• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 1081 جلسه 1081

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
    مرحوم محقق نائينى(اعلى الله مقامه الشريف) در جواب از شبهه عبائيه در يكى ازدوره‏هاى بحثشان فرموده‏اند: در مورد شبهه عبائيه، استصحاب كلى نداريم بلكه‏استصحابى كه جريان دارد، يك استصحاب شخصى و استصحاب جزئى است و بعدتشبيه كرده‏اند به اينكه اين مثل استصحاب فرد مردد مى‏ماند. همان طورى كه استصحاب‏در فرد مردد، به عنوان استصحاب جزئى جريان پيدا مى‏كند، در مورد شبهه عبائيه هم‏مسأله به اين صورت است. بعضى از تلامذه ايشان، جوابى دادند كه مورد مناقشه بود.

    متن درس


    بررسى استصحاب در شبهه عبائيه از نظر جزئيت و كليّت

    اما جواب ديگر اين بود كه ببينيم آيا استصحابى كه در مورد شبهه عبائيه، جريان پيدامى‏كند، حتما استصحاب شخصى و استصحاب جزئى است مثل همان استصحاب فردمرددى كه ايشان تشبيه كردند يا اينكه استصحابى كه در اينجا جارى مى‏شود، استصحاب‏كلى است؟
    در فرد مردد در همين مثال عبا، اگر بخواهيم استصحاب فرد مردد را پياده كنيم، (همان طورى كه‏روز اول و دوم بحث در اين شبهه مطرح شد) اگر مسأله را اين طورى فرض كنيم: شماعلم اجمالى داريد به اينكه يا قسمت پائين عبا متنجس شده است و يا قسمت بالاى عبامتنجس شده است كه نجاست مثلا به صورت فرد مردد در اينجا مطرح است. اگر شك‏بكنيد كه آن نجاستى كه در عبا بود و مردد بين قسمت پائين عبا و قسمت بالاى عبا بود،آيا باقى است يا اينكه احتمال مى‏دهيد كه اين عبا را بتمامه شسته باشيد و آن نجاست‏برطرف شده باشد، شك شما در بقاى نجاست به صورت فرد مردد، به اين صورت است‏كه شما احتمال مى‏دهيد اين عبا به هيچ وجه شسته نشده باشد و همان نجاست غير متعيِّن‏به همان صورت باقى باشد و احتمال مى‏دهيد كه با شستن مجموع عبا، آن نجاست غيرمتعيِّن زائل شده باشد.
