چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
1131 جلسه
تدریس استاد
متن
40 1131 جلسه 1131
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
صور مختلف دو حادث معلوم الحدوث
عرض كرديم اگر يك حادث معلوم الحدوث داشته باشيم و اين حادث را در رابطه بااجزاى زمان از نظر تقدّم و تأخّر ملاحظه كنيم، اين استصحاب عدم تحقق حادث درزمان مجهول الحدوث جريان پيدا مىكند، آثارى كه بر اين استصحاب بار مىشد، هماناثر عدم تحقق در زمان مجهول التحقق است؛ اما اثر تأخّر از آن زمان، يا اثر حدوث درزمان دوم، بار نخواهد شد. براى اينكه عنوان تأخّر از روز پنجشنبه در آن مثالى كه ذكرشد، يا حدوث در روز جمعه، لازم عقلى مستصحب هستند. و اگر اثر بر لازم عقلىمترتب باشد، استصحاب به عنوان اصل مثبت مطرح مىشود. مگر آن احتمالى كه درباب حدوث جريان پيدا كرد به تقريبى كه ذكر شد.
اين در آنجايى كه ما يك حادث داشته باشيم، و در مقايسه با اجزاى زمان آن راملاحظه كنيم، حادث طرف حسابش تنها زمان باشد. اما اگر ما دو حادث معلوم الحدوثو مسلّم التحقق داشته باشيم، هر يك از اينها را در رابطه با ديگرى مىخواهيم ملاحظهكنيم. علت ملاحظه آن اثر شرعى است كه به اين كيفيت بار شده همانطورى كه بعدعرض مىكنيم ان شاء الله. دو حادث معلوم التحقق و مسلّم الحدوث داريم و هر كدام رابا ديگرى ملاحظه مىكنيم؛ ديگر كارى به اجزاى زمان و قطعات زمان نداريم. اينجااولين تقسيم اين است كه اين دو تا حادث، يا هر دو مجهول التاريخ هستند، تاريخحدوث هر دو مجهول است، فقط اصل تحقق و حدوث آنها معلوم است و از نظر تاريخ،يعنى نسبت به زمان هر دو مجهول هستند.
يك وقت اين است كه يك حادث معلوم است و ديگرى مجهول است كه اين هم دوتا فرض مىشود، چون دو تا حادث داريم. يك وقت اين حادث، معلوم است و ديگرىمجهول، يك وقت اين حادث مجهول است و ديگرى معلوم. پس به حسب تقسيم اولىاينها سه صورت پيدا مىكنند: در آنجايى كه هر دو مجهولى التاريخ باشند، گرچه قبل ازآنكه شروع در فروض اين تقسيم كنيم، تقسيم ديگرى هم مطرح مىشود، و آن اين است:يك وقت اثر بر وجود خاصّ هر دو مترتب است، يك وقت اثر بر وجود خاص يكىمترتب است و يك وقت اثر بر عدم هر يك مترتب است و در هر يك از اين فروض مايكبار اثر را مترتب بر وجود مىدانيم، و در يك فرض اثر را مترتب بر عدم مىدانيم. يكوقت به نحو كانِ تامّه مطرح است، يك وقت به نحو كانِناقصه مطرح است. در آنجايىهم كه اثر بر عدم مترتب است، عدم يك وقت به نحو ليسِ تامه مطرح است مثل «ليسزيدٌ» كه ديگر ليس در اينجا نياز به خبر ندارد، «ليس زيدٌ»، يعنى «زيدٌ لا يكون متحققاً».غير از «ليس زيد بقائم» است، كه اينجا ليس، ليسِ ناقصه است. اين فروض مختلفه دراينجا تصور مىشود و اگر حكم چند فرض بيان شود، حكم فروض ديگر هم بالمقايسهمعلوم مىشود، فقط اجمالاً راه بايد نشان داده بشود و اشكالات مهمى كه در بعضى ازاين فروض مطرح شده، بايد مورد تعرض قرار بگيرد.
