17/11/77 شنبه
درس شماره (62) كتاب النكاح / سال اول
بسم الله الرحمن الرحيم
در اين كتاب اسداء الرغاب اشكالاتى كه كرده بودند به استدلال به روايت فضيل بن يسار كه براى تجويز نظر به وجه و كفين، كشف وجه و كفين استدلال شده بود ايشان اشكالات زيادى كردند كه يكى از اشكالات اين بود كه سترى كه صاحب حدائق و صاحب وافى معنا كردند در لغت دون به معناى ستر نيامده تا استفاده بكنند اينها كه اين را عرض كرديم كه اين مطلب اينها متوقف نيست كه دون به معناى ستر آمده باشد از دون تحت اگر ما اراده كنيم كه يكى از معانى دون هست و لغويين هم نوشتند اين كافى است ستر هم كه گفتند اشخاص ديگر مقصود عبارت از اين بود كه مراد از تحت در مقابل اسفل نيست زيرو رو مراد است نه به معناى بالا و پايين تفسير به لازم كردند براى توضيح مراد و خود ايشان قبول دارد كه دون به معناى تحت آمده، اين اشكال وارد درست نيست.
02:31 اشكال دوم كه اگر دون را هم ما به معناى ستر بگيريم يا به معناى تحت بگيريم كه مسلم آمده مع ذلك دون الخمار خود صورت هم داخل دون الخمار هست و ستر آن لازم است.
چرا؟ براى خاطر اينكه خمار اينجورى كه از روايات استفاده مىشود از كلمات شعراى جاهلى مثل حماسه ابوتمام و اينها استفاده چند چيز استفاده مىشود.
يكى اين است كه اشخاص زنهاى عفيف روى خودشان را از نامحرم مىپوشاندند حرائر البته، حره عفيف مىپوشانده، اشعار اينها دال بر اين مطلب است دوم اينكه خمار آن هم صلاحيت پوشش داشته و با خمار هم مىپوشاندند، سوم اينكه پوشاندنى كه در اينجا مراد شده حالت وجود نامحرم در نظر گرفته شده در غير نامحرم كه نمىپوشاندند در موقعى كه نامحرم بوده مىپوشاندند و اين تعبير روايت كه على وجه الاطلاق گفته ما يستره الخمار حالت وجود نامحرم ملاحظه شده، خوب وقتى كه سه تا مقدمه را ما قبول كرديم كه زنهاى حره عفيف اينها ستر
وجه مىكردند، چون نمىشود اين روايات بگوييم به آن افراد غير عفيف و به آنها ناظر باشد و با خمار هم ستر مىكردند و اين روايت هم ناظر به وجود است وقتى است كه يك نامحرم و اجنبى در كار هست با اين مقدمات اثبات مىشود كه وجه جزء آن مواردى است كه بايد ستر شود
05:14 و روى اجماع به عدم فصل، كفين هم ملحق خواهد شد به وجه، اين مطلبى است كه ايشان دارند خوب ستر مىكردند از كجا متعارف ستر بوده، اشعارى از شعراى جاهل و اينها نقل مىكند مثلاً اينجورى دارند مىگويد اشخاصى در اثر غصه و چيز ناراحت شدند اصلاً مكشوف الوجه ظاهر شدند در اثر اينكه خودشان متوجه نشدند از غصه در آن چيزهايى كه هست كه بشير كه خبر برد بر زن من الخدود كاشفات الشعور و امثال اينها كه هست شبيه به اين يك شعرى شاعر گفته نه راجع به چيز مىگويد غصهاى براى اشخاصى فراهم شده بود كه زنها قد كن بخبأن الوجوه تستراً و اليوم جئن بدون للنظار(1) اينها عفيف بودند عفاعف بودند مثل افراد هرزه نبودند و اينها ستر مىكردند وجوهشان الان غم و غصه و ناراحتى جورى شده كه همين عفاعف آمدند همينجورى با روى باز در مقابل نظار ظاهر شدند كه اين، يا مثلاً عبارت ديگرى كه استفاده مىشود اصلاً مشخصه ما بين حرائر كه از اماء تشخيص داده مىشده با همين مطلب بوده كه ستر وجه داشتند
