را بهم زده. اما اگر حدث قبل از زوال واقع شده باشد، به لحاظ اين كه مسبوق به‏حدث در اول طلوع آفتاب است، هيچ گونه اثرى بر آن ترتب پيدا نكرده است. «فأمرالحدث دائر» بين حدثى كه منشأ براى اثر باشد و بين حدثى كه هيچ گونه منشأيتِ براى‏اثر نداشته باشد، لذا در اينجا با اينكه اين حدث، معلوم بالاجمال است، با اينكه يقيناًحدث دوم تحقق پيدا كرده، لكن اين علم اجمالى اثرى ندارد و حكم شك بر اين ترتب‏پيدا مى‏كند. علم اجمالى بلا اثر، «بمنزلة الشك البدوى لايترتب عليه اثر» مثل سايرمواردى كه بعضى از اطراف علم اجمالى بلا اثر باشد.
    ملاحظه فرموديد كه باز بيان مرحوم محقق در معتبر كه اخذ به ضدِ حالت سابقه باشد،در اين فرض تحقق پيدا كرد، براى اينكه حالت سابقه، حدث بود و ما در اينجا به كمك‏اجراى استصحاب طهارت، حكم كرديم به اينكه طهارت، باقى است و ديگر براى نماز وامثال نماز، نيازى به تحصيل طهارت ندارد.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): همان طورى كه آن روز عرض كردم، اصلاً در نوعِ موارداستصحاب، شايد صدى هشتاد موارد استصحاب، از اين قبيل است كه ما دو قضيه يقينيه‏تعليقيه داريم، منتها اين دو قضيه يقينيه تعليقيه براى شما ايجاد شك كرده است. در غيراين مسأله كه ما در آن هستيم، وقتى كه مثلاً اول ظهر محدث هستيد و الان شك مى‏كنيدكه وضو گرفتيد يا نه، شما اينجا الان دوتا قضيه تعليقيه داريد، هر دو يقينيه است. اگروضو گرفته باشيد، قطعاً آن حدث عند الزوال رفع شده و اگر وضو نگرفته باشيد، قطعاًآن حدث باقى است. اگر بخواهند شك شما را تحليل كنند، به اين دو قضيه يقينيه‏برمى‏گردد و هيچ ترديدى هم ندارد. من اگر بعد از ظهر وضو گرفته باشم، قطعاً حدث‏زائل شده و اگر وضو نگرفته باشم، قطعاً حدث باقى است. ولى اين دوتا قطع‏ها چون درقضيه تعليقيه است و معلق عليه آن براى شما روشن نيست، يعنى نه وضو گرفتن روشن‏است، نه وضو نگرفتن روشن است، الان ماحصل اين دو قضيه تعليقيه يقينيه، يك قضيه‏مشكوك است و آن اين است: «هل الحدث باق ام ليس بباق»؟ اين طور نيست كه ما تاكلمه يقين را مى‏آوريم، شما وحشت مى‏كنيد، پس اتصال زمان شك به يقين از بين رفت!نوعاً شك را اين يقين‏ها به وجود آورده، منتها يقين‏هايى كه روى قضاياى تعليقيه بارشده، اما معلق عليه آن براى شما مشكوك است. در مانحن فيه هم شما يقين داريد كه اگرحدث بعد از ظهر حاصل شده باشد، قطعاً وضوى شما را از بين برده است. اما اگر اين‏حدث قبل از ظهر حاصل شده باشد، كه تصادفاً روى اين اگر هم شما قطع داريد براى‏اينكه اگر حدث دوم قبل از ظهر واقع شده باشد، شما يقين به بقاى طهارت داريد، نه‏شك در بقاى طهارت، و لذاست كه ما آنجا (در شبهه مصداقيه «لا تنقض») به مرحوم‏آخوند عرض مى‏كرديم: بايد يك طرفش «نقض اليقين بالشك» باشد، يك طرفش «نقض‏اليقين باليقين». اما اينجايى كه هر دو طرفش يقينى است، اين كه اسمش شبهه مصداقيه«لاتنقض» نيست و در اكثر موارد استصحاب، مسأله اين چنين است. دو طرف يقينى‏است، ما حصل مشكوك است لذا مجراى استصحاب قرار مى‏گيرد.

