• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 1103 جلسه 1103

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    استصحاب تعليقى


    تعريف استصحاب تعليقى در كلام محقق نائينى(ره)

    در رابطه با بيان مرحوم محقق نائينى، (اعلى الله مقامه الشريف) مطالبى به نظرمى‏رسد كه عرض مى‏كنيم، اولاً معناى استصحاب تعليقى با قطع نظر از اينكه اين‏استصحاب جارى هست يا نيست؟ آيا محل نزاع در آن چنين است كه ايشان بيان‏فرمودند؟
    محقق نائينى استصحاب تعليقى را چنين معنا كردند كه ما يك موضوع مركبى داشته‏باشيم و در اين موضوع مركب يك جزء وجود داشته باشد و جزء ديگر هنوز تحقق پيدانكرده است لكن قبل از آن كه جزء دوم تحقق پيدا بكند يك تغير حال و تغير وصفى‏براى آن جزء اول تحقق پيدا بكند و بعد از آنكه تغير حال پيدا شد، جزء دوم وجود پيدإے؛55ظظظبكند. مثال آن هم اين است كه اگر عنب و غليان را به عنوان يك موضوع مركب، موضوع‏براى حرمت و نجاست قرار دادند و عنب تحقق پيدا كرد لكن قبل از آنكه جزء دوم به نام‏غليان تحقق پيدا بكند؛ اين عنب تغير حال پيدا كرد وصف عنبيت تبدل به وصف زبيبيت‏پيدا كرد و بعد از آنكه تبدل به وصف زبيبيت پيدا كرد آن جزء دوم به نام غليان هم وجودپيدا كرد، در اينجا مى‏خواهيم ببينيم استصحاب تعليقى جارى بشود يا نشود؟
    سؤال اينجا است كه موضوع مركب است و به اين كيفيتى كه شما مى‏فرماييد يك‏جزئش وجود پيدا كرده و جزء ديگر وجود پيدا نكرده است و جزء اول تغيير حال داده‏است، در كجاى اين مسأله تعليق در كار است؟ و در استصحاب تعليقى كجا ما به تعليق‏برخورد مى‏كنيم؟ در موضوع مركب كه يك جزئش وجود پيدا كرده و جزء ديگر هنوزوجود پيدا نكرده است، تعليق در كجاى اين مسأله است، آيا در موضوع حكم تعليق‏است يا در خود حكم تعليق است؟ وقتى كه مى‏گويد «العنب المغلى» كه اين را ايشان‏تصريح مى‏فرمايند: «العنب المغلى حرام»، «العنب المغلى نجس»، اين قضيه كجايش‏تعليق دارد كه ما اسمش را استصحاب تعليقى بگذاريم؟
    (سؤال ... و پاسخ استاد): حكم تعليقى است! موضوع معلق است يا حكم معلق‏است؟ توصيف غير از مسأله مفهوم است، شما مسأله استصحاب را با مسأله مفهوم‏وصف مخلوط نكنيد، اگر گفت: «العنب المغلى حرام» آيا مفهومش اين است كه «العنب‏غير المغلى ليس بحرام؟» اين مسأله، مسأله مفهوم است، و بحث ما در باب استصحاب‏است، «آيا العنب المغلى حرام» اين استصحاب تعليقى است؟ كجاى اين قضيه تعليق‏دارد؟ ايا حكم تعليق دارد و يا موضوع تعليق دارد؟ قضيه «العنب المغلى حرام»، مثل«جائنى زيد عالم» است.
    شما وقتى كه در منطق قضايا را تقسيم مى‏كنيد آيا «جائنى زيد عالم» يك قضيه‏تعليقيه است «العنب المغلى حرام» هم همينطور است؟ بالاتر از آن فرض ديگرى است‏كه ايشان مى‏فرمايد «العنب اذا غلى يحرم» و تصريح مى‏فرمايد به اينكه واقع مسأله اين‏است كه «اذا غلى» به عنب مربوط است يعنى اين «اذا غلى» قيد عنب است و نه قيدحرمت، اگر دليل گفت «العنب اذا غلى»، «اذا غلى» قيد براى عنب مى‏باشد و ايشان هم‏همين را مى‏فرمايد، واقع مسأله هم اين است «يحرم». اينجا (سؤال ... و پاسخ استاد): نكته‏اى را خدمت شما عرض كنم؛ اگر شما در برخورد باحرفها بخواهيد شخصيت گوينده هميشه در برابرتان مجسم باشد هيچگاه درباره حرفهانمى‏توانيد فكر خودتان را بكار ببريد وقتى كه انسان حرف را ملاحظه مى‏كند، كارى نبايدداشته باشد به اينكه گوينده اين حرف كيست؟ گوينده اين حرف هر شخصيتى دارد، باشدولى ما به عنوان طلبه با حرف برخورد مى‏كنيم و برخورد با حرف با قطع نظر از اضافه به‏گوينده است و الا بايد در مسائل مقلد همه باشيم مثل آن آقايى كه مى‏گفت من كفايه رامطالعه مى‏كنم مى‏بينم راست مى‏گويد. يك حاشيه‏اى مى‏بينم كه به آن اعتراض كرده است‏مى‏بينم كه آن هم راست مى‏گويد. يك حاشيه ديگر جواب آن حاشيه را داده مى‏بينم آن‏هم راست مى‏گويد. اينطور كه نمى‏شود كه انسان با حرفها برخورد بكند.
    بنابر اين در عبارت «العنب اذا غلى يحرم»، اگر «اذا غلى» قيد براى عنب باشد، دريحرم ما هيچگونه تعليقى نداريم. ما در استصحاب تعليقى يحرم و حكم را مى‏خواهيم‏استصحاب كنيم، اگر در موضوعِ حكم يك قيدى باشد و يا در موضوعش يك تعليقى‏باشد اين ملازم با اين نيست كه در حكم هم تعليق باشد نه، حكم در اينجا يحرم است.منتها از شما مى‏پرسند كه موضوع اين يحرم چيست؟ شما مى‏گوييد كه موضوعش«العنب اذا غلى» است. اما در نفس حكم هيچگونه تعليقى تحقق ندارد.