07:32 و اگر مىديدند يك زنى ستر وجه ندارد مىگفتند اين معلوم مىشود حره نيست اين امه است عبارت ديگرش اينجور است در ديوان حماسه هست و نسوتكم فى الروع باد وجوهها يخلن اماء و الاماء حرائر و اينها در اثر ترس اينها صورتهايشان پيدا شد و خيال مىشود كه اينها اماء هستند با اينكه اينها حرائر هستند و از اينها، اين عبارت هم اينجاست، يا در چيزهاى ديگر هست كه نون ملك حيره نعمان بن منذر، زن نعمان بن منذر مثلاً جورى شده افتاده آن قناعش افتاده با دست شروع كرده صورتش را گرفتن و امثال ذلك خلاصه از آن استفاده مىشود كه در جاهليت و در اسلام شعرها بعضى جاهلى و بعضى اسلامى معمول زنهاى عفاعف حره ستر وجه بوده در آن قصه مجلس يزيد خطبهاى را كه حضرت خوانده
حضرت زينب سلام الله عليها خوانده در آنجا اعظم مصائب كه ذكر مىكند از مو اسم مىبرد از ستر وجه اسم مىبرد كه شما آمديد وجوه اينها مكشوف شد كه اين پيداست كه افراد حسابى اين كار نبوده كه صورتشان مكشوف شود و اين بسيار قبيح بوده و خارجاً ستر مىكردند
09:42 اين هم ايشان دارد حتى فوق شعور كه اسمى از شعور نمىبرد خوب اينها راجع به اينكه معمول اين بوده ستر مىشده در مقابل نامحرم خوب از كجا مراد ستر با خمار اينها مىشده بعضى از اشعارى كه اسم خمار برده شده و بعضى از اشعارى كه خمار برده نشده ولى مرادف الخمار در آن برده شده قناع، ايشان مىفرمايد كه قناع همان خمار است چنانچه كه ظاهراً از مدارك نقل مىكند آن وقت شعر هست كه راجع به قناع از آن استفاده مىشود كه صورت تحت القناع قرار مىگرفته خوب حالا شعر آن را ما مىخوانيم مثلاً يكى اين است فالقت قناعاً دون الشمس و اتقت باحسن موصولين كف و معصم(2) مىگويد آن زن كه صورت را كه تشبيه به شمس مىكند مىگويد كه بر حسب تصادف آن قناع از روى آن افتاد قناعى كه تحت الشمس دونه الشمس كه اين خودش از چيزهايى است كه ستر با خود چيز هم مىشده و به معناى تحت الشمس هم قرار مىگرفته كه ما مىگفتيم حالا دون را، شما تحت من را، حالا ستر بگذاريد كنار تحت معنا كنيد استدلال متوقف كه نيست ما كلمه را نور را به معناى ستر معنا كنيم
11:49 تحت معنا كنيد مىگوييم دون الخمار يعنى تحت الخمار اينجا هم همينجور است فالقت قناعا دونه الشمس يعنى قناعى كه صورتى كه مثل شمس تشبيه كرده زيرا او بود اين را انداخت نه عمداً بى اختيار، بى اختيار اين افتاده بعد آن وقت با دو تا كفش جلوى صورتش را گرفت كه اجانب نبينند صورتش را واتقت و خلاصه پرهيز كرد باحسن موصولين بهترين دو تا شيىء متصل به هم آن دو تا شيىء متصل به هم چيست احسن الموصولين كف و معصم كه از اين ايشان استظهار هم كرده مىگويد معلوم مىشود كه معصم كه موضع السوار گفتند اين متصل به كف بوده فاصلهاى بين كف و معصم نداشته در چيزها، مىگويد با دستش و كف و معصم كه به هم متصل است
