• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 1089 جلسه 1089

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    استصحاب در زمان و زمانيات


    اشكال جريان استصحاب در زمان و زمانيات و حلّ آن

    يكى از تنبيهاتى كه در باب استصحاب مطرح است اين معناست، كه آيا در زمان وزمانيات كه مانند زمان است مثل حركت و اشباه حركت، آيا استصحاب جارى مى‏شود ياجارى نمى‏شود؟ منشأ شبهه اين است كه چون زمان اجزايش استقرار ندارد، از امور قارّه‏شناخته نمى‏شود، بلكه از امور متصرمه و منقضيه و غير قارّه است. يعنى هر جزئى از آن‏وجود پيدا كرد و منعدم شد، بعد جزء ديگر وجود پيدا مى‏كند و منعدم مى‏شود، و بعدنوبت به جزء سوم مى‏رسد. آيا در مثل زمان و حركت كه از موجودات غير قاره وموجودات تدريجيه هست، استصحاب جريان دارد يا ندارد؟
    حل اين اشكال يكى از اين راه شده، كه آيا در استصحاب، بطور كلى ما شك در بقإے؛ظظظلازم داريم يا شك در بقا لازم نيست؟ يعنى در حقيقت مسأله جريان و عدم جريان‏استصحاب را در مثل زمان و حركت، مبتنى بر اين معنا كرده‏اند كه اگر در استصحاب‏شك در بقا لازم باشد، و عنوان بقا موضوعيت داشته باشد، بايد بگوييم: در مثل زمان وحركت، استصحاب جريان ندارد، براى اينكه در اينها بقا تصور نمى‏شود، اينها داراى يك‏اجزاى متدرج و متصرّم است، و كلمه بقا در اينجا تحقق ندارد. اما اگر ما در باب‏استصحاب، شك در بقا را شرط ندانيم، و بگوييم: ما روى كلمه بقا تكيه نمى‏كنيم، همان‏عنوان «نقض اليقين بالشك» مطرح است، كه اين عنوان در روايات ذكر شده وموضوعيت دارد، كلمه بقا در روايات و ادله حجيّت استصحاب ذكر نشده است. آن‏وقت بگوييم: چه مانعى دارد كه ما در مثل زمان هم استصحاب جارى بكنيم، استصحاب‏نهار يا استصحاب ليل را جارى بكنيم، استصحاب شهر و استصحاب سنة را جارى بكنيم‏و هكذا؟ پس براى حل اين اشكال مسأله را مبتنى بر اين معنا كرده‏اند. بعد گفته شده است‏كه اين مطلب را سيدنا الاستاذ الاعظم الامام (مدظله العالى) از استاد بزرگوارشان مرحوم‏محقق حائرى مؤسس حوزه علميه قم، نقل مى‏فرمايند كه ايشان رسماً اين معنا را منكرشده‏اند. ما در استصحاب، شك در بقا لازم نداريم، از كجا كلمه شك در بقا آمده است؟ما در استصحاب مواجه هستيم با روايات «لاتنقض». هر كجا عنوان «نقض اليقين‏بالشك» تحقق داشته باشد، «لاتنقض» آنجا پياده مى‏شود، «لاتنقض» حكم به استصحاب‏مى‏كند، و در زمان و حركت پياده مى‏شود. شما يقين به نهار داشتيد و الان شك در نهارداريد. يا در شب ماه رمضان يقين به ليل داشتيد والان شك در ليل داريد. «لاتنقض‏اليقين بالشك» همانطورى كه در ساير موارد استصحاب را پياده مى‏كند، اينجا هم پياده‏مى‏كند. ما شك در بقا را از كجا بياوريم؟ چه دليلى بر مسأله شك در بقا داريم؟ پس‏صريحاً اين محقق بزرگوار (اعلى اللّه مقامه الشريف) انكار كرده‏اند كه در استصحاب،شك در بقا اعتبار داشته باشد.

