• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • «بسم الله الرحمن الرحيم»
    «والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد انبياء و المرسلين حبيب اله رب العالمين ابالقاسم محمد و على آله طيبين الطاهرين اللهم كل وليك الحجة ابن الحسن صلوات عليه و على ابائه فى هذه الساعة و فى كل الساعه ولياً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دليلاً و عينا حتى تسكنه ارضك طوعاً و تمتعه فيها طويلا».
    در جلسات گذشته حديثى كه از پيامبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) خطاب به جناب ابيذر نقل شده و يكى از جامع‏ترين مواردى است كه از اهل بيت عصمت و طهارت (سلام اللَّه عليهم اجمعين) به دست ما رسيده مورد بحث و گفتگو قرار داديم. به دنبال بحثهايى كه سالهاى گذشته داشتيم تا رسيديم به اين عبارت.
    «يا اباذر ليذن جلال اللَّه فى صدرك فلا تذكره و كما يذكره جاهل عند الكلب اللهم اخذ لانّ الاخنزير». موضوع اين عبارت، اين فراز از مواعظ رسول اكرم (صلى اللَّه عليه و آله) ياد خداست. ذكر و ياد خدا در قرآن كريم و در روايات شريفه خيلى مورد اهتمام واقع شده. روايات و آيات فراوانى در اين زمينه داريم كه اگر مجموعش جمع آورى بشود خودش يك كتاب خواهد بود. و در اين زمينه پيرامون مورد ذكر مطالب متنوعى تحت عناوين مختلف مطرح شد. تشويق به ذكر، بيان فوائدش، فوائد دنيوى اش، فوائد اخروى اش، كميت ذكر، كيفيت ذكر، مكان ذكر، زمان ذكر، و همه اين موضوعات و موضوعات ديگرى آيات و روايات زيادى وارد شده. امر به ذكر خدا در قرآن كريم آن قدر بديع است كه احتياج به توضيح ندارد. نكته‏اى كه خوب روى آن تأكيد كنيم اين است كه نمازى كه آنقدر اهميت دارد در اسلام و عمود دين ناميده شده، هدف از نماز ذكر خدا ذكر شده. اقم الصلاة لذكرى. همان اندازه‏اى كه هدف اعم از وسيله است و غايت از ذى الغايه از اين عبارت مى‏شود استفاده كرده كه ذكر از خود نماز اهميت دارد. البته اين احتياج به توضيح دارد كه نماز مشتمل بر ذكر هم است. چگونه نمازى كه خودش مشتمل بر اذكار زيادى است و با آيات قرآن و حركات ديگرى اين چگونه وسيله است براى ذكر؟ خود اين احتياج به توضيح دارد. ولى اجمالاً از اين جا مى‏شود فهميد كه ذكر يك مفهومى است، يك حقيقتى است از نظر قرآن كريم كه نماز با آن همه اهميتش مى‏شود آن را وسيله دانست براى ذكر.
    حالا اشاره‏اى بكنم اين جا، احتياج به توضيح بيشتر دارد كه نماز حتى براى اسكلت حركات و سكنات و اقوالى كه خوانده مى‏شود صدق مى‏كند. ذكر آن حالت قلبى اى است كه موجب توجه انسان به خدا مى‏شود و رابطه بين دل انسان و ذات اقدس اله را برقرار مى‏كند. مى‏گويند اين نماز را بخوانيد تا اين كه آن حالت قلبى براى شما برقرار بشود و ارتباط قلبى بين شما و بين خداى متعال حاصل بشود. به اين معنا نماز مى‏تواند وسيله باشد و اين ذكر يعنى بر قرارى ارتباط قلبى با خدا اين رعايت بشود. و طبعاً آن اشرف است البته اشرف معنايش اين نيست كه جداى از نماز است. در خود نماز اين حالت حاكم مى‏شود ولى اين عمل را انجام بدهد از اين جهتى كه عمل است وسيله است براى آن حالت. يك توضيح مختصرى بود براى اين كه چگونه مى‏شود نماز را ما وسيله بدانيم و ذكر را بگوييم طبق است و حتى اشرف است از خود نماز. به هر حال در باره اين كه اين ذكر، ذكر زبانى است، ذكر قلبى است، كدامش اهم است، كدامش اشرف است، ذكر در علانيه و در جلوى ديگران خوب است گفته بشود يا در خلوت، كدامش مهم‏تر است. اثر هر كدام چيه؟ آن قدر در اين زمينه‏ها ما روايات زياد داريم كه همينطور كه عرض كردم ميشود كتابى نوشت، داراى فصول مختلف، هر فصلى را اختصاص داد به يك مبحثى از يك مباحثى كه در اطرافش ذكر كرد.