    حكم معلوم بودن تاريخ حدث

    اما فرض دوم: در همين جايى كه حالت سابقه اولِ آفتاب، حدث است و يقين داريم‏به اينكه حدث دوم، اولِ ظهر واقع شده است. تاريخ الحدث براى ما معلوم است. پس‏مسلّم اين مكلَّف هم اول صبح محدث بوده بالعلم التفصيلى و هم اول ظهر محدث بوده‏به حدث جديد و آن هم بالعلم التفصيلى لكن عصر يقين مى‏كند كه يك طهارت ووضويى هم محقق شده لكن نمى‏داند كه اين طهارت، آيا قبل از ظهر بوده، يا بعد از ظهربوده است؟ اگر قبل از ظهر بوده، آن حدث اول ظهر، طهارت را از بين برده «و الان يكون‏محدثاً» و اگر آن طهارت بعد از ظهر بوده، در رافعيت كلا الحدثين اثر كرده، هم حدث‏اول صبح و هم حدث اول ظهر را بمجموعهما از بين برده «و الان يكون طاهراً». اينجاچه بايد گفت؟
    اينجا از مواردى است كه كلا الاستصحابين جريان پيدا مى‏كند: اما استصحاب‏طهارت جريان پيدا مى‏كند براى اينكه ما يقين داريم، چه طهارت قبل از زوال بوده و چه‏بعد از زوال بوده، اين طهارت «كان رافعاً للحدث و مؤثّراً فى حصول الطهارة» براى‏اينكه اگر قبل از زوال بوده، آن حدث اول آفتاب را از بين برده و نسبت به او، رافعيت‏حدث داشته، و اگر بعد از زوال بوده، كلا الحدثين را از بين برده و رفع كرده است. پس‏يك طهارت قطعى مؤثّر در رفع حدث عقيب وضو «سواء كان قبل الزوال او بعد الزوال»براى اين شخص حاصل است و شك دارد كه اين طهارت از بين رفته يا نه؟ منشأ شكش‏هم همين است اگر اين طهارت بعد از زوال بوده، از بين نرفته و اگر قبل از زوال بوده، باآمدن حدث در اول زوال، اين طهارت منتفى شده است. پس يقين به حصول طهارت «ورفع الحدث عقيب الوضوء» دارد و شك دارد در اين كه اين طهارت، زائل شده يا نه؟استصحاب طهارت، جريان پيدا مى‏كند. از طرف ديگر در اينجا استصحاب الحدث‏جارى مى‏شود و دوتا استصحاب‏ها با هم تعارض مى‏كنند.
    چرا استصحاب حدث در اينجا جارى مى‏شود؟ مگر شما نمى‏گوييد: اين حدث، اول‏ظهر حادث شده، لكن شما نمى‏دانيد كه همين حدث آيا سببيّت فعليّت و منشأيّت فعليت‏لاثر داشته يا نداشته براى اينكه اگر بين حدث ظهر و حدث صبح، طهارتى فاصله نشده‏باشد، اين حدث دوم، بلا اثر است، اين حدث دوم «لايترتب عليه اثرٌ» (همان طورى كه‏آن روز به عنوان مقدمه عرض كرديم) پس چه شد كه در اينجا شما استصحاب حدث راجارى مى‏كنيد؟
    مى‏گوييم: براى اينكه اينجا مسأله علم تفصيلى است. بلا ترديد اول ظهر «هذا المكلف‏محدثٌ» چه وضو قبل واقع شده باشد، اين به عنوان يك حدث، مؤثّر مطرح است و چه‏وضو بعد واقع شده باشد و اين به عنوان حدث مكرر مطرح باشد، لكن اين الان معلوم‏بالتفصيل است. در حقيقت از نظر آن حالت معنويه‏اى كه تعبير به حدث مى‏كنند، اين‏حدث جديد، مؤثّر در اين حالت بوده، لازم نيست كه ريشه اين مسأله براى او روشن‏بشود اما نفس اين معنا به علم تفصيلى براى او روشن است. قَسم هم مى‏خورد كه «عندالزوال كان محدثاً» و شك دارد در اينكه اين حالت، آيا مرتفع شد يا نه؟ اگر وضو بعد ازاين حالت واقع شده باشد، اين حالت مرتفع شده و اگر وضو قبل از ظهر تحقق پيدا كرده،اين حالت به قوّت خودش باقى است.
    لذا در اينجا استصحابى هم به نام استصحاب حدث، جريان پيدا مى‏كند و اين دوتااستصحاب‏ها به علت تضاد اين دو حالت و عدم امكان اجتماع طهارت و حدث، با هم‏تعارض و تساقط مى‏كنند، چون مسأله سببيّت و مسببيّتى مطرح نيست، هر دو از بين‏مى‏روند، در نتيجه مكلّف مى‏ماند و شك در طهارت و اينكه نماز نياز به احراز طهارت‏دارد. لذا واجب است بر مكلّف كه وضوى جديد بگيرد «تحصيلاً لليقين بالفراغ بعداليقين بالاشتغال».
    پس در اينجا هم اخذ به ضد حالت سابقه كرديم. اما اين اخذ با اخذ در فرض گذشته،از نظر مبنا و دليل فرق مى‏كند. در فرض گذشته مبنايش تنها استصحاب طهارت بود، امادر اين فرض، مبنايش تعارض استصحابين و در حقيقت قاعده اشتغال است كه اقتضامى‏كند كه انسان وقتى كه شك در تحقق شرط دارد، بايد تحقّق شرط و ايجاد شرط رااحراز كند. پس هر دو اخذ به ضد حالت سابقه شد، لكن با اختلاف طريق و اختلاف مبنا.
    با ملاحظه اين دو فرض، دو فرض ديگر هم وضعش روشن مى‏شود. اين دو فرضى‏كه گفتيم، (حالت سابقه على الحالتين) آن حالت اول صبحى عبارت از حدث بود اما دوفرض هم داريم كه حالت سابقه على الحالتين، عبارت از طهارت است. يقين دارد به‏اينكه اول آفتاب «كان متطهراً، كان على وضوءٍ»، اينجا هم دو صورت پيدا مى‏كند: يك‏وقت تاريخِ طهارت دوم معلوم است و تاريخ حدث مشكوك است. يك وقت اين است‏كه تاريخ حدث معلوم است و تاريخ طهارت دوم مشكوك است.