    راه حل شيخ انصارى(ره) براى جريان استصحاب در زمان

    از كلام شيخ بزرگوار علامه انصارى (رضوان اللّه تعالى عليه) در كتاب رسائل هم‏همين معنا استفاده مى‏شود. منتها تعبير ايشان اين است كه ما براى حل اشكال در جريان‏استصحاب در زمان، يكى از دو راه را ذكر مى‏كنيم: يك راهش اين است كه بگوييم: شك‏در بقا اعتبار ندارد. آن وقت ممكن است كسى به ما اعتراض بكند، كه اگر در استصحاب‏شك در بقا اعتبار ندارد، پس چرا شما در تعريف استصحاب، آن را به «ابقاء ما كان»تعريف مى‏كنيد؟ چرا كلمه «ابقاء» را در تعريف استصحاب بكار مى‏بريد؟ پيداست كه‏استصحاب متقوّم بشك در بقا است. شيخ در جواب مى‏فرمايد: ما ممكن است اينطوربگوييم: ابقا در رابطه با تمام موارد استصحاب نيست، بلكه ابقا در رابطه با امور قاره وغير تدريجيه است كه در حقيقت اين تعريف، تعريف كلى استصحاب نيست، بلكه براى‏استصحابهاى معمولى است. چون استصحابهاى معمولى در امور قاره تحقق پيدا مى‏كند،لذا استصحاب را به «ابقاء ما كان» تعريف كرده‏اند. و الا اگر ما بخواهيم همه موارداستصحاب را در نظر بگيريم، كه از جمله استصحاب در زمان و مثل زمان است، تعريف‏استصحاب به «ابقاء ما كان» نخواهد بود. بنابراين شيخ هم در اينجا روى مسأله اعتبارشك در بقا ترديد مى‏كند، يعنى مى‏فرمايد: نه شك در بقا در امور قاره معتبر است، نه درامور متصرمه و غير قاره. بعد ايشان يك وجه ديگر ذكر مى‏كند و مى‏فرمايد: ما ممكن‏است در مثل زمان هم عنوان بقا را بياوريم، اما با مسامحه عرفيه، يعنى با تسامح موضوع‏بقا را در مسأله زمان پياده بكنيم، يعنى در واقع اينجا بقايى نيست، لكن عرف چشمش راهم مى‏گذارد و با ديد مسامحى خودش عنوان بقا را در مثل زمان و حركت پياده مى‏كند.خلاصه اين وجه دوم هم اين است كه بگوييم: در باب استصحاب بقاى حقيقى، اعتبارندارد. همان بقا «سواء كان حقيقياً ام مسامحياً» در جريان استصحاب كفايت بكند.

    اعتبار شك در بقا در استصحاب

    با توجه به اين مطالب در دو جهت بايد بحث كنيم: اول خود معنا را روشن كنيم كه‏آيا شك در بقا حقيقتاً در باب استصحاب معتبر است يا نه؟ و بر فرضى كه معتبر است، ازكجا اعتبارش را استفاده بكنيم؟ دليلى كه در مسأله شك در بقا، دلالت بر اعتبار مى‏كند،چيست؟ و جهت دومى كه بايد بحث كرد اين است، اگر نتيجه بحث ما منجر به اين شدكه در استصحاب شك در بقا حقيقتاً لازم است، آيا با توجه به اين معنا باز هم مى‏توانيم‏در مثل زمان و حركت و اشباه اينها استصحاب را جارى بكنيم؟ يا اگر قائل شديم به اينكه‏شك در بقا حقيقتاً معتبر است، ديگر دست ما از جريان استصحاب در زمان و حركت وامثال اينها كوتاه مى‏شود؟ اين دو جهت بحث بايد مورد بررسى قرار بگيرد.
    اما در جهت اول مى‏گوييم: ما به تعريف استصحاب كارى نداريم. براى اينكه ائمه كه‏اين تعريف استصحاب را براى ما نفرموده‏اند، اين تعريفاتى كه براى استصحاب است،خود بزرگان ما و علماى ما ذكر كرده‏اند، و ما مى‏توانيم روى اين تعريفها انگشت‏بگذاريم و بگوييم: هيچ كدام براى ما نمى‏تواند حجيّت پيدا بكند. تعريف بما انّه صادرمن غير المعصوم، براى ما حجيّتى ندارد. لذا ما تعريف را كنار مى‏گذاريم، با اينكه به«ابقاء ما كان» تعريف شده، و با اينكه ظاهر اين تعريف اين است كه در تمام موارداستصحاب مسأله «ابقاء ما كان» در كار است، لكن در عين حال ما روى تعريف تكيه‏نمى‏كنيم، براى اينكه تعريف فاقد حجيّت است، ملاكى براى حجيّت در تعريف وجودندارد. ما بايد روى دليل حجيّت استصحاب، و روايات «لاتنقض» تكيه كنيم، ببينيم ازروايات «لاتنقض» چه استفاده مى‏شود؟ ما وقتى كه اين عنوان را ملاحظه مى‏كنيم، در اين‏روايات اين چند تا روايتى كه ما خوانديم، نه در صغريات اين روايات، و نه در كبرياتش‏كلمه بقاء هيچ كجا به چشم ما نخورد.
    در اين مورد آن رواياتى كه در ذهن من و در ذهن شما هست، چه آن سه روايتى كه‏مربوط به زراره بود، و چه روايات ديگر، چه در بيان صغراى «لاتنقض» و چه در بيان‏كبرى، در هيچ كدام ما لفظ بقا را نديديم و ملاحظه نكرديم. لكن لازم نيست كه تصريح‏به كلمه بقا شده باشد، خود تعبير «لاتنقض اليقين بالشك» با توجه به آن نكته‏اى كه عرض‏كرديم، كه ظاهر «لاتنقض اليقين بالشك» اين است كه شما در همين حالى كه مخاطب به«لاتنقض» هستيد، هم يقين فعلى داريد و هم شك فعلى داريد. معناى «لاتنقض اليقين‏بالشك» كه اين نيست، «لاتنقض اليقين الذى كان سابقاً بالشك الذى هو بالفعل موجودٌ»اين معناى «لاتنقض اليقين بالشك» نيست. معناى «لاتنقض اليقين بالشك» اين است كه‏شما را در همين حال توجه خطاب، هم يقين دار مى‏بيند و هم شك دار مى‏بيند، آن هم‏واقعاً. مى‏گويد: يقين فعلى موجود بالفعل را به شك فعلى موجود بالفعل نقض نكن.