    مراد از استصحاب تعليقى و مختار استاد

    پس ما چه عبارت دليل به آن صورت اول باشد كه موضوع ما واقعاً جزء باشد، يا به‏صورت موصوف و صفت باشد مثل «العنب المغلى»، يا به صورت تعليق در رابطه باموضوع باشد، نه در رابطه با حكم، هيچكدام از اينها محل نزاع در استصحاب تعليقى‏نيست و تعجب است كه ايشان استصحاب تعليقى را عبارت از اينها مى‏دانند و مى‏گوينداصلاً معناى استصحاب تعليقى يك چنان معنايى هست. در كداميك از اين فروض ثلاثه‏در رابطه با مستصحب ما كه مستصحب عبارت از حكم است، تعليق وجود دارد؟ درهيچ يك از اين فروض ثلاثه و عبارات ثلاثه ما تعليقى در باره حكم نمى‏بينيم، چطورمى‏توانيم محل نزاع را در استصحاب تعليقى كه مربوط به حكم است و حكم تعليقى رامى‏خواهيم استصحاب بكنيم، عبارت از يكى از اين فروض ثلاثه بدانيم.
    لذا چاره‏اى نداريم همانطورى كه در بحث اول در محل نزاع در استصحاب تعليقى‏ذكر كرديم محل نزاع در استصحاب تعليقى آنجايى است كه در لسان خود دليل شرعى،در لسان آيه و روايت يك حكم تعليقى بيان شده باشد كه تعليق در رابطه با خود حكم‏است مثل «ان جائك زيد فاكرمه» كه مجى‏ء زيد معلق عليه وجوب اكرام است و معلق‏عليه هيأتى است كه در اكرمه وجود دارد، كه معنايش اين است كه «هذا الوجود معلق‏على مجى‏ء زيد» و به تعبير ديگر «الحكم معلق على مجى‏ء زيد»، معناى استصحاب‏تعليقى اين است كه حكم معلق را ما مى‏خواهيم استصحاب بكنيم و آن هم نه تعليقى كه‏از جيب خودمان درآورده باشيم، نه تعليقى كه از دليل با فهم عقلى خودمان استفاده كرده‏باشيم نه، بلكه تعليقى كه دليل آن را به صورت قضيه شرطيه، به صورت واجب مشروط،به صورت حرمت مشروط بيان مى‏كند. مثل اينكه فرض كنيم در روايات اين عبارت‏است كه «العنب يحرم اذا غلى» كه اذا غلى مربوط به حرمت است و حرمت، تعليق برغليان شده است و موضوع زبيب است، لكن حكم يعنى عنب است لكن حكم حرمت درصورتى عارض عنب مى‏شود و توجه به عنب پيدا مى‏كند كه غليان تحقق پيدا بكند مثل‏اينكه در «ان جائك زيد فاكرمه» تا مجى‏ء زيد محقق نشود، اكرام وجوب پيدا نمى‏كند.مجى‏ء زيد معلق عليه وجوب اكرام است اين اسمش استصحاب تعليقى است، اسمش‏استصحاب حكم تعليقى است و محل نزاع در باب استصحاب تعليقى يك چنين معنايى‏است.