    اينجا اگر بخواهيد استصحاب فرد مردد را جارى بكنيد، هيچ مانعى ندارد براى اينكه‏هيچ گونه تغاير و اختلافى بين قضيه متيقنه شما با قضيه مشكوكه شما، وجود ندارد. شمامى‏توانيد اين طورى تعبير بكنيد كه و الله يكى از دو طرف عبا «كان نجسا» و الان من‏شك دارم در اينكه يكى از دو طرف عبا كه نجس بود، آيا نجاستش باقى است يإے؛ّّنجاستش زائل شده است؟ موضوع و محمول در قضيه مشكوكه و قضيه متيقنه واحداست بدون هيچ گونه اختلافى، فقط اختلافشان در مسأله حدوث و در مسأله بقا است كه‏قضيه متيقنه مربوط به اصل الوجود است و قضيه مشكوكه مربوط به بقا است و الاّ درجهت ديگر اختلافى ندارد. پس در اين مثال، استصحاب فرد مردد، هيچ مانعى ندارد.
    اما در اين مثال شبهه عبائيه محل بحث ما، اگر قضيه مشكوكه را اين طورى مطرح كنيد، به شما مى‏گويند: كجا شك داريد دراينكه قسمت پائين عبا نجس است يا نه؟ قسمت پائين تطهير شده است و اگر نجاستى درقسمت پائين بوده، بلااشكال از بين رفته است و على اى حال قسمت پائين معلوم‏الطهاره است، پس چطور مى‏توانيم اينجا استصحاب را به صورت استصحاب فرد مردد،جارى بكنيم؟ لذا مجبوريم كه به همان صورت كلى، مطرح بكنيم. بگوييم: نجاستى درعبا به صورت كلى «كان متيقناً» نه اضافه به خصوص اسفل و يا خصوص اعلى، نجاستى‏به طور كلى «كانت متيقنة فى العباء» و الان آن نجاست «تكون مشكوكة»، ديگر اضافه به‏طرف اسفل و اضافه به طرف اعلى، مطرح نيست. آن چه كه اينجا مطرح است، عبارت ازكلى «نجاسة العباء» است: «النجاسة فى العباء» و يا «نجاسة العباء» به اين تعبير هم بشود،مانعى ندارد. «كانت متيقنة و الان تكون مشكوكة». آيا بين قضيه متيقنه و قضيه مشكوكه،فرقى پيدا شد؟ اختلافى تحقق پيدا كرد؟
    پس اگر مسأله به صورت كلى مطرح بشود و استصحاب در كلى جريان پيدا كند،اينجا قضيه متيقنه و قضيه مشكوكه ما، لامحاله وحدت پيدا مى‏كند و مى‏تواند مجراى‏استصحاب قرار بگيرد. در نتيجه استصحاب در مورد شبهه عبائيه، هيچ مانعى ندارد كه‏استصحاب كلى باشد بلكه به يك تعبير، حتما بايد استصحاب به صورت كلى، جريان‏پيدا كند و همان استصحاب كلى قسم ثانى خواهد بود.