اينجا زير دستش كه معصم است و متصل به كف است دست گذاشت روى صورت، و صورت خودش را ستر كرد، پس با قناع كه همان خمار است ستر هم مىكردند وسيله ستر بوده، در عبارت ديگرى شعر متنبى دارد كه در ديوان متنبّى هست انى على شغفى بما فى خمرها مىگويد روى حب من به آن چيزى كه نهفته در خمر او يعنى در خمار آنكه نهفته است
14:00 مىگويد شارح ديوان متنبى علامه عكبرى آن مىگويد مراد از اين آنكه خفته در چيز است يعنى صورتش است يريد انى مع حبى لوجوههن اينجور است كه تحت الخمار وجوه قرار مىگرفته و از اينكه وجوه را على وجه الاطلاق تعبير شده تحت الخمار و تحت الصناع كه عبارة الاخراى از خمار است استفاده مىشود كه ملاحظه دون كه لحاظ شده حالت وجود نامحرم و اجنبى ملاحظه شد، در اين اطلاق پس بنابراين ما بنابر به معناى تحت و ستر و هر چه ما معنا كنيم باز هم بايد بگوييم كه صورت داخل دون الخمار است وجه هم با عدم قول به فصل يد را هم ملحق مىكنيم اين استدلال ايشان است.
ما هر سه مقدمه به نظر ما محل مناقشه است.
15:16 اما آنكه مىگويند در جاهليت يا چه جور، اسلام جاهليت صورت از نامحرم ستر مىكردند اين دليلى بر اين مطلب نيست ايشان مواردى كه ذكر مىكنند موارد جزئى است الان فرض كنيد زنها يك عده صورتشان را با پوشيه مىگيرند ولى نمىتوانيم بگوييم همه زنهاى متدينه، عفيف پوشيه دارند اين را نمىتوانيم بگوييم حالا زن نعمان بن منذر پوشيه داشته صورتش مستور بوده اين دليل بر اينكه تمام زنها همين جور هستند اين دليل نيست زنهاى يك فاميلى اگر پوشيهاى بودند مىخواهد بگويد اينها از غصه همين زنهاى پوشيهاى جورى شد كه رويشان باز شد رويشان مستور بود الان رويشان باز شد قد كن يخبعن الوجوه تستراً نه معنايش اين است تمام زنهاى مسلمين يا عالم اينها همه صورتهايشان چيز بود يك عده معدودى است كه غم و غصه مسلط شده از ناراحتى اينها نفهميدند مثل آنجا كه برزن من الخدود كه آنجا تعبير مىكرديم يك عده معدودى بودند قد كن تخبعن الوجود از آن استفاده كنيم همه صورتش اين بوده استفاده نمىشود يا آنجايى كه مىخواهد
بگويد اينها از وحشت صورتشان باز شد و مردم خيال مىكردند اينها اماء هستند
17:08 اگر يك قبيلهاى عدهاى از اينها مكشوف الوجه بروند خوب اشخاص ديگر كه مىگويند اينها كنيز اينها هست آمدند خوب اينها كه صورتشان را باز نمىكنند اين قبيله يا اين مثلاً ده فرض كنيد اين جمع پس اين بايد حرائر نباشند و اماء باشند از اينها ما بگوييم يك چيز عمومى براى عرب بوده كلى يا براى مسلمين بوده يا جاهلى بوده اينها استفاده نمىشود در روايت سعد اسكاف كه خوانديم روايت معتبرى هم بود مىگويد كان النساء يتققعن خلف اذانهم قبل از آيه غض و جريان تصادف كردن و جريان پيشانى و خون آمدن مىگويد رسم اينها اين بود كه پشت گوش مىزدند و صورت باز بوده از نظر متعارف و عمومى باز بوده حالا استثناءً بعضى اشخاصى بعضى قبائل بعضى افراد فاميلها ستر داشتند اين غير از اين است ما بگوييم وضع عموم عبارت از اين بوده آن مىگويد وضع عموم عبارت از اين بوده كه متعارف صورتشان باز بوده قبل از نزول اين آيه، خلاصه اين مقدمه، مقدمهاى است غير قابل قبول.
