• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 1132 جلسه 1132

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    بيان تحقق فاعل در كان تامه و اتصاف موضوع به محمول در ناقصه

    در دو حادث «معلومى الحدوث» كه ما شك در تقدم و تأخر و تقارن آنها داريم، يك‏وقت اين است كه در لسان دليل شرعى، موضوعِ اثر، وجود خاص يكى از اين دوتااست و مقصود از وجود خاص؛ يعنى نه صرف الوجود و تحقق آن، بلكه خصوصيّت‏وجودى آن كه اين خصوصيّت، عبارت از تقدّم اين حادث بر حادث ديگر است، «اصل‏الحدوث و اصل التحقق»، موضوعيّت براى اثر شرعى ندارد بلكه خصوصيّت وجود،موضوع است. «تقدم هذا الحادث على الحادث الآخر»، اين موضوعيّت براى وجود؛يعنى براى اثر دارد.
    اين وجود خاص كه موضوع براى اثر است، يك وقت به نحو كان تامهِ موضوعيّت‏براى اثر دارد، يك وقت به نحو كان ناقصه موضوعيت براى اثر دارد. فرق بين كان تامّه وكان ناقصه، عبارت از اين معنا است كه در كان تامه، اصل تحقق آن فاعل را بيان مى‏كند،اصل وجود آن فاعل را بيان مى‏كند. ولى در كان ناقصه، اتّصاف موضوع را به محمول‏بيان مى‏كند؛ يعنى در حقيقت، در كان ناقصه موضوع «مفروض الوجود و مفروض‏التحقق» است، لكن اتصاف اين موضوع به اين محمول، براى مستمِع و مخاطب روشن‏نيست. متكلم در مقام إخبار و در مقام افاده، اين اتصاف را بيان مى‏كند. مثلاً وقتى كه شمااخبار مى‏كنيد كه «كان زيدٌ صائماً»، اين اخبار، مسوق براى اين مسأله است كه اتصاف‏زيد را به صيام بيان بكند. اصل تحقق زيد و اصل وجود زيد، يك امر مفروغ عنه است،يك امر مسلمى است و اخبار در اين رابطه، هيچ نقشى دارد. اخبار در باره اين موضوع«مسلم الوجود» اتصاف آن را بيان مى‏كند، ارتباط خودش را با محمول بيان مى‏كند، پس‏معناى «كان زيد صائماً او قائماً»، معنايش اين است كه «كان زيدٌ الذى هو مسلّم الوجودبينى و بينك متصفاً بالقيام، متصفاً بالصيام».
    امّا در كان تامّه، ديگر نياز به محمول ندارد. نياز به خبر ندارد، كان تامه، اصل وجود رامطرح مى‏كند، اصل تحقّق اين معنا را بيان مى‏كند، ناظر به اخبار از اصل تحقق اين معنااست. وقتى كه شما مى‏گوييد: «كان زيدٌ» به نحو كان تامه، برگشت آن به اين است كه زيدتحقق داشت و يا دارد، زيد «متحقق»، زيد «موجود»، پس در كان تامه، اخبار از وجود،اصل موضوع است و در كان ناقصه، بعد از مفروغيّت وجود، اخبار از اتصاف اين‏موضوع به محمول و ارتباط بين موضوع و محمول است.