    از جمله يك كميت ذكر است كه مورد تأكيد واقع شده، يكى كيفيتش است. در قرآن دو جور ما تأكيد داريم. يكى تغييراتى از اين قبيل داريم كه «يا ايها الذين امنوا اذكروا اللَّه ذكراً كثيرا» و تعبيراتى شبيه اين كه تأكيد روى كثرت ذكر است. كميت‏
    ذكر روى آن تأكيد شده كه يك باب و دو باب و اينها نيست. فراوان بايد ذكر خدا گفت. ذكر خدا كرد. و در همين زمينه رواياتى داريم كه «لكل شى‏ءٍ حد». خداى متعال براى هر چيزى يك حدى قرار داده. نماز را در پنج وقت بخوانيد. هفده ركعت واجب است. بعدش ديگر واجب نيست. مستحباتش هم، نوافلش هم دو برابر واجبات است. حج يك مرتبه در عمر واجب است. اين تعبيرات روايت است كه عرض مى‏كنم. مضمون است. همه چيز حدى دارد غير از ذكر خدا كه هيچ حدى ندارد. «اذكروا اللَّه ذكراً كثيرا». هر چى بگوييد باز هم جاى امتصال اين امر است. اين يك نحو آياتى است كه در باره اهتمام به ذكر و تشويق به ذكر خدا بيان شده كه موردش كميت ذكر است.
    اما يك دسته ديگر آيات و روايات داريم كه ناظر به كيفيت است. مثلاً در آيه‏اى كه دنبال آيات حج است مى‏فرمايد «و اذا قضيتم مناسككم اذكرا اللَّه كذكركم ابائكم او اشد ذكرا». نمى‏فرمايد او اذكر ذكرا. وقتى مناسك حج تمام شد خيال نكنيد ديگر اين بار از دوش شما بر داشته شده، ديگر آزاد شده‏ايد. تكليف سنگينى بود ادا كرديد و ديگر تمام شد. تازه «و اذا قضيتم مناسككم اذكرا اللَّه» بعد از اين كه همه اعمال حج تمام شد تازه به ذكر خدا بپردازيد. «كذكركم ابائكم» كه حالا اين تشبيه براى چى است مفصل يك نكته‏اى ذكر كرده‏اند عرض بنده در اين جهت و زمينه نيست. «كذكركم ابائكم او اشد ذكرا». نمى‏فرمايد آنقدر كه پدرانتان را ياد مى‏كنيد يا بيشتر. مى‏فرمايد آن سان كه پدرانتان را ياد مى‏كنيد يا شديدتر. اين جا مى‏فرمايد غلظت كثرت مطرح باشد مسئله ضعف و شدت است. ضعف و شدت مربوط به ذكر لفظى نيست. منظور اين نيست كه مثلاً لفظ لا اله الا الله را خيلى غليظ بگوييد. يا حاء سبحان الله را بگوييد، از كنج حلق بگوييد تا بشود اشد كثراً. اين شدت ضعف مال ياد قلبى است. توجه در است كه شدت ضعف دارد.
    پس ذكر يك وقت غلظت و كثرتش مطرح است يا زمانش، يا حالش يا مكانش، مثلاً روايت داريم بر اين كه اگر مجلسى بر پا مى‏شود اگر يك يا دو نفر يا چند نفر بنشينند و در آن مجلس ياد خدا نكنند روز قيامت آن مجلس حسرت خواهد برد. اين است كه گفته شده وقتى كه مجلس تمام شد لااقل اين آيه را بخوانيد. سبحانك، سبحان ربك رب العز تعبد و سلام على المرسيلين و الحمد لله رب العالمين. مستحب است كه در پايان هر مجلسى اين سه تا جمله تلاوت بشود. البته در بعضى روايات است ان ذكرنا من ذكر الله. اگر در يك مجلسى ياد خدانشود يا ياد ما نشود حسرت خواهد برد. ياد اولياى خدا هم شعارى است از ياد خدا. يكى از جلوه‏هاى ياد خداست. پس اين طور نيست كه براى ذكر يك مجلس خاصى بايد در نظر گرفت. هر مجلسى كه برقرار شد به هر عنوان نبايد از ذكر خدا خالى باشد.
