چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
1132 جلسه
تدریس استاد
متن
40 1132 جلسه 1132
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
بيان تحقق فاعل در كان تامه و اتصاف موضوع به محمول در ناقصه
در دو حادث «معلومى الحدوث» كه ما شك در تقدم و تأخر و تقارن آنها داريم، يكوقت اين است كه در لسان دليل شرعى، موضوعِ اثر، وجود خاص يكى از اين دوتااست و مقصود از وجود خاص؛ يعنى نه صرف الوجود و تحقق آن، بلكه خصوصيّتوجودى آن كه اين خصوصيّت، عبارت از تقدّم اين حادث بر حادث ديگر است، «اصلالحدوث و اصل التحقق»، موضوعيّت براى اثر شرعى ندارد بلكه خصوصيّت وجود،موضوع است. «تقدم هذا الحادث على الحادث الآخر»، اين موضوعيّت براى وجود؛يعنى براى اثر دارد.
اين وجود خاص كه موضوع براى اثر است، يك وقت به نحو كان تامهِ موضوعيّتبراى اثر دارد، يك وقت به نحو كان ناقصه موضوعيت براى اثر دارد. فرق بين كان تامّه وكان ناقصه، عبارت از اين معنا است كه در كان تامه، اصل تحقق آن فاعل را بيان مىكند،اصل وجود آن فاعل را بيان مىكند. ولى در كان ناقصه، اتّصاف موضوع را به محمولبيان مىكند؛ يعنى در حقيقت، در كان ناقصه موضوع «مفروض الوجود و مفروضالتحقق» است، لكن اتصاف اين موضوع به اين محمول، براى مستمِع و مخاطب روشننيست. متكلم در مقام إخبار و در مقام افاده، اين اتصاف را بيان مىكند. مثلاً وقتى كه شمااخبار مىكنيد كه «كان زيدٌ صائماً»، اين اخبار، مسوق براى اين مسأله است كه اتصافزيد را به صيام بيان بكند. اصل تحقق زيد و اصل وجود زيد، يك امر مفروغ عنه است،يك امر مسلمى است و اخبار در اين رابطه، هيچ نقشى دارد. اخبار در باره اين موضوع«مسلم الوجود» اتصاف آن را بيان مىكند، ارتباط خودش را با محمول بيان مىكند، پسمعناى «كان زيد صائماً او قائماً»، معنايش اين است كه «كان زيدٌ الذى هو مسلّم الوجودبينى و بينك متصفاً بالقيام، متصفاً بالصيام».
امّا در كان تامّه، ديگر نياز به محمول ندارد. نياز به خبر ندارد، كان تامه، اصل وجود رامطرح مىكند، اصل تحقّق اين معنا را بيان مىكند، ناظر به اخبار از اصل تحقق اين معنااست. وقتى كه شما مىگوييد: «كان زيدٌ» به نحو كان تامه، برگشت آن به اين است كه زيدتحقق داشت و يا دارد، زيد «متحقق»، زيد «موجود»، پس در كان تامه، اخبار از وجود،اصل موضوع است و در كان ناقصه، بعد از مفروغيّت وجود، اخبار از اتصاف اينموضوع به محمول و ارتباط بين موضوع و محمول است.
نفى ترتب اثر؛ نتيجه استصحاب عدمى
در ما نحن فيه، يك وقت اين است كه اين وجود خاص در يكى از اين دو حادث،فرض ما در يكى از دو حادث است، وجود خاص در يكى از دو حادث، يك وقت بهنحو كان تامّه، موضوعيّت دارد، يك وقت به نحو كان ناقصه، موضوعيّت دارد. به نحوكان تامهاش، به آن كيفيتى كه ديروز بيان كرديم، موضوع براى اثر اين مىشود: مثلاً «تقدّمُموتِ زيد على موتِ عمرو» كه من ديروز عرض كردم در كان تامّه، مسأله به يك كلمه برمىگردد امّا در كان ناقصه، جمله بايد تحقق پيدا بكند، كلام بايد تحقق پيدا بكند.