    مراد از يقين و شك در «لاتنقض»

    ما سابقاً هم اين جهت را اشاره كرديم كه يقين و شك در «لاتنقض» يقين تقديرى‏نيست، يقين موجود در زمان سابق نيست. اگر يقين موجود در زمان سابق باشد،«لاتنقض» ديگر استصحاب را دلالت نمى‏كند. «لاتنقض» دلالت بر قاعده يقين و شك‏دارد، و به تعبير ديگر شك سارى را حجّت قرار مى‏دهد. اما حالا كه ما استظهار كرديم، وهمه محققين استظهار كرده‏اند كه «لاتنقض اليقين بالشك» ناظر به شك سارى نيست،بلكه ناظر به استصحاب است، به ملاك اين كه «لاتنقض اليقين بالشك» دال بر اين است‏كه يقين فعلى به شك فعلى نقض نشود. بعد از آنكه معناى لاتنقض اين شد، آن وقت مادر مقام تحليل بر مى‏آييم، ببينيم آيا يقين و شك فعلى مى‏تواند به يك چيز متعلق بشود؟يقين و شك فعلى امكان دارد كه به يك امر متعلق بشود؟ يعنى يك امر در يك زمان، هم‏متيقن باشد بالفعل براى شما، و هم مشكوك باشد بالفعل براى شما؟ شما كه يقين و شك‏را فعلى فرض كرديد، آيا معقول است كه متيقن و مشكوك شما شى‏ء واحد حتى مِن‏حيث زمان باشد؟ طهارت دو ساعت به غروب مانده، هم براى شما بالفعل متيقن، و هم‏براى شما بالفعل مشكوك باشد! اين كه امكان ندارد. پس چطور ما مى‏توانيم بين يقين وشك فعلى جمع بكنيم؟ چطور مى‏شود يقين و شك فعلى هر دو تحقق داشته باشد؟ آياغير از اين راهى تصور مى‏شود كه ما يقين را متعلق به حدوث شى‏ء بكنيم، و شك رامتعلق به بقاى شى‏ء بكنيم؟ اگر بخواهيد يقين و شك بالفعل تحقق داشته باشد، يقين قبلى‏منظور نباشد، يقين حالا و شك حالا، چطور مى‏شود يقين و شك حالا به يك امر متعلق‏بشود؟ آن مستحيل است.
    هيچ راهى براى فرار از اين اشكال وجود ندارد، جز اينكه ما روايت را اينجورى معناكنيم، «لاتنقض اليقين بالحدوث بالشك فى البقاء» غير از اين، چطور مى‏شود اين عبارت‏را معنا كرد؟ معناى اين عبارت غير از اين راه حلى ندارد. مگر اينكه بگوييد: اين عبارت‏به استصحاب ارتباطى ندارد. اين همان شك سارى و قاعده يقين و شك را مى‏خواهددلالت بكند، كه خود آن هم يك مسأله‏اى غير باب استصحاب است. اما شما كه مى‏گوييدكه «لاتنقض اليقين بالشك» بر استصحاب دلالت مى‏كند، و يقين و شك فعلى هم لازم‏است، نه يقين و شك تقديرى، همانطورى كه در تنبيه اول در رابطه با مسأله غفلت‏صحبت شد، اينجا چاره‏اى نداريم كه «لاتنقض اليقين بالشك» را همينجورى كه عرض‏كردم معنا كنيم، «لاتنقض اليقين بالحدوث بالشك فى البقاء». پس با اينكه كلمه بقا به‏عنوانه در روايات لاتنقض ذكر نشده، لكن وقتى كه ما سراغ «لاتنقض اليقين بالشك»مى‏آييم و مى‏خواهيم اين جمله شريفه روايت را معنا بكنيم، لا محاله ما را به شك در بقاهدايت مى‏كند. پس در استصحاب چاره‏اى جز شك در بقا وجود ندارد، و ما نمى‏توانيم‏بگوييم: در روايات عنوان شك در بقا مطرح نشده است.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): اين ربطى به آن حرف ندارد، كلام مرحوم نائينى در رابطه بااين بود كه يقين را به عنوان طريق متيقن مى‏گرفت، و ايشان پاى متيقن را در «لاتنقض‏اليقين بالشك» باز مى‏كرد. ما توضيح داديم و گفتيم: از ظاهر عبارت ما عدول نمى‏كنيم.آنچه هست و نيست در رابطه با يقين و شك است. به متيقن كارى نداشته باشيد، اصلاً ماپا را از دائره يقين بيرون نمى‏گذاريم، و روايات «لاتنقض» هم روى همين تكيه كرده، يك‏جا شك را و يك جا يقين را مى‏گويد: اين يقين بما هو يقين،