    نفى ترتب اثر؛ نتيجه استصحاب عدمى

    در ما نحن فيه، يك وقت اين است كه اين وجود خاص در يكى از اين دو حادث،فرض ما در يكى از دو حادث است، وجود خاص در يكى از دو حادث، يك وقت به‏نحو كان تامّه، موضوعيّت دارد، يك وقت به نحو كان ناقصه، موضوعيّت دارد. به نحوكان تامه‏اش، به آن كيفيتى كه ديروز بيان كرديم، موضوع براى اثر اين مى‏شود: مثلاً «تقدّمُ‏موتِ زيد على موتِ عمرو» كه من ديروز عرض كردم در كان تامّه، مسأله به يك كلمه برمى‏گردد امّا در كان ناقصه، جمله بايد تحقق پيدا بكند، كلام بايد تحقق پيدا بكند.
    اگر موضوع به نحو كان تامه شد، معنايش اين است «تقدم موت زيد على موت‏عمرو»، اين خود كلمه است. لذا اگر شما بخواهيد جمله ترتيب بدهيد، كلام (سؤال ... و پاسخ استاد): اصلاً تحقق موضوعيت دارد، تحقق يك كلمه است، تامه‏معنايش همين است، اگر ما بخواهيم يك جمله ادبى تشيكل بدهيم، آيا «كان زيدٌ» در مفاد كان تامه كه برگشت به يك كلمه مى‏كند و برگشت به اصل تحقق مى‏كند، ولواينكه ما در رابطه با حادثين، علم به تحقق داريم. امّا اثر كه براى حادثين نيست، اثر براى‏خصوصيّت «احد الحادثين» است، اثر براى تقدم است، «تقدّمُ موت زيد على موت‏عمرو» موضوع للاثر است، اين تقدم مثل وجود و عدم وجودِ زيد عادل ابن عمر اخ بكرخال خالد مى‏ماند، شما اينها را كه اضافه به زيد كرديد، زيد كه دوتا نشد، زيد همان زيداست. لذا در كان تامه، شما مى‏توانيد چنين بگوييد: «كان زيدٌ العادلُ القائم الصائم كذا وكذا»، اين كان تامه است. حالا زيد را شما متصف به اين اوصاف مى‏كنيد، ريشه مطلب‏اين است كه در كان تامه، نمى‏خواهد بگويد: «زيد عادل» است، مى‏خواهد بگويد: «زيدعادل»، وجود دارد. اين مفاد كان تامه است. كان ناقصه مى‏گويد: «زيدٌ الموجود عادل»،كان تامّه مى‏گويد: زيد عادل، وجود دارد. اينجا زيد عادل، يك كلمه است. بحث در اصل‏وجود و عدم وجود آن است.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): اينجا موضوع اثر «تقدم موت زيد على موت عمرو» است؛يعنى اين يك عنوان، موضوعيت دارد. موت زيد، موضوع نيست. موت عمر، موضوع‏نيست. تقدم موت زيد بر موت عمر، موضوع براى اثر شرعى است. اگر كان بر سر آن درآمد، معنايش اين است كه اين تقدم هست، امّا شما نمى‏دانيد كه اين تقدم است يا نه؟ آن‏چه را كه مى دانيد اين است كه موت زيد است، موت عمر است امّا تقدم موت زيد برموت عمرو هم براى شما مسلّم است؟ نه.
    همان طورى كه اگر در اصل وجود زيد، شما شك در وجود مى‏كرديد، استصحاب‏عدم جارى مى‏كرديد و اگر يك اثرى بر وجود زيد، ترتب پيدا مى‏كرد، شما با استصحاب‏عدم، جلوى آن اثر را مى‏گرفتيد، اينجا هم عين همان مسأله است. شما نمى‏دانيد كه‏تقدم، لباس وجود پوشيد يا نه؟ تقدم به نحو كان تامه كه معناى آن اخبار از تحقق است،آيا تحقق پيدا كرد يا نه؟ استصحاب عدم تحقق اين عنوان تقدم را مى‏كنيد و در نتيجه،اثرى را كه بر عنوان تقدّم در لسان دليل شرعى بار شده است، شما آن اثر را از بين مى‏بريد، روى مبناى اينكه استصحابات عدميه مانعى ندارد، همان طورى كه بحث آن راكرديم. امّا همين فرض را شما بياوريد در جايى كه موضوع، به نحو كان ناقصه باشد. دركان ناقصه، معنايش اين است كه «اصل المبتداء و اصل الموضوع» را مفروض گرفته وإخبار از اتصاف مى‏كند، اخبار از اين معنا مى‏كند كه «زيد الموجود قائم، زيد الموجودمتصف بالقيام».
    اگر فرض كرديم كه در لسان دليل شرعى، به اين صورت تقدّم و تأخر موضوعيّت‏پيدا كرد كه اگر به اين صورت باشد، ما بايد جمله ترتيب بدهيم، بايد بگوييم: «كان موت‏زيد متقدماً على موت عمرو، كان موت زيد المفروض وجوده و تحققه متقدماً على موت‏عمرو» و در حقيقت، روى موضوع دليل شرعى نقش دارد، «صرف التقدّم» نيست بلكه‏اتصاف موت «محقق الوجود بكونه متقدماً على موت عمرو» است كه قضيه آن را هم ماتشكيل مى‏دهيم، مى‏گوييم: «كان موت زيد متقدماً على موت عمرو»، كان ناقصه مبتدا وخبر دارد، موضوع و محمول در آن تحقق پيدا مى‏كند، به خلاف كان تامه.