    كلام محقق نائينى(ره) در ردّ واجب مشروط

    ممكن است در اينجا يك چيز به ذهن شما بيايد و آن اين است كه اگر مرحوم نائينى‏بگويند من «بما انّه تلميذ شيخ انصارى اعلى الله مقامه الشريف» هستم، اصلاً واجب‏مشروط را قبول ندارم. من قبول ندارم كه در «ان جائك زيد» مجى‏ء قيد وجوب اكرام‏باشد، من نمى‏پذيرم كه مجى‏ء زيد در وجوب نقش داشته باشد و شما يك واجبى به نام‏واجب مشروط در مقابل واجب مطلق داشته باشيد.
    مى‏گوييم، ما حرفى نداريم، بحث ما با شما در مسأله واجب مشروط و واجب مطلق‏بايد حل بشود لكن شما با تمام عظمت و شخصيتى كه داريد، اگر واجب مشروط را منكرشديد، اما مشهور كه قائل به واجب مشروط هستند، به صرف اينكه شما و مرحوم شيخ‏انصارى منكر واجب مشروط هستيد آيا صحيح است كه استصحاب تعليقى مورد بحث‏در كلمات همه اصوليين را منطبق بكنيم بر آن نظرى كه شما در باب واجب مشروطداريد؟ يعنى چون شما واجب مشروط را منكر هستيد و تعليق در وجوب را انكارمى‏كنيد پس اصلاً استصحاب تعليقى در كلام مشهور را روى نظر شما پياده بكنيم. آيا اين‏معنا صحيح است، يا مشهورى كه در خودشان واجب مشروط را كاملاً معتقد هستند وتعليق در حكم را معتقد هستند و مى‏گويند همانطورى كه وجوب مطلق داريم و وجوب‏مشروط هم داريم، در بحث استصحاب تعليقى روى همين مبناى مشهور مسأله‏استصحاب حكم تعليقى مطرح است. آيا صحيح است كه بگويم چون من واجب‏مشروط را نمى‏پذيرم، پس مقصود از استصحاب تعليقى در كلام مشهور «العنب المغلى‏حرام» است؟ آيا به صرف اينكه من واجب مشروط را منكر هستم هر چند كه مشهور به‏آن قائل هستند و اصرار بر واجب مشروط هم دارند اين صحيح است كه چنين بگويم؟
    لذا به نظر من خيلى اين بيان ايشان عجيب به نظر مى‏رسد كه چرا ما محل نزاع دراستصحاب تعليقى را از واقعيت خودش منحرف بكنيم و استصحاب تعليقى را جورى‏معنا بكنيم كه اصلاً ارتباط به نظر مشهور و كلام مشهور پيدا نكند، اين بيان ايشان دراصل استصحاب تعليقى و محل نزاع است كه به اين صورت به نظر مخدوش مى‏رسد.
    اما حكم مسأله چيست؟ آيا استصحاب تعليقى جريان دارد يا ندارد؟ آنچه كه ما ازفرمايش ايشان استفاده كرديم، اين بود كه عرض كردم كه در اينجا در حاشيه مطلب راتوسعه دادند و به نحو همان واجب مشروط مشهور هم مسأله را تعميم دادند. ايشان‏مى‏فرمايد كه شما چه چيز را مى‏خواهيد استصحاب بكنيد مستصحب شما بايد يك امرموجودى باشد و يك امر متقرر و ثابتى باشد؛ قبل از آن كه حالت زبيبيت پيش بيايد آيايك حرمت ثابته‏اى شما داشتيد؟ يك حرمت مسلمه‏اى بوده است كه آن حرمت موجوده‏و مسلمه را شما استصحاب بكنيد يا اينكه قبل از آن كه غليان تحقق پيدا بكند وجودى‏براى حكم نبوده است و ثبوتى براى حكم نبوده است؟ شما چطور به عنوان يك قضيه‏متيقنه مى‏خواهيد حكمى را كه وجود و ثبوت ندارد، استصحاب بكنيد؟ توضيح آن راديروز در بيان ايشان عرض كرديم. جواب ايشان اين است كه اگر مسأله روى همين‏واجب مشروط يا حرمت مشروطه باشد، واجب مشروط به عنوان مثال است، حرمت‏مشروطه هم مثل «العنب يحرم اذا غلى» اين اسمش حرمت مشروطه است يا نجاست‏مشروطه، فرق نمى‏كند بعد از آنكه شما محل نزاع را روى واجب مشروط و اشباه واجب‏مشروط بياوريد، من روز اولى كه محل نزاع را عنوان كردم و به دنبال آن مسأله‏استصحاب تعليقى را از دليل لاتنقض استفاده كرديم اين نكته را آنجا ذكر كرديم.