    فرق بين شبهه عبائيه و مثال محقق نائينى(ره)

    منتها يك توضيح ديگرى هم اينجا لازم است. ببينيم آيا بين مثال عبا و آن مثالى كه‏ايشان ذكر كردند، فرقى وجود ندارد؟ اگر يقين داريم به اين كه زيد در خانه است، منتهانمى‏دانيم كه در جانب شرقى خانه است و يا در جانب غربى خانه است و يقين داريم‏تفصيلا كه مثلا جهت شرقى خانه منهدم شده است لكن نمى‏دانيم زيد در خانه در قسمت‏شرقى منهدم شده بوده، حتى اينكه زير آوار از بين رفته باشد و يا در قسمت غربى غيرمنهدم شده بوده، تا سلامتش محفوظ باشد و هيچ حادثه‏اى براى او به وجود نيامده باشد.
    مرحوم محقق نائينى فرمودند: مسأله و مورد شبهه عبائيه مانند اين مثال است. همان‏طورى كه در اين مثال، شما استصحاب بقاى زيد را در دار جارى مى‏كنيد و استصحاب‏بقاى زيد در دار، استصحاب جزئى و شخصى است ولو اينكه اين از نظر ارتباطِ به جانب‏شرقى و يا غربى، مورد شك است اما مستصحب شما «بقاء زيد فى الدار» است و فرقى‏بين مورد شبهه عبائيه و بين اين مثال نيست.
    دوتا جواب ممكن است در جواب ايشان بدهيم: يكى اينكه اولا: در مورد همين مثال‏زيد كه شما مى‏فرماييد: استصحاب بقاى زيد، جريان پيدا مى‏كند. آيا مى‏خواهيدبفرماييد: استصحاب بقاى كلى در اينجا جريان ندارد، يا اينكه اگر استصحاب بقاى زيدجريان پيدا كرد، مانع از اين نيست كه استصحاب بقاى كلى جريان پيدا كند؟ همان‏طورى كه در اين مثال مى‏توانيد استصحاب بقاى زيد را در دار جارى بكنيد، مى‏توانيداستصحاب بقاى انسان را نيز در دار جارى بكنيد. همان طورى كه ما در قسم اول ذكركرديم، گفتيم: استصحاب كلى، مُغنِى از استصحاب فرد نيست و استصحاب فرد هم بى‏نياز كننده از استصحاب كلى نيست. كسى خيال نكند اگر استصحاب فرد جريان پيدابكند، مانع از جريان استصحاب كلى خواهد شد.
    لذا به ايشان عرض مى‏كنيم: شما كه مى‏فرماييد: استصحاب بقاى زيد در اين مثال‏جريان پيدا مى‏كند، اگر مقصودتان اين باشد كه تنها استصحاب بقاى زيد جريان پيدامى‏كند، ما وجهى براى اين انحصار نمى‏بينيم. در همين مثال خودتان، هم استصحاب‏بقاى زيد جارى مى‏شود و هم استصحاب بقاى انسان در دار جارى مى‏شود. اگر اثرى بربقاى انسان مترتب باشد، آن اثر بر استصحاب كلى، مترتب مى‏شود.
    و ثانيا: آيا بين مورد شبهه عبائيه و بين اين مسأله زيد در رابطه با جانب شرقى وغربى، فرقى وجود دارد يا نه؟ به نظر مى‏رسد كه فرق وجود دارد و فرقش اين است كه‏در مسأله زيد، اضافه زيد به اقامت در جانب غربى يا شرقى، اين مسأله را متعدّد نمى‏كندزيرا كه اثرى بر اين معنا مترتب نمى‏شود. «كون زيدٍ فى الجانب الغربىّ من الدار لايترتب‏عليه اثر، كون زيد فى الجانب الشرقى من الدار لايترتب عليه اثرٌ». آن كه اثر بر آن باراست «بقاء زيد فى الدار» است، يا «بقاء الانسان فى الدار» است بدون اينكه اضافه به‏غربى يا شرقى، هيچ مدخلتى در اين معنا داشته باشد. اما در مسأله اضافه نجاست، اين‏اضافه نجاست، تعدّد آفرين است. اگر نجاست در قسمت پائين عبا باشد، پائين عبامتنجس است، بايد از پائين عبا اجتناب كرد، با پائين عبا نمى‏توان مع الرطوبة تماس‏گرفت. و اگر نجاست در قسمت بالاى عبا باشد، قسمت بالا، وجوب اجتناب دارد،قسمت بالا لازم التغسيل و لازم الغسل است، انسان نمى‏تواند با قسمت بالا مع الرطوبه‏ملاقات بكند.