    جريان استصحاب با كان تامه و عدم جريان آن با ناقصه

    مرحوم آخوند مى‏فرمايند: اينجا اصلاً جاى استصحاب نيست. فرق بين كان تامه وكان ناقصه در همين جهت است، اگر به صورت كان تامه شد، استصحاب جريان پيدامى‏كند؛ امّا اگر به صورت كان ناقصه شد، استصحاب در آن جريان پيدا نمى‏كند. چرا؟براى اينكه در استصحاب، حالت سابقه مى‏خواهد. آن وقت حالت سابقه‏اى كه شما دراينجا مى خواهيد تصور بكنيد، حالت سابقه، چه وجوديه باشد و چه عدميه باشد، بايد به‏نحو كان تامه باشد؛ يعنى بايد در سابق، يا يقين داشته باشيد به اينكه «كان موت زيدمتصفاً بالتقدم» تا به استصحاب اين، اثر وجود را بار بكنيد، و يا بايد يقين داشته باشيد كه«كان موت زيد غير متصف بالتقدم» تا استصحاب عدم را جارى بكنيد و با استصحاب‏عدم، نفى بكنيد آن اثر وجودى را و هيچ كدام از اينها حالت سابقه متيقنه ندارد. در كجاموت زيد متصف به تقدم بوده، تا شما استصحاب بقاى اتصاف به تقدم آن را جارى‏بكنيد؟ و كدام زمان براى شما يقينى بوده است كه موت زيد غير متصف به تقدم بوده‏است، يا متصف به عدم تقدم بوده است، تا شما استصحاب عدمى را جارى بكنيد و درنتيجه، آن اثر مترتب بر وجود را منتفى بكنيد؟ پس در كان ناقصه، «سواء» اينكه‏استصحاب در ناحيه وجودش، بخواهد جارى بشود و يا در ناحيه عدمش، بخواهدجارى بشود، حالت سابقه متيقنه ندارد.
    بله، روى مبناى آنهايى كه مى‏گفتند در مواردى كه متيقن ما، قضيه سالبه به انتفاى‏موضوع باشد و قضيه لاحقه ما، سالبه به انتفاى محمول باشد، مى‏شود استصحاب جارى‏كرد. اگر شما يك قضيه سالبه‏اى داشته باشيد ولو اينكه در زمان سابق، سالبه به انتفاى‏موضوع است و در زمان لاحق، سالبه به انتفاى محمول است، همين مقدار در جريان‏استصحاب كفايت مى‏كند.