فرض دو حادث معلوم الحدوث و مجهول التاريخ
اولين فرض را ما در مجهولى التاريخ فرض مىكنيم. بحثهاى ما فعلاً در مجهولىالتاريخ متمركز است تا بعد ان شاء الله سراغ اين بياييم كه يكى معلوم باشد و ديگرىمجهول باشد.
دو تا حادث داريم معلوم الحدوث، لكن از نظر تاريخ هر دو مجهول است، هر دوغير مشخّص است. مثلاً موت پدرى واقع شده، و موت پسرى واقع شده، هر دو مسلّم.كما اينكه در زمان ما اين مسأله در تصادفات و امثال اينها تحقق پيدا مىكند، انسانمىبيند كه پدر و پسر در اين حادثه رانندگى هر دو مردهاند، لكن نمىداند موت پدر تقدّمبر موت فرزند دارد يا موت فرزند تقدّم بر موت پدر دارد؟
در اينجا مرحوم آخوند كه بحثشان هم در اين رابطه خيلى دقيق و مشكل است،مىفرمايد: اگر ما فرض كنيم كه اثر بر وجود مترتب است، موضوع اثر شرعى در لساندليل، وجود است نه عدم، پس بحث ترتب اثر بر عدم فعلاً خارج از محل بحث است.وجود موضوع اثر است آن هم وجود خاص موضوع اثر است. براى اينكه ما اصلالوجود را كه در اينجا مىدانيم، اصل التحقق را در حادثين ملاحظه مىكنيم، آن چه كهبراى ما مشكوك است، آن است كه موضوع اثر است و آن است كه حكم شرعى روى اوبار شده است. حالا فرض آنجا است كه موضوع اثر شرعى وجود خاص است، اينجايىكه موضوع اثر شرعى وجود خاص است، معناى وجود خاص اين است كه «نفس تحققهذا الحادث، لايكون موضوعاً للاثر» خصوصيت وجوديش منشأ اثر است. مثلاً «تقدّمهذا الحادث على الحادث الاخر» منشأ اثر است، تقدّمش موضوع اثر است. مثل اينكه درهمين مثال موت يك مثالى فرض كنيم كه اگر زيد ابتدائاً مرده باشد، اين تقدّم موت زيدموضوع براى ترتب اثر ارث است. اما اگر عمرو قبلاً مرده باشد، زيد وارث عمرو نيست،اما عمرو وارث زيد هست. اينجايى كه زيد وارث عمرو نيست و عمرو وارث زيد است،مسأله ارث در لسان دليل شرعى مترتب شده بر موت مورث قبل از موت وارث، مورثبميرد در حالى كه وارث حيات داشته باشد، در حالى كه وارث نمرده باشد، اينموضوعيت براى ارث دارد.
پس معناى وجود خاص اين است، نه اينكه «اصل الموت موضوع للارث»، نه «تقدّمموت المورث على الوارث موضوع للارث» خصوصيت وجودى موت موضوعيت براىارث دارد بنام تقدّم.
فرق وجود خاص به نحو كان تامه و ناقصه
در اينجا كه وجود خاص موضوعيت براى اثر دارد، باز يك وقت اين است كه اينوجود خاص به نحو كانِ تامّه موضوعيت براى اثر دارد، كانِ تامه همانى است كه شما هممىتوانيد به يك كلمه او را تبديلش كنيد. فرق بين كانِ تامه و كانِ ناقصه همين است، كهكانِ تامه را شما مىتوانيد به يك كلمه غير جمله خلاصه كنيد. اما كانِناقصه جز در ضمنجمله خلاصه نمىشود، نياز به موضوع و محمول دارد. مثلاً ما در «كان زيدٌ»، اين را كانِتامه معنا مىكنيم، براى اينكه در كون زيد خلاصه مىشود، كان زيد در «كون زيدٍ»خلاصه مىشود. اما در «كان زيد قائماً»، ديگر شما نمىتوانيد تغيير به يك كلمه بدهيد.كسى خيال نكند معناى «كان زيدٌ قائماً»، قيام زيد است، نه، «كان زيد قائماً»، يعنى زيدمتلبس به لباس وجود شده، اتصاف به قيام دارد. لذا «كان زيد قائماً» را نمىشود به قيامزيد شما تبديلش كنيد. اما «كان زيدٌ» كه كان تامه است، بكون زيدٍ خلاصه مىشود، بهتحقق زيدٍ خلاصه مىشود.