    عدم امكان جمع ميان يقين و شك در زمان واحد

    حرف امروز ما اين است كه جمع بين يقين و شك فى زمان واحد و فى حال واحد،امكان ندارد، جز اين كه متعلقش را از هم جدا كنيم. نمى‏شود بگوييم: «لاتنقض اليقين‏بحيات زيد بشك فى حياة عمرو» اينجورى كه نمى‏شود از هم جدا كرد. تنها جدايى كه‏اينجا امكان دارد و متناسب است مسأله حدوث بقا است. «لاتنقض اليقين بالحدوث‏بالشك فى البقاء» اين يك معناى عقلائى و عرفى است كه انسان از «لاتنقض اليقين‏بالشك» استفاده مى‏كند. پس اين كه مرحوم محقق حائرى (اعلى اللّه مقامه الشريف)فرمودند كه ما چنين چيزهايى لازم نداريم، كلمه بقا از كجا آمده و كدام روايت روى‏كلمه بقا تكيه كرده است؟ عرض مى‏كنيم بله! لفظ بقا در هيچ يكى از روايات لاتنقض به‏اين عنوان وجود ندارد. اما تعبير جورى است كه جز با اين معنا نمى‏سازد. مثلاً در تعليل‏آن روايت مى‏فرمايد: «لانّك كنت على يقين من طهارتك فشككت» فشككت در چه؟اين شك، مشكوك لازم دارد، اين فشككت را عقلا چطورى معنا مى‏كنند؟ «لانّك كنت‏على يقين من طهارتك فشككت» فشككت يعنى فى بقاء الطهارة. آيا معناى ديگرى به‏ذهن انسان مى‏آيد؟ فشككت كه همينطور نمى‏شود بدون متعلق باشد، نمى‏تواندهمينطور بگويد: «فشككت» اما در چه چيزى؟ بفرماييد «فشككت فى الطهارة» مى‏گوييم:در چى طهارت؟ ما يقين داريم به طهارت، پس فشككت فى‏الطهارة يعنى چه؟ خود اين‏دارد فرض مى‏كند «لانّك كنت على يقين من طهارتك، فشككت» در چه شك كردم؟ آيامعنايى غير از اين دارد؟ يعنى در فشككت فى بقاء طهارتك؟ حتى احتمال معناى ديگرى‏جريان ندارد، ولو على بُعد، اين معناى خيلى روشنى است، تو يقين به طهارت دارى وشك در بقاى طهارت. يقين به حدوث طهارت دارى، و شك در بقاء طهارت.
    پس نتيجه اينطور شد؛ ما براى ورود به اين بحث كه استصحاب در مثل زمان وحركت آيا جريان دارد يا ندارد؟ دست خودمان را بايد از اين مرحله كوتاه كنيم، كه چون‏شك در بقا اعتبار ندارد راه براى ما باز است، نه در شك در بقا نمى‏شود ترديد كرد، قطعاًدر استصحاب شك در بقا اعتبار دارد. حالا كه اين معنا معتبر است، با حفظ اين معنا واعتبار اين معنا، ما در مثل زمان و مثل حركت چطورى استصحاب را جارى بكنيم؟
    (سؤال ... و پاسخ استاد): ما هنوز به آنجا نرسيديم، آن مسأله بعدى است، ما قبل ازآنجا بحث كرديم كه اصلاً بقا اعتبار دارد يا ندارد؟ اگر بقا اعتبار داشت، بعد روى اعتباربقا صحبت بكنيم، ببينيم با حفظ اين معنا و با مفروضيت اين معنا كه شك در بقا معتبراست، آيا استصحاب در زمان كه اساس كار هم همان زمان است، و مثل زمان كه عبارت‏از حركت و شبه حركت باشد، آيا جريان دارد يا ندارد؟ عرض مى‏كنيم بله ممكن است.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): عرض كردم شك سارى مى‏شود، جوابش را عرض كردم،بعد از آن كه مسلم گرفتيد كه اين تعبيرات مربوط به استصحاب است، نه به قاعده شك‏سارى، آن وقت «فشككت، فشككت فى المتيقن» نمى‏شود، فشككت فى الحدوث‏نمى‏شود، بايد يك جورى باشد كه منطبق بر استصحاب بشود، و شك منطبق براستصحاب غير از شك در بقا، قابل تصور نيست.