    روى اين مبنا، استصحاب عدمى جارى است به خاطر اينكه ما مى‏توانيم چنين‏بگوييم: قضيه سالبه ما اين است كه «ليس موت زيدٍ متقدماً على موت عمروٍ» اين قضيه‏سالبه است. منتها اين قضيه سالبه، يك زمانى براى ما يقينى بود و آن در زمانى بود كه‏اصلاً موتى تحقق پيدا نكرده بود و حادثه تصادف ماشين، اصلاً پيش نيامده بود. قبل ازتحقّق حادثه، ما مى‏توانيم بگوييم: «ليس موت زيد متقدماً على موت عمرو» امّا اين‏سالبه، سالبه‏اش به انتفاى موضوع است؛ يعنى اصلاً موتى نيست تا اتصافِ به موضوع‏داشته باشد، موضوعى نيست تا اينكه اتصاف به عدم محمول داشته باشد. امّا به نحوسالبه به انتفاى موضوع، ما مى‏توانيم اين قضيه را تصوير بكنيم و بگوييم: «ليس موت زيدمتقدماً على موت عمرو»، امّا الان كه حادثه پيش آمده است و موت، تحقق پيدا كرده‏است و ما شك در تقدم و تأخر داريم، اينجا قضيه مشكوكه ما، سالبه به انتفاى موضوع‏نيست. اينجا قضيه مشكوكه ما، سالبه به انتفاى محمول است؛ يعنى موت زيد مسلم‏است، موت زيد قطعاً تحقق دارد لكن تقدم و عدم تقدم آن براى ما مشكوك است. امّاوقتى كه صورت قضيه را ما مطرح مى‏كنيم، هر دو آن «ليس موت زيد متقدماً على موت‏عمروٍ» است، منتها يكى سالبه به انتفاى موضوع است و يكى سالبه به انتفاى محمول‏است.
    اگر كسى در باب استصحاب اين معنا را كافى بداند كما اينكه تعجب اين است كه‏خود مرحوم آخوند در بحث عام و خاص كفايه، در مسأله مرئه مشكوكة القرشيه،استصحاب عدم قرشيّت را جارى كردند. ايشان مى‏فرمايند: ما از راه استصحاب عدم‏قرشيّت، مى‏توانيم بگوييم كه عنوان مخصّص دليلى را كه مى‏گويد: «النساء تحيض الى»پنجاه سال «الاّ القرشية»، مى‏توانيم با استصحاب عدم قرشيت، عنوان مخصّص را منتفى‏بكنيم در حالى كه استصحاب عدم قرشيت، همان طورى كه مكرراً عرض مى‏كرديم،روى همين مبنا است براى اينكه آن زمانى كه مرأه قرشيه نبود، زمانى بود كه مرأه نبود تااينكه قرشى باشد و يا نباشد و الاّ آيا از حين ولادت، اين مشكوك است كه «هل تكون‏قرشية ام لاقرشيةً؟» لكن آنجا مى‏فرمودند: همين مقدار در باب استصحاب كافى است كه‏قضيه مشكوكه و متيقنه ما، اين عنوان را داشته باشد، «ليست هذا المرأة بقرشية» ولو اينكه‏متيقنه آن به نحو سالبه به انتفاى موضوع است و مشكوكه آن سالبه به انتفاى محمول‏است، همين در جريان استصحاب كفايت مى‏كند.