    مكان چه مكانى باشد؟ حتماً بايد در مسجد باشد كه آدم برود ذكر خدا بكند يا ساير مكانها و مكانهاى متبركه يا هر جايى؟ در يك حديث قدسى است كه حضرت موسى على نبينا و آله عليه السلام) عرض مى‏كند كه خدايا در بعضى از جاها و در بعضى از حالات است كه ما خجالت مى‏كشم از اين كه توجه به تو پيدا كنم و ذكر تو را داشته باشم. خب پيداست كه حالات چيه و چه جاهايى منظوراست. خطاب شد كه ان ذكرى حسنٌ على كل حالات. در هر حالى، هر جايى ذكر خدا را قطع نكنيد. حتى در بعضى از روايات است كه ذكر شده حين يقود. حتى در حال توبه كردن هم خدا را فراموش نكنيد. به هر حال در زمينه‏هاى مختلف عرض كردم روايات و اينها است من جمله يكى از موضوعاتى كه مورد توجه واقع شده مسئله كيفيت ذكر است. ما معمولاً ذكر را جز اسباب لفظى مى‏دانيم. در صورتى كه با توجه به همين آيه‏اى كه ذكر كردم معلوم ميشود كه ذكر ضعف و شدت دارد و آن ذكرى كه ضعف و شدت دارد ياد قلبى است و الا ذكر لسانى كثرت و قلت دارد نه ضعف و شدت. اين نكته‏اى است كه مرحوم علامه طباطبايى رضوان الله عليه در ذيل همين آيه اشد ذكراً اين جا توجه داده‏اند. كه از اين آيه استفاده مى‏شود كه ذكر حقيقى مال قلب است. ذكر زبانى كافى از آن حالت قلبى. همانطور كه لفظ حكايت مى‏كند از معنا.
    در اين فرازى كه از اين روايت شريفه خواندم ناظر به همين جهت است. راجع به كيفيت ذكر است. ماها عادت كرده‏ايم اولاً ذكر را همان ذكر لفظى مى‏دانيم بعد هم آن قالب ذكر را ديگر كافى مى‏دانيم. وقتى مى‏گويند ذكر خدا بگوييد يعنى تسبيح دست بگيريم و بگوييم اللَّه اكبر، سبحان اللَّه و ساير تسبيحات يا آن تسبيحات اربعه كه از بهترين اذكار است. اولاً در روايات ذكر است كه مى‏فرمايد اين نيست منظور از ذكر. سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و الا اكبر همين كه ذكر شده همين تسبيحات اربعه. منظور از ذكرى كه اين قدر تأكيد شده ياد خدا در مواقعى كه انسان بايد تكليفى را انجام بدهد يا گناهى را ترك بكند. ياد خدا باشيد يعنى موقعى كه بايد دستور خدا را عمل كنيد اينها را به خدا گفتيد كه عمل كنيد به وظايفتان. آن جايى كه بايد گناهان را ترك كنيد ياد باشيد كه خدا نمى‏گذرد از اين كار و خداى متعال حضور دارد و شما اجتناب كنيد از گناه. البته مسلماً اذكار لفظى هم مورد توجه است، مورد تأكيد است. رواياتى كه تعيين كرده اذكارى را، چند مرتبه بخوانيد، چقدر بخوانيد، كجا بخوانيد، مخصوصاً در تعبيرات نماز اينها مسلماً همين اذكار لفظى است. ولى رابطه لفظ و معنا رابطه ذكر لفظى با ذكر قلبى مثل پوست و مغز مى‏ماند. حقيقت ذكر، لب ذكر اين حالت قلبى، ذكر لفظى يك لباسى است براى آن.