    عدم ايجاد تعدد براى زيد از اضافه او به جانب شرقى و غربى

    به عبارت روشن‏تر: زيد در مثال ايشان از نظر اضافه به غربى و شرقى دار، هيچ‏موجبى براى تعدّد ندارد. زيد اگر در جانب غرب باشد، همان «زيد فى الدار» اثر دارد واگر در جانب شرقى باشد، «كونه فى الدار» اثر دارد، اما «كونه فى الجانب الغربى من‏الدار، لايترتب عليه اثرٌ و فى الجانب الشرقى من الدار لايترتب عليه اثر». لذا اضافه زيدبه جانب غربى و شرقى، براى زيد، ايجاد تعدّد نمى‏كند و زيد را از جزئى حقيقى بيرون‏نمى‏برد. اما اينجا اين طور نيست. اينجا اضافه نجاست به اسفل عبا، اثر دارد و آن اين‏است كه اسفل، واجب الغسل است، اسفل واجب الاجتناب است. اگر قسمت پائين عبانجس شد، ديگر معنا ندارد بگويد: از بالاى عبا هم اجتناب بكنيد، با بالاى عبا هم حق‏ملاقات مع الرطوبه نداريد. اين اضافه به پائين اثر دارد، اضافه به بالا هم اثر دارد.
    اگر بخواهيد مطلب را اصطلاحى‏تر بكنيد، فرق بين ما نحن فيه و بين آن مثال زيدى‏كه مرحوم محقق نائينى بيان كردند، اين است كه بحث ما در عبا، در متنجس است. وقتى‏كه مى‏گوييم: «النجاسة فى العباء باقية»، بقاى نجاست، موضوعيت ندارد بلكه متنجس‏بودن عبا، موضوعيت دارد و اگر مسأله روى متنجس مطرح شد، ما دوتا متنجس داريم:«ذيل العباء و صدر العباء. ذيل العباء متنجس و صدر العباء متنجس آخر، لا انّه نفس ذاك‏المتنجس»، لذا اينجا دوتا فرض است.
    در مسأله زيد شما نمى‏توانيد دوئيت به وجود بياوريد، نمى‏توانيد تعدّد تصور بكنيداما در ما نحن فيه، تعدد وجود دارد. «ذيل العباء متنجس» اين يك مصداق از متنجس‏است، «و صدر العباء متنجس» اين «مصداقٌ آخر من المتنجس» و شاهدش اين است كه‏اگر ذيل العباء متنجس شد، احكام متنجس تنها بر ذيل ترتب پيدا مى‏كند، اگر صدر العباءمتنجس شد، احكام متنجس تنها بر صدر عبا ترتب پيدا مى‏كند.
    لذا مقايسه مورد شبهه عبائيه به مسأله زيد از نظر جانب غربى و شرقى، به نظر من‏تمام نيست و ما نمى‏توانيم بگوييم: اينجا با آنجا يكى است. آنجا وحدت دارد و اضافه به‏شرق و غرب، ايجاد تعدّد نمى‏كند اما اينجا اضافه، موجب تعدد مى‏شود. «تنجس الذيل‏غير تنجس الصدر و هما فردان و الامر مردد بينهما» كه «هل الذيل صار متنجسا ام الصدرصار متنجساً»، لذا اين مقايسه، مقايسه ناتمامى خواهد بود.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): اگر ذيل عبا متنجس شد، «يجب تطهير الذيل و الملاقات مع‏الذيل موجب للتنجس» و اگر صدر، متنجس شد «يجب تطهير الصدر و الملاقات مع‏الصدر يكون موجباً للتنجس»، پس حالا كه ما مى‏بينيم آثار متعدد است و احكام مختلف‏است، از اينجا كشف مى‏كنيم كه دو فرد و دو مصداق است، مثل اينكه اگر عباى شمامتنجس شد، عبا بايد تطهير بشود و اگر قباى شما متنجس شد، قبا بايد تطهير بشود و شمانمى‏توانيد بگوييد: آنجا هم يك فرد از نجاست است. يك فرد، معنا ندارد. اضافه موجب‏تعدد حكم است و تعدد حكم، دليل بر تعدد فرد است نه دليل بر وحدت.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): «تنجس الذيل غير تنجس الصدر» است، آثارى كه برتنجس ذيل بار است، غير از آثارى است كه بر تنجس صدر بار است اما به خلاف اضافه‏زيد به جانب غربى و يا جانب شرقى كه هيچ دخالتى در حكمى ندارد و هيچ تعددى رابه وجود نمى‏آورد. اگر آثار متعدد شد، دليل بر اين است كه موضوع دوتاست، نمى‏شودموضوع واحد باشد ولى آثار تعدّد داشته باشد. تعدد آثار دليل بر تعدّد موضوع است.