    اشكال به مرحوم آخوند(ره) در عدم جريان استصحاب با كان ناقصه

    لذا روى آن مبناى مرحوم آخوند، اينجا به ايشان اشكال شده است كه شما مگر تغييرمبنا داديد، شما كه استصحاب عدم قريشيّت را در باب عام و خاص اجرا مى‏كرديد،اينجا چرا استصحاب عدم تقدّم موت زيد را بر موت عمرو، به نحو كانه ناقصه جارى‏نمى‏كنيد؟ اينجا هم عين آنجا است. آنجا متيقن، سالبه به انتفاى موضوع است و مشكوك،سالبه به انتفاى محمول است، اينجا هم مسأله همين طور است.
    لكن همان طورى كه ما مكرراً عرض كرديم، حق با فرمايش مرحوم آخوند است واگر مستصحب، قضيه سالبه به انتفاى موضوع باشد، استصحاب جريان پيدا نمى‏كند و مانمى‏توانيم اسم اين را شك در بقا، بگذاريم. اتحاد قضيه متيقنه و مشكوكه، در اينجاتحقق ندارد. آيا صدق مى‏كند كه سالبه به انتفاى موضوع با سالبه به انتفاى محمول، اينهاقضيه واحده هستند و تا زمانى كه صدق اتحاد نكند، در باب «لاتنقض اليقين بالشك»،استصحاب آن، نمى‏تواند جريان پيدا بكند؟
    پس اين فرمايش مرحوم آخوند در اينجا، «خلافاً لبيان» ايشان در استصحاب عدم‏قرشيت، يك مسأله تمامى است و اگر موضوع اثر، به نحو كان ناقصه شد نه حالت‏وجودش قابل استصحاب است كه آن خيلى روشن است و نه حالت عدميه آن براى‏خاطر اينكه حالت عدميه متيقنه به اين صورت، ما نمى‏توانيم تصور بكنيم.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): عدم ازلى مثل عدم تكليف كه اشكالى ندارد، عدم قرشيت‏و اشباه ذلك اشكال دارد. هر چيزى كه به سالبه به انتفاى موضوع برگشت، ما استصحاب‏آن را جارى نمى‏دانيم، از باب اينكه اتحاد قضيتين تحقق پيدا نكرده است.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): ما نمى‏خواهيم سالبه به انتفاى موضوع را، موضوع اثر قراربدهيم، سالبه به انتفاى موضوع، قضيه متيقنه است و الاّ آنى كه موضوع اثر است كه نفى‏اثر را مى‏كند، سالبه به انتفاى محمول است. اينجا به عنوان حالت سابقه متيقنه است،مرحوم آخوند در آنجا روى آن تكيه مى‏كنند، نه به عنوان اينكه موضوعيت براى اثر دارد.موضوع براى اثر به اين صورت نيست.
    «هذا كله» در آنجايى بود كه اثر روى وجود خاص «احد الحادثين» يا «كلا الحادثين»چه به نحو كان تامه و چه به نحو كان ناقصه باشد.
    امّا در آنجايى كه اثر شرعى روى عدم بار شده باشد، عدم اين حادث، در زمان‏حادث ديگر، نبود اين حادث، در زمان حادث ديگر، فقط موضوعيّت براى اثر دارد. البته‏يك فرض آن اين است كه عدم هر كدام، در زمان ديگرى، هر كدام مستقلاً موضوع براى‏اثر باشند كه اين دو فرض در بعضى از موارد، نتيجه فرقشان خيلى زياد است كه عرض‏مى‏كنيم ان شاء الله. لكن مقدمتاً اين عدم مثل خود وجود، همان طورى كه در وجود،شما يك كان تامه داشتيد و يك كان ناقصه داشتيد، در عدم هم كه ما از آن تعبير به ليس‏مى‏كنيم در مقابل كان، يك ليس تامه داريم و يك ليس ناقصه داريم. در ادبيات - اين‏طورى كه در ذهن من است، - ليس تامه، مطرح نشده است لكن روى قاعده، وقتى كه‏ليس در مقابل كان واقع شده بود، اگر شما در كان، دو جور كان تصوير كرديد. طبع اين‏قصه اقتضا مى‏كند كه در ليس هم شما دو جور ليس تصور بكنيد. نمى‏شود كه ما در باب‏كان، يك كان تامه داشته باشيم اما وقتى كه به ليس مى‏رسيم، ليس تامه ديگر نداشته‏باشيم، ليس در مقابل كان است. كان كه دوتا شد، ليس هم دوتا خواهد شد.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): آنكه جاى ترديدِ است اين است كه ليس تام داريم يانداريم؟ پس اينكه شما در ادبيات خوانديد كه بعضى از افعال و حروف است كه مبتدا رامرفوع مى‏كند و خبر را منصوب، يكى كان و يكى ليس، آن ليس چيست؟ براى نفى‏باشد، نفى كه منافات با نقص ندارد، حالا من توضيح مى‏دهم.