اگر موضوع به نحو كان تامه شد، معنايش اين است «تقدم موت زيد على موتعمرو»، اين خود كلمه است. لذا اگر شما بخواهيد جمله ترتيب بدهيد، كلام (سؤال ... و پاسخ استاد): اصلاً تحقق موضوعيت دارد، تحقق يك كلمه است، تامهمعنايش همين است، اگر ما بخواهيم يك جمله ادبى تشيكل بدهيم، آيا «كان زيدٌ» در مفاد كان تامه كه برگشت به يك كلمه مىكند و برگشت به اصل تحقق مىكند، ولواينكه ما در رابطه با حادثين، علم به تحقق داريم. امّا اثر كه براى حادثين نيست، اثر براىخصوصيّت «احد الحادثين» است، اثر براى تقدم است، «تقدّمُ موت زيد على موتعمرو» موضوع للاثر است، اين تقدم مثل وجود و عدم وجودِ زيد عادل ابن عمر اخ بكرخال خالد مىماند، شما اينها را كه اضافه به زيد كرديد، زيد كه دوتا نشد، زيد همان زيداست. لذا در كان تامه، شما مىتوانيد چنين بگوييد: «كان زيدٌ العادلُ القائم الصائم كذا وكذا»، اين كان تامه است. حالا زيد را شما متصف به اين اوصاف مىكنيد، ريشه مطلباين است كه در كان تامه، نمىخواهد بگويد: «زيد عادل» است، مىخواهد بگويد: «زيدعادل»، وجود دارد. اين مفاد كان تامه است. كان ناقصه مىگويد: «زيدٌ الموجود عادل»،كان تامّه مىگويد: زيد عادل، وجود دارد. اينجا زيد عادل، يك كلمه است. بحث در اصلوجود و عدم وجود آن است.
(سؤال ... و پاسخ استاد): اينجا موضوع اثر «تقدم موت زيد على موت عمرو» است؛يعنى اين يك عنوان، موضوعيت دارد. موت زيد، موضوع نيست. موت عمر، موضوعنيست. تقدم موت زيد بر موت عمر، موضوع براى اثر شرعى است. اگر كان بر سر آن درآمد، معنايش اين است كه اين تقدم هست، امّا شما نمىدانيد كه اين تقدم است يا نه؟ آنچه را كه مى دانيد اين است كه موت زيد است، موت عمر است امّا تقدم موت زيد برموت عمرو هم براى شما مسلّم است؟ نه.
همان طورى كه اگر در اصل وجود زيد، شما شك در وجود مىكرديد، استصحابعدم جارى مىكرديد و اگر يك اثرى بر وجود زيد، ترتب پيدا مىكرد، شما با استصحابعدم، جلوى آن اثر را مىگرفتيد، اينجا هم عين همان مسأله است. شما نمىدانيد كهتقدم، لباس وجود پوشيد يا نه؟ تقدم به نحو كان تامه كه معناى آن اخبار از تحقق است،آيا تحقق پيدا كرد يا نه؟ استصحاب عدم تحقق اين عنوان تقدم را مىكنيد و در نتيجه،اثرى را كه بر عنوان تقدّم در لسان دليل شرعى بار شده است، شما آن اثر را از بين مىبريد، روى مبناى اينكه استصحابات عدميه مانعى ندارد، همان طورى كه بحث آن راكرديم. امّا همين فرض را شما بياوريد در جايى كه موضوع، به نحو كان ناقصه باشد. دركان ناقصه، معنايش اين است كه «اصل المبتداء و اصل الموضوع» را مفروض گرفته وإخبار از اتصاف مىكند، اخبار از اين معنا مىكند كه «زيد الموجود قائم، زيد الموجودمتصف بالقيام».