18:42 س:؟ ج: مىگويد اينجا پشت گوششان مىزدند قناع صورت باز مىشود بعد مىگويد داشت تماشا مىكرد چه جور شده بود صورتش باز بوده پشت گوش مىزدند خوب تماشا كرده سرش خورده به چيز، نه بابا به گوشهايش نه اينكه تحريك شده به گوشش، صورتش را نداخته بوده فقط همين گوشهايش پشت گوش قناعش، مقنعه را مىزدند، آيه نازل شده.
19:15 پس بنابراين، اين مقدمه مخدوش است.
19:21 اما اينكه با خمار هم ستر مىشده كه ايشان استدلال مىكنند يكى استدلال با قناع استدلال كردند قناعاً عن دونه الشمس استدلال كردند با قناع و گفتند معلوم مىشود كه صورت هم زير قناع مىرفته و زير خمار ايشان به كلام صاحب مدارك در ذهنم است استدلال كرده كه مىگويد قناع خمار است و از اينها ولى به كلام شيخ طوسى و طبرسى، مجمع البيان من فرصت نشد جاهاى ديگر را نگاه نكنم آنها قناع
را روسرى بزرگ مىدانند كه فوق خمار مىدانند اين عبارت در تبيان هست القناع الذى فوق الخمار و هو الجلباب در مجمع هست ما فوق الخمار من المقانع و غيرها در مجمع هست حالا شايد كتابهاى ديگر تفاسير ديگرى باشد با چيزى كه تنها مدارك گفته و بزرگان بر خلاف آن مىگويند ما بگوييم پس قناع با خمار يكى است اين خوب معلوم نيست نمىشود استدلال كرد با اين استفاده كنيم قناع و خمار يكى است پس در باب چيز در قناع گفته دونه الشمس پس بگوييم با خمار هم دونه الشمس مىتواند باشد اين نمىتواند استفاده كند.
21:34 س:؟ ج: قناع خلاصه استدلال ايشان را من مىگويم بعد شما چيز كنيد مىگويد قناء به معناى خمار است مىگويد اين چيز را قناء را برداشت شمس زيرش بود آن وقت قيافهاش پيدا شد صورت پيدا شد مستور بود به وسيله قناع وقتى كه افتاد بعد با دو دستش آمد صورتش را، كفين را و معصم صورت را ستر كرد.
22:16 س:؟ ج: بزرگتر، بزرگتر از خمار است آن وقت بنابراين قناع به معناى مقنعهاى است كه با او مىتواند چيز كند نه اينكه خمار به صورت است آن خمار قدر مسلم آن روى سر است تفسيرهايى كه همه مىكنند قناع روسرى است نه اينكه روصورتى است روسرى همه تفاسير هست اصل اولى مال سر است، نه اينها مىخواهد بگويد متحد است اگر باشد پس بنابراين نمىشود چيز كرد اگر فرضاً، خوب به چه دليل مىگويم اگر نباشد ايشان مىگويد چون تفسير هر دو معناى واحد است اگر معنايش آن بگيريم همان هم هست هم خمار و هم رويش چيز ديگرى هست اين پيداست تنها صورت با او ستر مىشد خوب پس يك چيزى غير از قناع آن اگر باشد كه با خمار سر را مىپوشاند و با قناع صورت را اين كه خيلى بدتر ايشان نمىخواهد اين را بگويد اين مىخواهد بگويد با قناع كه هو الخمار صورت مستور مىشده ما مىگوييم نه اين دليل نيست با قناع صورت مستور مىشده ولى با خمار هم صورت مستور مىشده اين دليل نيست.