    فرق ليس تامه يا عدم محمولى با ليس ناقصه يا عدم نعتى

    ما دو جور ليس داريم: يك ليس تامّه داريم و يك ليس ناقصه داريم، ليس تامه مثل‏همين «ليس زيدٌ» در مقابل «كان زيد»، «كان زيد» إخبار از اصل تحقق زيد است، «ليس‏زيد» اخبار از عدم تحقق زيد است، او اخبار به وجود زيد است، اين اخبار از عدم زيداست. امّا ليس ناقصه مثل كان ناقصه است، يك موضوعِ «مفروض الوجود» دارد، منتهاوقتى كه انسان موضوع را مفروض الوجود مى‏گيرد؛ يك وقت در مقام اخبار به اتصاف‏آن موضوعِ به يك شيئى است، مثل «كان زيد قائماً»، اين اسمش كان ناقصه مى‏شود، يك‏وقت همين موضوع مفروض الوجود، در مقام اين هست كه بگويد: اتصاف به محمول‏ندارد. زيد آدم بدى نيست. پس زيد را مفروض الوجود گرفته است و مى‏خواهداتصافش را از آدم بد بودن، ببرد و اتصافش را نفى بكند، اين را ليس ناقصه مى‏گويند.ليس معروف در ادبيات، همين ليس ناقصه است. منتها ليس تامه هم، روى مقايسه با كان‏تامه، بايد تحقق داشته باشد.
    يك تعبير ديگرى هم هست و آن اين است كه از ليس ناقصه، تعبير به عدمِ نعتى‏مى‏كنند. نعت به معناى صفت است. معناى ليس ناقصه؛ يعنى آنى كه آمده بگويد: اين‏موضوع، اتصاف به خبر ندارد. عدم نعتى؛ يعنى اين نعت را از موضوع ببرد و بگويد:موضوع ما «لايكون قائماً، لايكون فاسقاً»، اين نعت غير محصِّل بودن را از موضوع سلب‏بكند. اما از آن ليس تامه تعبير به عدم محمولى مى‏شود. اين يك اصطلاحى است كه ازليس تامه، به عدم محمولى تعبير مى‏شود؛ يعنى اصلاً تحقق ندارد. موضوع وجود ندارد.موضوع غير متحقق است.
    وقتى كه اين دوتا تصوير شد، اين دو تا را در ما نحن فيه، مى‏خواهيم ملاك قراربدهيم و محل بحث، در آن عدم نعتى كه ليس ناقصه در مقابل كان ناقصه است، مثل خودكان ناقصه، حالت سابقه ندارد. اگر اثر، مترتب شد بر ليس ناقصه، به اين صورت كه «كان‏موتُ زيد، غيرَ متقدمٍ على موت عمرو»، اين غير، مفاد ليس است و اگر به تعبير ليس‏بياوريم، «ليس موت زيد المفروض وجوده متصفاً بانّه متقدم على موت عمرو»، اگر اين‏موضوع براى اثر شرعى قرار گرفت، باز حالت سابقه ندارد. حالت سابقه متيقنه، مگر بازبرگردد به همان قضيه سالبه به انتفاى موضوع و الاّ اگر استصحاب در قضيه سالبه به‏انتفاى موضوع جريان پيدا نكند كه تحقيقاً هم پيدا نمى‏كند، اينجا مسأله اين است كه چه‏وقت موت زيد، غير متقدم بر موت عمر بوده است؟ يا به تعبير ديگر، كى «ليس موت‏زيد متقدماً على موت عمرو» به نحو ليس ناقصه، حالت سابقه داشته است كه شما اين‏حالت سابقه را به استصحاب ادامه بدهيد؟ نتيجه ادامه در اينجا، هم اين است كه اثر را باربكنيد براى اينكه موضوع اثر، عدم است. موضوع اثر، ليسِ به نحو ليس ناقصه است. لذااين صورتش بلا اشكال و بلا ترديد مثل همان كان ناقصه، محل استصحاب و مجراى‏استصحاب نيست.
    امّا جايى كه عدم، به نحو ليس تامه و به نحو عدم محمولى، موضوع براى يك اثرشرعى قرار بگيرد، آيا در اينجا استصحاب مى‏تواند جريان پيدا بكند، يا نه؟ در اين‏رابطه، كلام مرحوم آخوند را كه اساس همه بحثها را در اين رابطه تشكيل مى‏دهد، به‏دقّت ان شاء الله مطالعه بفرماييد براى بعد.

    تمرينات

    بيان تحقق فاعل در كان تامه و اتصاف موضوع به محمول در ناقصه به چه معنا است
    نفى ترتب اثر؛ نتيجه استصحاب عدمى است، يعنى چه
    جريان استصحاب با كان تامه و عدم جريان آن با كان ناقصه را توضيح دهيد
    چه اشكالى به مرحوم آخوند(ره) در عدم جريان استصحاب با كان ناقصه وجود دارد
    فرق ليس تامه يا عدم محمولى با ليس ناقصه يا عدم نعتى در چيست