    در اين جا يك نكته‏اى كه احتياج دارد توضيح داده بشود اين است كه چه ربطى است بين ذكر لفظى با آن توجه قلبى اين يك مطلب، يكى اين كه حالا اين چه مسئله مهمى است كه اين قدر تأكيد شده روى آن. اين همه آيات و روايات در اين زمينه وارد شده. حتى عرض كردم به عنوان هدف نماز معرفى شده. مگر چه نقشى دارد در زندگى انسان، در سعادت انسان، در كارهاى انسان كه اين قدر مورد تأكيد واقع شده. مگر آنهايى كه ذكر خدا نمى‏گويند يا بركات قلبى ندارد چى كم دارند؟ اگر آدم ذكر نگويد چطور مى‏شود؟ چرا اين قدر اهميت داده شده به ذكر؟ و بالاخره اين مسئله‏اى كه عرض كردم مربوط به كيفيت است كه در متن اين روايت آمده است. آن دو مطلب را يك قدرى توضيح بدهم بعد بپردازيم به توضيح در باره متن خودمان.
    ما وقتى كلامى را ادا مى‏كنيم، سخنى مى‏گوييم، چيزى به زبان مى‏آوريم، قطعاً قبل از اين كه به زبان بياوريم معنايى را در دل تصور كرده‏ايم. يك معنايى را قصد داريم به ديگرى تفهيم كنيم، در مكالماتمان. معمولاً سخن گفتن انسانها براى اين است كه مفهوم خودش را براى ديگرى تفهيم كند. ولى گاهى هم است كه از گفتن يك لفظى تفهيم مفاهيم به ديگرى مراد نيست. بلكه يك نكته‏هاى روانى خاصى منظور است. مهم‏تر از همه تلقين است. همه تان مى‏دانيد كه يكى از دستوراتى كه روانشناس‏ها براى، و روان پزشكها در موارد زيادى تأكيد مى‏كنند روى آن تلقين است كه به صورت الفاظى ادا مى‏شود. البته آنها آدابى هم براى آن ذكر مى‏كنند كه براى اين كه مؤثر باشد، تأثير خودش را ببخشد مثلاً در جاى خلوتى باشد، صدايتان را چه جور مثلاً بلند كنيد، چند مرتبه تكرار كنيد اين كلام در روح شما اثر دارد. به هر حال قبل از اين كه ما لفظى را ادا كنيم چه به ديگرى معنايى را القا كنيم و چه براى اين كه اثرى در روح خود ما ببخشد يك معنايى را تصور كنيم، چيزى را، يك مفهومى را داريم، آن را مى‏خواهيم تأكيدش كنيم يا براى خودمان يا براى تفهيم ديگران. هيچ وقت نمى‏شود كه يك انسان عاقلى لفظى را ادا بكند بدون اين كه معنايى را قبلاً براى آن تصور كرده باشد. بله، گاهى ديده مى‏شود كه بعضى از اين كسانى كه كارهاى غير عادى انجام مى‏دهند اصلاً منترى را دستور مى‏دهند كه بخوانيد. از اين جن‏گيرها و از اينها. مى‏گويند يك چيزى بخوانيد طرف هم نمى‏فهمد اصلاً يعنى چى؟ هيچ معنايى هم از آن درك نمى‏كند. آن مى‏گويد اين لفظ رااين جورى بخوانيد فلان اثر را مى‏بخشد. خب ببنيد چقدر راست است، چقدر دروغ است سر جاى خودش. اما به هر حال اين چيز شاكى است در مكالمات عرفى انسان، آن وقتى كه مى‏خواهد مطلبى را به ديگرى تفهيم كند يا مى‏خواهد به خودش تلقين كند معنايى را تصور مى‏كند و آن لفظ را حاكى از آن معنا بكند. وقتى ما از اذكار لفظى را به كار ببريم همين تسبيحات اربعه يا چيزهاى ديگر يا اجزايش را فايده‏اش اين است كه ما اول معنايى را تصور مى‏كنيم كه اين لفظ را حاكى از آن معنا مى‏كند. منتها نه براى اين كه