موضوعيت ترتب اثر بر وجود خاص
پس در جايى كه اثر بر وجود خاص مترتب است، يك وقت اين است كه اين وجودخاص به نحو كانِ تامّه مطرح است، و يك وقت اين است كه اين وجود خاص به نحوكانِ ناقصه مطرح است. در همين مثال موتى كه ذكر كرديم، يك وقت موضوع دليلشرعى را ما اينجورى فرض مىكنيم، موضوع اثر را يك مضاف و مضاف اليه مىگيريم،يعنى يك كلمه، غير جمله. «و هو تقدّم موت زيدٍ على موت عمرو»، اين از نظر ادبى يككلمه است «تقدّم موت زيد على موت عمرو، كلمةٌ واحدة» يك وقت اين موضوع براىاثر شرعى است، و در نتيجه موضوع كانِ تامه است. اما يك وقت نه، به نحو كانِ ناقصهاست، و آن اين است كه موتى باشد در حالى كه اتصاف به تقدّم بر موت عمرو داشتهباشد. مثل «ان زيدٌ قائماً»، كه در حقيقت موضوع ما يك جمله واقع خواهد شد، و او«كان الموت المتحقق متقدّماً على موت عمرو» اين موضوع براى اثر شرعى قرارمىگيرد، و اين در ذهن شما نرود كه مثال يكى است و ما داريم فرض مىكنيم فقط، نهاين به اختلاف موارد و به اختلاف احكام در موارد مختلف فرق مىكند. در يك جامىبينيد موضوع اثر وجود خاص به نحو كانِ تامه است، در يك جاى ديگرى در حكمديگرى، در دليل شرعى ديگرى مىبينيد كه موضوع اثر وجود خاص به نحو كانِ ناقصهاست. پس اينطور نيست كه ما روى يك دليل به طور فرض بخواهيم بگوييم: اين مسائلپياده مىشود. نه، مواردش مختلف است، و مسأله به اختلاف موارد فرق مىكند.
پس اولاً بحث ما مجهولى التاريخ شد. ثانياً بحث ما آنجايى بود كه اثر بر وجودخاص مترتب بشود نه بر عدم، آن يك بحث ديگرى است. ثالثاً گفتيم: وجود خاصگاهى به نحو كانِ تامه است و گاهى به نحو كانِ ناقصه. و باز در همين فرض، جايى كه اثربر وجود خاص بار مىشود، تارتاً بر احد حادثين اثر بار است دون ديگرى، فقط تقدّمموت زيد بر عمرو اثر دارد. اما هيچ گونه اثرى بر تقدّم موت عمرو بر زيد به لحاظ اينكهزيد وارث عمرو نيست، ترتب پيدا نمىكند. تقدّم موت زيد بر موت عمرو منشأ اثراست، اما تقدّم موت عمرو بر موت زيد به لحاظ اينكه زيد وارثش نيست، حالا چراوارثش نيست، «يمكن ان يكون كافرا». چون كفر مانعيت از ارث دارد. زيدِ پدر، كافراست، عمروِ پسر، مسلمان است. اگر موت پدر تقدّم داشته باشد، عمرو از او ارثمىبرد. اما اگر موت عمرو تقدّم داشته باشد، پدر به لحاظ اينكه كافر است و كفر مانعيتاز ارث دارد «لا يكون وارثا». فرض اينجورى است. پس يك وقت اين است كه آنوجود خاص، موضوع اثرِ تنها يكى از اين دو حادث است، نه حادث ديگر. يك وقتاين است كه نه هر دو وجود خاصشان موضوعيت براى اثر دارد، مثل اينكه اين دو تا هردو متوارث هستند، هم اين از او ارث مىبرد، هم او از اين ارث مىبرد، تقدّم موت اين براو موضوع للاثر، و تقدّم موت او هم بر اين موضوع للاثر. پس در اينجايى كه اثر بروجود خاص ترتب پيدا مىكند. يك وقت وجود خاص احد الحادثين اثر دارد، يكوقت وجود خاص كلا الحادثين اثر دارد.