    توجه به ثبوت و تحقق هر حكمى به تناسب خودش

    عمده در آن نكته، جواب از محقق نائينى است و آن نكته هم اين است كه وجود وتحقق و ثبوت در هر حكمى بايد به تناسب خودش ملاحظه بشود. اگر حكم عبارت ازيك وجوب مطلق است، معناى ثبوتِ وجوب مطلق چيست؟ اگر يك حكمى به نحوواجب مطلق شد بخواهيم بگوييم: اين حكم ثابت است، بخواهيم بگوييم كه اين حكم‏تحقق دارد، تحقق وجوب مطلق و واجب مطلق به اين است كه الان وجود داشته باشد والان فعليت داشته باشد و الان ظرف عمل پيدا كرده باشد. معناى وجود واجب مطلق اين‏است اما اگر در مقابل واجب مطلق يك حكمى به نام واجب مشروط تصور كرديم،معناى ثبوت واجب مشروط اين نيست كه الان وجوب فعليت داشته باشد، معناى ثبوت‏واجب مشروط اين است كه اين حكم را مولا جعل كرده باشد، اين حكم را مولا اعلام‏كرده باشد و اين حكم را مولا در دستور العمل عبيد قرار داده باشد. معناى ثبوتش اين‏است من آنروز عرض كردم. در «ان جائك زيد فاكرمه» نقطه حساس مسأله همين است‏كه عرض مى‏كنم.
    در «ان جائك زيد فاكرمه» سه تا حال وجود دارد: يك حال قبل از آن كه مولا گفته‏باشد «ان جائك زيد فاكرمه» اين حكم را مولا اصلاً جعل نكرده. حال دوم اين است كه‏مولا اين حكم را جعل كرد و به گوش عبد رساند لكن هنوز مجى‏ء زيد تحقق پيدا نكرده‏است. حالت سوم اين است كه مجى‏ء زيد هم تحقق پيدا كرد. دو جهت و دو طرف قصه‏خيلى روشن است آنجايى كه مجى‏ء زيد محقق شده باشد و وجوب اكرام فعليت پيداكرده باشد در آنجا بلااشكال حكم تحقق دارد. در اول كه هنوز مولا «ان جائك زيدفاكرمه» را صادر نكرده است، آنجا هم هيچ ترديدى نيست كه هنوز حكمى وجود نداردو حكمى تحقق ندارد، نمى‏توانيم براى حكم مسأله وجوب و ثبوت را قائل بشويم.

