چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
1133 جلسه
تدریس استاد
متن
40 1133 جلسه 1133
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
عدم جريان دو استصحاب عدمى به نظر مرحوم آخوند(ره)
عرض كرديم در جايى كه اثر مترتب بر عدم باشد، يعنى عدم، موضوع براى حكمشرعى قرار بگيرد، تارتاً عدم به نحو مفاد «ليس ناقصه» است، به اين معنا كه يك موضوعمفروض الوجود و مفروض التحققى در آن اخذ شده است، و ناظر به اتصاف است، ناظربه وصف عدمى است، همانطورى كه ديروز عرض كرديم، مرحوم آخوند هم اينجا قبولدارند «ليس ناقصه مثل كان ناقصه» هيچ كدام در ما نحن فيه حالت سابقه متيقنه ندارد، واستصحابش جريان پيدا نمىكند. و اما اگر عدم، عدم محمولى باشد، يعنى مفاد «ليستامه» باشد، اينجا تارتاً موضوع اثر يكى از دو عدمها است، عدم اين حادث در زمانحادث ديگر، يك عدم موضوع اثر است. يك وقت اين است كه نه، عدم هر يك از دوحادث در زمان حدوث ديگرى، موضوع براى اثر خاصى است، نبودن اين حادث درزمان حدوث ديگر موضوع براى يك اثر، و نبودن آن حادث هم در زمان اين حادثموضوع براى اثر ديگر. اما يك وقت اين است كه تنها يكى از اين دو عدمها اثر دارد، وعدم ديگر هيچ موضوع براى اثر نيست.
تعارض دو استصحاب عدمى به نظر شيخ طوسى(ره)
در جايى كه هر دو عدم موضوع براى اثر باشد بين مرحوم آخوند و استادبزرگوارشان مرحوم شيخ طوسى در اين جهت اختلاف نيست كه ما از استصحابنمىتوانيم بهره بگيريم، منتها راه آن به نظر استاذ و تلميذ مختلف است. مرحوم شيخمعتقدند كه دوتا استصحابِ عدم جريان پيدا مىكند، لكن به معارضه ساقط مىشوند.مرحوم آخوند معتقدند كه اصلا استصحاب جريان پيدا نمىكند. در حقيقت مبناىمرحوم شيخ تماميت اركان استصحاب و صحت جريان استصحاب است، لكنمىفرمايند: اين استصحاب بلانتيجه است، بخاطر معارضه تساقط مىكند، و ما ازاستصحاب نمىتوانيم بهره بگيريم. مرحوم آخوند معتقدند كه نه؛ اصلا اركان استصحابتمام نيست، و روى عدم تماميت اركان استصحاب، اصلا استصحاب جريان پيدانمىكند. در حقيقت بين اين استاد و شاگرد در اين فرض از نظر نتيجه هيچ فرقى نمىكند،حالا يا استصحاب جارى نشود يا جارى بشود و «لاجل المعارضة» تساقط كند.
اما در اين فرض مهمى كه محل بحث قرار گرفته است، و آن اين است كه يكى از دوعدمها اثر داشته باشد. عدم يكى از دو حادث در زمان حدوث ديگرى اثر داشته باشد. اماعدم آن در زمان حدوث اين، اثر ندارد. اين جا بين مرحوم شيخ و مرحوم آخوند، بيناين استاد و تلميذ اختلاف ظاهر مىشود. يعنى روى مبناى مرحوم شيخ اينجا استصحابجريان پيدا مىكند، چون معارض ندارد. و روى مبناى مرحوم آخوند چون اركاناستصحاب تمام نيست، استصحاب جريان پيدا نمىكند، ثمره علمى و نتيجه فقهيه دراينجا ظاهر مىشود. و الا در آنجايى كه هر دو عدمها موضوع اثر باشند، بالاخره چه فرقمىكند كه ما دو استصحاب را به تعارض ساقط كنيم، يا از اول قائل به عدم جرياناستصحاب بشويم، اما در اينجا ثمره مهم است، مسأله معارضه مطرح نيست، اما مسألهعدم تماميت اركان استصحاب اگر تمام باشد، مطرح است.