صورت اثر وجود خاص در احد الحادثين
در جايى كه وجود خاص احد الحادثين اثر دارد، يك وقت اينطورى است كهعناوينش از عناوين ثلاثه است كه يكى تقدّم است و ديگرى تأخّر است، و سومى تقارناست، يك وقت اين است كه همه اين حالاتش موضوعيت للاثر دارد، يعنى تقدّم اينحادث يك اثر دارد، تأخّر اين حادث يك اثر دارد، تقارن اين حادث با حادث ديگر هميك اثر دارد، تمام فروض ثلاثه خصوصيت وجودى اين حادث كه عبارت از تقدّم وتأخّر و تقارن است، يك وقت تمام اين خصوصيات وجوديه موضوع للاثر است به اينمعنا. اگر اين تقدّم داشته باشد فلان اثر بر آن بار مىشود، اگر تقارن داشته باشد يك اثرديگر بر او بار مىشود، اگر تأخّر داشته باشد يك اثر سوم بر او بار مىشود. اما يك وقتهم اين است كه فقط فرض كنيد كه خصوصيت تقدّمش موضوع للاثر است همين مقدار.تقدّم اين حادث بر حادث ديگر، همين موضوع للاثر است و ديگر ما هيچ چيزى در اينرابطه از نظر موضوعيت للاثر سراغ نداريم. اينها را ما بايد از نظر جريان استصحاببررسى كنيم.
اولين فرض آخرين فرضى بود كه ما ذكر كرديم و آن اين است كه، اگر يكى از اين دوحادث فقط اثر دارد، آن هم وجودش، آن هم يك خصوصيت وجوديهاش، ديگر دراينجا موضوع للاثر ما هيچ چيزى نداريم، تقدّم موت زيد على موت عمروٍ همين فرضاً.ديگر تقارن اثر ندارد، تأخّر اثر ندارد، تقدّم آن ديگرى اثر ندارد، تقارن آن ديگرى اثرندارد، عدم اثر ندارد.
اثر روى يك عنوان وجودى بار شده كه آن تقدّم موت زيد است على موت عمروفرضاً. در اين رابطه چه كار كنيم؟ موتها واقع شده، آنكه موضوع للاثر است تنها يكعنوان است، تقدّم موت زيد على موت عمرو، به نحو كانِ تامه، يعنى به نحو كلمه، نه بهنحو جمله. به نحو يك مضاف و مضاف اليه، نه به نحو مبتداء و خبر. تقدّم موت زيد علىموت عمروٍ آنكه اينجا اثر دارد همين است. سؤال اين است كه آيا اينجا استصحابجريان پيدا مىكند يا نه؟ مرحوم آخوند مىفرمايند: بله، ديگران هم همينطور مىفرمايند.اين تقدّم به نحو كانِ تامه، به نحو يك كلمه، حالت سابقه متيقنه عدميه ندارد؛ مثل اينكهشما قيام زيدٍ را موضوع براى يك حكمى قرار بدهيد، همانطورى كه اگر قيام زيدٍ به نحوكانِ تامه و به نحو كلمةٍ واحده اگر موضوع براى يك اثر شرعى شد، شما استصحاب عدمقيام زيد را جارى مىكنيد، و با استصحاب عدم قيام زيد، نفى آن اثر را مىكنيد.