اگر فرض كرديم كه در لسان دليل شرعى، به اين صورت تقدّم و تأخر موضوعيّتپيدا كرد كه اگر به اين صورت باشد، ما بايد جمله ترتيب بدهيم، بايد بگوييم: «كان موتزيد متقدماً على موت عمرو، كان موت زيد المفروض وجوده و تحققه متقدماً على موتعمرو» و در حقيقت، روى موضوع دليل شرعى نقش دارد، «صرف التقدّم» نيست بلكهاتصاف موت «محقق الوجود بكونه متقدماً على موت عمرو» است كه قضيه آن را هم ماتشكيل مىدهيم، مىگوييم: «كان موت زيد متقدماً على موت عمرو»، كان ناقصه مبتدا وخبر دارد، موضوع و محمول در آن تحقق پيدا مىكند، به خلاف كان تامه.
جريان استصحاب با كان تامه و عدم جريان آن با ناقصه
مرحوم آخوند مىفرمايند: اينجا اصلاً جاى استصحاب نيست. فرق بين كان تامه وكان ناقصه در همين جهت است، اگر به صورت كان تامه شد، استصحاب جريان پيدامىكند؛ امّا اگر به صورت كان ناقصه شد، استصحاب در آن جريان پيدا نمىكند. چرا؟براى اينكه در استصحاب، حالت سابقه مىخواهد. آن وقت حالت سابقهاى كه شما دراينجا مى خواهيد تصور بكنيد، حالت سابقه، چه وجوديه باشد و چه عدميه باشد، بايد بهنحو كان تامه باشد؛ يعنى بايد در سابق، يا يقين داشته باشيد به اينكه «كان موت زيدمتصفاً بالتقدم» تا به استصحاب اين، اثر وجود را بار بكنيد، و يا بايد يقين داشته باشيد كه«كان موت زيد غير متصف بالتقدم» تا استصحاب عدم را جارى بكنيد و با استصحابعدم، نفى بكنيد آن اثر وجودى را و هيچ كدام از اينها حالت سابقه متيقنه ندارد. در كجاموت زيد متصف به تقدم بوده، تا شما استصحاب بقاى اتصاف به تقدم آن را جارىبكنيد؟ و كدام زمان براى شما يقينى بوده است كه موت زيد غير متصف به تقدم بودهاست، يا متصف به عدم تقدم بوده است، تا شما استصحاب عدمى را جارى بكنيد و درنتيجه، آن اثر مترتب بر وجود را منتفى بكنيد؟ پس در كان ناقصه، «سواء» اينكهاستصحاب در ناحيه وجودش، بخواهد جارى بشود و يا در ناحيه عدمش، بخواهدجارى بشود، حالت سابقه متيقنه ندارد.
بله، روى مبناى آنهايى كه مىگفتند در مواردى كه متيقن ما، قضيه سالبه به انتفاىموضوع باشد و قضيه لاحقه ما، سالبه به انتفاى محمول باشد، مىشود استصحاب جارىكرد. اگر شما يك قضيه سالبهاى داشته باشيد ولو اينكه در زمان سابق، سالبه به انتفاىموضوع است و در زمان لاحق، سالبه به انتفاى محمول است، همين مقدار در جرياناستصحاب كفايت مىكند.
روى اين مبنا، استصحاب عدمى جارى است به خاطر اينكه ما مىتوانيم چنينبگوييم: قضيه سالبه ما اين است كه «ليس موت زيدٍ متقدماً على موت عمروٍ» اين قضيهسالبه است. منتها اين قضيه سالبه، يك زمانى براى ما يقينى بود و آن در زمانى بود كهاصلاً موتى تحقق پيدا نكرده بود و حادثه تصادف ماشين، اصلاً پيش نيامده بود. قبل ازتحقّق حادثه، ما مىتوانيم بگوييم: «ليس موت زيد متقدماً على موت عمرو» امّا اينسالبه، سالبهاش به انتفاى موضوع است؛ يعنى اصلاً موتى نيست تا اتصافِ به موضوعداشته باشد، موضوعى نيست تا اينكه اتصاف به عدم محمول داشته باشد. امّا به نحوسالبه به انتفاى موضوع، ما مىتوانيم اين قضيه را تصوير بكنيم و بگوييم: «ليس موت زيدمتقدماً على موت عمرو»، امّا الان كه حادثه پيش آمده است و موت، تحقق پيدا كردهاست و ما شك در تقدم و تأخر داريم، اينجا قضيه مشكوكه ما، سالبه به انتفاى موضوعنيست. اينجا قضيه مشكوكه ما، سالبه به انتفاى محمول است؛ يعنى موت زيد مسلماست، موت زيد قطعاً تحقق دارد لكن تقدم و عدم تقدم آن براى ما مشكوك است. امّاوقتى كه صورت قضيه را ما مطرح مىكنيم، هر دو آن «ليس موت زيد متقدماً على موتعمروٍ» است، منتها يكى سالبه به انتفاى موضوع است و يكى سالبه به انتفاى محمولاست.