23:37
آن عبارت ديگرى كه انى على شغفى بما فى خمرها اين عبارت سه جور البته خمر را آن وسط وزن شعر اقتضاء مىكند كه ساكن باشد يا خمر است يا خمر است يا خمر است يكى از اين سه چيز خالى نيست از خمر كه مراد نيست اينجا به خاطر اينكه خمر به معناى عقد و حسد است بله انى على شغفى بما فى خمرها، فى خمرها يعنى در حسد است اينكه معنا ندارد يا خمر است اگر خمر بخوانيم خمر جمع خمار است آن وقت ما بگوييم آنكه در خمارهاى اوست اين يك قدرى خالى از بُعد نيست اگر ما بخواهيم بگوييم چون در خمار اوست بگوييم يك حرفى است اما در خمارهاى اوست به نحو جمع اگر باشد بايد يك معناى ديگرى كه در قاموس هست و در بعضى جاهاى ديگر گفتند، مراد از خمار هر ساترى را خمار گفته مىشود حتى در چيز هست بعضىها عمامه هم مىگويد مسح بر خف و مسح بر خمار يعنى بر عمامه گفتند چون سر را ستر مىكند مطلق چون خود خمر و امثال اينها مادهاش به معناى ستر است و خود خمار هم براى كل ساتر احياناً اطلاق مىشود اينجا اگر مراد خمر بخوانيم احتمال اقويش عبارت از اين است آنكه در ثيابش است در لباسهايش است در چيزهايى كه ساترهاى متعدد هست يعنى بدن شخص و اينها كه بالاخره در ساترهاى اوست آن اگر باشد ديگر شاهد براى اينكه با خمار صورت ستر مىشده با خمار بالمعنى الاخص مىگويد صورت هم كه عبارت از روسرى به حساب صورت هم ستر مىشده دليل نيست.
26:03 پس يا احتمال هست خمر باشد اگر خمر باشد مراد ثياب و اينهاست نه مراد اين روسرى بالمعنى الاخص و ممكن هم هست خمر باشد به معناى ستر خمر به معناى ستر است انى على شغفى بما فى خمرهها يعنى ستر به معناى ساتر متعارف اطلاق مىشود يعنى به ساتر او خمر بخوانيم به معناى ساتر، يا خمر جمع خمار بدانيم آن هم به معناى ثياب، و ساترها كه مراد بدن باشد.
26:46 س:؟ ج: اشكال ندارد دليل نيست اگر ساترها بگوييم معلوم نيست مراد وجه هم جزء آنهايى است كه تحت ستر قرار مىگرفته نمىدانيم بايد از خارج اثبات شود آيا آن
هم ستر مىشده يا نمىشده اين بايد از خارج صغرايش را ما نمىتوانيم تعيين كنيم با اين بيان، اگر خمر بخوانيم كه آن هم بعيد نيست عبارت از اين است كه خمر مىگويد به معناى ساتر يك پوشيهاى بوده زده بوده به رويش و اين غير از اثبات بكنيم كه با خمار هم صورت چيز مىشده اين استفاده نمىشود و مراد هم ما فى خمرها عبارت از صورت باشد شغفى همانجور كه علامه عُكبرى گفته شارح ديوان ولى ممكن است مراد فى خمرها باشد بعيد است كه بگويد مراد صورت باشد و خُمر بخوانيم يعنى صورتى كه در خمارها هست چند تا مثلاً خمار هست اين بعيد است مراد باشد.
28:00 س:؟ ج: نه خُمُر، و خُمر هر دو جمع است من اين را نگاه كردم كسر وضعش خواستم ببينم هم خُمُر و هم خُمر هر دو با ضم و سكون جمع است خُمر هم هست منتهى قافيه با خُمر جور در نمىآيد با خُمر جور در مىآيد.
خلاصه اين هم دليل براى اينكه ستر با چيز مىشده نيست.