براى اينكه ما عرض كرديم كه استصحابهاى عدميه، هم در عدم الاحكام جارى است،هم در عدم موضوعات للاحكام جارى است. هم استصحاب عدم وجود انسان مىتوانددر مواردى كه حالت سابقه عدم و وجود باشد، جارى كند، هم استصحاب عدم خمريتهذا المايع را مىتواند جارى كند. به استصحاب عدم وجوب نفى وجوب مىكند، بهاستصحاب عدم خمريت هذا المايع نفى حرمت مىكند. اينجا هم ما به استصحاب عدمقيام زيد از باب مثال، آن اثرى را كه شرعاً بر قيام زيدٍ به نحو كانِ تامه بار شده، آن اثر رابر مىداريم. اينجا كلمه قيام زيدٍ رفته، جايش تقدّم موت زيد على موت عمروٍ آمده،يعنى اين هم كلمه است اين هم يك مطلب است يك واقعيت است. تقدّم موت زيد علىموت عمروٍ، آيا اين تقدّم بما انه شىء واحد، حالت سابقه عدميه ندارد؟
قبل از آنكه تصادفى براى اين ماشين پيش بيايد، تقدّم موت زيد بر موت عمرو نبودهاست؟ حالا كه اين دو تا موت تحقق پيدا كرد، ما شك مىكنيم كه عنوان واحد تقدّمموت زيد بر موت عمرو آيا تحقق پيدا كرد يا نكرد؟ ما استصحاب عدم تحقق تقدّم وعدم واقعيت تقدّم را جارى مىكنيم، و در نتيجه آن اثر شرعى مترتب بر تقدّم را با ايناستصحاب عدم بر مىداريم، با اين استصحاب عدم منتفى مىكنيم. پس روى حساب ايناستصحاب مانعى ندارد جريان پيدا كند.
البته در ذهن شما ممكن است اين حرف بيايد كه قبل از آنكه تصادفى براى اينماشين پيش بيايد، موتى نبود تا تقدّم و تأخّرى مطرح باشد، يعنى در حقيقت قضيه متيقنهشما مثل يك سالبه به انتفاى موضوع است، اين را هم ضميمه بكنيد و بگوييد: شما گفتيد:در قضايايى كه حالت سابقه متيقنهاش بانتفاء موضوع است، در اينها نمىشود استصحابجريان پيدا بكند. ما در جواب شما اولاً مىگوييم: اينجا به آن معنا قضيه نيست، قضيهسالبه ما نداريم، ما به نحو كانِ تامه عدم را بر سر آن مىآوريم، مثل اينكه در مقابل كانزيد كه كانِ تامه است، يك ليسِ تامه مىآوريم، مىگوييم: «ليس زيدٌ» در ما نحن فيه، اينتحقق التقدّم، موضوع للاثر، تحقق التقدّم موضوع للاثر. آيا اين تحقق و تقدّم حالتسابقه وجوديه دارد يا حالت سابقه عدميه دارد؟ تقدّم كه واقعيت نداشت، حالا شكمىكنيم كه تقدّم واقعيت پيدا كرده يا نكرده است؟ ما استصحاب عدم را در اينجا جارىمىكنيم، و آن اثرى را كه مترتب بر وجود است كه عبارت از تقدّم است با ايناستصحاب منتفى مىكنيم. لذا اين استصحاب در اينجا جريان پيدا مىكند.
تعارض استصحابها در صورت تقدم و تأخر و تقارن اثر
در همين فرض اگر تقدّم اثر داشته باشد و تأخّر خود اين حادث هم باز اثر داشتهباشد، وجود خاص لكن تمام خصوصيات وجود، يعنى هم تقدّم اثر دارد، هم تأخّر اثردارد، هم تقارن اثر دارد، كه البته يك فرضى هم اينجا هست كه در كلام مرحوم آخوندنيست و آن اين است كه فرض كنيم تقدّم اثر دارد، تأخّر اثر دارد، اما تقارن اثر ندارد. پسدو تا فرض شد، يك فرض تقدّم اثر، تأخّر اثر، تقارن هم اثر داشته باشد. يك فرض اينكهنه تقدّم اثر دارد، فرضاً تأخّر هم اثر دارد، اما تقارنش بلا اثر است.