    مراد از اصل استصحاب در زمان

    اما در باب زمان، مراد از اصل استصحاب در زمان يعنى چه؟ ما زمان را مى‏خواهيم‏استصحاب بكنيم، يعنى چه كه زمان را استصحاب بكنيم؟ محل بحث استصحاب درزمان اينجا است، كه ما قطعاتى از زمان، مجموعه اجزاى آن قطعه را به نامى نامگذارى‏كرديم، از اول مثلاً طلوع فجر يا طلوع شمس تا آخر غروب شمس را مثلاً اين 12 ساعت‏را از باب مثال، به عنوان يوم نامگذارى كرديم، كما اينكه از اول غروب شمس تا اول‏طلوع فجر يا طلوع شمس را بنام ليل نامگذارى كرديم. هفت شبانه روز را بنام اسبوع ياهفته نامگذارى كرديم. سى روز يا بيست و نه روز را بنام شهر نامگذارى كرديم، و هكذا.
    بحث ما در اين است كه در اين مجموعه‏اى كه به يكى از اين عناوين نامگذارى شده‏و واقعيت اين عناوين جز اجزايى از زمان نيست، واقعيت يوم، يعنى همين اجزاى زمان‏كه شروعش مثلاً از اول آفتاب، و ختمش هم غروب شمس است. حالا ما مى‏خواهيم دراين عنوان استصحاب جارى بكنيم، در اين عنوان يوم استصحاب جارى بكنيم. مثلاً حالاهوا ابر شده، در شبهه مصداقيه و موضوعيه. نمى‏دانيم كه روز خارج شده يا خارج نشده‏است؟ مى‏خواهيم استصحاب بقاى نهار را جارى بكنيم. يا در شب ماه رمضان براى‏خوردن سحرى مى‏خواهيم استصحاب بقاى ليل جارى بكنيم. يا مثلاً در آخر ماه كه‏مشكوك است كه آخر ماه است يا اول ماه آينده، استصحاب بقاى شهر جارى بكنيم.بحث ما در استصحاب زمان روى يك چنين معنايى است. و الا اگر ما زمان را مثلاً فرض‏كنيم، آن جزء اول مقارن با طلوع شمس مثلاً، شما استصحاب چه جارى مى‏كنيد؟استصحاب بقاى آن جزء را؟ آن جزء كه بقا ندارد، آن جزء «يوجد و ينعدم»، «يوجد ويتصرم» پس اينكه ما استصحاب در زمان را مطرح مى‏كنيم، بلحاظ اين عناوين است، كه‏اين عناوين در اين جهت مشتركند كه اجزايى از زمان را مثلاً به عنوان يوم مى‏بينند، به‏عنوان ليل مى‏بينند، به عنوان اسبوع و شهر و سنه و امثال ذلك مى‏بينند، در اينها مامى‏خواهيم ببينيم استصحاب جريان دارد يا ندارد؟
    در استصحاب يوم مثلاً، با توجه به اينكه شك در بقا در استصحاب معتبر است،مى‏بينيم الان كه هوا ابرى است نزديك غروب است، نمى‏دانيم كه آيا روز است يا خارج‏شده؟ مى‏خواهيم استصحاب را در نهار جارى بكنيم. مى‏گوييم: اينجا دو جور است. يك‏وقت شما از طريق عرف مى‏خواهيد مسأله را حل كنيد، عرفِ با مسامحه، نه عرف باهمان دقت عرفى خودش. يك وقت هم مسأله را از طريق عقل مى‏خواهيد حل بكنيد.