اين معنا را براى خدا متعال و ملائكه يا به ديگران القا كنيم، تفهيم كنيم. قصد مكالمه و محاوره نيست. عمده اثرى كه از ذكر لفظى منظور است تغييرى است كه در روح خود انسان مى‏بخشد. ولى اين اثر در حقيقت مال معناست. لفظ ابزار است. نه اين كه اين لفظ ولو يك لفظ مهملى هم بود اين اثر را مى‏بخشيد. وقتى ما مثلاً مى‏گوييم اللَّه اكبر، و اين را به عنوان يك عملى كه مقدس است و تأثير در سعادت ما، در كمال روح ما دارد ادا مى‏كنيم اين منظور اين نيست كه اين الف و لام و الى آخر، اين الفاظ و حروف از آن جهتى كه بگوييم لفظى است، يك صوتى است اين آثار را مى‏بخشد. نمى‏گويم الفاظ و اصوات معنا ندارد، اما آن جا كه ميگويند ذكر خدا بگوييد منظور اين نيست كه فقط يك صوتى از دهان شما خارج بشود. منظور اين است كه كلام معنا دارى را ادا كنيد آن چنان كه هر كلامى به عنوان حاكى از معنا ادا مى‏شود. فرقى كه با ساير كلمات دارد اين است كه ساير سخنان، معمولاً سخنان ديگرى براى تفهيم مطلب به ديگران است اما اين براى اين است كه آن معنا در نفس شما اثر ببخشد.
    پس هر ذكر لفظى مسبوق است يك مرتبه به يك مرتبه‏اى از ياد خدا و ملحوق بايد باشد به يك مرتبه عالى‏ترى. آدم وقتى مى‏خواهد ذكر بگويد به ياد خدا مى‏افتد كه ذكر مى‏گويد. اگر به كلى غافل باشد از اين كه خدايى هم هست ايعاذ باللَّه، غافل است از او. خب در مقام ذكر گفتن بر نمى‏آيد. ولو هر قدر توجه ضعيف هم باشد، عادت، به طور متعارف ما اول توجه پيدا مى‏كنيم به اين كه خدايى است بعد در مقام اين بر مى‏آييم كه اين عيب را بگوييم، كلامى را ادا كنيم كه حاكى از ياد خدا باشد. پس يك مرتبه‏اى از ياد خدا ابتداءً بر ما پيدا ميشود كه به ياد اين مى‏افتيم كه ذكرى بگوييم. ذكر خدا بگوييم. ارتكاذاً يك مرتبه ضعيفى از ياد در ما است. پس با اين لفظ مى‏خواهيم چه كار كنيم؟ اين كه مى‏گوييم تلقين كنيد. اين كه مى‏گوييم اثرى به روح ما ببخشد، منظور ايناست كه آن مرتبه ضعيف قوى بشود. توجه ما بيشتر جلب بشود. تمركز پيدا كنيم. اول يك توجه مبهمى بود. مثل اين كه در يك آن آدم خيلى چيزها توجه مبهمى به او دارد. منظور از اين كه اين لفظ را به زبان بياورند، ذكرى را ادا بكنند بخصوص در نماز اين است كه آن توجه قوى بشود. توجه نفس كه پراكنده بود، جزئى از توجه نفس معطوف به خدا مى‏شد در اثر گفتن اين ذكر متنبه مى‏شود و توجه قوى‏تر مى‏شود. پس طبيعت ذكر لفظى اين است كه اولاً مسبوق به يك ذكر قلبى ضعيف باشد و در اثر اين آن حالت ضعيف مبدل بشود به يك حالت قوى.
    يك مرتبه نازل‏تر از اين فايده براى ذكر لفظى تصور ميشود. و آن اين است كه اگر قوى‏تر نمى‏شود اقلاً استمرار پيدا مى‏كند. آن توجهى كه من پيدا كردم، آن در معرض زوال است. حالا ما دائماً دارد تغيير مى‏كند. ياد خدا افتاديم كانّ فراموش مى‏كنيم براى اين كه آن حالت قلبى اى كه استمرار پيدا كند از ذكر لفظى كمك بگيرد، مدد بشود براى اين كه آن حالت صفا پيدا كند.