    زمان تحقق و فعليت حكم

    انما الكلام در اين حالت متوسط است كه مولا «ان جائك زيد فاكرمه» را بيان كرده‏است، لكن مجى‏ء زيد هنوز محقق نشده. آيا در اين حال بايد بگوييم اصلاً حكمى وجودندارد كه حالت دوم را عين حالت اول فرض كنيم؟ بگوييم ولو اينكه مولا گفته است «ان‏جائك زيد فاكرمه» لكن چون هنوز مجى‏ء زيد تحقق پيدا نكرده است. «فهنا ليس حكم‏اصلاً» مثل آنجايى كه اصلاً «ان جائك زيد فاكرمه» از ناحيه مولا صادر نشده است. آيااين حرف را بايد بزنيم؟ يا واقع مسأله اين است كه در اين حالت دوم حكم وجود دارد،منتها معناى وجودِ حكم و وجودِ فعليتِ حكم نيست. معناى وجود حكم يعنى حكم درآن كيفيتى كه دارد و متناسب با وضعى كه دارد، متناسب با وضعش تقرر داشته باشد.متناسب با وضعش وجود داشته باشد و متناسب با وضعش ثبوت داشته باشد.
    آيا وجداناً مى‏توانيم اين حرف را بزنيم كه با اينكه مولا گفت «ان جائك زيد فاكرمه»نامه‏اش هم به من رسيد و مسأله مولا را هم من شنيدم اما چون هنوز مجى‏ء زيد تحقق‏پيدا نكرده است، بگويم «فهنا ليس حكم اصلاً»، آيا مى‏توانيم اينجورى تعبير بكنيم ياواقع مسأله بيننا و بين وجداننا حكم تحقق دارد و حكم ثبوت دارد، لكن ثبوت متناسب‏با خودش ثبوت متناسب با تعليقى بودن و ثبوت متناسب بودن با مشروط بودن است؟پس چطور ما مى‏توانيم ادعا بكنيم كه اگر مسأله به صورت واجب مشروط مطرح شد ولواينكه ما شخص را در رابطه با حكم مى‏دانيم، اما معناى اينكه شرط در رابطه با حكم‏است، اين است كه فعليت حكم متوقف بر شرط است، نه اصل حكم بودن حكم متوقف‏بر شرط باشد، بطورى كه اگر شرط تحقق پيدا نكند «اصلاً لم يصدر حكم من المولا»؟

    ردّ استصحاب تعليقى در بيان محقق نائينى(ره)