در آنجايى كه تمامى خصوصيات وجوديه منشأ اثر باشد، هم تقدّم، هم تأخّر، همتقارن. ابتدائاً شما سه تا استصحاب مىتوانيد جارى كنيد. استصحاب عدم تقدّم،استصحاب عدم تأخّر، استصحاب عدم تقارن. ولى علم اجمالى داريد به اينكه يكى ازاين استصحابها باطل است، چرا؟ براى اينكه اين حادث در رابطه با حادث ديگرنمىتواند نه تقدّم داشته باشد، نه تأخّر داشته باشد، و نه تقارن داشته باشد!! يقيناً يكى ازاين عناوين ثلاثه و خصوصيات وجوديه تحقق دارد، پس يكى از اين استصحابهاى شمايقيناً باطل است. و چون مشخص و معين ندارد، يكى از مواردى كه تعارض بين اصلبين دو اصل يا سه اصل يا بيشتر واقع مىشود، موارد علم اجمالى است. اينجا كه علماجمالى پيدا كرديد به بطلان يكى از اين استصحابها، هر سه استصحاب نمىشود جريانپيدا كند، و چون احدها ترجيحى بر ديگرى ندارد، معمولاً در اينجا معارضه مىشود، و بهتعارض هر سه استصحاب ساقط مىشود و هيچكدام نمىتواند نقشى داشته باشد. پساگر اثر بر تقدّم، تأخّر، تقارن بار شد، معارضه بين استصحابها واقع مىشود.
عدم منع از جريان دو استصحاب با فرض حمل اثر بر تقدم و تأخر
اما اگر اثر روى تقدّم و تأخّر بار شد. شما دو تا استصحاب عدم بكنيد چه مانعىدارد؟ با دو تا استصحاب عدم، علم اجمالى به كذب نداريد؟ با استصحاب عدم تقدّم،تقدّم را از بين مىبريد، با استصحاب عدم تأخّر، تأخّر را از بين مىبريد. و تقارن هم كهموضوع براى اثر نيست، علم اجمالى به كذب يكى از اين دو استصحاب شما نداريد.چون علم اجمالى نداريد، اينجا هر دو استصحاب جارى مىشود. حالا اگر در يك جايىفرضاً شما علم اجمالى به اين داشتيد كه مسأله روى تقدّم و تأخّر دور مىزند، و جايىبراى احتمال مقارنه وجود ندارد، باز اينجا هم تعارض استصحابين تحقق پيدا مىكند. امااگر چنين علم اجمالى نداريد، احتمال تقدّم مىدهيد، احتمال تأخّر مىدهيد، احتمالتقارن مىدهيد، اينجا اگر اثر بر دو تا بار شده باشد، دو تا استصحاب عدم جريان پيدامىكند، و هر دو اثر را منتفى مىكند و شما علم اجمالى به كذب اينها نداريد.
همينجا يك نتيجهاى در آن فرض گرفته مىشود و آن اين است كه اگر تقدّم اينحادث اثر دارد و تقدّم آن حادث هم يك اثر ديگرى دارد؛ «تقدّم موت زيد على موتعمرو منشأٌ للاثر». «تقدّم موت عمرو هم بر موت زيد منشأٌ للاثر». اينجا اگر شما دو تااستصحاب عدم تقدّم را بخواهيد جارى كنيد، بالمعارضه از بين مىرود، چرا؟ براى اينكهشما يقين داريد كه يكى از اين دو استصحابها باطل است، يقين داريد كه احد المتقدّميندر كار بوده، اينطور نبوده كه نه اين تقدّم داشته باشد و نه آن تقدّم داشته باشد، و اثر همروى تقدّمها بار شده است.