    حكم معلوم بودن تاريخ طهارت دوم

    اگر تاريخ طهارت دوم معلوم باشد، مى‏داند كه اول آفتاب متطهّر بود، يقين دارد به‏اينكه اول ظهر، وضو گرفت و تحصيل طهارت كرد، بعد يقين مى‏كند كه يك حدثى آمده،لكن نمى‏داند آيا اين حدث، قبل از ظهر واقع شده يا بعد از زوال تحقق پيدا كرده است؟طبق حرفهايى كه در دو فرض گذشته عرض كرديم، در اين فرض چه بايد بگوييم؟
    اينجا هم جاى تعارض استصحابين است. براى اينكه از طرفى به علم تفصيلى مى‏داندكه اول ظهر، وضو گرفت و عقيب اين وضو، طهارت براى او حاصل شد ولو اينكه‏وضوى تجديدى باشد، ولو اين كه آن حدث معلوم، در فاصله بين صبح و ظهر واقع‏نشده باشد و حدث بعد از ظهر واقع شده باشد كه در نتيجه بين وضوى صبح و وضوى‏ظهر، تخلّل حدثى تحقق پيدا نكرده باشد، لكن اين معنا براى او معلوم بالتفصيل است كه‏ساعت 12 به علّت توضأ، قطعاً حالت طهارت در او بوده، حالا منشأ اين طهارت آيإے؛ععظظظبقاى طهارتِ اول صبح بوده، يا حصول طهارت جديده بوده، ما به منشأش كارى نداريم،به نفس تحقّق اين حالت در ساعت 12 كار داريم. بعد شك دارد كه آيا اين حالت زائل‏شده يا نشده؟ استصحاب طهارت جارى مى‏شود.
    از طرف ديگر، استصحاب حدث هم جريان پيدا مى‏كند براى اينكه اينجا «على كلاالتقديرين» حالت تأثيرى در حدث وجود دارد. اگر حدث قبل از زوال واقع شده باشد،آن طهارت اول صبح را از بين برده و اگر حدث بعد از زوال واقع شده باشد، هر دوطهارت را از بين برده، هر دو وضو را فانى كرده. پس بلا اشكال اين حدث «فى اىّ زمن‏تحقق، يترتب عليه نقض الطهارة و يترتب عليه حالة المحدثيت». پس يقين دارد كه‏حالت محدثيت، عقيب الحدث تحقق پيدا كرد و شك دارد كه اين حالت محدثيت، زائل‏شد يا زائل نشد. استصحاب بقاى حدث جريان پيدا مى‏كند و با استصحاب طهارت‏معارضه مى‏كند و بعد التعارض هر دو از بين مى‏روند و در نتيجه براى نماز مغرب «يجب‏عليه تحصيل الطهارة، يجب عليه الوضوء الجديد».
    در اين فرض، به ضد حالت سابقه اخذ كرديم براى اينكه به استناد قاعده اشتغال،حالت سابقه ما طهارت بود، اما حالا حكم محدث را بر اين بار كرديم، گفتيم: نياز به‏احراز وضو و شرط دارد و نماز با شك در شرط، «لايكون مجزياً و موجباً للامتثال». پس‏در اين سه فرضى كه تا حالا ذكر شده، در هر سه‏اش اخذ به ضد حالت سابقه بوده است.يكى مبنايش استصحاب بوده و دوتا مبنايش قاعده اشتغال، به عبارت ديگر: لزوم احرازشرط، در مقام انجام عمل مشروط.