ما در ابتدا براى اينجا مثال بزنيم، يك مثال اين است كه مىدانيم يك آبى در سابققليل بوده است، حالت سابقه متيقنهاش عدم كريت بوده است. لكن بعد از مدتى دوحادث و دو جريان جديد براى اين آب پيش آمد، يكى اينكه بر اين آب كريت عارضشد، ديگر اينكه با نجس ملاقات كرد. منتها ما نمىدانيم كه آيا تاريخ كريت قبل ازملاقات بوده است، يا تاريخ ملاقات قبل از كريت بوده است؟ دو مسأله جديد به نامكريت و ملاقات تحقق پيدا كرده است. اينجا چنين فرض مىكنيم كه آن چه موضوع اثراست، عدم كريت در زمان ملاقات است، آب اگر در زمان ملاقات كريت نداشته باشد،برحسب ادله انفعال ماء قليل و ادله تنجس ماء قليل به ملاقات، نجاست پيدا مىكند،انفعال پيدا مىكند.
پس انفعال و نجاست نتيجه و اثر عدم كريت در زمان ملاقات است، اين روشن استكه نتيجه عدم كريت در زمان ملاقات انفعال است. اما آن طرفش ديگر نتيجهاى ندارد،اثرى بر عدم ملاقات در زمان كريت ترتب پيدا نمىكند، در زمان كريت ملاقات نبودهاست، مگر چه اثرى بر عدم ملاقات در زمان كريت ترتب پيدا مىكند؟ اثرى ندارد، اماعدم كريت در زمان ملاقات، موضوع براى اثر است.
مثال دوم؛ براى پدرى موت پيش آمده است، ولد اين پدر سابقه كفر داشته است، وتازه مسلمان شده است، منتها ما نمىدانيم كه آيا موت پدر قبل از اسلام فرزندش است يانه؟ اگر موت پدر قبل از اسلام فرزند باشد، اين فرزند وارث اين پدر نخواهد بود. براىاينكه در وارث، اسلامِ در حال موت، شرط است، و الا اگر وارث، بعد مسلمان بشود،وارثِ از مسلمان نخواهد بود. بايد در حال موت مورّث، وارث مسلمان باشد تا بتواندارث ببرد. در اينجا نمىدانيم كه آيا موت پدر قبل از اسلام پسر بود تا در نتيجه اين پسرمحروم از ارث باشد، و ممنوع از ارث باشد يا اينكه نه؛ اسلام فرزند قبل از موت پدربود، تا در نتيجه اين پسر بتواند از اين پدر ارث ببرد. اينجا هر دو استصحاب عدمى،يعنى هر دو عدم موضوع براى حكم نيست، چطور؟ براى اين كه عدم موت پدر تا زماناسلام فرزند اثرى ندارد، تا زمان اسلام پدر نمرده است، اما آن طرفش اثر دارد، شارعروى عدم اسلام زمان موت يعنى كفرِ در حال موت، انگشت گذاشته است، مانعيتشرعيه به او داده است، ممنوعيت از ارث را بر او بار كرده است. پس عدم اسلام در حالموت، «موضوعٌ للاثر الشرعى»، اما بر عدم موت در حال اسلام اثرى بار نمىشود. نمردنپدر كه اثرى بر او بار نشده است. و همينطور مثالهاى ديگرى كه در اين رابطه است.