    تمسّك به اصل حاكم در شبهه عبائيه

    براى اينكه بحث در شبهه عبائيه ان شاء الله به صورت كامل، مطرح باشد، يك جوابى‏را هم بعض الاعلام از شبهه عبائيه ذكر كرده‏اند كه آن جواب را هم عرض بكنيم كه البته‏آن جواب مبتنى بر يك مبنايى است كه ما آن مبنا را نپذيرفتيم.
    ايشان در اصل شبهه عبائيه مى‏گويند: ما ملتزم مى‏شويم به اينكه استصحاب كلى‏نجاست در مورد همين عبا، با اين صورتى كه مطرح شد، جارى مى‏شود و نتيجه اين‏استصحاب را ملتزم مى‏شويم. مى‏گوييم: اگر يك دست مرطوبى با مجموع عبا ملاقات‏كرد، حكم مى‏كنيم به نجاست آن.
    اشكال شما اين بود كه چطور مى‏توانيد حكم بكنيد به نجاست اين دست مع الرطوبه‏كه با تمام عبا ملاقات كرده است در حالى كه قسمت پائين عبا مقطوع الطهاره است وقسمت بالاى عبا، يكى از دو طرف شبهه محصوره است و شما در بحث شبهه محصوره،گفتيد: ملاقى با يكى از دو طرف، يا اطراف شبهه محصوره، محكوم به طهارت است؟ايشان مى‏گويد: ما اينجا قائل به نجاست مى‏شويم، مى‏گوييم: اگر اين دست با پائين وبالاى عبا ملاقات كرد، نجس است.
    بعد مى‏فرمايد: اگر بگوييد: چطور ملاقى شبهه محصوره محكوم به نجاست است؟مى‏گوييم: در مواردى ديگر غير مسأله شبهه عبائيه، آنجاهايى كه شما با يك طرف از دوطرف شبهه محصوره، ملاقات مى‏كنيد، چرا مى‏گوييد: ملاقى طاهر است؟ طهارة الملاقى‏بايد نكته داشته باشد. اگر يكى از دو ظرف اينجا مقطوع النجاسه است و شما با يكى ازاين دو ظرف مع الرطوبه ملاقات كرديد، چرا مى‏گوييد: دست شما طاهر است؟ بايدملاك داشته باشد. لابد ملاكش اين است كه شما مى‏گوييد: من شك دارم كه اين دستم براثر ملاقات با اطراف شبهه محصوره كه نمى‏دانم آن ملاقى، نجس است يا نه، آيا نجس‏شد يا نه؟ استصحاب طهارت را در ملاقى، جارى مى‏كنيد، استصحاب را در دست‏جارى مى‏كنيد و مى‏گوييد: «هذه اليد كانت طاهرةً» و الان كه با يكى از دو ظرف مقطوع‏النجاسه بالاجمال ملاقات كرد، شك مى‏كنم، طهارتش از بين رفته است يا نه؟استصحاب طهارت دست را جارى مى‏كنم يا استصحاب عدم ملاقات با نجس را جارى‏مى‏كنم و مى‏گويم: اين دست قبل از آنكه با يكى از دو طرف شبهه محصوره ملاقات‏بكند، با نجس ملاقات نكرده بود، حالا كه ملاقات كرد، آيا اين ملاقات، ملاقات مع‏النجس است و در نتيجه دست من با نجس ملاقات كرد يا نه؟ استصحاب عدم ملاقات‏مع النجس را جارى مى‏كنيد و يا با اضافه‏اى كه من عرض مى‏كنم، اگر فرض كرديد كه‏حالت سابقه متيقنه‏اى نه از نظر طهارت، نه از نظر عدم ملاقات مع النجاسه در كار نبود،لااقل قاعده طهارت را انسان جارى مى‏كند. وقتى كه دستش با يكى از دو طرف شبهه‏محصوره ملاقات كرد، شك مى‏كند كه دست نجس است يا نه؟ اگر حالت سابقه طهارت‏متيقنه نباشد، لااقل قاعده طهارت اينجا جارى مى‏شود و حكم مى‏كند به اينكه دست پاك‏است.