    پس آن چه كه اساس حرف ايشان را در انكار استصحاب تعليقى تشكيل مى‏دهد اين‏معنا است كه در استصحاب تعليقى شما چه چيز را مى‏خواهيد استصحاب بكنيد؟حكمى وجود ندارد و حكمى صادر نشده است و حكمى ثابت نيست تا شما به«لاتنقض اليقين بالشك» استصحاب بكنيد. جوابش اين است كه حكم متناسب با خودش‏وجود دارد. ما اين جكم را به همان نحو تعليقى مجراى استصحاب قرار مى‏دهيم و به«لاتنقض اليقين بالشك» تمسك مى‏كنيم. لذا بيان ايشان به اين صورت محل خدشه است‏و ما نمى‏توانيم اين بيان را بپذيريم. اشكالات ديگرى هم در كلام ايشان در استصحاب‏تعليقى، وجود دارد كه اگر انسان بخواهد خيلى دنبال بكند، شايد تعداد اشكالات زيادمى‏شود، لكن من يكى را عرض مى‏كنم كه ربطى به مسأله استصحاب تعليقى ندارد. دراستصحاب تعليقى راه همين بود كه عرض كرديم و محل نزاع همان بود كه مطرح شد.
    اشكال ايشان هم در رابطه با محل نزاع به همان كيفيت مندفع است. در اينجا ديگربحثى با ايشان نداريم، لكن روى مبناى خود ايشان، اين اشكال را عرض مى‏كنم. ايشان‏در استصحاب حكم كلى، در قسم دوم كه به «الماء المتغير نجس» مثال مى‏زدند، فرمودندكه در آن استصحاب جارى است اما در اين قسم سوم كه اسمش را استصحاب تعليقى‏گذاشتند و ما نپذيرفتيم «العنب المغلى حرام» فرمودند كه استصحابش جارى نيست. ما ازايشان مى‏پرسيم كه فرقش چيست؟ فرق بين اين دو تا را براى ما توضيح بدهيد، چرا اگردليل بگويد: «العنب المغلى يحرم» وقتى كه عنبيت تبدل به زبيبيت پيدا بكند، استصحاب‏را نمى‏توانيد جارى بكنيد؛ اما وقتى كه دليل مى‏گويد «الماء المتغير ينجسه» بعد از آن كه‏زوال تغير مى‏شود و عنوان تغير از بين مى‏رود، شما مى‏توانيد استصحاب بكنيد «ما الفرق‏بين هاتين عبارتين».
    اگر شما بگوييد كه در «الماء المتغير» ما استصحاب نمى‏كنيم و «الماء المتغير» را روى‏يك آب خارجى كه اين آب خارجى متغير به نجاست شده است «ثم زال تغيّره من قبل‏نفسه» ببريم، آنوقت چه مانعى دارد كه ما استصحاب بقاى نجاستِ اين ماء خارجى‏متغيرى كه زالت تغيره من قبل نفسه، بكنيم، اما در عنب وقتى كه شما اشاره به يك عنب‏خارجى كرديد، هنوز غليان كه در آن پيدا نشده است، كه بخواهيد استصحاب حرمت ونجاست را جارى بكنيد. جوابش اين است كه شما مى‏خواهيد، استصحاب حكم كلى راجارى بكنيد، شما به اين ماء خارجى متغيرى كه «زال تغيره من قبل نفسه»، كارى نداريد.شما نظر به اين ماء خارجى نداريد، شما روى كلى الماء المتغيرى كه زال تغيره من قبل‏نفسه، مى‏خواهيد استصحاب بكنيد. از شما مى‏پرسيم كه در كلى كجا حكم وجود دارد كه‏شما استصحاب مى‏كنيد، اگر الان ما ماء متغير خارجى را كنار بگذاريم، آن حكم كلى كه‏شما مى‏خواهيد، استصحاب بكنيد چيست؟ مى‏گوييد دليل «الماء المتغير نجس»، اينجاهم دليل مى‏گويد كه «العنب المغلى حرام»، مگر در دليل ضعف و فتورى وجود دارد؟
    در «العنب المغلى حرام» چه شد، با اينكه دليل يك جا «العنب المغلى حرام» رامى‏گويد، يك جا «الماء المتغير نجس» را مى‏گويد، و شما از نظر حكم كلى، با قطع نظر ازمصاديق و افراد در همان مرحله كليت به «الماء المتغير» كه مى‏رسيد، استصحاب راجارى مى‏كنيد و مدعى هستيد كه مستصحب شما كه عبارت از حكم كلى است، وجوب‏دارد اما در «العنب المغلى حرام» وقتى كه نوبت به استصحاب حرمت مى‏رسد، با اينكه‏آنجا هم حكم كلى را مى‏خواهيم استصحاب بكنيم، چطور شد كه اينجا حكم وجودندارد، اما در «الماء المتغير» حكم وجود دارد و لذا يجوز استصحابه و در «العنب المغلى‏حرام» حكم كلى وجود ندارد، و لذا «لايجوز استصحابه» اين مسأله براى ما حل نشده‏است، و فرق بين اين دو تا روشن نيست، منتها عرض كردم كه اين اشكال را بايد خارج‏از مسأله استصحاب، تعليقى مطرح كنيم.
    آن چه كه در رابطه با استصحاب تعليقى مطرح بود، همان است كه ابتدا عرض كرديم‏اما اين اشكال، يك اشكال اضافه‏اى است يعنى اگر فرض كرديم كه معناى استصحاب‏تعليقى «العنب المغلى حرام» است، آنوقت سؤال مى‏كنيم كه «ما الفرق بين هذه العبارة وبين عبارت الماء المتغير نجس»، چطور آنجا حكم وجود دارد، و استصحابش مانعى‏ندارد، اما به «العنب المغلى حرام» كه مى‏رسيم، به علت اينكه حكم وجود ندارد،استصحاب نمى‏تواند جارى بشود! بنابراين هيچ فرقى بين اين دو تا وجود ندارد.

    تمرينات

    استصحاب تعليقى در كلام محقق نائينى(ره) چگونه تعريف شده است
    مختار استاد در مراد از استصحاب تعليقى را بيان كنيد
    كلام محقق نائينى(ره) در ردّ واجب مشروط چيست
    آيا توجه به ثبوت و تحقق هر حكمى به تناسب خودش لازم است
    كيفيت ردّ استصحاب تعليقى را در كلام محقق نائينى(ره) ذكر كنيد