پس بحث ما متمركز در اين معنا است كه اگر در جايى عدم حالت سابقه دارد، و نفساين عدم واحد (يك عدم) موضوع براى حكم شرعى است. آيا ما مىتوانيم اينجااستصحاب را جارى كنيم يا نمىتوانيم جارى كنيم؟ و اگر نتوانيم جارى كنيم چرانمىتوانيم جارى كنيم؟
عدم جريان استصحاب عدمى در موردِ موضوع اثر شرعى
آيا اين استصحاب عدم در مورد همان عدمى كه موضوعِ براى اثر شرعى است،جريان پيدا مىكند يا جريان پيدا نمىكند؟ اينجا مرحوم آخوند از جمله محققينى است كهاصرار عجيبى روى اين موضوع دارند و مىفرمايند: اينجا استصحاب جريان پيدانمىكند، چرا؟ براى توضيح كلام ايشان دو مقدمه ما بايد ذكر كنيم، آن وقت بيان ايشان رابا توجه به اين دو مقدمه توضيح بدهيم:
يك مقدمه اين است كه در استصحاب يك مسألهاى معتبر است و يك امرى به ناماتصال شك به يقين اعتبار دارد، يعنى چه شك به يقين اتصال داشته باشد؟ معنايش ايناست كه شما چون در استصحاب، شك را شك در بقا مىدانيد، لازمهاش اين است كهمشكوك شما از نظر زمانى به متيقن شما از نظر زمانى متصل باشد، مثلا اگر شما اول ظهريقين به طهارت داريد، يك ساعت بعد از ظهر يقين به حدث داريد، ساعت دو بعد ازظهر شك در حدث و طهارت مىكنيد، آيا اين شك در حدث و طهارت را مىتوانيد باآن يقين اولى به طهارت بسنجيد؟ اگر بگوييد: من اول ظهر يقين به طهارت داشتم، الانشك دارم در اين كه طهارت دارم يا نه؟ آيا اين معنا در ذهن كسى مىآيد؟ يا مىگوييم:اينجا چون يك ساعت بعد از ظهر يقين به حدث پيدا شده است، شما اگر استصحابىبخواهيد جارى كنيد در رابطه با حدث بايد استصحاب جارى شود، همين را وقتى كه ماكنار هم مىگذاريم، مگر من ظهر يقين به طهارت نداشتم؟ مگر يك بعد از ظهر يقين بهحدث نداشتم، مگر ساعت دو بعد از ظهر شك در طهارت و حدث نداشتم؟ پس چرااستصحاب در رابطه با يقين به طهارت جريان پيدا نمىكند، و در رابطه با يقين به حدثجريان پيدا مىكند؟ لااقل مثلا كسى بگويد: معارضه در كار است، دو يقين بوده است،حالا هم شك وجود دارد، دو استصحاب بايد جريان پيدا كند، چرا اين حرفها زدهنمىشود؟ بخاطر اينكه نسبت به يقين به حدث، زمان مشكوك شما، با زمان يقين بهحدث، متصل به هم است، يقين به حدث يك بعد از ظهر است، شك در بقاى حدث دوبعد از ظهر. فاصلهاى بين اينها نيست.
مراد از اتصال زمان شك به زمان يقين
اما نسبت به يقين به طهارت اگر بخواهيد مسأله را فرض كنيد، اينجا بين زمان متيقنشما كه اول ظهر است با زمان مشكوك شما انفصال تحقق پيدا كرده است، بين آنهافاصله افتاده است، و آن فاصله يك بعد از ظهر است كه در يك بعد از ظهر شما يقين بهحدث داريد، و يقين به نقض طهارت پيدا كرديد. ما از خود همين مثال به عنوان يكضابطه كلى مىفهميم كه در استصحاب معتبر است كه زمان شك به زمان يقين متصلباشد. البته از اين عبارت كسى سوء برداشت نكند، براى اينكه ما سابقا در باباستصحاب گفتيم: آيا در باب استصحاب لازم است كه انسان نيم يا يك ساعت يقين دارباشد و بعد براى او شك پيدا شود، يا اينكه نه اگر در آن واحد شك و يقين تحقق پيداكرد، در آن واحد يقين به نجاست ثوب اول صبح، و شك در نجاست اول ظهر، - كه يقينو شك از نظر صفت نفسانى در يك آن تحقق پيدا كرد، - همين براى جريان استصحابكفايت مىكند.
ما نمىخواهيم در مسأله اتصال زمان شك به يقين بگوييم: يقين بايد يك زمانمخصوصى داشته باشد، شك هم بايد يك زمان مخصوصى داشته باشد، و اين دو زمانوصل به هم باشد، و بينشان فاصله نيفتاده باشد، اين حرف را ما نمىخواهيم بزنيم. آن چهرا كه مىخواهيم بگوييم در رابطه با زمان متيقن و زمان مشكوك است. ولو اينكه يقين وشك هم در يك آن تحقق پيدا كرده باشد، ولى چون زمانهاى اينها جداى از هم است،اين دو زمان جدا نبايد بينشان فاصله باشد، بايد زمان متيقن و زمان مشكوك وصل به همباشد، از نظر شك و يقين، مسأله ديگرى در كار نباشد، «اما اليقين و اما الشك»، شك بهمعناى اعم.