28:26 و آن مقدمه ديگرى كه خوب قبول كرديم كه با خمار ستر وجه هم مىشده خود ايشان مىخواهد بگويد اين چيزها، اشخاص موقعى كه بيرون مىرفتند صورتشان باز بوده خود السداء الرغاب مىگويد ولى نامحرم، اجنبى كه مىديدند آن خمار را روى صورتشان مىانداختند ستر مىكردند منتهى ايشان مىخواهد بگويد اينها كه مطلق گذاشتند حالت وجود اجنبى را در نظر گرفتند حالت آن خاص را نه حالتى كه همين جور حركت مىكردند مىرفتند بيرون.
29:11 اين هم خلاف ظاهر است اگر در موقع ديدن اجنبى صورت خودشان را ستر مىكردند اگر بگويند آنكه تحت الخمار است على وجه الاطلاق اگر بخواهند بگويند بايد آنكه در اكثر حالات مستور باشد او را بايد بگويند تحت الخمار، خمار را تفسير كه مىكنند آن است كه سر با آن پوشيده مىشود حتى گريبان اينها پوشيده نبوده كه روايت آمده دستور داده كه يضربن خمرهن على جيوبهن دستور داده شده براى اين على وجه الاطلاق آنكه خمار ستر مىكرده و در اكثر حالات سر بود، حالا
شايد بعد از دستور روايت آيه قرآن گردن اينها هم داخل آنها قرار گرفته، خصوص آن زمينهاى كه شخص اجنبى جلو بيايد و آن حالت از اين روايات، از اين اطلاقات استفاده نمىشود حالا در مقابل كسى قرار داده فورى دستش را گرفته كه آن نبيند آن استفاده شود كه خمار على وجه الاطلاق گفته مىشود به اعتبار آن حالتى را كه اجنبى در كار هست اينها استفاده نمىشود.
30:34 پس از اين ادله چيزى ما نمىتوانيم استفاده كنيم اينكه پس اگر ستر ما بگوييم مراد وجه هم تحت الخمار هست نه، ظاهراً تحت الخمار سر است حالا اگر، و چون آيه قرآن و دستور گردن و اينها داده شده و اين روايات هم بعد از اين آيات و اينها نازل شده متعارف مسلمين هم گردن خودشان را هم مىپوشاندند مراد تحت الخمار عبارت از سر است و رقبه همانجور كه ديگران فهميدند پس اين وجه هم درست نيست.
31:14 وجه ديگرى كه ذكر شده اينها مىگويند كه اگر مراد مادون الخمار عبارت از مادون يا مادون السوار عبارت از مثلاً يدين باشد از مادون السوار چون هر دوى از اينها را بايد دونها را يك جور معنا كنيم اگر مادون السوار عبارت از كفين باشد اين تكرار لازم مىآيد او سوال كرد كه ذراع جايز است كشف آن حضرت فرمود نعم بعد با عاطفه يك مطلبى را بيان مىكند و مادون الخمار من الزينه و مادون السوارين خوب مادون السوارين كه شما مىخواهيد معنا كنيد كه عبارت از، مادون السوارين عبارت از بالاى سوار است بالاى سوار كه از همان جملهاى را كه نعم ذراع جزء چيزهاى لازم الستر است از همان استفاده شده درباره يك چنين ذكر كردن يك چيز لغوى است ذكر كردن تكرار غير مليحى است.
32:43 اين به خلاف اينكه ما بگوييم مراد از مادون السوار عبارت از دست است و مادون الخمار عبارت از وجه است اينها جا دارد كه امام متعرض شود عنوان كند چون عامه نظرشان، مشهور ما بين عامه استثناء وجه و كفين است و ذراع آن هم بعضىها به حسب بعضى از روايات وارد شده كه استثناء استفاده مىشود سؤالش راجع به ذراع كرده حضرت خواسته يك مطلب بيشترى چيز كند بگويد بر اينكه غير
از ذراع چيزى كه تو سوال نكردى او هم جزء چيزهاى لازم الستر است كه وجه و كفين جزء لازم الستر است اين مطلب، اما بخواهيم بگوييم مراد از مادون السوار كفين نيست مافوق السوار مراد است اين لازم مىآيد تكرار يك چيز بى فايده و امثال اينها اين هم يك وجه ديگرى است كه ذكر كرد.