    اگر از طريق عرف مى‏خواهيد حل بكنيد مسأله خيلى آسان است. آيا عرف وقتى كه‏شمس طلوع مى‏كند، تعبيرش چيست؟ مى‏گويد: روز وارد شد، اين كه مى‏گويد روز واردشد و حادث شد، آيا بنحو مسامحه اين تعبير را مى‏كند يا بنحو دقت اين تعبير را مى‏كند؟عرف مى‏گويد: «اليوم قد دخل حقيقتاً» يك ساعت ديگر بقاى همان يوم است، دو ساعت‏ديگر بقاى همان يوم است؛ تا نزديك غروب و مسأله ابر مى‏رسد، شما شك مى‏كنيد. مابعد از آنكه به عرف مراجعه مى‏كنيم از عرف مى‏پرسيم كه آيا شكّ من در بقاى يوم هست‏يا نه؟ عرف مى‏گويد: بله. پس شك شما در چيست؟ تو يك ساعت يقين داشتى كه روزبوده، الان شك دارى در اين كه «اليوم باق ام ليس بباق؟» اگر ما اين تعبير را در نزد عرف‏بكنيم، عرف مى‏گويد: صبر كن كه من آن عينك مسامحه را به چشم بزنم؟ يا اينكه اين‏تعبير را يك تعبير حقيقى عرفى مى‏بيند؟ من الان شك دارم كه روز باقى هست يا نه؟عرف مى‏گويد: كلمه بقا را اينجا بكار نبر؟ و اگر مى‏برى مثل اسدى است كه در مورد زيدبكار مى‏رود با يك نوع مسامحه و تشبهى بكار مى‏رود؟ يا يك تعبير حقيقى عرفى به‏تمام معناست؟ الان كه انسان شك دارد در اينكه روز باقى هست يا نه؟ عنوانش، عنوان‏شك در بقا است.
    پس اگر ما مسأله را به عرف ارجاع بكنيم كه ريشه مطلب هم همين است، يعنى‏همينجا مسأله به يك نظر خاتمه پيدا مى‏كند. براى اينكه اين خطاب «لاتنقض اليقين‏بالشك» متوجه به عرف است. اما نه عرف با عينك مسامحه، عرف با عينك واقع بينانه‏عرفى خودش كه مى‏گويد: «انت شاك فى بقاء اليوم» همانطورى كه اگر شما يقين داشتيدبه اينكه لباس اول ظهر نجس است و بعد شك مى‏كرديد در بقاى نجاست، عرف بدون‏ترديد كلمه شك در بقا را در آنجا بكار مى‏برد، در همينجا هم بدون ترديد كلمه شك دربقا را بكار مى‏برد.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): آيا نهار از زمانيات است؟ نهار زمان است. علت اين كه اول‏استصحاب زمان را معنا كردم همين بود كه در ذهن شما اين حرفها نيايد. استصحاب‏زمان يعنى استصحاب يوم، ليل، شهر، سنه و امثال ذلك. و الا اگر اينها را بخواهيم كناربگذاريم، در آن جزء اول طلوع شمس، چطور استصحاب جارى كنيم؟ اصلاً جاى اين‏نيست كسى در جزء خاصى از زمان بخواهد استصحاب جارى كند. استصحاب در زمان‏معنايش همين است كه ملاحظه فرموديد. توضيح بيشتر ان شاء اللّه بعد عرض مى‏كنيم.

    تمرينات

    اشكال جريان استصحاب در زمان و زمانيات و حلّ آن را بيان كنيد
    راه حل شيخ انصارى(ره) براى جريان استصحاب در زمان چيست
    اعتبار شك در بقاء در استصحاب به چه معنايى است
    آيا امكان جمع ميان يقين و شك در زمان واحد وجود دارد
    مراد از اصل استصحاب در زمان را توضيح دهيد