    پس دو تا هدف مى‏توانيم داشته باشيم. يكى بهاى اين توجه قلبى است، يكى هم قوت و شدت اين است. كه البته اين دومى مهمتر است. حالا اگر ذكر گفتن ما به صورتى در آمد كه اين فايده‏ها براى آن مترتب نمى‏شود. يعنى هيچ تأثيرى دراين كه توجه قلبى ما نسبت به خدا داشته باشيم، ندارد. حتى به عنوان بقاى يك توجه قلبى. آيا چنين چيزى ميشود؟ نه نمى‏شود. و آن وقتى است كه به صورت يك عادت خشك در مى‏آيد، اين لقه لقه زبانى است و هيچ ديگر توجهى به معناى آن نيست. چنين چيزى هم ميشود؟ بله مى‏شود. همه ما مى‏توانيم تجربه كنيم. كسانى كه انواع عادت‏ها را دارند. چه عادت‏هاى در زبان، زبانى و چه عملى. مثلاً عادت دارند تسبيح مى‏گردانند. يك وقتى مى‏بينيد بدون اين كه هيچ توجهى داشته باشند كه اصلاً هيچ تسبيحى در عالم است يا نه، در جيبشان تسبيحى است يا نه، تسبيح را بگردانند براى چى؟ بدون هيچ توجهى دستشان مى‏رود توى جيب، تسبيح را در مى‏آورند و مى‏گردانند. يا با دستشان ،انگشتشان بازى مى‏كنند. يا كسانى كه عادت كرده‏اند يك الفاظى را بخصوص بچه‏ها، يك الفاظى را مى‏گويند، عادت كرده‏اند. اصلاً بدون هيچ توجهى يك هو بر زبانش جارى مى‏شود. اگر ما به امور قلبى و خياليمان توجه كنيم خواهيم ديد كه از اين چيزها زياد داريم. خيلى‏ها هستند كه عادت كرده‏اند به يك چيزهايى، چيزهايى را در ذهن خودشان تصور كنند. بى اختيار، يك دفعه بى توجه كه صورت ذهنى اين در ذهن آدم مى‏آيد و بدون اين كه نه قصدى كرده باشد و نه بهره‏اى از اين ببرد. صرف يك عادتى، عادت خشك، خشك. كسانى كه فكر كرده‏اند كه ذكر همين است. همين است كه به زبان يك كسى جارى مى‏شود.
    ابتدا ممكن است با توجه شروع كرده‏اند، فكر كردند ديدند روايتى شنيده‏اند كه اگر كسى تسبيحات حضرت زهرا را بگويد چقدر ثواب دارد يا فلان ذكر چقدر ثواب دارد. اين را گفته‏اند كم كم عادت كرده‏اند. توى اين متصوفه و دروايش و اينها هستند كه آنهاييشان كه البته غرض و مرضى ندارد، گول خورده هستند، كسانى هستند كه عادت كرده‏اند به لفظ اللَّه يا لا اله الا اللَّه يا الفاظ ديگرى، عرض كنيم بى اختيار هميشه اين لفظ از دهانشان صادر مى‏شود.