34:03 وجه ديگرى كه ايشان ذكر كرده كه حالا اينها را وجوه همه را ما مىخواهيم شايد با هم جواب بدهيم يعنى دو تا را با هم ايشان دارد كه اينكه سوال آمده كرده ذراع را سوال كرده يدين كه محل ابتلاء زياد است اين را سوال نكرده، كفين را، وجه را سوال نكرده وجه تكليف چيست اين را سوال نكرده اين از آن استفاده مىشود كه فضيل مىدانسته عقيدهاش اين بوده كه درباره وجه و يدين ترديد نداشته كه سوال كند ترديدش راجع به مسئله ذراع بوده در اثر اينكه بعضى از روايات در محاسن برقى يك روايتى وارد شده كه آن ذراع را گفته آن هم جزء چيزهايى است كه بايد استثناء شود بعضى از روايتهاى ديگر هم كه استثناء نكرده ذراع جاى ترديد بوده كه آيا ما ظهر چون مفهوم ماظهر چون مفهوم ما ظهر يك مفهوم قابل تشكيكى است احياناً به ذراع هم ما ظهر گفته مىشود منتهى وجه و يدين روشنتر است ما ظهر آن ولى ذراع يك قدرى مخفى است از اينكه سوال را راجع به ذراع كرده راجع به وجه و يدين نكرده معلوم مىشود كه خود وجه و يدين حكمش برايش روشن بوده،
35:51 خوب حكمش روشن بوده چه جور روشن بوده آيا مىدانسته حرام است يعنى كشف آن، كه وجه و كفين مىدانسته حرام است ولى ما فوق اينها را نمىدانسته اينكه حتماً اگر مىدانسته كه كفين داخل ماظهر است و حرام ديگر نبايد سوال كند كه شما ذراع را بفرماييد ببينم بالاى كفان آن هم حرام هست يا نه خوب بداند دست، پايين اگر حرام باشد ما ظهر آن را نگيرد ديگر به طريق اولى قسمتهاى بالا را نخواهد گرفت پس اگر مىدانست يك چنين سوال ذراع را نمىكرد مىدانست حرام است، ولى مىدانست كه حلال است استثناء است جاى سوال دارد براى خاطر اينكه عامه، علمش هم از اين جهتى است كه خوب ما ظهر گاهى عرفاً هم اطلاق مىشود عامه هم كه قائل به استثناء است اينها منشاء شده خود چيز را
مىدانسته استثناء شده وجه و كفين، مىخواسته بگويد بيشتر از اينها استثناء هست يا نه آن مشتبه بوده چون ذراع جاى چيز بوده كه آيا اين هم احيانا گاهى ظهور پيدا مىكند اين هم هست يا نه، حضرت در جواب او داده كه نه ذراع مستثناء نيست و بالاتر اينكه خود شماها خيال مىكرديد كه اين مستثناء است آن هم مستثناء نيست كه وجه و كفين، اين يك چيز مفيد تأسيسى خيلى مربوط هست به خلاف اينكه اگر ما بگوييم مراد از مادون السوارين عبارت از مافوق السوارين است يك چيز زائد است تكرار غير مطلوبى است پس اين هم اين جور.
37:50 بعد هم حالا وقت تمام شد يك وجه ديگرى هم بعد ذكر مىكند وجوه مذكوره يازده تا ذكر شد ولى آنهايى كه قابل ملاحظه هست همينهايى است كه من عرض كردم يك وجه ديگرى هم دارد كه ما بعد عرض مىكنيم.
38:09 «والسلام»)
1) - الاسداء، ج1: 43، 54.
2) - الاسداء: 49، قول الحماسى.