اگر كسى در باب استصحاب اين معنا را كافى بداند كما اينكه تعجب اين است كهخود مرحوم آخوند در بحث عام و خاص كفايه، در مسأله مرئه مشكوكة القرشيه،استصحاب عدم قرشيّت را جارى كردند. ايشان مىفرمايند: ما از راه استصحاب عدمقرشيّت، مىتوانيم بگوييم كه عنوان مخصّص دليلى را كه مىگويد: «النساء تحيض الى»پنجاه سال «الاّ القرشية»، مىتوانيم با استصحاب عدم قرشيت، عنوان مخصّص را منتفىبكنيم در حالى كه استصحاب عدم قرشيت، همان طورى كه مكرراً عرض مىكرديم،روى همين مبنا است براى اينكه آن زمانى كه مرأه قرشيه نبود، زمانى بود كه مرأه نبود تااينكه قرشى باشد و يا نباشد و الاّ آيا از حين ولادت، اين مشكوك است كه «هل تكونقرشية ام لاقرشيةً؟» لكن آنجا مىفرمودند: همين مقدار در باب استصحاب كافى است كهقضيه مشكوكه و متيقنه ما، اين عنوان را داشته باشد، «ليست هذا المرأة بقرشية» ولو اينكهمتيقنه آن به نحو سالبه به انتفاى موضوع است و مشكوكه آن سالبه به انتفاى محمولاست، همين در جريان استصحاب كفايت مىكند.
اشكال به مرحوم آخوند(ره) در عدم جريان استصحاب با كان ناقصه
لذا روى آن مبناى مرحوم آخوند، اينجا به ايشان اشكال شده است كه شما مگر تغييرمبنا داديد، شما كه استصحاب عدم قريشيّت را در باب عام و خاص اجرا مىكرديد،اينجا چرا استصحاب عدم تقدّم موت زيد را بر موت عمرو، به نحو كانه ناقصه جارىنمىكنيد؟ اينجا هم عين آنجا است. آنجا متيقن، سالبه به انتفاى موضوع است و مشكوك،سالبه به انتفاى محمول است، اينجا هم مسأله همين طور است.
لكن همان طورى كه ما مكرراً عرض كرديم، حق با فرمايش مرحوم آخوند است واگر مستصحب، قضيه سالبه به انتفاى موضوع باشد، استصحاب جريان پيدا نمىكند و مانمىتوانيم اسم اين را شك در بقا، بگذاريم. اتحاد قضيه متيقنه و مشكوكه، در اينجاتحقق ندارد. آيا صدق مىكند كه سالبه به انتفاى موضوع با سالبه به انتفاى محمول، اينهاقضيه واحده هستند و تا زمانى كه صدق اتحاد نكند، در باب «لاتنقض اليقين بالشك»،استصحاب آن، نمىتواند جريان پيدا بكند؟
پس اين فرمايش مرحوم آخوند در اينجا، «خلافاً لبيان» ايشان در استصحاب عدمقرشيت، يك مسأله تمامى است و اگر موضوع اثر، به نحو كان ناقصه شد نه حالتوجودش قابل استصحاب است كه آن خيلى روشن است و نه حالت عدميه آن براىخاطر اينكه حالت عدميه متيقنه به اين صورت، ما نمىتوانيم تصور بكنيم.