    پس ملاك در طهارت ملاقى در موارد ديگر، يا استصحاب طهارت است، يااستصحاب عدم نجاست است و يا به اضافه مطلب من، قاعده طهارت، و همه اينها درجايى است كه ما يك استصحاب حاكمى نداشته باشيم. اگر يك استصحاب نجاست‏حاكمى در كار آمد كه بر اين استصحاب‏ها و قاعده طهارت تقدم پيدا كرد، آيا باز هم‏بگوييم: ملاقى طاهر است؟ اگر يك استصحاب نجاستِ حاكم در كار بود ديگر داعى‏نداريم بگوييم: ملاقى، طاهر است براى اينكه استصحاب نجاستِ حاكم، حكم به‏نجاست ملاقى مى‏كند.
    ايشان مى‏فرمايد: ما نحن فيه؛ يعنى شبهه عبائيه اين طور است. چرا شما شك داريدكه اين دست شما كه با قسمت بالاى عبا ملاقات كرده است، نجس است يا نه؟ براى‏اينكه شك داريد كه آيا نجاست در عبا، باقى است يا باقى نيست.
    اگر استصحاب نجاست در عبا، به صورت كلى قسم ثانى جارى شد كه جارى‏مى‏شود، نتيجه اين استصحاب، اين است كه دست شما نجس است. ديگر در خوددست، نمى‏توانيد استصحاب طهارت را جارى كنيد. در خود دست، نمى‏توانيد قاعده‏طهارت را جارى كنيد. در خود دست، نمى‏توانيد استصحاب عدم ملاقات با نجس راجارى بكنيد براى اينكه ريشه همه اين شك‏ها، اين است كه اين عبايى كه شما با اوملاقات كرديد، «هل كان نجساً ام طاهرا»، وقتى استصحاب بقاى نجاست، جارى شد وحكم كرد «بان العباء نجسٌ»، ديگر اثرش اين است كه دست شما هم نجس است و هيچ‏گونه استصحاب يا قاعده‏اى كه بر خلاف اين نجاست باشد، نمى‏توانيد در دست‏تان‏جارى بكنيد.
    پس خلاصه جواب ايشان، التزام به اين معناست كه ما استصحاب نجاست را جارى‏مى‏كنيم، دست را هم مى‏گوييم: نجس است و اين مطلبى كه شما در ذهن‏تان هست كه‏چطور ملاقى با «احد طرفى الشبهة المحصوره» محكوم به نجاست است، را ما جواب‏مى‏گوييم. مى‏گوييم: در موارد ديگر، به خاطر استصحاب يا قاعده طهارت، ملاقىمحكوم به طهارت است اما در ما نحن فيه، وقتى كه استصحاب نجاست حاكم وجوددارد، ديگر معنا ندارد كه شما ملاقى را محكوم به طهارت بدانيد.
    اين جواب مبتنى بر يك مبنايى است كه ما استصحاب نجاسة العباء را در رابطه بانجاست دست، مثبت ندانيم، اما اگر آن جواب مثبتيت را كه (ما عرض كرديم بهترين‏جواب از شبهه عبائيه همان مسأله مثبتيت است) پيش آورديم، ديگر جا براى اين جواب‏باقى نمى‏ماند براى اينكه اثر استصحاب نجاست عبا، نجاسة اليد نيست مگر با التزام به‏اصل مثبت و مسأله لازم عقلى. لذا اين جواب روى مبنايى داده شده است كه آن مبنا ازنظر ما، ناتمام است.
    خلاصة الكلام اين شد كه هيچ مانعى از جريان استصحاب كلى قسم ثانى وجودندارد و شبهه عبائيه هم به اين كيفيتى كه ملاحظه فرموديد، قابل جواب بود.

    تمرينات

    آيا استصحاب در شبهه عبائيه، استصحاب جزئى است يا كلى چرا
    فرق بين شبهه عبائيه و مثال محقق نائينى(ره) چيست
    آيا اضافه زيد به جانب شرقى و غربى دار، موجب تعدد است توضيح دهيد
    كيفيت تمسّك به اصل حاكم را در شبهه عبائيه توضيح دهيد
    جواب استاد از تمسك به اصل حاكم در شبهه عبائيه چيست