در نتيجه ما مىگوييم: در استصحاب، اتصال زمان شك به يقين معتبر است، و دليل براعتبار آن هم همين معنا است، كه استصحاب در رابطه با شك در بقا است، عنوان بقا بايدصدق كند. در آن مثال اولى كه ما زديم كه اول ظهر طهارت، يك بعد از ظهر حدث ودوى بعد از ظهر مشكوك است، اينجا از نظر طهارت، صدق بقا نمىكند، از نظر حدث،صدق بقا مىكند، و روى همين جهت است كه در آن مثال ما تنها استصحاب حدث رإے؛اًاًظظظجارى مىكنيم. معنا ندارد كه كسى بگويد هم استصحاب حدث جارى مىشود، و هماستصحاب طهارت جريان پيدا مىكند.
پس از اين معنا كه در استصحاب شك در بقا اعتبار دارد، ما اين عنوان را بدستمىآوريم كه «يعتبر اتصال زمان الشك باليقين» و مقصود ما از زمان شك و يقين، زمانمشكوك و متيقن است نه زمان خود صفت شك و يقين.
تمسك به عام در شبهه مصداقيه
مقدمه ديگر اين است كه بحثى در باب عام و خاص شما ملاحظه فرموديد، و آن ايناست كه تمسك به عام در شبهه مصداقيه مخصص آيا جايز است يا نه؟ اگر مولا گفت:«اكرم العلماء» و بعد گفت: «لا تكرم الفساق من العلماء»، حالا زيد عالم است لكن از نظرشبهه مصداقيه نمىدانيد كه «هل هو فاسق او ليس بفاسق»؟ اينجا محل بحث است كه آياتمسك به «اكرم العلماء» در شبهه مصداقيه «لاتكرم الفساق من العلماء» جايز است يا نه؟بعضى مثل مرحوم صاحب عروه در بعضى از موارد قائل به جواز شدهاند، و اكثر محققينهم قائل به عدم جواز شدند.
لكن در كنار اين يك بحث ديگرى است و آن اين است كه اگر ما در فردى نه از نظرفسق و عدالت ترديد داشته باشيم، نه از نظر علم و جهل ترديد داريم، در حقيقت شبههمصداقيه خود دليل عام است، نه شبهه مصداقيه دليل مخصص، يك فردى را اصلانمىدانيم كه عالم است يا جاهل؟ فرض كنيد كه عدالتش را هم احراز كرديم، آيا اين«واجب الاكرام» است يا نه؟
اينجا مسلم است كه تمسك به هيچ دليلى در شبهه مصداقيه خود آن دليل جايزنيست، و لذا در همان «اكرم العلماء و لاتكرم الفساق منهم» اگر زيد عالم بين فسق و عدمفسق مردد باشد، هيچ كسى نگفته: ما به «لاتكرم الفساق من العلماء» تمسك مىكنيم،براى اينكه شبهه مصداقى خود آن دليل است، همانطورى كه در زيد مشكوك الفسق به«لاتكرم الفساق من العلماء» نمىشود تمسك كرد، در امر «مشكوك العالمية» كهنمىدانيد «هو عالم ام ليس بعالم؟» نمىتوانيد به «اكرم العلماء» تمسك كنيد، و اگر مسألهرا از عام و خاص قدرى بيرون بكشيم، هم توسعهاش روشن مىشود و هم خود مسأله.