(سؤال ... و پاسخ استاد): عدم ازلى مثل عدم تكليف كه اشكالى ندارد، عدم قرشيتو اشباه ذلك اشكال دارد. هر چيزى كه به سالبه به انتفاى موضوع برگشت، ما استصحابآن را جارى نمىدانيم، از باب اينكه اتحاد قضيتين تحقق پيدا نكرده است.
(سؤال ... و پاسخ استاد): ما نمىخواهيم سالبه به انتفاى موضوع را، موضوع اثر قراربدهيم، سالبه به انتفاى موضوع، قضيه متيقنه است و الاّ آنى كه موضوع اثر است كه نفىاثر را مىكند، سالبه به انتفاى محمول است. اينجا به عنوان حالت سابقه متيقنه است،مرحوم آخوند در آنجا روى آن تكيه مىكنند، نه به عنوان اينكه موضوعيت براى اثر دارد.موضوع براى اثر به اين صورت نيست.
«هذا كله» در آنجايى بود كه اثر روى وجود خاص «احد الحادثين» يا «كلا الحادثين»چه به نحو كان تامه و چه به نحو كان ناقصه باشد.
امّا در آنجايى كه اثر شرعى روى عدم بار شده باشد، عدم اين حادث، در زمانحادث ديگر، نبود اين حادث، در زمان حادث ديگر، فقط موضوعيّت براى اثر دارد. البتهيك فرض آن اين است كه عدم هر كدام، در زمان ديگرى، هر كدام مستقلاً موضوع براىاثر باشند كه اين دو فرض در بعضى از موارد، نتيجه فرقشان خيلى زياد است كه عرضمىكنيم ان شاء الله. لكن مقدمتاً اين عدم مثل خود وجود، همان طورى كه در وجود،شما يك كان تامه داشتيد و يك كان ناقصه داشتيد، در عدم هم كه ما از آن تعبير به ليسمىكنيم در مقابل كان، يك ليس تامه داريم و يك ليس ناقصه داريم. در ادبيات - اينطورى كه در ذهن من است، - ليس تامه، مطرح نشده است لكن روى قاعده، وقتى كهليس در مقابل كان واقع شده بود، اگر شما در كان، دو جور كان تصوير كرديد. طبع اينقصه اقتضا مىكند كه در ليس هم شما دو جور ليس تصور بكنيد. نمىشود كه ما در بابكان، يك كان تامه داشته باشيم اما وقتى كه به ليس مىرسيم، ليس تامه ديگر نداشتهباشيم، ليس در مقابل كان است. كان كه دوتا شد، ليس هم دوتا خواهد شد.
(سؤال ... و پاسخ استاد): آنكه جاى ترديدِ است اين است كه ليس تام داريم يانداريم؟ پس اينكه شما در ادبيات خوانديد كه بعضى از افعال و حروف است كه مبتدا رامرفوع مىكند و خبر را منصوب، يكى كان و يكى ليس، آن ليس چيست؟ براى نفىباشد، نفى كه منافات با نقص ندارد، حالا من توضيح مىدهم.
فرق ليس تامه يا عدم محمولى با ليس ناقصه يا عدم نعتى
ما دو جور ليس داريم: يك ليس تامّه داريم و يك ليس ناقصه داريم، ليس تامه مثلهمين «ليس زيدٌ» در مقابل «كان زيد»، «كان زيد» إخبار از اصل تحقق زيد است، «ليسزيد» اخبار از عدم تحقق زيد است، او اخبار به وجود زيد است، اين اخبار از عدم زيداست. امّا ليس ناقصه مثل كان ناقصه است، يك موضوعِ «مفروض الوجود» دارد، منتهاوقتى كه انسان موضوع را مفروض الوجود مىگيرد؛ يك وقت در مقام اخبار به اتصافآن موضوعِ به يك شيئى است، مثل «كان زيد قائماً»، اين اسمش كان ناقصه مىشود، يكوقت همين موضوع مفروض الوجود، در مقام اين هست كه بگويد: اتصاف به محمولندارد. زيد آدم بدى نيست. پس زيد را مفروض الوجود گرفته است و مىخواهداتصافش را از آدم بد بودن، ببرد و اتصافش را نفى بكند، اين را ليس ناقصه مىگويند.ليس معروف در ادبيات، همين ليس ناقصه است. منتها ليس تامه هم، روى مقايسه با كانتامه، بايد تحقق داشته باشد.