در اينجا مىتوانيد يك فرض عدم معارضه پيدا كنيد و آن اين است كه حادث اولتقدّمش موضوع اثر باشد، حادث دوم فرضاً تقارنش موضوع اثر باشد. تقدّم خصوصيتوجوديه حادث اول، و تقارن خصوصيت وجوديه حادث دوم. اينجا اگر دو تااستصحاب بخواهيد جارى كنيد، مانعى ندارد. براى اينكه به استصحاب عدم تقدّمحادث اول، مىگوييد: حادث اول تقدّم نداشته، به استصحاب عدم تقارن حادث دوممىگوييد: حادث دوم تقارن نداشته، با هم منافات ندارند. هم مىشود حادث اول تقدّمنداشته باشد، و هم مىشود كه حادث دوم تقارن نداشته باشد، چطور مىشود؟ به اينكهحادث دوم تقدّم داشته باشد. اگر حادث دوم تقدّم داشته باشد، هم با عدم تقدّم حادثاول سازگار است، و هم با عدم تقارن حادث دوم سازگار است.
ملاك در جريان استصحابهاى مختلفه
پس ملاك در اين مواردى كه استصحابهاى مختلف داريد، چيست؟ بايد ببينيد كه آياعلم اجمالى به كذب يكى از اين استصحابها وجود دارد يا ندارد؟ اگر علم اجمالى بهكذب يكى از اين استصحابها وجود داشته باشد به عنوان اينكه قابليت جمع ندارد، يا بهعنوان اينكه از خارج يك مسألهاى براى شما روشن است، كه منشأ علم اجمالى به كذبدو چيز است. يك وقت عدم امكان جمع در واقعيت است، مثل جايى كه شما بخواهيداستصحاب عدم تقدّم، عدم تأخّر، عدم تقارن را جارى كنيد، اين به حسب واقع معناندارد كه نه تقدّم داشته باشد نه تأخّر و نه تقارن. يك وقت هم منشأ علم اجمالى به كذب،اين نيست كه اين دو تا قابل جمع نيستند، شما از خارج مىدانيد كه يكى از اين دو تاباطل است، مثل جايى كه عدم تقدّم و عدم تأخّر را استصحاب مىكنيد، و از خارجمىدانيد كه يا تقدّم دو كار بوده و يا تأخّر، كه اين استصحاب عدم تقدّم و عدم تأخّر با هممعارضهاى فى نفسه ندارد، براى اينكه ممكن است تقارن به حسب واقع مطرح باشد، امإے؛88ظظظچون شما يقيناً مىدانيد كه مسأله تقارن مطرح نيست، اينجا بين اين دو تا استصحابمعارضه تحقق پيدا مىكند.
پس خلاصه بحث امروز ما براى اينكه مسأله مخلوظ نشود اين بود كه فرض ما درحادثين مجهولى التاريخ بود، اثر مترتب بر وجود خاص بود آن هم به نحو كانِ تامه نهكانِ ناقصه، اينجا گفتيم: مواردى كه يك موضوع اثر داشته باشد، استصحاب عدم جريانپيدا مىكند بلا معارض. مواردى كه دو موضوع يا سه موضوع للاثر داشته باشيم، اگر بيناستصحابهاى عدميهشان معارضه نباشد و ما علم اجمالى به كذب نداشته باشيم، تماماستصحابها جريان پيدا مىكند، و اگر علم اجمالى به كذب باشد، يا به لحاظ عدم امكاناجتماع در واقع و يا به لحاظ اينكه خارجاً اين جهت براى ما معلوم است به علتمعارضه اين استصحابها جريان پيدا نمىكند. تا دنباله بحث ان شاء الله.
تمرينات
صور مختلف دو حادث معلوم الحدوث را ذكر كنيد
چگونه دو حادث معلوم الحدوث و مجهول التاريخ فرض مىشوند
فرق وجود خاص به نحو كان تامه و ناقصه را بيان كنيد
تعارض استصحابها در صورت تقدم و تأخر و تقارن اثر به چه صورت است
مراد از عدم منع از جريان دو استصحاب با فرض حمل اثر بر تقدم و تأخر چيست
ملاك در جريان استصحابهاى مختلفه را ذكر كنيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...