    حكم مجهول بودن تاريخ طهارت دوم

    و اما فرض آخر اين است كه اول صبح «كان متطهراً» و اول ظهر «كان محدثاً قطعاً» ويقين دارد كه يك وضويى هم تحقق پيدا كرد، لكن نمى‏داند كه اين وضو، قبل از زوال‏تحقق پيدا كرد، يا بعد از زوال تحقق پيدا كرد؟ اگر وضو قبل از زوال تحقق پيدا كرده‏باشد، «لايترتب عليه اثرٌ» براى اين كه مسبوق به طهارت اول صبح است و اگر اين وضوبعد از زوال تحقق پيدا كرده باشد، «يترتب عليه اثرٌ» براى اينكه مسبوق به حدث عندالزوال است و با مسبوقيت به حدث «عند الزوال يترتب عليه الاثر».
    طبق آن حرفهايى كه زديم، اينجا نمى‏توانيم استصحاب را در طهارت جارى كنيم‏براى اينكه آن طهارت معلوم بالاجمال، مردد بين آن طهارتى است كه «له الاثر» و آن‏طهارتى كه «لايترتب عليه الاثر» و چون بر علم اجمالى در چنين حال اثرى ترتب پيدانمى‏كند، لذا مجالى براى استصحاب طهارت باقى نمى‏ماند.
    اما استصحاب حدث اينجا به قوّت خودش باقى است و دو جهت قوّت دراستصحاب حدث وجود دارد: اولاً: تاريخش مشخص و معلوم است و ثانياً: «على كلاالتقديرين» اين حدث، حدث مؤثّر است، براى اينكه چه وضوى ثانى قبل از اين حدث‏واقع شده باشد، اين حدث هر دو وضو را از بين برده، و چه وضوى ثانى بعد از اين‏حدث واقع شده باشد، اين حدث، طهارت اول صبح را از بين برده است. «على اىّ حال»اين حدث «معلوم بالتفصيل و مؤثّر على كلا التقديرين». لذا استصحاب حدث در اينجاجريان پيدا مى‏كند، و حكم مى‏كند به اينكه بايد در اينجا براى نماز، وضو بگيريد و منشأنياز به وضو هم جريان استصحاب حدث است، نه قاعده اشتغال و لزوم نياز شرط به‏احراز. در نتيجه در اينجا هم اخذ به ضد حالت سابقه به اين كيفيت تحقق پيدا كرد.
    اگر بخواهيد اين اخذها را كه مستند به استصحاب است، از آن اخذهايى كه مستند به‏قاعده استغال است، جدا كنيد، يك ضابطه روشن دارد و آن اين است كه آنكه تاريخش‏معلوم است، اگر ضد حالت سابقه باشد، اينجا براى خاطر استصحاب، شما به ضد حالت‏سابقه عمل مى‏كنيد، اما آن كه تاريخش معلوم است، اگر ضد حالت سابقه نباشد، مثل اين‏كه حالت سابقه طهارت است، آن هم كه عند الزوال معلوم الطهارت است، اين بر قاعده‏اشتغال ابتنا پيدا مى‏كند. اين بحث معلوم التاريخ و مجهول التاريخ با تمام جهاتى كه‏داشت به پايان رسيد.

    تمرينات

    در مسأله تعاقب حالتين با معلوم بودن تاريخ طهارت چه بايد كرد
    چرا با معلوم بودن تاريخ طهارت، استصحاب نمى‏تواند جارى شود
    حكم جايى كه تاريخ حدث، معلوم باشد چيست
    در موردى كه تاريخ طهارت دوم، معلوم باشد، چه بايد كرد
    حكم جايى كه تاريخ طهارت دوم، مجهول باشد را توضيح دهيد