يك تعبير ديگرى هم هست و آن اين است كه از ليس ناقصه، تعبير به عدمِ نعتىمىكنند. نعت به معناى صفت است. معناى ليس ناقصه؛ يعنى آنى كه آمده بگويد: اينموضوع، اتصاف به خبر ندارد. عدم نعتى؛ يعنى اين نعت را از موضوع ببرد و بگويد:موضوع ما «لايكون قائماً، لايكون فاسقاً»، اين نعت غير محصِّل بودن را از موضوع سلببكند. اما از آن ليس تامه تعبير به عدم محمولى مىشود. اين يك اصطلاحى است كه ازليس تامه، به عدم محمولى تعبير مىشود؛ يعنى اصلاً تحقق ندارد. موضوع وجود ندارد.موضوع غير متحقق است.
وقتى كه اين دوتا تصوير شد، اين دو تا را در ما نحن فيه، مىخواهيم ملاك قراربدهيم و محل بحث، در آن عدم نعتى كه ليس ناقصه در مقابل كان ناقصه است، مثل خودكان ناقصه، حالت سابقه ندارد. اگر اثر، مترتب شد بر ليس ناقصه، به اين صورت كه «كانموتُ زيد، غيرَ متقدمٍ على موت عمرو»، اين غير، مفاد ليس است و اگر به تعبير ليسبياوريم، «ليس موت زيد المفروض وجوده متصفاً بانّه متقدم على موت عمرو»، اگر اينموضوع براى اثر شرعى قرار گرفت، باز حالت سابقه ندارد. حالت سابقه متيقنه، مگر بازبرگردد به همان قضيه سالبه به انتفاى موضوع و الاّ اگر استصحاب در قضيه سالبه بهانتفاى موضوع جريان پيدا نكند كه تحقيقاً هم پيدا نمىكند، اينجا مسأله اين است كه چهوقت موت زيد، غير متقدم بر موت عمر بوده است؟ يا به تعبير ديگر، كى «ليس موتزيد متقدماً على موت عمرو» به نحو ليس ناقصه، حالت سابقه داشته است كه شما اينحالت سابقه را به استصحاب ادامه بدهيد؟ نتيجه ادامه در اينجا، هم اين است كه اثر را باربكنيد براى اينكه موضوع اثر، عدم است. موضوع اثر، ليسِ به نحو ليس ناقصه است. لذااين صورتش بلا اشكال و بلا ترديد مثل همان كان ناقصه، محل استصحاب و مجراىاستصحاب نيست.
امّا جايى كه عدم، به نحو ليس تامه و به نحو عدم محمولى، موضوع براى يك اثرشرعى قرار بگيرد، آيا در اينجا استصحاب مىتواند جريان پيدا بكند، يا نه؟ در اينرابطه، كلام مرحوم آخوند را كه اساس همه بحثها را در اين رابطه تشكيل مىدهد، بهدقّت ان شاء الله مطالعه بفرماييد براى بعد.
تمرينات
بيان تحقق فاعل در كان تامه و اتصاف موضوع به محمول در ناقصه به چه معنا است
نفى ترتب اثر؛ نتيجه استصحاب عدمى است، يعنى چه
جريان استصحاب با كان تامه و عدم جريان آن با كان ناقصه را توضيح دهيد
چه اشكالى به مرحوم آخوند(ره) در عدم جريان استصحاب با كان ناقصه وجود دارد
فرق ليس تامه يا عدم محمولى با ليس ناقصه يا عدم نعتى در چيست
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...