در «لاتشرب الخمر»، يك نزاعى شما در باب برائت داريد كه در شبهه موضوعيه،نمىدانيد «هذا المايع خمر» يا نه؟ در باب برائت شما بحث مىكنيد كه آيا برائت عقلى دراينجا جريان پيدا مىكند يا نه؟ آيا حديث رفع جريان پيدا مىكند يا نه؟ چرا بحثنمىكنيد كه «لاتشرب الخمر» اينجا را شامل مىشود يا نه؟ براى اينكه مسلّم است كه درشبهه مصداقيه هيچ دليلى به خود آن دليل نمىشود تمسك كرد، شما كه نمىدانيد كه«هذا خمرٌ او ليس بخمر» چطور مىتوانيد به «لاتشرب الخمر» تمسك بكنيد؟ حتى اگرعقل هم در شبهه موضوعيه حكم به وجوب احتياط بكند، شما بخاطر حكم عقل بايداجتناب كنيد، نه بخاطر اينكه «لاتشرب الخمر» اين جا را شامل مىشود، در شبههمصداقيه هيچ دليلى به خود آن دليل نمىشود تمسك كرد، اين قاعده كلى است. در شبههمصداقى «لاتشرب»، تمسك به «لاتشرب» جايز نيست. شبهه مصداقيه «اكرم العلماء» كهفردى مشكوك العلم باشد، تمسك به اكرم العلماء جايز نيست، در شبهه مصداقيهمخصص به خود دليل مخصص نمىشود مراجعه كرد، به «لاتكرم الفساق من العلماء»نمىشود در شبهه مصداقيه مخصص مراجعه كرد. آن چه كه محل بحث است، اين استكه شبهه مصداقيه «لاتكرم» را ارجاع به «اكرم العلماء» بكنيم، از نظر «اكرم العلماء»عالميت اين محرز است، منتها فسقش مشكوك است و عدالتش مورد ترديد است. پسرجوع به هيچ دليلى در رابطه با شبهه مصداقيه خود آن دليل جايز نيست.
كأن اينها توضيحات مقدمهاى مرحوم آخوند است، ايشان مىفرمايد: «لاتنقض اليقينبالشك» هم از اين برنامه كلى مستثنا نيست، يعنى شما در جايى مىتوانى به «لاتنقضاليقين بالشك» مراجعه كنى كه يقينا «نقض اليقين بالشك» باشد، اما اگر جايى ترديدكردى كه اين كارى كه ما مىكنيم، آيا «نقض اليقين بالشك» هست يا «نقض اليقينبالشك» نيست؟ اين مثل «لاتشرب الخمر» مىماند كه شك مىكنى كه «شرب هذا المايعهل يكون شربا للخمر او لايكون شربا للخمر»؟ همانطورى كه آنجا نمىتوانى به«لاتشرب الخمر» تمسك كنى، اينجا هم نمىتوانى. اما اينكه در شبهه مصداقيه «لاتنقضاليقين بالشك» چطور شبهه مصداقى بعد از آنكه اين دو مقدمه تمام شد: يكى اعتبار اتصال زمان شك به يقين است، وديگر اينكه در شبهه مصداقيه نمىشود به دليل مراجعه كرد، و به تعبير ديگر اين اتصالزمان شك به يقين را شما بايد احراز كنيد تا «لاتنقض اليقين بالشك» پياده شود. و الا اگردر موردى شك داشته باشيد كه آيا اتصال زمان شك به يقين هست يا اتصال زمان شكبه يقين نيست، اينجا «لامجال للرجوع الى لاتنقض اليقين بالشك».
مدعاى مرحوم آخوند با توجه به اين دو مقدمه اين است كه ما در اين مثالهايى كه ذكركرديم كه اثر شرعى تنها بر يك عدم ترتب پيدا مىكرد، مرحوم آخوند مىفرمايد: ايناستصحاب از نظر حالت سابقه مسألهاى ندارد، و اشكالى متوجه او نيست، لكن به لحاظاينكه اتصال زمان شك به يقين در اين استصحاب احراز نشده است، روى عدم احرازاتصال شما به «لاتنقض اليقين بالشك» نمىتوانيد تمسك كنيد، در صورتى مىتوانيدتمسك كنيد كه احراز اتصال زمان شك به يقين شده باشد، و عنوان «نقض اليقين بالشك»كاملا تحقق پيدا كند، در اين صورت جاى رجوع به «لاتنقض اليقين بالشك» است.
اين دو مقدمه و اين مدعاى ايشان است تا بعد اين دو مقدمه را بر مدعا تطبيق كنيم وبعد ببينيم كه آيا اين بيان قابل قبول هست يا نه؟ لذا عبارت ايشان را با دقت مطالعه كنيد.
تمرينات
آيا دو استصحاب عدمى به نظر مرحوم آخوند(ره) با هم جارى مىشوند
تعارض دو استصحاب عدمى به نظر شيخ طوسى(ره) را توضيح دهيد
چرا جريان استصحاب عدمى در موردِ موضوع اثر شرعى نيست
مراد از اتصال زمان شك به زمان يقين را بيان كنيد
تمسك به عام در شبهه مصداقيه را با ذكر مثال توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...