    خب اين بهتر از اين است كه فحش بدهند يا لفظ ديگرى بگويند. اين اندازه نتيجه‏اش را دارد. اما آيا چه اندازه تأثير مى‏گذارد در روحشان، در قلبشان؟ يك نمونه هايى از اين ياد خدا و اسم خدا را مى‏شود پيدا كرد كه همه مى‏توانيم بفهميم كه هيچ تأثيرى ندارد. پيدا مى‏شوند كسانى كه اليعاذ باللَّه هستند كه در باره خدا اعتقادى ندارند يا منكر هستند. قبل از انقلاب كه زياد بودند و حالا الحمد للَّه خيلى‏ها مستعصل شده‏اند ديگر و كم پيدا مى‏شوند ولى به هر حال هستند كسانى كه هيچ اعتقاد به خدا ندارند اما طبق آداب و رسوم وقتى كه از همديگر جدا ميشوند مى‏گويند خداحافظ. اصلاً توجهى ندارد كه خداحافظ يعنى چى؟ يا چرا اين را مى‏گويد و خدا يعنى خدا. فقط يك لفظى را مى‏گويد به عنوان احترام. عادتى است وقتى از همديگر جدا مى‏شوند مى‏گويند خداحافظ. اگر لفظ اين بود كه يك لفظ ديگر بگويند آن را مى‏گفتند. هيچ توجهى هم اصلاً به معناى آن ندارد. اگر كسى به او بگويد كه‏اى آقا تو كه به خدايى معتقد نيستى؟ مى‏گويد بله، من معتقد نيستم. پس چرا اين را گفتى؟ عادت است، عادت است ديگر. احترام است. عكسش هم است. در فرهنگ‏هاى مختلف، در فرهنگ عاميانه خودمان اين جور الفاظ هم در عربى است هم در زبان سابق هم بوده. مثلاً در همين زبان عادى خودمان گاهى مى‏گويند خدا خفه‏ات كند. يا عكسش خدا خفه‏ات نكند. ممكن است كسى اين را بگويد كه اصلاً معتقد به حضور خدايى هم نباشد. اما عادت شده، يك عبارتى است گفته مى‏شود در مقام مثلاً تعجب يا در مقام تمسخر يا چيزهايى از اين دست حالا. در بين عربها مرسوم بوده كه وقتى سگ يا خوك مى‏ديدند اللهم اخذه، مثل خدا خفه ات كند كه ما مى‏گوييم يك همچين تعبيرى مى‏گفتند. اللهم اخذه كه اين طورى عادت شده كه ديگر توجه نداشتند به اين كه اين يك دعا است. دارند از خدا مى‏خواهند كه كارى انجام بدهد. يك لقه لقه لسانى بوده.
    در اين روايت پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) به جناب ابوذر مى‏فرمايد وقتى مى‏خواهى ياد خدا كنى عظمت خدا را اول در ذهن خودت، در روح خودت تصور كن، ياد خدا ناشى از آن احساس عظمت باشد. نه مثل اين كه مردم عادت كرده‏اند گاهى مى‏گويند اللهم اخذه، اللهم اخذه. اين ياد خدا نيست. اين لقه لقه زبانى است. حالا عبارت را هم ملاحظه بفرماييد.
    «يا اباذر ليأذن جلال اللَّه فى صدرك» بايد جلال الهى در سينه تو، در دل تو، در روح تو، عظمت داشته باشد. تا وقتى ياد خدا مى‏كنى آن حالت خضوع و خشوع در تو پيدا بشود در مقابل يك عظمت بى نهايت. «فلا تذكره و كما يذكره جاهل عند الكلب اللهم اخذه لانّ الاخنزير اللهم اخذه». تو مثل آن آدم نادانى كه وقتى سگ و خوك مى‏بيند مى‏گويد اللهم اخذه، اسم اللَّه را مى‏آورد، ذكر خدا گفتنت اين جورى نباشد كه صرف يك لقه لقه زبانى باشد. مثل خدا خفه ات كند نباشد كه مثلاً فارس‏ها مى‏گويند. يا در زمانهاى ديگر هم كما بيش بالاخره اين جور تعبيرات است. اين جور نباشد كه توجه به معنا نداريم. يك لقه لقه زبانى است، يك چيزى به زبان ميگوييم و هيچ تأثيرى هم در روح تو ندارد. آن ذكر خدا كه اين قدر اهميت دارد به خاطر اين است كه معنايش بايد بر روح تو اثر ببخشد. رابطه قلبى تو را بايد با خدا تقويت كند. تو را بايد از زمين به آسمان ببرد. از فرش به عرش ببرد. آن يك همچين هنرى دارد. اما همين جورى مى‏گويى اللهم اخذه، اللهم اخذه يا مى‏گويى اللهم ارزقنا يا دعاهاى ديگرى كه مى‏كنى هيچ توجهى به معنا نباشد. عادت باشد، لقه لقه زبان باشد. اين فايده اى ندارد. سعى كن اول عظمت خدا را در ذهن خودت درك بكن. توجه به جلال الهى پيدا بكن و قلبش در مقابل او خضوع پيدا كند و وقتى ياد خدا مى‏كنى اين جا اثر ببخشد در روح تو.
    «و الحمد لله رب العالمين»